جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست


در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست    وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست
گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست    در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست
بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم    خم زلف تو گواه من شیداست که نیست
پای بند غم سودای تو مسکین دل من    نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست
در چمن نیست ببالای بلندت سروی    راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست
با جمالت نکنم میل تماشای بهار    زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست
گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست    اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست
گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب    شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست
ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی    در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست


همچنین مشاهده کنید