جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


خورشید را به قله زرفام می بریم…


خورشید را به قله زرفام می بریم…
● مروری بر تلقی سایه از سیاست و اجتماع
۱ - اگر خواننده نكته یاب به منظور كشف جوهره نگاه هوشنگ ابتهاج (هـ.الف. سایه) به جهان و جامعه مروری بر مجموعه آثار او داشته باشد، به گمانم، «امید» به آینده و شوق سوزان نیل به «فردا»ی آرمانی را ستون و فقرات جهان بینی شاعر می یابد؛ به نظر می رسد تجربیات تاریخی سهمگین، وقتی در سرند ذهن و ضمیر شاعر سرد و گرم چشیده سبك - سنگین می شود، او را به این نتیجه می رساند كه [به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند / چو چشم باز كنی صبح شب نورد اینجاست].
۲ - سایه از نسلی است كه آرمان داشت، درد داشت و برای آرمان ها و آرزوهایش هزینه های گزاف هم پرداخت. پرسش اینجا است كه با وجود آوار تجربیات تلخ و مهیب كه نتیجه طبیعی و قهری آن علی القاعده می بایست «ناامیدی» و «انتظار خبری نیست مرا» گفتن باشد، چرا شاعر همچنان به آینده امیدوار است؟ اگر در جوانی می سرود كه [ره می سپریم همره امید / آگاه ز رنج و آشنا با درد / یك مرد اگر به خاك می افتد / برمی خیزد به جای او صد مرد / این است كه كاروان نمی ماند... در سینه گرم تست، ای فردا / درمان امیدهای غم فرسود / در دامن پاك تست، ای فردا / پایان شكنجه های خون آلود / ای فردا ای امید بی نیرنگ...]
می توان «عجب و ساده دلی جوانی» را علت آن تصور كرد، اما چرا در روزگار پختگی، شاعری كه «زندگینامه»اش را چنین فشرده كرده [یادها انبوه شد / درسر پرسرگذشت / جز طنین خسته افسوس نیست / رفته ها را باز بازگشت] باز از [روزی كه بجنبد نفس باد بهاری / بینی كه گل و سبزه كران تا به كران است] سخن می گوید؟ تحلیل این نكته آموزنده است.
۳ - شاعر در همه مدت عمر هرگز شكی درباره حقانیت «آرمان» خود نداشته است. جوهره آرمان شاعر چه بوده است؟ اول «آزادی» كه [ای شادی! / آزادی! / ای شادی آزادی! / روزی كه تو بازآیی / با این دل غم پرورد / من با تو چه خواهم كرد / وقتی كه فریب دیو / در رخت سلیمانی / انگشتر را یكجا با انگشتان می برد / ما رمز تو را، چون اسم اعظم / در قول و غزل قافیه می بستیم] و دوم «عدالت» كه [درد برهنگان جهانم به ره كشید / هرگز نخواستم كه به اسب و قبا رسم] شاعر از كلیت آرمان خود با عنوان «آرزوی روزبهی» یاد می كند و آن را همزاد جهان و هم سرشت انسان می داند [ای كوه تو آواز من امروز شنیدی / دردی است در این سینه كه همزاد جهان است + نمی روی ز دل ای آرزوی روزبهی / كه چون ودیعه غم در نهاد انسانی]؛ چنین آرمان مقدسی كه ریشه در سرشت بشر دارد و اعتبار آن جاودانی است، طبعاً در شاعر نوعی ایمان و اعتقاد راسخ و فروزان به وجود می آورد [من در تمام این شب یلدا / دست امید خسته خود را / در دست های روشن او می گذاشتم / من در تمام این شب یلدا / «ایمان» آفتابی خودرا / از پرتو ستاره او گرم داشتم]. این ایمان هرگز دستخوش تزلزل نشده است. [من بر همان عهدم كه با زلف تو بستم / پیمان شكستن نیست در آیین مردان]. بلی، بسیاری از حاملان آرمان شاعر البته از بوته آزمایش ایام سربلند بیرون نیامده اند [سیاه دستی آن ساقی منافق بین / كه زهر ریخت به جام كسان به جای نبید / ندانم آنكه دل و دین ما به سودا داد / بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید] اما از آنجا كه اعتبار آرمان شاعر، در ذات آن نهفته است، سیاه دستی و پیمان شكنی كسان خللی در آن ایجاد نمی كند پس این درست كه [قدح زهر كه گرفتم به جز خمار نداشت اما با این همه هنوز مرید ساقی خویشم كه باده اش ناب است] و... [شكوه جام جهان بین شكست ای ساقی / نماند جز من و چشم تو مست ای ساقی / صفای خاطر دردی كشان ببین كه هنوز / زدامنت نكشیدند دست ای ساقی]. ایمان راسخ شاعر به آرمان خویش تا بدانجا است كه رد و قبول دیگران بر او هیچ اثری ندارد [سهلست كه با سایه نیامیزند / ماییم و همین غم كه خوش آمیز است] چرا كه او ارزش آرمان خود را از همه چیز بیشتر می داند [چه مایه جان و جوانی كه رفت در طلبت / بیا كه هر چه بخواهی هنوز ارزانی / روندگان طریق تو راه گم نكنند / كه نور چشم امید و چراغ ایمانی / هزار فكر حكیمانه چاره جست و نشد / تویی كه درد جهان را یگانه درمانی].
