شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مرگ آخرین خانه های تاریخی شمال تهران


مرگ آخرین خانه های تاریخی شمال تهران
خانه تنهاست خانه سكوت است و بیرون از این سكوت، خیابان پر از همهمه آدم‌ها. زندگی در شتاب دویدن می‌گذرد و دیوار به دیوار این هیاهو خانه در تنهایی پوست انداخته و دیوارهای خشتی نمدار به گل نشسته‌اند.
خانه سكوت است و در هزار توی بی‌خبری این شهر شلوغ هیچ پنجره‌ای رو به بهار باز نمی‌شود. بهار هم كه باشد و بوی توت و یاس امین‌الدوله خاطره كوچه باغ‌های شمیران را در هوا بپاشد، خانه تنهاست و دستی سراغ لاله‌های سر طاقچه نمی‌رود. خیابان پر است از همهمه آدم‌ها و جایی نه دورتر از چشم شهر، تاریخ مانده است در چهاردیواری یك خانه و بوی كهنگی می‌دهد.
● خانه؛ بهار ۱۳۱۶
تاریخ گذاشته كه به یادش بماند: ۲۵ شهریور ۱۳۱۶. خانه در میانه یكی از كوچه‌های شمیران در میان برج‌های بلند و خانه‌های جوان به بیگانه‌ای می‌ماند. انگار نه كه تصویری است از روزهای نه چندان دور، تصویر تاریخ شمیران در آینه امروز. با این همه بر دیوارهای خانه‌ای كه روزهای فرسودگی را چوب خط می‌زند، دستخط‌هایی هست كه نشان از روزهای دور دارد اما نه خیلی دورتر از این روزها: «بهار آمدیم و تابستان رفتیم ۲۵ شهریور ۱۳۱۶»
سكوت و خاطرات خانه آنقدر می‌گیردت كه آخر هم نمی‌پرسی اصلیتش كجایی است. قوز كرده و قدش به شانه‌های تو هم نمی‌رسد اما از حافظه چیزی كم ندارد.
«این خانه برای خودش رونقی داشت. برو و بیایی داشت. مثل همه خانه‌های شمرون. تابستان كه می‌شد از هر اتاقی صدایی بلند بود، خب خانه ییلاقی بود دیگر اما زمستان‌ها خبری نبود؛ اوه برف می‌آمد این هوا.»
«رجب» است، سرایدار سال‌های دور و نزدیك خانه. خانه را دوره می‌كند آجر به آجر؛ سال به سال. انگار امروز همان ۱۵ شهریور ۱۳۱۶ است و خانه در سكوت نیست. انگار بوی یاس امین‌الدوله می‌آید و تنور مطبخ روشن است. انگار گلدان‌های شمعدانی بوی زندگی را در هوای خنك حیاط می‌پاشند و دخترهای خانه كنار پنجره قلاب‌بافی می‌كنند.
«این یادگاری كه می‌گویید كار خاتون‌خانم است دختر كوچیك آقا. همش كتاب دستش بود و از این كارا زیاد می‌كرد كه چیز بنویسه؛ به حرف هیچكس نبود. از دیوار راست می‌رفت بالا. البته همین یكی نبودها. آقا سه تا دختر داشت: حوری، خاتون و تهمینه. حوری‌خانم این خانه را از همه بیشتر دوست می‌داشت.»
اتاق‌های خانه پر است از خاطرات روزهای دور. از خاطرات یك خانه قاجاری در میانه یكی از كوچه‌های پیر شمیران. حیاط خانه كه امروز پر است از درختان خشكیده آن روزها پر بود از درخت گیلاس و آلو. آنها دیگر میوه نمی‌دهند. آنها دیگر سبز نمی‌شود. حیاط خانه امروز تصویر كشدار یك روز بلند تابستان است و میعادگاه موش‌ها، گربه‌ها و میعادگاه ما با رجب. صدای او در سكوت خانه‌ای كه تنهاست اما انگار هوا را تازه می‌كند، انگار دوباره صدای كلون‌های در می‌آید، صدای همهمه، صدای زندگی، بوی نان و بوی كوهستان. رجب كه هست، خانه پیر نیست. انگار هنوز سال ۱۳۱۶ است و «آقا» نگران خشك‌شدن شمعدانی‌هاست.
«آقا همیشه می‌گفت رجب به این شمعدانی‌ها خوب نمی‌رسد كه اینطور زرد می‌شوند اما ایجور نبود‌ها. من نمی‌دانم چرا از بین این همه گل و گیاه این خانه، این شمعدانی‌ها جان نمی‌گرفتند.»
