شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تلاطم کشف در دریای شهود


تلاطم کشف در دریای شهود
● یک
«دل از خیال تو می نوشد
درخت در باران
ستاره می بارد
هنگامه ی سفید گیاهی
و انتهای خستگی خواب هاست
پرنده ای
در دوردست رؤیای گرد آلود مسافری
در شست وشوی نقره ای خویش
بیدار می شود
دل از بهار تو می نوشد
تو در نگاهی «دیگر» بودی
تو در نگاهی «دیگر» در پرده
همیشه شاهد خاموش سال های تن بودی
زمان به خود جوشید
سنگی در آبگینه دیدن ها و خواهش ها افتاد
چشمی به خود نشست
از این نشست از این ناگهان چهل سالگی
نیلوفر به نام تو رویید
آنگاه یافتم ات از آبی
روشن، چون اشکی غلتان، در صدف صبح
دیگر غبار سایه های پریشانی در باد
زلال چشم پرنده ای روشن را می گیرد
چه پر هیاهو
به فهم آرام سرچشمه ها
پر می گیرم»
دکتر سید محمدرضا روحانی [متولد ۱۳۲۵] شاعر، نویسنده، منتقد و استاد اقتصاد در «ناگهان... بختی دیگر» به بازآفرینی نگاه «سپهری» به جهان پیرامونی می رسد و این بازآفرینی ممکن نمی شود مگر در رجعت به سرچشمه ها. او از ادبیات و فرهنگ عرفانی ایران بهره می برد تا با تلفیق آن با ارثیه «تصویری» به جامانده از «موج نو» [نه ارثیه «پیامی» یا «ضدپیامی» یالا ادرایی آن] از یک سو و فرهنگ ایماژیستی سبک هندی از سوی دیگر، به زبانی مستقل برسد. [بی استناد به تبارشناسی فرهنگی شاعر، در تبارشناسی شناسنامه ای وی می توان به یک دکتر روحانی دیگر رسید- این بار دکتر داروساز- که پیشنهادهای جدیدی را در غزل نو- از دریچه سبک هندی- ارائه کرده است و او، برادر این شاعر است!]
روحانی با چنین پشتوانه ای به دهه شصت پانهاد در حالی که داستان نویسی دارای پیشنهادهای نو بود و مجموعه داستانش آماده انتشار در سال ۵۷ اما... کسی نمی داند به چه دلیل در دوره ای که انتشاراتی ها، آثار داستانی و شعری را سردست می بردند روحانی از انتشار داستان هایش که می توانست یک اتفاق در عرصه داستان نویسی ایران باشد، اجتناب کرد. روحانی نویسنده در دهه شصت با بازسازی بنیان های جهان نگرانه خود بیش تر به شعر پرداخت و خواست و توانست ادامه منطقی شعر مدرن ایران در این دهه باشد اما استنکاف او از انتشار این شعر ها در دهه شصت، او را در میان هیاهوی «شعر هفتاد» گرفتار کرد و به «عزلت اشتهار» نشاند. شعر روحانی از جنس شعر دهه هفتاد نبود و او نیز تمایلی به نزدیکی به این شعر از خود نشان نداد. شعر عینیت گرای هفتاد که قصد از میدان خارج کردن «ذهنیت گرا» ها را داشت با این شاعر کهنه کار هم که بخشی از دستاوردهای شعر هفتاد [ دست کم استفاده بهینه از موسیقی کلامی، توازن رنگ ها و ضربه ناگهانی هر ایده در پایان هر مصراع و رسیدن به زبانی نرم و در عین حال پاکیزه] مدیون شعر او بود کنار نیامد.
«دانایی چیست
اگر تو را شهادت ندهد
زیبایی چیست
نهایتش اگر تو نباشی
چه روشن است چراغی که
از دست تو روشن است
چه دور است شب
پس عاقبت
صدای گریه های مرغ شبانه
حق بود
پس عاقبت شروع از توگفتن بود
پس عاقبت
طنین رهایی بود
رهایی چیست
حقیقت اش اگر
به رنگ تو نباشد»
روحانی درنگ کرد که این موج نیز بگذرد و شعرش را پاس داشت. صحبت از حقانیت یا نادرستی شعر هفتاد نیست اما پاشنه آشیل این نوع نگرش شعری در سعی مدام شاعران آن در «همسان سازی» بود که در نهایت با پیروزی رادیکال ها، حتی شاعران «متعادل» و «تاریخ گرا» این نگرش هم، از صحنه خارج شدند و نماند مگر شعرهایی که «رمل و اسطرلاب» می طلبید برای درک منظور خود! مخاطبان همچون مریدان آن شیخ مصری که به روایت سعدی تا زبان نگشوده بود سکوتش خریدار بسیار داشت و چون به سخن درآمد، جلال خویش ویران کرد، از گرد شعر هفتاد گریختند. خداش رحمت کناد که قصد خیر داشت!
● دو
محمدرضا روحانی شاعر لحظه هاست. او به «آن» می اندیشد و به شعر، از معبر «کشف و شهود» می رسد. او که در انگلیس تحصیلاتش را ادامه داد و در کانادا، به دوره دکترای اقتصاد وارد شد، پیش از انقلاب ۵۷ به ایران بازگشت. خاندان او دارای دو مشخصه بارزند، هم از دیر باز در کسوت «روحانیت» بوده اند و هم تعداد شاعرانشان پرشمار است. «دین و شعر» دو رکن تفکیک ناپذیر خاندان روحانی است. نگاه آئینی محمدرضا روحانی در شعرهای «ناگهان ... بختی دیگر» بی گمان ریشه در «ژن فرهنگی» چند قرنی خاندان او دارد گرچه با رویکردهای مدرن درآمیخته و جلوه های «عرفان نظری» نیز در آن به چشم می خورد.
روحانی در این شعر ها، بیش از هر شاعر دیگری- در سه دهه اخیر- وامدار «ذهنیت» است. اگر در مصراعی یا شعری به عینیت می گراید برای ارائه تصویری روشن و چند بعدی از «ذهن جهان» است. او که رشته اش اقتصاد است [شاید عینی ترین و در عین حال ذهنی ترین علم جهان] در شعر های خود مفری می جوید تا از این «ردای مرصع امروزی» رها شود و همچون شیخ سعید ابوالخیر «شوخ» از تن برگیرد.
«پس جلوه های تو «یک اتفاق ساده» نبود
که در سکوت نیمه شبان
مسافری مهتابی، خاک شکرانه به پیشانی دارد
تا وارهد
تا سر مست یادتو
همیشه شود
پس آن نسیم از بن آن کاکل
از ابتدای جهان می وزید
وز آن نگاه
مسافری از ابتدای دوباره خود به راه افتاد
افتان اشک
خیزان آه
تا
همراه عطرها
- مدهوش آن نسیم از بن آن کاکل-
تا شادی، شادی شرم آلود
|||
او در کجای معنایت مانده است
که
تا کی دمان کی
- دستی به سوی آسمان و چشمی نگاه دل-
بیدار یاد توست
ای سایه ات بلندتر از انتظار
هر راز دانسته است
الا تو
او را نگاه کن»
شعر روحانی مملو از رنگ است؛ سمفونی رنگ است و بی انقطاع ما را در خود غوطه ور می کند. این رنگ ها، تنها محصول اشارات آشکار او به رویدادها یا اشیای غوطه ور در رنگ نیست بلکه بیشتر در خلق دوباره رویدادها و در تراشه رنگی که برتابلوی سپید می نشیند و بیشتر در ذهن ما تکمیل می شود تا بر تابلو جلوه گر است. او در «تداعی ها» رنگ را می سازد: «در سکوت نیمه شبان» [ تاریک ملایم]، «مسافری مهتابی» [رنگ سپید مهتاب در تزاحم با تاریکی]، «خاک شکرانه» [رنگ قهوه ای خاک در تزاحم با رنگ سپید مهتاب]، «تاسرمست یادتو» [ارغوانی لحظات مدهوشی]، «پس آن نسیم از بن آن کاکل» [مشکی براق پریشان]، «شادی شرم آلود» [رنگ سرخ شادی و شرم]، «دستی به سوی آسمان و چشمی نگاه دل» [رنگ آبی آسمان و رنگ سرخ دل] و...
اینگونه بازی با رنگ ها که پیش از آن که معنای مصراع در ذهن شکل بگیرد، زنجیره ای از رنگ ها را در ذهن می نشاند، ارثیه شاعران سبک هندی و سهراب سپهری برای شعر معاصر است. ارثیه ای که اندک شاعرانی خواستند و توانستند از آن بهره مند شوند.
● سه
روحانی نخستین شاعری است که در ابتدای دهه شصت توانست از تجربه بامداد در ارائه وزن مختص شعر سپید عبور کند و در ترکیب وزن عروضی و موسیقی کلامی [فارغ از زبان بامداد] موفق شود. موسیقی شعر او از سویی دیگر دارای یک امتیاز منحصر به فرد است؛ حتی در مصراع بندی فعلی برخی از این شعرها می توان به چند نوع خوانش موسیقایی دست یافت که در برگیرنده مفاهیمی چند وجهی اند:
«روان تر از آبی خیال [روان تر از آبی ‎/ خیال]
از مرز ها گذشت [ از مرز‎/ ها! گذشت]
- در عصری ناگهان از اتفاق- [در عصری ناگهان‎/ از اتفاق]
و آسمان غربت تابوتی شد [ و آسمان‎/ غربت تابوتی شد]
بر شانه های بومی عشق [ بر شانه های بومی ‎/ عشق]
آه ای تنها تر رفتن چگونه ای [آه ای تنهاتر‎/ رفتن ‎/ چگونه ای ]»
و این مفاهیم چند وجهی، مبهم و در پرده نیستند بلکه به «نحو» زبان پارسی، پاسخی شایسته می دهند.
پاشنه آشیل شعر روحانی اما تطابع اضافات است و سعی مکرر او در تولید «صفت» از «اسم». این هم متأسفانه ارثیه سبک هندی است [ بخش متأخر تر آن] که شعر را در «گزاره های توضیحی ذهنی» غرق می کند:
«دریا که شور مرا می نوشیدی‎/ در صبح های نوش‎/ در عصر های شور...»
یا:
«اکنون بنشین ‎/ در آفتاب همین ابتدا‎/ با ما و آب ها و علفزار‎/ در این طبیعت اول!»
یا:
«رویای سرنوشت سبزم را‎/ در پرده های ابری غفلت‎/ پنهان کنید، پنهان‎/ حلاج سبز بودن، غوغایی ست...»
اگر این سعی نبود، آن ارتباط بی واسطه، آن ارتباط بی حجاب با شعروی میسر می شد در همه حال و در همه مصراع ها اما...
روحانی، اغلب و اکثر ما را به کشف «شهودها»ی خود می کشاند. وادارمان می کند که از پوسته شعر بگذریم و روایت خود را از آن، در ذهن مان بازآفرینی کنیم و این دستاورد بزرگی است برای شاعری که در قرن بیست و یکم، هنوز شور شاعرانه دارد.
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید