چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


بیایید به زشتی ها فکر کنیم


بیایید به زشتی ها فکر کنیم
▪ «معرکه» نوشته لویی فردینان سلین
▪ ترجمه؛ سمیه نوروزی
«معرکه» عنوان داستان بلندی است از «لویی فردینان سلین»که در سطح رویی یا در همان مواجهه نخست به نظر می رسد به سرگذشت سربازی در متن جنگ می پردازد. سربازی وارد قرارگاهی می شود که به نظر می رسد از آن تصویری در ذهن دارد که چندان دور از آنچه می بیند، نیست. چون راوی اول شخص اظهار شگفتی نمی کند. کنش هایش تا اندکی مختل می شود ولی بهت زیادی گریبانش را نمی گیرد. گویی از جایی آمده که فرهنگ عامه اش با آنچه در قرارگاه می شنود و می بیند تفاوت فاحشی نداشته. او از اینکه تحقیر می شود، اظهار ناراحتی نمی کند. بگذارید کمی درباره همین «اظهار» بیشتر دقت کنیم؛ در «معرکه» میان افراد بیانی یا گزاره یی هدفمند اظهار نمی شود. کسی با کسی حرف نمی زند. سربازها با هم گپ نمی زنند. طبیعت به گونه یی تصویر شده که عنصر مسلط است و مسلط تر از طبیعت، ماهیت روابط داخل قرارگاه است. رانکوت و لو موهو تا حدی با هم دیالوگ دارند ولی هیچ سربازی جرات ندارد جواب آنها را بدهد و در سایه همین ترس است که سربازها با یکدیگر هم حرف نمی زنند.
هرچه هست امواجی است از کلمات تحقیرآمیز، سراسر فحش و ناسزا که به هر بهانه یی سرجوخه ها نثار سربازان و یکدیگر می کنند. هیچ نظام قابل تعریفی در قرارگاه دیده نمی شود. در حالی که مخاطب انتظار دارد قرارگاه نظامی مرکز انضباط و نظم باشد با فضایی مواجه می شود که در حقیقت اوج نظم اش همان بی نظمی است. سربازها در دل همین بی نظمی تعریف می شوند.
آنها احتمالاً اگر هم بخواهند با یکدیگر حرف بزنند به همان زبان سخن می گویند. و اساساً فضاسازی قرارگاه بیش از آنکه به واسطه توصیف و تصویر محیط بیرونی انجام شود، به واسطه دیالوگ های بی معنی و مبتنی بر تخلیه یک فشار روانی شدید صورت می گیرد. کل روایت به پرداخت اولین شب ورود راوی اول شخص می پردازد. این راوی را ما در حد یک انسان ناتوان و مقهور می بینیم. او بیش از آنکه بخواهد به تاثیر محیط بر ذهن خود بپردازد، آنچه را که می شنود، نقل می کند و این همان تعمد نویسنده در ارائه سبکی است که در آن نظام مندی های روایت های کلاسیک به سخره گرفته شده است. «سلین» اعتقادی به روایت های پیشین ندارد.
سبک او افراط در نمایش فرهنگ طبقات فرودست است. شاید بر این باور است که فرهنگ مسلط جامعه را همین طبقه برمی سازند و با نمایش آن می تواند بهتر نشان دهد که میان ادبیات و مردم طبقات فرودست چه فاصله یی وجود دارد. (بیایید نگاهی بیندازیم به نوع برخورد نویسنده ایرانی که گاهی چنان غامض، زبان ورزانه و پیچیده می نویسد که فرهیختگان هم حوصله شان سر می رود. در داستان پنج یا شش صفحه یی راوی چند بار عوض می شود. یکی هم پیدا می شود که از راست به چپ می نویسد و دیگری شاعرانگی زبان را چنان بالا می برد که جمله ها قابل فهم نیستند و کسی نیست که به این عزیزان بگوید مخاطب هزارتایی را هم با این روش ها می شود برای همیشه از خواندن کتاب پشیمان کرد. آنها کتاب هایی می نویسند برای خوانده نشدن.) در حقیقت سلین با نشانه رفتن زبان مردم عامه (و البته کمی پایین تر از عامه) درصدد ساختن سبکی است چرک.
