جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بنا کردن، سکونت کردن، فکر کردن


بنا کردن، سکونت کردن، فکر کردن
در آنچه در ذیل می‌آید می‌خواهیم دربارهٔ سكونت كردن و بنا كردن فكر بكنیم. این فكر كردن به بنا كردن به هیچ‌وجه به سودای كشف ایده‌های معماری نیست، چه رسد به این كه بخواهد قواعدی برای بنا كردن وضع بكند. این مخاطرهٔ فكری ما، به بنا كردن به منزلهٔ یك هنر، یا فن ساختمانی نمی‌نگرد، بلكه تلاش می‌كند كه بنا كردن را تا قلمروی كه بدان تعلق دارد تعقیب كند، قلمروی كه در آن، آن است كه هست.
می‌پرسیم:
۱) سكونت كردن چیست؟
۲) بنا كردن به چه نحو به سكونت كردن تعلق دارد.
الف) سكونت كردن چیست؟
چنین به نظر می‌آید كه ما همیشه با بنا كردن به سكونت كردن می‌رسیم. هدف بنا كردن همان سكونت كردن است. با وجود این، هر بنایی محل سكونت به شمار نمی‌آید. پل‌ها، آشیانهٔ هواپیماها، استادیوم‌های ورزشی، نیروگاه‌های برق، همه بناهای احداث شده‌ای هستند ولی محل سكونت نیستند؛ ایستگاه‌های قطار و بزرگراه‌ها، سدها و سرای بازارچه‌ها، همه ساخته شده‌اند ولی محلی برای سكونت نیستند. با وجود این، همهٔ این بناها هم به قلمرو سكونت ما تعلق دارند. ] البته[ دامنهٔ این قلمرو از این بناها تجاوز می‌كند، و بناهای آن قلمرو وسیع‌تر هم باز به هیچ‌وجه به مسكن محدود نمی‌شود. رانندهٔ كامیون ] در هنگام رانندگی[ در بزرگراه‌ها ] جنین احساس می‌كند كه گویی[ در خانهٔ‌ خود است، ولی سرپناه خود را در آنجا نمی‌یابد؛ كارگر زنی كه در یك كارخانه ریسندگی ] كار می‌كند گویی[ در خانه خود است اما محل سكونتش آنجا نیست؛ سر مهندس نیروگاه ] در هنگام كار گویی[ در خانهٔ خود است ولی در آنجا سكونت ندارد. همه این بناها انسان را در خود جای می‌دهند. او در آن‌ها اقامت می‌ كند ولی در عین حال در آن‌ها سكونت نمی‌كند، چون ] در این موارد[ سكونت كردن فقط به معنای زیر- سر- پناهی به سر بردن است. در شرایط كنونی بحران كمبود مسكن همین امر هم باز مایهٔ آسایش خیال و خشنودی است؛ در حقیقت مجتمع‌های مسكونی چیزی جز سرپناه نیستند، طرح معماری آپارتمان‌های امروزی می‌تواند بسیار خوب باشد، نگهداریشان ساده باشد، به حد مطلوب ارزان باشند، در معرض ]گردش[ هوا، ] تابش[ نور آفتاب باشند،‌اما: آیا به راستی وجود این آپارتمان‌ها می‌تواند به خودی خود ضامن سكونت كردن ] افراد[ در آن‌ها باشد؟ ضمناً آن بناهایی هم كه آپارتمان نیستند از آنجا كه در خدمت سكونت افراداند تعین خود را از سكونت كردن ] بشر [ اخذ می‌كنند. بنابراین به نظر می‌آید كه سكونت كردن هدف همه نوع بنا كردن باشد. ] در نتیجه[ نسبت میان سكونت كردن و بنا كردن درست همان نسبت میان هدف و وسیله است. لیكن، تا زمانی كه حرف ما از این فراتر نرود، سكونت كردن و بنا كردن را به منزلهٔ دو فعالیت مستقل از هم در نظر می‌گیریم، ] و البته شك نیست كه [ جنبه‌ای از این بصیرت ] كاملاً[ صحیح است، ولی در عین حال ] با این كار یعنی با توسل به كلیشه یا[ الگوی هدف و وسیله دیدگان خود را نسبت به نسبت‌های ماهوی كور كرده‌ایم. چون بنا كردن وسیله‌ای یا راهی برای رسیدن به سكونت كردن نیست، اصلاً خود بنا كردن به نقد همان سكونت كردن است.
چه كسی این حرف را می‌زند؟ ] اصلاً[ چه كسی ] آماده است[ ملاكی برای تعیین ماهیت سكونت كردن و بنا كردن در اختیار ما بگذارد؟‌مرجعی كه در باب ماهیت یك امر ] یا یك شیء [ با ما سخن می‌گوید زبان است، ] البته[ به شرط آنكه ما هم به نوبهٔ خود در مورد ماهیت خود زبان دقت بكنیم. ] اما [ بدون شك، چندی است كه حرفهای رندانه‌ای – چه به صورت گفتاری چه به صورت نوشتاری، چه از طریق پخش رادیویی- به گونهٔ‌ لجام گسیخته همهٔ جهان را فرا گرفته است. انسان چنان رفتار می‌كند كه گویی خود خالق و سلطان زبان است، در حالی كه، در واقعیت، زبان همچنان فرمانروای آدمیان است. اصلاً چه بسا كه انسان با واژگون كردن همین نسبت سلطه ] ی میان زبان و خود [ سبب شده باشد تا ذاتاً از خود بیگانه شود. اینكه ما مراقب حرف زدن‌های خود هستیم كار بسیار سنجیده‌ای است، اما این كار تا زمانی كه ما صرفاً در حكم ابزار یا وسیله‌ای- حتی برای ادای مطلب- باشد گرهی از كار ما نمی‌گشاید. از میان تمام چیزهایی كه با ما سخن می‌گویند و ما آدمیان به نوبهٔ‌ خود می‌توانیم در به سخن آوردن آن‌ها سهیم و شریك باشیم، زبان والاترین مقام را دارد و همه‌‌جا امر نخستین است.
بنابراین بنا كردن (Bauen) به چه معناست؟ لفظ قدیمی آلمانی برای بنا كردن ،“Buan” به معنای منزل كردن است و از ماندن، و در جایی رحل اقامت افكندن خبر می‌دهد. معنای واقعی فعل زمانی bauen دیگر از یاد رفته است. اما رد پنهان آن در واژهٔ ] آلمانی[ “Nachbar” ] كه به معنای همسایه است[ همچنان حفظ شده است. همسایه ] یعنی[ كسی كه در نزدیكی سكونت دارد. فعل‌های beuron, beuren, buren, buri همه بر سكونت كردن و اقامتگاه دلالت دارند. بالاخره آنكه كلمهٔ قدیمی buan نه تنها به ما می‌گوید كه بنا كردن در واقع همان سكونت كردن ] یا اقامت كردن[ است، بلكه افزون بر این سر نخی در اختیار ما می‌گذارد تا ببینیم چگونه باید دربارهٔ مدلولش (یعنی اقامت گزیدن) بیندیشیم. به طور متعارف وقتی از سكونت كردن حرف در میان باشد، معمولاً فعالیت یا رفتاری را تصور می‌كنیم كه بشر در كنار انواع و اقسام فعالیت‌های دیگر انجام می‌دهد. ] مثلا[ در جایی كار می‌كنیم و در جای دیگری سكونت می‌كنیم. اما هیچگاه صرفاً سكونت نمی‌كنیم- چون سكونت صرف عملاً چیزی جز بی‌فعالیتی محض نخواهد بود- ما همیشه حرفه‌ای داریم، تجارت می‌كنیم، مسافرت می‌كنیم، و در بین راه هم اطراق می‌كنیم،‌ گاه این‌جا، گاه آن‌جا. بنا كردن در اصل به معنای سكنا گزیدن است.
هرجا كه كلمهٔ بنا كردن همچنان معنای اصلیش را ادا می‌كند، در عین حال این را هم بیان می‌كند كه ماهیت سكونت كردن تا كجا پیش می‌رود. یعنی آنكه beo,bhu, buan, bauen ، همه همان لفظ متعارف ما ] یعنی[ “bin” در اشكال تصریفی مختلف زیر هستند: من هستم ]ich bin[، تو هستی [du bist] و حالت امری آن، باش [sei , bis] بنابراین من هستم (یا) [ich bin] به چه معناست؟‌لفظ قدیمی bauen] بنا كردن[ كه bin به آن تعلق دارد به این پرسش پاسخ می‌دهد: “من هستم” [ich bin] ،‌“تو هستی” [du bist] یعنی: من سكونت دارم [ich wohne] ، تو سكونت داری [du wohnst]. نحوی كه تو هستی و من هستم، نحوی كه مطابق با آن، انسان‌ها روی زمین هستند، همان das Buan اقامت گزیدن است. انسان بودن یعنی: به مثابهٔ موجودی فانی روی زمین بودن، یعنی: مقیم بودن. لفظ قدیمی bauen] یا بنا كردن[ كه می‌گوید بشر هست به این اعتبار كه او مقیم است، ] و می‌بینیم كه [ باز همین لفظ در عین حال معنای دیگری هم دارد: (hegen und pflegen)، محافظت كردن و مراقبت كردن، یعنی كشت كردن و وزارعت كردن (DenAckerbaven)، تاك پرورش دادن (Reben bauen). بنا كردن به این معنای اخیر خود فقط به مفهوم مراقبت كردن است- نظارت كردن بر رشد و نمو چیزهایی كه مطابق با آنچه در دل خود پنهان دارند به بار می‌نشینند و می‌رسند. بنا كردن به معنای محافظت كردن و مراقبت كردن دیگر ] به هیچ‌وجه[ به معنای ساختن و تولید كردن نیست. در حالی كه در كشتی‌سازی یا بنای معبد به یك معنا همهٔ چیزها ساخته می‌شوند.
بنا كردن در این معنای خود یعنی برافراشتن و نه مراقبت كردن. این معانی، یعنی بنا كردن به مثابهٔ مراقبت كردن، به زبان لاتینی cultura, coiere و بنا كردن به مثابهٔ برافراشتن بنا، aedificare- هر دو در بنا كردن اصیل، در سكنا گزیدن ملحوظ‌اند. اما بنا كردن به مثابهٔ سكنا گزیدن، یعنی در مقام روی زمینْ بودن، همچنان برای تجربهٔ روزمرهٔ آدمیان از همان آغاز ] به معنای[ “امری از روی عادت” یا “امری خو گرفتنی” است- چنانكه زبان ما هم این مضمون را به نقد بیان می‌كند: “Gewohnte”، ] زمین محل سكونت [das Gewohnte] است. [ به همین دلیل، لابلای اشكال مختلف تحقق سكونت كردن فعالیت‌هایی چون كشاورزی و ساختمان‌ محو می‌شود. بعدها این فعالیت‌ها لفظ بنا كردن و امور مربوط به آن را به انحصار درمی‌آورند. با این گام، معنای حقیقی بنا كردن، یعنی سكونت كردن، به دست فراموشی سپرده می‌شود.
در نگاه نخست، این حادثه چیزی جز تحولی در معنای الفاظ ] در سیر تاریخ خود[ به نظر نمی‌آید. اما حقیقت امر این است كه امر مهمی در بطن آن مستتر است: یعنی این امر كه سكنا گزیدن دیگر به عنوان هستی آدمیان تجربه نمی‌گردد؛ دیگر حتی برای یك لحظه هم به ذهن خطور نمی‌كند كه سكنا گزیدن جزو لاینفك وجود آدمی است.
اینكه زبان به نحوی از انحاء معنای اصلی یا حقیقی كلمهٔ بنا كردن را كه همان سكنا گزیدن باشد از این كلمه باز پس گرفته است گواه یا شاهدی بر وجود اولیهٔ این معانی است؛ چون اتفاقی كه همیشه برای كلمات اساسی زبان می‌افتد این است كه معنای باطنی یا اصلیشان به سهولت به سود معنای ظاهریشان به دست فراموشی سپرده می‌شود. بشر هنوز به فكر تعمق در راز و رمز این فرآیند نیفتاده است. ] در نتیجه[ زبان هم در حق آدمیان سخن بی‌پیرایه و والای خود را دریغ می‌كند. اما با این كار ندای ازلی خود را مسكوت نمی‌گذارد؛ بلكه صرفاً خاموش می‌ماند و افسوس كه بشر به این خاموشی دل نمی‌سپارد، و به این سكوت اعتنا نمی‌كند.
اما اگر به آنچه زبان با كلمهٔ بنا كردن بیان می‌كند ] گوش بسپاریم[ سه چیز می‌شنویم:
۱) اینكه بنا كردن در حقیقت سكنا گزیدن است.
۲) اینكه بنا كردن به مثابهٔ سكنا گزیدن به دو نحو انكشاف و تحقق می‌پذیرد: همچون كشت و زرع چیزهای نامی و همچون برافراشتن بناها.
اگر ما دربارهٔ این واقعیت سه‌گانه تعمق و تأمل بكنیم سرنخی پیدا می‌كنیم كه بر مبنای آن می‌توانیم توجه خود را به نكتهٔ زیر معطوف كنیم: مادامی كه به این امر وقوف نداشته باشیمن كه بنا كردن فی‌نفسه نوعی سكنا گزیدن است، نمی‌توانیم حتی به كفایت بپرسیم- چه رسد به اینكه بخواهیم تصمیم بگیریم- كه ماهیت بنا كردن بناها چه می‌تواند باشد. ما چون ] ساختمانی را [ بنا كرده‌ایم سكنا نمی‌گزینیم، بلكه ما ] اهل سكونت هستیم[،‌ و چون به مثابهٔ سكنا گزینندگان سكنا می‌گزینیم، بنا می‌كنیم و بنا كرده‌ایم. پس ماهیت سكنا گزیدن در چه امری نهفته است؟ پس باز به ندای زبان گوش فرا می‌دهیم و آنچه می‌شنویم این است كه: لفظ قدیمی ساكسونی “wuon”، و لفظ قدیمی گوتیك “wunian”،‌همانند لفظ قدیمی بنا كردن [bauen] ، به معنای ] درجایی[ ماندن، و استقرار یافتن یا رحل اقامت افكندن است. اما كلمهٔ گوتیك “wunian” این را كه این ماندن چگونه تجربه می‌شود با صراحت بیشتری بیان می‌كند. “wunian” یعنی در صلح و صفا بودن، به صلح و آرامش رسیدن، و در صلح و آرامش به سر بردن. ] لفظ آلمانی برای كلمهٔ‌[ صلح، Friede است- كه همان day Frye است، و fry یعنی از آسیب و خطر مصون ماندن. Freien اصلاً یعنی آزار نكردن و آسیب نزدن. خود آسیب نزدن در واقعیت فقط معنایش این نیست كه به كسی كه رعایت حالش را می‌كنیم آسیب نمی‌رسانیم.
آسیب نرساندن حقیقی امری مثبت است و زمانی واقع می‌شود كه ما امری را ] به حال خود رها كنیم یا آن را[ به دست ماهیت خود بسپاریم، به خصوص وقتی كه امر خاصی را به درون وجود باز می‌گردانیم، ] یعنی[ وقتی آن را به معنای واقعی كلمه در حریم صلح رها می‌كنیم، سكنا گزیدن،‌در صلح و آرامش قرار گرفتن، یعنی در صلح و صفا ماندن در درون امر آزاد یا در حریم آزادی است كه از هر چیزی مطابق با ماهیتش حراست می‌كند. خصیصه اساسی سكنا گزیدن همین آسیب نرساندن و حراست است. این خصیصه ناظر بر همهٔ مراقب و وجوه سكنا گزیدن است. این خصیصه به مجردی كه ما صاحب این بصیرت بشویم كه سكنا گزیدن جزو لاینفك وجود آدمی است. خود را بر ما مكشوف می‌كند- ] آن هم به این معنا كه سكنا گزیدن[ چیزی جز استقرار ] موقت[ فانیان بر روی زمین نیست.در حقیقت “روی زمین بودن” به نقد یعنی “زیر آسمان بودن”. هر دوی این عبارت‌ها به معنای ]در حضور یا[ “در پناه خدایان بودن” هم هستند و متضمن نوعی ”تعلق افراد آدمی به یكدیگر”اند. به اعتبار وحدتی ازلی هر چهار وجه به یكدیگر تعلق دارند و امر واحدی را تشكیل می‌دهند: زمین و آسمان- خدایان و فانیان .
زمین همان منشأ نعم است. منشأ رشد و باروری، ساحتی مملو از صخره و آب، منشأ گیاه و حیوان. وقتی می‌گوییم زمین، در همان حال به هر سه وجه دیگر هم می‌اندیشیم، ولی در مورد وحدت ] سادهٔ[ هر چهار وجه تعمق نمی‌كنیم.
آسمان همان مسیر قوسی خورشید، همان مسیر ماه و اهلهٔ آن است. محل تلألوء جابه‌جایی ستارگان، فصل‌های سال و تغییر فصل، محل فلق و شفق روز، سیاهی و ظلمت شب، محل اعتدال و نامساعدی هوا ] مهر و خشم هوا[، محل گردش ابرها و عمق آبی اثیر است. وقتی می‌گوییم آسمان، در همان حال به هر سه وجه دیگر هم می‌اندیشیم، ولی در مورد وحدت مسئله، هر چهار وجه تعمق نمی‌كنیم.
خدایان پیام‌آوران الوهیت و ربانیت‌اند. از درون استیلای مقدس ربانیت، خداوند حضورش را متجلی می‌كند یا خود را در ]حجاب[ استتار محو می‌كند. وقتی از خدایان سخن می‌گوییم، در همان حال به سه وجه دیگر هم می‌اندیشیم، ولی در مورد وحدت ساده هر چهار وجه تعمق نمی‌كنیم.
فانیان همان آدمیان‌اند. آنان فانی خوانده می‌شوند چون می‌توانند بمیرند. مردن یعنی بتوان مرگ را همچون مرگ تجربه كرد. فقط انسان می‌میرد، و آن هم به طور مدام- البته تا زمانی كه روی زمین، زیر آسمان، و در پناه خدایان باشد. وقتی از فانیان سخن می‌گوییم، در همان حال به سه وجه دیگر هم می‌اندیشیم، ولی در مورد وحدت سادهٔ هر چهار وجه تعمق نمی‌كنیم.
این وحدت سادهٔ چهار وجه را امر چهارگانه می‌خوانیم. فانیان با سكنا گزیدن، در امر چهارگانه هستند. اما خصیصهٔ اساسی سكنا گزیدن آسیب نرساندن، حفظ و حراست كردن است. فانیان به نحوی سكنا می‌گزینند كه از ماهیت امر چهارگانه حراست كنند. به این‌ترتیب حفظ و حراست سكنا گزیننده هم ] خصلتی[ چهارگانه دارد.
اگر كلمهٔ نجات دادن را به معنای قدیمیش، معنایی كه برای لسینگ هنوز مأنوس بود تعبیر كنیم- فانیان با سكنا گزیدن است كه زمین را نجات می‌دهند. نجات دادن صرفاً به معنای از خطر رهانیدن نیست، نجات دادن در حقیقت به این معنی است كه: چیزی را به دست ماهیت حقیقی خود سپردن. نجات دادن زمین فقط بهره‌برداری از آن، یا بدتر،‌فرسایش آن نیست. نجات زمین، استیلا یا سلطه بر آن نیست، انقیاد آن نیست- چنین كاری فقط یك گام با غارت و چپاول بی‌حد و حصر فاصله دارد.
فانیان به این اعتبار سكنا می‌گزینند كه آسمان را همچون آسمان بپذیرند. آنان كاری به سیر خورشید و ماه، كاری به سیر ستارگان، كاری به فصول، كاری به بركت و سختی‌های فصول ندارند؛ آنان نه شب را به روز تبدیل می‌كنند و نه روز را به تقلایی بی‌وقفه.
فانیان به این اعتبار سكونت می‌كنند كه در انتظار خدایان همچون خدایان هستند. آنان در آرزوی این‌اند كه خدایان امر غیر منتظره را برایشان به ارمغان آورند. آنان در انتظار نشانه‌های ظهور خدایان هستند و در مورد علائم غیبتشان هم خطا نمی‌كنند. آنان خدایانی برای خود نمی‌آفرینند و خود را در خدمت بت‌ها قرار نمی‌دهند. در اعماق بدبختی‌، آنان همچنان در انتظار رستگاری‌یی هستند كه از آنان دریغ شده است.
فانیان به این اعتبار سكونت می‌كنند كه ماهیت خود را- كه همان توان مرگ همچون مرگ باشد- در كاربرد و تحقق این توان هدایت می‌كنند تا مرگ، مرگ خوبی باشد. هدایت كردن فانیان به سوی ماهیت مرگ به هیچ‌وجه به معنای مرگ- به عنوان مرگ- به عنوان نیستی پوچ- به مثابهٔ هدف نیست و به این معنا هم نیست كه سكونت كردن را بر اثر گاهی كوركورانه و خیره به سوی انتها تیره كنیم.
با نجات دادن زمین،‌با پذیرفتن آسمان، با ماندن در انتظار خدایان، با هدایت كردن فانیان، سكونت كردن همچون بقای چهارگانه به منزلهٔ امر چهارگانه تحقق می‌پذیرد. بقا یافتن به معنای آن است كه از امر چهارگانه بنابر ماهیتش مراقبت شود. وقتی مراقبت چیزی را به عهده می‌گیریم باید از آن محافظت كنیم. اما اگر سكونت كردن از امر چهارگانه حفظ و حراست می‌كند ماهیت آن را در كجا نگاه می‌دارد. فانیان سكونت كردن خود را چگونه به چنین مراقبتی تبدیل می‌كنند؟ اگر سكونت كردن صرفاً استقرار بر زمین و زیر آسمان و نزد خدایان و در میان فانیان بود فانیان هرگز نمی‌توانستند از عهدهٔ چنین كاری برآیند. در حالی‌كه، سكونت كردن افزون بر این همیشه استقرار یافتن در میان چیزها است. سكونت كردن به منزلهٔ مراقبت كردن، امر چهارگانه را نزد امری كه فانیان در كنار آن استقرار دارند نزد چیزها حفظ می‌كند.
ولی استقرار نزد چیزها صرفا امری نیست كه به مراقبت كردن چهارگانه به عنوان چیز پنجمی متصل باشد، درست به عكس: استقرار نزد چیزها تنها راهی است كه استقرار چهارگانه در درون امر چهارگانه در هر لحظه خود را به نحو وحدت یافته‌ای متحقق می‌كند. سكونت كردن به این اعتبار از امر چهارگانه مراقبت می‌كند كه ماهیت آن را در چیزها حضور می‌بخشد. اما چیزها فقط وقتی امر چهارگانه را حفظ می‌كنند كه خود به منزلهٔ چیزهایی ماهوی حضور داشته باشند. این امر چگونه واقع می‌شود؟ از این طریق كه فانیان چیزهای نامی را مراقبت و محافظت می‌كنند، و چیزهایی را هم كه رشد نمی‌كنند خود احداث می‌كنند. پرورش و ساختمان همان بنا كردن به معنای محدود كلمه است. تا آنجا كه سكونت كردن از امر چهارگانه در چیزها حفظ و حراست می‌كند،‌این امر به مثابهٔ چنین حفظ و حراستی نوعی بنا كردن است. با این تفسیر دیگر به جایی رسیده‌ایم كه باید راه خود را با پرسش دوم ادامه دهیم.
ب) بنا كردن به چه نحو به سكونت كردن تعلق دارد؟‌
پاسخ به این پرسش این نكته را برای ما روشن خواهد كرد كه بنا كردن، بر مبنای درك كنونی ما از ماهیت سكنا گزیدن، واقعاً چیست. برای رسیدن به این مقصود توجه خود را فقط به بنا كردن به معنای ساختن چیزها معطوف می‌كنیم و می‌پرسیم: یك چیز ساخته شده چیست؟ برای تأملات ما پل در مقام مثال كفایت می‌كند.
طاق قوسی پل به نحو “سبك و مستحكم” بر فرز ] مسیر[ رودخانه قرار می‌گیرد. كار آن فقط این نیست كه دو ساحل موجود رودخانه را به یكدیگر متصل كند. خود این سواحل فقط وقتی همچون ساحل ظهور می‌كنند كه گذرگاه پل رودخانه را قطع بكند. پل سبب می‌شود كه این دو ساحل مقابل یكدیگر قرار بگیرند. پل یك طرف رودخانه را در برابر طرف دیگر قرار می‌دهد. و چنین هم نیست كه كناره‌های رودخانه به مثابهٔ خط مرزی خشكی در امتداد مسیر رودخانه ادامه یابد. پل از طریق كرانه‌های خود تمام چشم‌انداز فراسوی این سو و آن سوی خود را در تماس با رودخانه قرار می‌دهد. ] در نتیجه[ پل رودخانه، ساحل و خشكی را در همسایگی متقابل قرار می‌دهد. پل زمین را به مثابهٔ چشم‌انداز دورتادور رودخانه گرد می‌آورد. به این‌ترتیب، پل جریان آب را از لابلای مراتع هدایت و نظارت می‌كند. ستون‌های پل كه در بستر رودخانه استقرار دارند حافظ ثقل و تكان‌های طاق قوسی آن هستند، طاقی كه امكان می‌دهد تا جریان آب مسیر طبیعی خود را طی كند. جریان آب آرام و شادمانه پیچ‌وتاب می‌خورد. ولی گاهی هم سیلاب‌های آسمان، چه به دلیل توفان، چه به دلیل آب شدن برف‌ها، می‌توانند با امواج سهمگینی به سوی ستون‌های پل هجوم اورند- اما پل همیشه برای رویارویی با آب و هوای نامساعد و طبیعت ناپایدار و دم‌دمی مزاج آن آماده است. حتی در قسمتی هم كه پل رودخانه را می‌پوشاند، پل جریان آب رودخانه را، با ورود لحظه‌به‌لحظهٔ‌ آن به زیر دریچه قوسیش و خروج مجددش زیر نظارت آسمان نگاه می‌دارد.
پل امكان می‌دهد تا جریان آب مسیر خود را طی بكند و در همان حال برای فانیان هم راهی تأمین می‌كند تا بتواند پیاده و سواره از این خشكی به آن خشكی بروند. پل‌ها راه‌های بسیار متفاوتی را احداث می‌كنند. پل‌های شهری نواحی قصر را به میدان كلیسای جامع متصل می‌كنند؛ پل‌های روی رودخانه در حومهٔ‌ شهرستان امكان می‌دهد تا گاری و درشكه به روستاهای اطراف در رفت‌وآمد باشند. گذرهای محقر پل‌های سنگی قدیم امكان می‌دهند تا گاری‌ها خرمن را از كشتزارها به روستا منتقل كنند یا با گاری دستی الوار را از كوره راه‌های مزارع به سر جاده انتقال دهند. پل‌های بزرگراه‌ها جزء لاینفك شبكهٔ راه‌های دور است،‌‌ پل‌هایی كه می‌توانند[ رفت‌وآمد راه دور را حساب‌شده و به سریع‌ترین شكل ممكن میسر كنند. پل‌ همیشه و به اشكال متفاوت ناظر بر راه‌های رفت‌وآمد توفانی و پرشتاب آدمیان است تا آنان به سواحل دیگر راه ببرند و در نهایت به مثابهٔ فانیان به دیگر سو برسند. پل، گاهی با تاقی بلند، گاهی با تاقی كوتاه و صاف، بر فراز دره و رودخانه می‌جهد؛ چه فانیان به كمان این جهش مسیر پل توجه كنند چه آن را فراموش كنند همواره خودشان در طی مسیرشان به سوی واپسین پل عملاً تلاش می‌كنند كه بر آنچه نزد آنان عرف و نامقدس است چیره شوند تا خود را به پیشگاه قدس الهی برسانند. پل به عنوان گذرگاهی كه درمی‌گذرد در پیشگاه خدایان گرد می‌آورد. خواه ما در مورد حضور آنان تعمق بكنیم و آشكارا آن را پاس بداریم- مثلا در تصویر قدیس]حامی[ پل- خواه آن را مسدود بكنیم یا حتی یكسر كنار بگذاریم.
پل به نحو خاص خود، آسمان و زمین، خدایان و فانیان را در خود گردهم می‌آورد.بنابر یكی از كلمات قدیمی زبانمان گرد هم آوردن یعنی “چیز”. پل ]هم[ در حقیقت، به مثابه گردهم آورندهٔ امر چهارگانه‌ای كه پیش‌تر توصیف كردیم- یك چیز است. به یقین، عوام در نگاه نخست و در واقع امر به پل صرفاً به چشم پل نگاه می‌كنند. مبسوق به این امر، گاهی هم می‌تواند چیزهای بسیار متفاوت دیگری را بیان كند. یكی از این اشكال بیان این است كه می‌تواند به نمادی تبدیل شود، مثلاً نماد آن چیزهایی كه در بالا ذكر كردیم. اما پل اگر یك پل حقیقی باشد هرگز نمی‌تواند پل صرف و بعداً نماد باشد. و اصلاً پل حتی از همان نخست هم هرگز ]نمی‌تواند[ صرفاً یك نماد باشد، البته نماد به این معنا كه امری را بیان كند ]یا بر امری دلالت كند[،‌ كه اگر دقیق سخن بگوییم، به آن تعلق ندارد. وقتی پل را به معنای دقیق كلمه در نظر بگیریم، او هرگز به مثابهٔ بیان ]امری[ تجلی نمی‌كند. پل یك چیز است و فقط همین ]است[. فقط همین؟ به مثابهٔ این چیز امر چهارگانه را گردهم می‌آورد.
به یقین،‌تفكر ما مدت‌هاست كه عادت كرده است كه به ماهیت چیزها كمتر از آنچه باید بها دهد. نتیجهٔ این امر در سیر تفكر غرب این بوده است كه چیز به عنوان (x)‌ی ناشناخته كه صاحب خواص محسوسی است تصور شود. البته از این دیدگاه، چنین به نظر می‌آید كه هر چه از پیش به ماهیت گردهم آورندهٔ این چیز تعلق دارد، به عنوان ملحقات بعداً به آن اضافه شده‌اند. به هر حال پل اگر چیز نباشد هرگز نمی‌تواند یك پل صرف باشد.
بی‌شك پل در نوع خود چیزی منحصر به فرد است؛ چون امر چهارگانه را به نحوی گردهم می‌آورد كه برای آن مقری تأمین گردد. اما فقط امری كه خود مكان است می‌تواند برای مقر فضائی قائل شود مكان قبل از آنكه پلی باشد وجود ندارد. البته قبل از احداث پل نقاط متعددی در امتداد مسیر رودخانه وجود دارد كه به وسیلهٔ چیزی قابل اشغال باشند. ولی فقط یكی از این نقاط مكان از آب درمی‌آید، و آن هم درست به دلیل احداث پل. بنابراین، چنین نیست كه پل به سراغ مكان معینی برود و آن را اشغال بكند؛: ]درست به عكس[، مكان به اعتبار احداث پل به وجود می‌آید. پل چیزی است كه امر چهارگانه را گرد هم می‌آورد، ولی به نحوی كه برای امر چهارگانه مقری تأمین بكند. تعین جاها و راه‌ها،‌كه فضا را تشكیل می‌دهند، از همین مقر سرچشمه می‌گیرد.
نخست چیزهایی كه به این نحو مكان باشند فضا(ها) را فراهم می‌آورند. اینكه این لفظ “فضا” بر چه امری دلالت می‌كند معنای قدیمیش آن را خوب بیان می‌كند. Rum,Raum، یعنی جای خالی و آزاد شده‌ای برای اسكان و اقامت كردن. فضا امری است كه برای آن جایی باز شده باشد یعنی حدو مرزی داشته باشد، به زبان یونانی آن را پراس ( ) می‌گویند. حد و مرز آن نیست كه فراسوی آن، چیزی، دیگر آن نباشد كه هست، بلكه همانطور كه بصیرت یونانیان نشان می‌دهد، حد و مرز، مبدأ وجود و ماهیت هر چیز است. به همین دلیل مفهوم آن عبارت است از:‌ افق ] هریسموس[[aptamas] یعنی حد و مرز. فضا بنابر ماهیتش آن چیزی است كه برایش جایی باز شده باشد. آن امری است كه در حدود و ثغورش رها شده باشد. امر جا یافته همیشه مستقر است و در نتیجه متصل است، یعنی امری است كه به اعتبار مكان گرد هم آمده است، مثلاً به اعتبار چیزی از نوع پل. به این ترتیب جای‌ها ماهیت خود را از مكان كسب می‌كنند نه از فضا.
اكنون چیزهایی كه به مثابهٔ مكان جایی را فراهم می‌كنند بنا می‌خوانیم. آن‌ها چنین خوانده می‌شوند چون از طریق فعالیت‌ ساختمانی ساخته ] یا فراآورده[ می‌شوند. اما اینكه این فراآورده[ می‌شوند. اما اینكه این فرآوردن، یعنی بنا كردن، از چه نوع باید باشد زمانی درك می‌شود كه ما اول دربارهٔ ماهیت آن چیزهایی تعمق كنیم كه فی‌نفسه برای تولیدشان به بنا كردن به مثابهٔ فرآوردن نیاز داشته باشیم. این چیزها مكان‌هایی هستند كه برای امر چهارگانه جایی فراهم می‌كند، جاهایی كه هربار فضائی را ایجاد می‌كنند. در بطن این چیزها به مثابهٔ مكان، نسبت میان مكان و فضا نهفته است، اما نسبت مكان با انسانی هم كه در آن منزل می‌كند و در همین‌جا نهفته است. بنابراین اكنون سعی می‌كنیم تا ماهیت این چیزهایی را كه بنا خواندیم با ملاحظات كوتاهی كه در ذیل می‌آید روشن بكنیم.
این ملاحظات معطوف به دو پرسش‌اند: از یك سو، اصلاً نسبت میان مكان و فضا چیست؟ و از سوی دیگر، اصلاً نسبت میان انسان و فضا كدام است؟‌
پل یك مكان است. به مثابهٔ چنین چیزی بودن فضایی را فراهم می‌كند كه زمین و آسمان، خدایان و فانیان، همه در آن جای می‌گیرند. فضائی كه پل به وجود می‌آورد شامل جاهای مختلفی است كه برخی از آن‌ها نزدیك پل‌اند و برخی هم از آن دوراند. ولی این مكان‌ها را باید به عنوان ]نقاط یا[ موضع‌هایی صرف قلمداد كرد، كه هر یك از دیگری فاصله‌ای ] یا مسافتی[ قابل اندازه‌گیری دارد؛ فضای هر فاصله، به زبان یونانی هر ستادیون [ arasrov]، همواره از طریق نقاط صرف مشخص می‌گردد. ولی فضائی كه به این ترتیب از ] نقاط یا [ موضع‌ها تشكیل می‌یابد فضای منحصر به فردی است. چنین فضائی به منزلهٔ فاصله، به منزلهٔ ستادیون، همان است كه به زبان لاتین با كلمه «اسپاتیوم»[spatium] ادا می‌شود ] و به معنای[ درونفضایی یا فضای میانی است. در نتیجه نزدیكی و دوری میان انسان‌ها و اشیاء می‌تواند به امر مسافت صرف یا به فاصله‌های صرف درونفضایی تبدیل شود. اكنون پل در فضایی كه صرفا از حیث اسپاتیوم تصور می‌شود به عنوان چیزی صرف در ] نقطه‌ای یا [ موضعی معین ظهور می‌كند، موضعی كه می‌توان در هر لحظه به وسیلهٔ‌ چیز دیگری اشغال شود یا با علامت‌گذاری صرف جایگزین شود. افزون بر این، بعدهای ارتفاع، عرض، و عمق را می‌توان از فضا به مثابهٔ درونفضا انتزاع كرد. حاصل چنین انتزاعی را ما در ریاضیات به عنوان خمینهٔ (manifold) سه بعدی محض تعریف می‌كنیم. اما فضایی كه چنین خمینه‌ای را تشكیل می‌دهد دیگر به وسیلهٔ فاصله و مسافت تعین نمی‌یابد؛ آن دیگر اسپاتیوم نیست، بلكه اكنون فقط امتداد [extensio] محض است. اما فضا به منزلهٔ امتداد را هم می‌توان باز از طریق انتزاع به نسبت‌های تحلیلی- جبری تقلیل داد. فضایی كه این‌ها تشكیل می‌دهند عبارت است از مكان ساخته‌های ریاضی محضی كه مركب از خمینه‌هایی با تعداد دلبخواهی بعد هستند. می‌توان چنین فضاهای ریاضی را عین فضا خواند. اما فضا در چنین معنایی، شامل هیچ نوع جا و مكانی نیست. در آن هرگز نمی‌توانیم مكان‌هایی یعنی چیزهایی چون پل را سراغ بگیریم. در حالی كه در فضاهایی كه از مكان‌ها تشكیل می‌یابند همیشه می‌توانیم بازگردیم و فضا به منزلهٔ درونفضا و در این باز فضا به منزلهٔ امتداد را پیدا بكنیم. اسپاتیوم، امتداد همیشه امكان می‌دهد تا بتوان چیزها و فضایشان را مطابق با فاصله، مسافت، و جهت، اندازه گرفت و مقدارشان را محاسبه كرد.
اما صرف این‌كه این مقادیر و ابعاد در مورد هر چیز ممتدی به طور عام كاربردپذیرند دلیل آن نمی‌شود كه آن‌ها جهت وجودی ماهیت فضاها و مكان‌هایی باشند كه با ریاضیات قابل اندازه‌گیری هستند. در اینجا مجال پرداختن به این نكته نیست كه چگونه حتی خود فیزیك جدید به اقتضای واقعیت‌ها مجبور شده است تا محیط فضایی فضای كیهانی را به وسیلهٔ ]مفهوممیدان یا [ وحدت میدانی نمایش دهد، میدانی كه جسم مركز مكانیكی آن را تشكیل می‌دهد.
فضاهایی كه ما به طور روزمره از لابه‌لایشان عبور می‌كنیم از مكان‌ها تشكیل یافته‌اند؛ ماهیتشان هم در اموری از نوع امور ساخته شده ریشه دارد. اگر ما توجه خود را به این نسبت‌های میان مكان‌ها و فضاها، میان فضاها و فضا معطوفبكنیم آنگاه سرنخی خواهیم یافت كه می‌تواند به ما در تعمق در باب نسبت میان انسان و فضا یاری كند.وقتی از انسان و فضا سخن می‌گوییم چنین به نظر می‌رسد كه گویی انسان در یك طرف است و فضا در مقابل او. اما فضا امری نیست كه در برابر انسان قرار گیرد. فضا نه شیئی‌ خارجی است نه تجربه‌ای درونی. چنین نیست كه انسان‌هایی وجود داشته باشند و ورای آنان فضا باشد؛ چون وقتی می‌گویم «یك انسان»، با بیان این كلمه به امری می‌اندیشم كه به نحوی انسانی وجود دارد، یعنی كسی كه سكونت می‌كند، با نامیدن نام «انسان» ] محل [ استقرار او را هم در امر چهارگانه و نزد چیزها می‌نامم.
حتی وقتی هم كه نسبتی میان خود و چیزهایی كه در دسترس ما نیستند برقرار می‌كنیم باز در كنار و نزد آن چیزها استقرار داریم. برخلاف آنچه آموخته می‌شود ما هرگز امور دور از دسترس را به طور درونی تصور نمی‌كنیم، به طوری‌كه ] احساس كنیم كه[ جانشین این‌ امور فقط تصوراتی هستند كه در درون ما و در سر ما می‌گذرند. اگر همهٔ ما، هم‌اكنون و از همین جایی كه هستیم، به پل قدیمی هیدلبرگ بیندیشیم، این اندیشهٔ معطوف به آن مكان یك تجربهٔ صرفاً درونی افراد حاضر در اینجا نیست؛ درست به عكس، چنین اندیشه‌ای به ماهیت تفكر ما در باب آن پل تعلق دارد، چون تفكر فی‌نفسه امری است كه مستقل از فاصلهٔ ما از آن مكان پابرجا می‌ماند. از همین نقطه‌ای كه در آن هستیم در عین حال سر پل هستیم و نه در حضور مضمون تصوری كه درآگاهیمان وجود دارد. از همین نقطه‌ای كه هستیم چه بسا ما به پل و مكانی كه احداث كرده است نزدیك‌تر از كسی باشیم كه از آن هر روز، و بی‌اعتنا، به عنوان گذرگاهی صرف بر روی رودخانه استفاده می‌كند. فضاها، و همراه با آن‌ها فضا از حیث فضا همیشه در ] محل [ استقرار فانیان جای می‌گیرند. فضاها باز ایجاد می‌شوند چون به قلمرو سكونت انسان‌ها نفوذ می‌كنند. فانیان هستند، یعنی: آنان بر مبنای استقرارشان در میان چیزها و در مكان‌ها،‌ فضاها را با سكونت ] خود [ اشباع می‌كنند. فانیان می‌توانند از میان فضاها عبور كنند، چون بنا بر ماهیتشان فضاها را اشباع می‌كنند.
اما با عبور از این فضاها همیشه به گونه‌‌ای عبور می‌كنیم كه آن‌ها را همواره تجربه می‌كنیم، چون تماس خود را با مكان‌ها و چیزهای دور و نزدیك به طور دائمی حفظ می‌كنیم. وقتی به سوی در خروج این تالار سخنرانی می‌روم، من به نقد آنجا هستم و اگر غیر از این بود اصلاً نمی‌توانستم به آنجا بروم. من هرگز مانند یك جسم ثابت اینجا نیستم، بلكه ] به عكس[ من آنجا هستم، چون در فضا دوام دارم، و درست به همین اعتبار می‌توانم از آن عبور كنم.
حتی وقتی هم كه فانیان «در خود فرو می‌روند»، تعلق خود را به امر چهارگانه رها نمی‌كنند. به قول معروف، وقتی سر عقل می‌آییم و به خویشتن می‌اندیشیم بدون آنكه هرگز ار استقرارمان در میان چیزها صرف‌نظر كنیم، از چیزها آغاز می‌كنیم و به خود می‌آییم. در حقیقت، قطع رابطه با چیزها كه در اوقات افسردگی به وقوع می‌پیوندد امری كاملاً محال بود اگر چنین حالتی همچنان حالتی انسانی نبود- یعنی استقرار در میان چیزها. درست به این دلیل كه این استقرار خصیصهٔ انسان بودن را تعیین می‌كند، چیزها، چیزهایی كه ما در میانشان هستیم، می‌توانند ] با ما قطع رابطه كنند[ و دیگر با ما سخن نگویند، و در نتیجه نسبت به آنها بی‌اعتنا شویم.
نسبت انسان‌ها با مكان‌ها، و از طریق مكان‌ها با فضاها، بر امر سكونت كردن استوار است. نسبت میان انسان و فضا چیزی جز سكونت كردن (به طور ماهوی) فكر شده نیست.
وقتی به نحوی كه در بالا سعی كردیم نشان دهیم، دربارهٔ نسبت میان مكان و فضا، و نیز دربارهٔ‌ نسبت میان انسان و فضا می‌اندیشیم، ماهیت آن چیزهایی هم كه مكان‌اند و ما آن‌ها را‌‌ ]امور ساخته شده یا [ ابنیه می‌خوانیم در پرتو جدیدی قرار می‌گیرد.
پل هم چیزی از این نوع است. مكان با احداث انواع مقر در فضاها، مقری برای وحدت سادهٔ زمین و آسمان، خدایان و فانیان، تأمین می‌كند.
مكان برای امر چهارگانه به دو معنا فضا ایجاد می‌كند. مكان هم به ورود امر چهارگانه امكان می‌دهد، و هم آنكه امر چهارگانه را مستقر می‌كند. هر دو امر- یعنی ایجاد فضا به مفهوم ورود یافتن و ایجاد فضا به مفهوم استقرار یافتن- به یكدیگر تعلق دارند. مكان به عنوان این امر دوگانه به منزلهٔ سرپناهی برای امر چهارگانه است- یا به همین اعتبار به منزلهٔ كاشانه، خانه. چیزهایی كه از نوع این مكان‌ها هستند به استقرار انسان‌ها پناه می‌دهند. چنین چیزهایی به منزلهٔ كاشانه هستند، ولی نه الزاماً خانه‌های مسكونی به معنای محدود كلمه.
فرا آوردن چنین چیزهایی همان بنا كردن است. ماهیت چنین فعالیتی چنان است كه با خصلت اساسی این چیزها مطابقت دارد. آن‌ها مكان‌هایی هستند كه فضاها را مستقر می‌كنند. به همین دلیل بنا كردن، به اعتبار ساختن مكان‌ها، نوعی ایجاد و اتصال فضاها است. از آنجا كه مكان با بنا كردن تولید می‌شود، توأم با اتصال فضاهای آن، فضا، هم به مثابهٔ spatium و هم به مثابهٔ extensio، نیز در چیز گونگی سازهٔ به هم متصل بنا ضرورتاً ادغام می‌شود. اما بنا كردن هرگز به فضای محض شكل نمی‌بخشد. نه مستقیم و نه غیر مستقیم.به همین منوال ، از آنجا كه بنا كردن چیزها را به منزلهٔ مكان فرا می‌آورد، از هر حساب و هندسه‌ای به ماهیت فضاها و منشأ ماهوی فضا نزدیك‌تر است. با بنا كردن مكان‌هایی تأسیس می‌شوند كه برای امر چهارگانه مقری تأمین می‌كنند. امر بنا كردن از وحدت بسیطی كه در آن زمین و آسمان، خدایان و فانیان، به یكدیگر تعلق دارند، جهت تأسیس مكان‌ها را اقتباس می‌كند. امر بنا كردن معیار همه نوع سنجش و اندازه‌گیری فضاهایی را كه در قالب مكان‌های احداث شده مستقرند از امر چهارگانه وام می‌گیرند. بناها از امر چهارگانه محافظت می‌كنند. آن‌ها چیزهایی‌اند كه به نحو منحصر به خود از امر چهارگانه حراست می‌كنند. حفظ و حراست از امر چهارگانه- نجات زمین، پذیرفتن آسمان، در انتظار خدایان ماندن، مشایعت كردن فانیان- این حفظ و حراست چهارگانه همان ماهیت بسیط امر سكونت كردن است. بناهای اصیل از همین طریق به ماهیت سكونت كردن شكل می‌بخشند و آن را در دل خود جای می‌دهند.
بنا كردن با چنین خصلتی نوع خاصی اسكان یافتن است. اگر به واقع چنین باشد، آنگاه بنا كردن با ندای امر چهارگانه هم سخن می‌شود. هر طرح و نقشه‌ای بر این همسخنی استوار است، كه به نوبهٔ خود قلمروی متناسب با طرح‌های طراح ایجاد می‌كند.
به محض آنكه سعی كنیم تا در باب ماهیت فعالیت ساختمانی بر مبنای اسكان یافتن فكر بكنیم، ماهیت این نوع فراآوردن را كه در قالب آن امر بنا كردن واقع می‌شود به نحو روشن‌تری درك می‌كنیم. به طور متعارف این نوع فراآوردن را به عنوان فعالیتی در نظر می‌گیریم كه عملكرد آن نتیجه‌ای ] چون [ بنای تمام شده، در پی دارد. می‌توان فراآوردن را به این نحو تصور كرد: با چنین كاری امر صحیحی درك می‌شود، ولی هیچ ارتباطی با ماهیت آن ندارد، كه مطابق با آن نوعی تولید (Herbringen) است كه امری را فرا می‌آورد ( Verbringt). بنابراین،‌امر بنا كردن امر چهارگانه را در قالب یك چیز تولید می‌كند، ] مثلاً[ پل، ولی آن چیز را به منزلهٔ یك مكان فرا می‌آورد، آن هم در امری از قبل حاضر كه اكنون به وسیلهٔ این مكان اشغال می‌شود.
فراآوردن به زبان یونانی تیكتو (tikto = ) خوانده می‌شود. تكنیك، تخته،(techne = ) به tec كه ریشهٔ این فعل است تعلق دارد. برای یونانیان این كلمه نه به معنای هنر است نه به معنای صفت (دستی)، بلكه ] به معنای این است كه [: چیزی همچون این یا آن، به این نحو یا به آن نحو، در امر حاضر به ظهور درآورده شود. یونانیان به تخنه، به فراآوردن، به مثابهٔ به ظهور درآوردن می‌اندیشند. چنین تفكری در باب تخنه از زمان باستان تا به امروز، در وجه عمرانی معماری مستقر مانده است. در دوران جدید استتار این وجه به نجو بارزتری در امور تكنولوژیك و تكنولوژی ماشینی به وقوع پیوسته است. اما ماهیت بنا كردن به منزلهٔ فرآوردن را نه بر مبنای معماری می‌توان به كفایت درك كرد نه بر مبنای مهندسی عمران،‌و نه بر مبنای تركیبی از هر دو. حتی اگر قرار بود كه با مراجعه به معنای اصلی و یونانی تخنه صرفاً به عنوان به ظهور درآوردن – یعنی به عنوان امری كه هر فرآورده‌ای را به منزلهٔ امری حاضر به میان امور از قبل حاضر می‌آورد- از بنا كردن به مثابهٔ فراآوردن تعریفی در خود ارائه دهیم باز هم نمی‌توانستیم.
