پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

داستان بوزرجمهر (۴)


چنین گفت آنکس که هستش بسند    ببخش خداوند چرخ بلند
کسی را کجا بخت انباز نیست    بدی در جهان بتر از آز نیست
ازو نامداران فروماندند    همه همزبان آفرین خواندند
چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه    نشست از بر تخت پیروز شاه
بخواند آنکسی راکه دانا بدند    به گفتار ودانش توانا بدند
بگفتند هرگونه‌ای هرکسی    همانا پسندش نیامد بسی
چنین گفت کسری به بوزرجمهر    که از چادر شرم بگشای چهر
سخن گوی دانا زبان برگشاد    ز هرگونه دانش همی‌کرد یاد
نخست آفرین کرد بر شهریار    که پیروز بادا سر تاجدار
دگر گفت مردم نگردد بلند    مگر سر بپیچد ز راه گزند
چو باید که دانش بیفزایدت    سخن یافتن را خرد بایدت
در نام جستن دلیری بود    زمانه ز بد دل به سیری بود
وگر تخت جویی هنر بایدت    چوسبزی بود شاخ و بر بایدت
چوپرسند پرسندگان از هنر    نشاید که پاسخ دهیم ازگهر
گهر بی‌هنر ناپسندست وخوار    برین داستان زد یکی هوشیار
که گر گل نبوید به رنگش مجوی    کز آتش بروید مگر آب جوی
توانگر به بخشش بود شهریار    به گنج نهفته نه‌ای پایدار
به گفتار خوب ار هنر خواستی    به کردار پیدا کند راستی
فروتر بود هرک دارد خرد    سپهرش همی درخرد پرورد
چنین هم بود مردم شاد دل    ز کژیش خون گردد آزاد دل
خرد درجهان چون درخت وفاست    وزو بار جستن دل پادشاست
چوخرسند باشی تن آسان شوی    چو آز آوری زو هراسان شوی
مکن نیک مردی به جان کسی    که پاداش نیکی نیابی بسی
گشاده دلانرا بود بخت یار    انوشه کسی کو بود بردبار
هران کس که جوید همی برتری    هنرها بباید بدین داوری
یکی رای وفرهنگ باید نخست    دوم آزمایش بباید درست
سیوم یار باید بهنگام کار    ز نیک وز بد برگرفتن شمار
چهارم که مانی بجا کام را    ببینی ز آغاز فرجام را
به پنجم اگر زورمندی بود    به تن کوشش آری بلندی بود
وزین هر دری جفت گردد سخن    هنرخیره بی‌آزمایش مکن
ازان پس چو یارت بود نیکساز    بروبر به هنگامت آید نیاز
چو کوشش نباشد تن زورمند    نیارد سر آرزوها ببند
چو کوشش ز اندازه اندر گذشت    چنان دان که کوشنده نومید گشت
خوی مرد دانا بگوییم پنج    کزان عادت او خود نباشد به رنج
چونادان عادت کند هفت چیز    ز وان هفت چیز به رنج‌ست نیز
نخست آنک هرکس که دارد خرد    ندارد غم آن کزو بگذرد
نه شادان کند دل بنایافته    نه گر بگذرد زو شود تافته
چو از رنج وز بد تن آسان شود    ز نابودنیها هراسان شود
چو سختیش پیش آید از هر شمار    شود پیش و سستی نیارد به کار
ز نادان که گفتیم هفتست راه    یکی آنک خشم آورد بی‌گناه
گشاده کند گنج بر ناسزای    نه زو مزد یابد بهر دو سرای
سه دیگر به یزدان بود ناسپاس    تن خویش را در نهان ناشناس
چهارم که با هر کسی راز خویش    بگوید برافرازد آواز خویش
به پنجم به گفتار ناسودمند    تن خویش دارد بدرد و گزند
ششم گردد ایمن ز نا استوار    همی پرنیان جوید از خار بار
به هفتم که بستیهد اندر دروغ    به بی‌شرمی اندر بجوید فروغ
چنان دان توای شهریار بلند    که از وی نبیند کسی جز گزند
چو بر انجمن مرد خامش بود    ازان خامشی دل به رامش بود
سپردن به دانای داننده گوش    به تن توشه یابد به دل رای وهوش
شنیده سخنها فرامش مکن    که تاجست برتخت شاهی سخن
چوخواهی که دانسته آید به بر    به گفتار بگشای بند از هنر
چوگسترد خواهی به هر جای نام    زبان برکشی همچو تیغ از نیام
چو بامرد دانات باشد نشست    زبردست گردد سر زیر دست
ز دانش بود جان و دل را فروغ    نگر تا نگردی به گرد دروغ
سخنگوی چون بر گشاید سخن    بمان تا بگوید تو تندی مکن
زبان را چو با دل بود راستی    ببندد ز هر سو درکاستی
ز بیکار گویان تو دانا شوی    نگویی ازان سان کزو بشنوی
ز دانش دربی‌نیازی مجوی    و گر چند ازو سخنی آید بروی
همیشه دل شاه نوشین‌روان    مبادا ز آموختن ناتوان
بپرسید پس موبد تیز مغز    که اندر جهان چیست کردار نغز
کجا مرد را روشنایی دهد    ز رنج زمانه رهایی دهد
چنین داد پاسخ که هر کو خرد    بیابد ز هر دو جهان بر خورد
بدو گفت گرنیستش بخردی    خرد خلعتی روشنست ایزدی
چنین داد پاسخ که دانش بهست    چو دانا بود برمهان برمهست
بدو گفت گر راه دانش نجست    بدین آب هرگز روان را نشست
چنین داد پاسخ که از مرد گرد    سرخویش را خوار باید شمرد
اگر تاو دارد به روز نبرد    سر بدسگال اندر آرد بگرد
گرامی بود بر دل پادشا    بود جاودان شاد و فرمانروا
بدو گفت گرنیستش بهره زین    ندارد پژوهیدن آیین و دین
چنین داد پاسخ که آن به که مرگ    نهد بر سر او یکی تیره ترگ
دگر گفت کزبار آن میوه دار    که دانا بکارد به باغ بهار
چه سازیم تاهرکسی برخوریم    وگر سایه‌ی او به پی بسپریم
چنین داد پاسخ که هر کو زبان    ز بد بسته دارد نرنجد روان
کسی را ندرد به گفتار پوست    بود بر دل انجمن نیز دوست
همه کار دشوارش آسان شود    ورا دشمن ودوست یکسان شود
دگر گفت کان کو ز راه گزند    بگردد بزرگست و هم ارجمند
چنین داد پاسخ که کردار بد    بسان درختیست با بار بد
اگر نرم گوید زبان کسی    درشتی به گوشش نیاید بسی
بدان کز زبانست گوشش به رنج    چو رنجش نجویی سخن را بسنج
همان کم سخن مرد خسروپرست    جز از پیش گاهش نشاید نشست
دگر از بدیهای نا آمده    گریزد چو از دام مرغ و دده
سه دیگر که بر بد توانا بود    بپرهیزد ار ویژه دانا بود
نیازد به کاری که ناکردنیست    نیازارد آن را که نازردنیست
نماند که نیکی برو بگذرد    پی روز نا آمده نشمرد
بدشمن ز نخچیر آژیرتر    برو دوست همواره چون تیر و پر
ز شادی که فرجام او غم بود    خردمند را ارز وی کم بود
تن آسانی و کاهلی دور کن    بکوش وز رنج تنت سور کن
که ایدر تو را سود بی‌رنج نیست    چنان هم که بی‌پاسبان گنج نیست
ازین باره گفتار بسیار گشت    دل مردم خفته بیدار گشت
جهان زنده باد به نوشین‌روان    همیشه جهاندار و دولت جوان
برو خواندند آفرین موبدان    کنارنگ و بیداردل بخردان
ستودند شاه جهان را بسی    برفتند با خرمی هرکسی
دوهفته برین نیز بگذشت شاه    بپردخت روزی ز کاری سپاه
بفرمود تا موبدان و ردان    به ایوان خرامند با بخردان
بپرسید شاه ازبن و از نژاد    ز تیزی و آرام و فرهنگ و داد
ز شاهی وز داد کنداوران    ز آغاز وفرجام نیک اختران
سخن کرد زین موبدان خواستار    به پرسش گرفت آنچ آید به کار
به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت    که رخشنده گوهر برآر از نهفت
یکی آفرین کرد بوزرجمهر    که‌ای شاه روشن‌دل و خوب‌چهر
چنان دان که اندر جهان نیز شاه    یکی چون تو ننهاد برسرکلاه
به داد و به دانش به تاج و به تخت    به فر و به چهر و برای و به بخت
چوپرهیزکاری کند شهریار    چه نیکوست پرهیز با تاجدار
ز یزدان بترسد گه داوری    نگردد به میل و بکنداوری
خرد راکند پادشا بر هوا    بدانگه که خشم آورد پادشا
نباید که اندیشه‌ی شهریار    بود جز پسندیده‌ی کردگار
ز یزدان شناسد همه خوب و زشت    به پاداش نیکی بجوید بهشت
زبان راست گوی و دل آزرم‌جوی    همیشه جهان را بدو آبروی
هران کس که باشد ورا رای‌زن    سبک باشد اندر دل انجمن
سخن گوی وروشن دل و دادده    کهان را بکه دارد و مه به مه
کسی کو بود شاه را زیر دست    نباید که یابد به جائی شکست
بدانگه شد تاج خسرو بلند    که دانا بود نزد او ارجمند
نگه داشتن کار درگاه را    به زهر آژدن کام بدخواه را
چو دارد ز هر دانشی آگهی    بماند جهاندار با فرهی


همچنین مشاهده کنید