حال سبک چرک چیست؟ ساختاری که در آن عنصر غالب زشت ترین، بویناک ترین و قبیح ترین تجلیات انسانی اند. افراط در پرداخت این فضا در حقیقت اصراری است بر نقد چرایی شرایطی که این مردم در آن گرفتارند. بعد از پایان روایت «معرکه» هر خواننده یی از خود می پرسد چرا سربازها باید اینقدر برای از یاد رفتن اسم شب و تحویل پست نگهبانی مصیبت بکشند؟ چرا باید از سطح زندگی انسانی هم پایین تر آمده و حتی در شرایطی بدتر از اسب های اصطبل شب را به صبح برسانند؟ اما نکته ظریف که در پرداخت شخصیت رانکوت اعمال شده، او در اوج تمام بددهنی ها و تحقیرهایی که نثار همه می کند، ناگهان دلش برای کسی که ۱۰ ساعت است بیشتر سر پست نگهبانی ایستاده، می سوزد. این دلسوزی شاید از ترس توبیخ باشد شاید هم از سر نگاه انسانی.
اما به هر حال صرف شنیدن این جمله یا دل نگرانی از دهان او کنتراست زیبایی را در ساخت شخصیت او ایجاد می کند یا اسم شبی که لو موهو به یاد می آورد؛«گل نسرین» یا «مارگریت» چنان با آن فضا در تضاد است که به شدت دیده می شود. انگار در میان آن همه مدفوعات انسانی و حیوانی و ادرار و مدفوع و کلماتی که همین کارکرد را دارند نام این دو گل عنصر نجات بخشی است که مخاطب می خواهد به آنها فکر کند. اگر حتی اسم شب هایی که لو موهو به یاد آورده هم درست باشد در آن صورت فکر می کنیم کسانی که اسم شب را برمی گزینند به دنبال نام هایی هستند که یک لکه زندگی باشد؛ در جایی که هر چند فعلاً جنگ نیست ولی آنچه از سر می گذرانند کمتر از جنگ نیست.
ویژگی به یادماندنی دیگر این اثر حضور باران به شکل آزاردهنده است؛ باران های اروپایی که به جای تمیز کردن و شستن یا برق انداختن بیشتر به گلی شدن فضای قرارگاه کمک می کند. سربازها در باران هر بار که گیر می افتند انگار کثیف تر می شوند؛ خیس می خورند و فضولات حیوانی بیشتر به آنها می چسبد. سربازهایی که چنان از شرایط قرارگاه در فشارند که به خوابیدن میان تپاله های داغ حیوانی پناه می برند. آنها در هیچ لحظه یی با هم همکلام نمی شوند. اگر بخواهند با همان زبان رانکوت با هم سخن بگویند که به اندازه کافی ذهن شان انباشته هست و اگر هم بخواهند با زبان دیگری حرف بزنند شاید در آن جهان داستانی باورپذیر نباشد. پس هیچ کدام از سربازها با دیگری احساس انسانی را تجربه نمی کند. هر کس در همان پیله گند و نکبت تنهایی فرورفته و به هر چه بر سرش می رود تن می سپارد؛ ویژگی مشترک تمام سربازان. آنها به زندگی حیوانی خود قانع اند. در حالی که جنگی در میان نیست اما ناچارند با امثال رانکوت جنگ درونی و ذهنی داشته باشند که هر چند «سلین» نشان نمی دهد ولی نمی توان از تخیل آن صرف نظر کرد. شاید هم باید از خود بپرسیم انسانی که برای زنده ماندن به یک حیوان تقلیل داده می شود، اصلاً تخیلی دارد؟
سلین زشت می نویسد تا زشتی را نقد کند. زشت را نشان می دهد و تا ته خط هم اتفاقاً می رود بی محابا. اهل ملاحظه کاری نیست. استخوان لای زخم نمی گذارد تا مخاطب را وادار به موضع گیری کند. او را به فکر اندازد که از یاد نبرد آدم هایی هم هستند که زندگی شان به واسطه یک نظام صنعتی یا سرمایه داری به این شکل درمی آید. هر چند که سلین زنده نماند تا روزگار مدرنیته را هم ببیند که با تمام ادعاهایش قربانیان خود را به جا گذاشت. و سر آخر اینکه ترجمه روان و خواندنی «سمیه نوروزی» از این اثر به همراهی مخاطب کمک بسیار می کند. مترجم کار را جوری در اختیارمان قرار داده که فکر می کنیم متنی با زبان فارسی می خوانیم و این کم دستاوردی نیست. همه چیز برای فکر کردن مهیاست، کافی است اراده کنی.
منبع : روزنامه اعتماد