ماهیت بنا كردن همان امر اسكان یافتن است. ماهیت بنا كردن از این طریق تحقق می‌یابد كه با اتصال فضاها مكان‌ها احداث شوند. تنها اگر بتوانیم سكونت كنیم آنگاه می‌توانیم بنا كنیم. بیائید برای یك لحظه به كلبه‌ای روستایی در جنگل سیاه بیندیشیم، كلبه‌ای كه دویست سال قبل برای سكونت روستاییان ساخته شده بود. امری كه این خانه را برپا می‌كند حضور این توانایی است كه بر مبنای آن، زمین و آسمان، خدایان و فانیان، با وحدتی بسیط در امور استقرار می‌یابند. خانه محفوظ از باد، در شیب كوهستان رو به سمت جنوب، میان مزارع نزدیك به چشمه‌سار واقع شده است.
خانه با شیروانی ساده سایبانی جلو آمده دارد كه با انحنایی متناسب وزن برف را در بوران شب‌های دراز زمستان حمل می‌كند. این توان گوشه‌ای برای عبادت خداوند را سر میز خانوادگی فراموش نكرده است، و در اتاق جاهای متبركی را تعبیه كرده است. برای قرار دادن گهوارهٔ نوزادان و «درخت اموات»، نامی كه آنجا به تابوت داده‌اند، و همچنین رد پا و نشانه‌های گذر زمان در سنین مختلف زندگی را برای ما از قبل ترسیم كرده است. پیشه‌ای كه خودزادهٔ سكونت كردن است در عین حال از خود این ابزار و چارچوب‌ها برای بنا كردن خانه استفاده می‌كند.
تنها اگر بتوانیم سكونت كنیم آنگاه می‌توانیم بنا كنیم. اشارهٔ ما به كلبهٔ روستایی جنگل سیاه به هیچ وجه به معنای ضرورت یا حتی امكان بازگشت به ساختن چنین كلبه‌هایی نیست، بلكه صرفاً بر مبنای سكونتی كه زمانی وجود داشته است نشان می‌دهد چگونه بنا كردن میسر بوده است. لیكن سكونت كردن خصیصهٔ اصلی وجود است، و فانیان به اعتبار انطباق خود با آن هستند. شاید كوشش‌ ما در جهت تفكر در باب سكونت كردن و بنا كردن پرتوی بیشتری بر این امر بیفكند كه امر بنا كردن به سكونت كردن تعلق دارد و چگونه ماهیت خود را از آن (سكونت كردن) اخذ می‌كند. همین‌كه سكونت كردن و بنا كردن به اموری پرسش برانگیز تبدیل شده باشند و از این طریق اموری در خور تفكر مانده باشند ما به مقصود خود رسیده‌ایم.
اما اینكه خود امر فكر كردن، به همان مفهوم بنا كردن ولی به نحو متفاوت با آن، به سكونت كردن تعلق دارد، شاید در امتداد تفكری كه در اینجا به عمل آمد مشهود شده باشد.
بنا كردن و فكر كردن، هر كدام به نحوی منحصر به خود، از سكونت كردن گریزی ندارد. و تا زمانی هم كه هر كدام به جای گوش فرا دادن به دیگری فقط به خود اعتنا دارد، تركیب‌شان هم برای سكونت كردن كفایت نمی‌كند. امر بنا كردن و امر فكر كردن فقط وقتی می‌توانند به یكدیگر گوش فرا دهند كه به سكونت كردن تعلق داشته باشند و در حدود و ثغور آن بمانند و بدانند كه هر كدام از كارگاه تجربه‌ای طولانی و تمرینی دائمی فرا می‌آید.
كوشش كردیم تا ماهیت سكونت كردن را در تفكر تعقیب كنیم. قدم بعدی در این راه طبعاً طرح این پرسش است كه: موقعیت سكونت كردن در روزگار بی‌ثبات ما چیست؟ همه به اتفاق و به طور موجهی از كمبود مسكن سخن می‌گویند. فقط هم حرف نیست، عمل هم در كار است. كوشش می‌شود تا با ساختن واحدهای مسكونی، با توسعه مجتمع‌های مسكونی، با برنامه‌ریزی مؤسسات ساختمانی، این كمبود مرتفع شود. اما هر اندازه هم كمبود مسكن واقعیتی سخت و تلخ، واقعیتی فلج‌كننده و مخاطره‌آمیز بماند، باز مصیبت واقعی سكونت كردن به دلیل فقدان واحدهای مسكونی نیست. مصیبت واقعی كمبود مسكن هم قدیمی‌تر از جنگ‌های جهانی و ویرانی‌های آن‌ها است. و هم قدیمی‌تر از معضل افزایش جمعیت و موقعیت كارگران صنعتی. مصیبت واقعی سكونت كردن در این امر نهفته است كه فانیان هر بار كه از نو ماهیت سكونت كردن را جستجو می‌كنند ] می‌بینند[ كه همیشه باید نخست سكونت كردن را بیاموزند. چه بسا كه بی‌خانمانی بشر در این امر نهفته باشد كه انسان هنوز بحران واقعی مسكن را اصلاً به مثابهٔ مصیبت درك نمی‌كند؟ اما همین كه انسان به این بی‌خانمانی فكر بكند دیگر در حكم مصیبت‌زدگی نخواهد بود. اگر درست فكر شود و خوب به خاطر سپرده شود، این امر تنها ندایی است كه فانیان را به درون سكونت كردن فرا می‌خواند.
اما فانیان از چه راهی می‌توانند به این ندا پاسخ گویند جز این راه كه به نوبهٔ خود بكوشند تا سكونت كردن را به سوی تمامیت ماهیت خود سوق دهند؟ تحقق این امر مبتنی بر این است كه آنان بر مبنای سكونت كردن بنا كنند و برای سكونت كردن فكر كنند.
نویسنده: مارتین هایدگر
مترجم: شاپور اعتماد
پی‌نوشت‌ها
Martin Hidegger, “ Building Dwelling Thinking” in Martin Hidegger , poetry, Langugae, Thought, Translated by Albert Hofstadter, Harper & Row publisher, Inc. ۱۹۷۱ .
Martin Hidegger, Bauen wohnen Denken in Martin Hidegger , Vortrage und Aufsatze, Verlag Gunther Neske Tubingen , ۱۹۵۷. Teil II. S, ۱۹- ۳۶
۱- این اسم مصدر فعل wohnen است ولی در آلمانی فعل عادت كردن و خو گرفتن هم از همین ریشه است: gewohnen، مانند فرانسه كه در آن این خویشاوندی عیان است. Habiter (سكونت كردن)، se habiter (عادت كردن) ] مترجم[ .
منبع : باشگاه اندیشه