خانه‌ای كه امروز تنهاست. شهریور‌ماه ۱۳۱۶ ویلای ییلاقی یكی از بازاریان تهران بود. بهار كه می‌شد و شكوفه‌های بنفش كوچه را پر می‌كرد از عطر زندگی، از عطر اقاقی آنها می‌آمدند. هر كدام در یكی از اتاق‌ها و حیاط خانه پر می‌شد از صدای اهل خانه و شهریور اما وقت رفتن بود به خانه اصلی در خیابان سرچشمه. خانه‌ای كه به گفته رجب «فكر نكنی آن خانه از اینجا چیزی كم داشت‌ها؛ نه، سر بود به این خانه.» خانه‌ای كه چند سالی پیش‌تر به چند باب مغازه تبدیل شد و رجب امروز نشانی‌های آن را گم كرده است. «اینقدر این خیابان را به‌هم‌ریختند‌ها ما كه می‌ریم سرچشمه گم می‌شیم تو این خیابون‌های تهرون.»
در سكوت خانه‌ای كه در محاصره برج‌های جوان، ویرانی را تجربه می‌كند نشان‌های زندگی تاریخی و اجتماعی ساكنان این شهر هنوز پیداست. اینجا نشان‌های معماری سال‌های نه‌چندان دور شمیران در شهری كه این روزها سراسیمه در حال شدن است، خط می‌خورد. شهر گذشته را و نشان‌های گذشته را بی‌محابا رها می‌كند و آن روزها را بی‌خاطره و بی‌نگرانی در خود فرو می‌برد. خانه اما پشت دیوارهای فرسودگی خاطرات سال‌های دور را قاب گرفته است، سخت. چقدر دل رجب برای تنهایی خانه می‌سوزد، برای رونق روزهای دور.
● خانه؛ پاییز ۱۳۲۱
خانه خالی نیست. خاتون و تهمینه هستند و از مطبخ بوی نان تازه می‌آید. رجب می‌گوید شهریور ۱۳۲۰ كه تمام شد آقا دیگر خانه خیابان سرچشمه را دوست نداشت. سیاست‌های شهرداری وقت در تعریض خیابان‌های مركزی شهر، سرچشمه را از رونق همیشه انداخته بود و به زبان رجب «نه كه جای زندگی نبود اما همون سرچشمه نبود.» اهل خانه ماه‌های بیشتری را زیر سقف‌های شیروانی شمیران ماندند اما سرمای دی آنها را راند به سوی همان خانه اعیانی سرچشمه تا بهار بعد.
بهار بعد كه آمد، آمدند اما نه برای عطر اقاقی و خنكای هوای كوهستان كه برای ماندگار شدن در چهار‌دیواری خانه‌ای كه به سبك خانه‌های شمیران با آجر بهمنی و سقف‌های شیبدار ساخته شده بود. در ویرانی خانه‌ای كه هنوز خاطرات آن روزها را به خاطر دارد، تنها صدای رجب است كه می‌گوید: «خانه از بهار آن سال شد خانه. آقا خیلی به این خانه رسید. گویی آن خانه ندیدی.»
۱۰ سال بعد و در پی یك اتفاق ساكنان خانه رفتند. رجب می‌گوید، مرگ ناگهانی سه نفر از آنها پدر و دختر كوچك‌تر را از خانه فراری داد. آنها رفتند و این خانه ماند و رجب با همه ملحقاتش.
● خانه؛ بهار ۱۳۶۹
چشم‌انداز‌های كوه در تنهایی خانه پیدا نیست. شیشه‌ای بر پنجره‌ها نمانده و هرچه تصویر شكستی و بد‌فرهنگی است. پشت پنجره‌هایی كه دخترهای خانه در آن قلاب‌بافی می‌كردند طاقچه‌ای هست و روی آن طاقچه لاله‌ای شكسته اما برای كسی كه سال‌ها با خاطرات این خانه زیسته این همه شكستگی، این همه ویرانی چقدر بی‌معنی است خانه را دوره می‌كند رجب، سال به سال، اتاق به اتاق و چقدر این لاله‌های سر طاقچه را دوست دارد. «یادش نمی‌آید كه چرا لاله‌های قدیمی سر طاقچه را نبرده است كنار سایر اثاث خانه». او می‌ایستد درست در چشم‌انداز برج‌های جوان كنار، ویرانی خانه و تنهایی خانه را حس می‌كند:
«خیلی‌ها آمدند همو روزهایی بود كه این ساختمان‌های جدید را می‌ساختند. ما اینجا بودیم. خیلی وعده دادن اما خانه را ندادیم، جواب خاتون خانم را چی می‌دادیم؟ خانه را به ما سپرده و بیاد ببیند جا ترِ و بچه نیست؟ برای همین خیلی از اثاثیه را نبردیم. چند‌باری دزد زده به مال آقا اما اثاث این خانه كه دندان‌گیر دزد نیست.»
خانه تصویری واقعی خود را از دست داده است و جز اثاث‌های كم‌ارزشی از گذشته چیزی در آنها نمانده است. تنها بازمانده خانه، اوایل سال ۷۰ در سفری به تهران معدود یادگارهای خانه پدری را برده است و خانه تنها تصویر مخدوش یك خاطره است اما برای شهر یك سند تاریخی از پیشینه شمیران است.
از دیدگاه «اسكندر مختاری»، صاحبنظر در زمینه میراث فرهنگی این خانه‌ها نشانه‌های آخرین لحظه‌های حیات تهران در دوره قاجارند.
اوست كه می‌گوید: «خانه‌های ییلاقی شمیران را باید نشانه‌ای از توسعه تهران در اواخر دوره قاجار دانست. در این دوره باغ‌هایی با یك عمارت ییلاقی كنار هسته‌های روستایی شكل گرفتند اما از دهه ۲۰ به بعد بسیاری از ساكنان مركز شهر به دلیل شلوغی و ازدحام این منطقه، خانه‌های خود را رها كردند و در همین عمارت‌ها ساكن شدند اما بسیاری از آنها در شرایط خوبی قرار ندارند و به دلایل مختلف در فهرست آثار ملی ثبت نشده‌اند.»
آنها فراموش می‌شوند و نه شهرداری و نه سازمان میراث فرهنگی هیچ‌یك خود را مسوول صیانت از ارزش‌های تاریخی خانه‌های پیر شمیران نمی‌دانند. رجب می‌داند. «همو موقع هم همسایه‌ها گفتن این خانه میراث فرهنگی است اما كی به فكر میراث فرهنگی است؟» چنانكه مختاری می‌گوید، مالكان بسیاری از این املاك در ایران حضور ندارند و این بناها به دلایل متعدد در اختیار ورثه و گاه دستگاه‌های دولتی است. هزینه نگهداری آنها قابل توجه است و این دو گروه انگیزه كافی برای پرداخت آن را ندارند و شاید مسوولان سازمان میراث فرهنگی نیز معتقدند، در حالی كه بسیاری از بناهای شاخص و منحصر به فرد تهران در معرض تخریبند، نمی‌توان اولویت برنامه‌ها را برای ساماندهی خانه‌های شمیران صرف كرد.
● خانه؛ ۲۵ خرداد ۱۳۸۶
جای همه آنها در سكوت پنجره‌ها خالی است. در تنهایی اتاق‌هایی كه بوی زندگی می‌دادند. روبه‌روی آینه زنگار گرفته سر طاقچه و كنار حوضی خالی از آبی كه بوی زندگی نمی‌دهد. جای همه آنها خالی است در بهار شمیران و جایی كه خاطراتشان فرسوده می‌شود. جای قدم‌هایشان بر سنگفرش‌های خانه و دو‌دو زدن نگاهشان پی خاطرات روزهای دور و دلتنگی برای سایه درختانی كه هنوز بدون آنها نفس می‌كشند. جای آنها خالی است و جای همه آنها كه در برابر صیانت از چنین خانه‌هایی مسوولند. رجب نیست. ۸۵ سال زندگی با خاطرات یك خانه البته برای او كافی نبوده است اما درد پیری برای او كافی است كه باقیمانده روزها را جمع كند زیر سقف خانه دخترش در روستای آهار. «انگار بخشی از وجود او جا مانده است در این خانه» این را همسایه‌ها می‌گویند ماهی، دو ماهی یك‌بار می‌آید و خانه را مرور می‌كند، آجر به آجر، سال به سال.«هر بار كه می‌آیم می‌گویم شاید آخر بارم باشد كه این خانه را می‌بینم.» رجب می‌گوید. او نمی‌داند كه بهار ۱۳۸۷ باز‌هم خانه در سكوت، خاطرات سال‌های دور را قاب گرفته است؟ تنها بازمانده ساكنان سال‌های دور این خانه دختر همان كسی است كه بر دیوارهای خانه یادگاری می‌نوشت. او این خانه را ندیده است نه در هیاهوی زندگی و نه در سكوت. یك ساعت دیگر رجب در آهار است و جای لاله‌ها پشت پنجره‌خالی است.
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید