پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب


دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب    تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب
از دست دل سوخته و دیده خونبار    یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب
من در نظرش سوختمی ز آتش سینه    و او ساختی از بهر من سوخته جلاب
از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز    شد صحن گلستان صدف للی خوشاب
در پاش فکندم سرشوریده از آنروی    کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب
یاران بخور و خواب بسر برده همه شب    وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب
او خون جگر خورده و من خون‌دل ریش    او می به قدح داده و من دل به می ناب
او بر سر من اشک فشان گشته چو باران    و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب
من باغم دل ساخته و سوخته در تب    و او از دم دود من دلسوخته در تاب
چون دید که خون دلم از دیده روان بود    میداد روان شربتم از اشک چو عناب
جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو    کس نیست که او را خبری باشد از این باب


همچنین مشاهده کنید