۴ - البته شعر سایه، از منظری دیگر، آینه ناامیدی های نسلی پرشور و فداكار است؛ نسلی كه تا آستانه درآغوش كشیدن آرزوی روزبهی پیش می آید و ناگهان [باز این چه ابر بود كه ما را فرو گرفت / تنها نه من گرفتگی عالم است این / یكدم نگاه كن كه چه بر باد می دهی / چندین هزار امید بنی آدم است این]. چرا آمال شاعر و نسل او برآورده نمی شود و پی در پی رنگ غم بر شعر او می نشیند؟ شاعر تحلیل درست و بسامانی از این وضعیت در شعر خود عرضه نمی كند. البته بی وفایی و پیمان شكنی یاران درونمایه ای است كه در شعر او بسیار تكرار شده است، اما طبعاً بار این همه ناكامی را صرفاً نباید بر شانه بی وفایان گذاشت. در یك برآورد كلی شعر سایه بیشتر تجلی گاه شكایت از شكست ها است تا اشاره به علل و دلایل آن [نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر آرم / منم آن درخت پیری كه نداشت برگ و باری + دیدی آن یار كه بستیم صد امید در او / چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی + عنكبوت زمانه تا چه تنید / كه عقابی شكسته مگسی است و...]
۵ - «ایمان» و «عشق» دو روی یك سكه اند؛ شاعر ما به آرمان خود ایمان دارد و این ایمان او را به سرحد عشق می كشاند و عشق و ایثار دوستان قدیمند. شعر سایه ستایشنامه فداكاری های عاشقانه سروهای دلاوری است كه خون آنها بر خاك ریخت. [در آن شب های توفانی كه عالم زیر و رو می شد / نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم / وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان / چه نامردم اگر زین راه خون آلود برگردم] جهان بینی «عاشقانه» شاعر، البته تحمل و شكیب او را در برابر موج خیز حادثه ها افزایش داده است. می توان ادعا كرد كه امید شاعر به فرداهای روشن ریشه در ژرفای نگاه عاشقانه او به زندگی و انسان و درد دیرینه او دارد [درد تو سرشت تست، درمان ز كه خواهی جست / تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت / تو آب گوارایی، جوشیده ز خارایی / ای چشمه مكن تلخی گر زهر چشانندت]. باری [طریق سایه اگر عاشقی است عیب مكن / ز كارهای جهان ما همین هنر دانیم].
۶ - در كنار عشق، نوعی نگاه حكیمانه نیز «امید» را در جهان بینی سایه تقویت می كند. نگاهی به سیر زندگی بشر نشان می دهد كه اساساً زندگی آدمی روی در پیشرفت داشته است. این پیشرفت البته هم مادی و هم معنوی بوده است اگرچه تعالی معنوی بشر هرگز همپای پیشرفت مادی او نبوده است؛ اما به نظر شاعر «زمان» اكسیری است كه مس بیدادی ها و حقارت های نوع بشر را به زر «داد و وداد» مبدل خواهد ساخت. [گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری / دانی كه رسیدن هنر گام زمان است]. «زندگی» سرانجام به انسان ها خواهد آموخت كه طرحی نو دراندازند و عالمی و آدمی از نو بسازند ولو اینكه درك این سعادت نصیبه شاعر و نسل او نباشد [هزار عمر در این آرزو توانم بود / تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود / تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم / كه روز آمدنت روزی كه خواهد بود]. آری [زمان بی كرانه را / تو با شمار گام عمر ما مسنج / به پای او دمی است این درنگ درد و رنج].
۷ - ایمان شاعر به حقانیت آرمان هایش، نگاه عاشقانه و فداكارانه او به انسان و سرنوشت او به انضمام تلقی سایه از بی كرانگی زمان و سیر كلی روبه بهبود بودن اوضاع جهان، رسالت تازه ای برای او تعریف می كند؛ رسالت شاعر امید است و تلاش است و سپردن «آرزوی روزبهی» [چونان ودیعه ای به كودك فردا. [رود رونده سینه و سر می زند به سنگ / یعنی بیا كه ره بگشاییم و بگذریم + آبی كه برآسود زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود كه پیوسته روان است]. از این رو، شعر سایه اگرچه یكی از درخشان ترین جلوه گاه های اندوه و ناامیدی جریان پیشرفت طلب ایران معاصر است، اما از نظرگاه اجتماعی و انسانی مروج نگاهی مثبت و روشن اندیش به انسان و سرنوشت اوست؛ حاصل این نگاه مسئولیت پذیری، آرمان طلبی و كوشش فداكارانه برای بهبود زندگی بشر است. [من آن ستاره شب زنده دار امیدم / كه عاشقان تو تا روز می شمارندم / سری به سینه فرو برده ام مگر روزی / چو گنج گم شده زین كنج غم برآرندم / كدام مست می از خون سایه خواهد كرد / كه همچو خوشه انگور می فشارندم].
۸ - و سخن آخر اینكه: بسان رود / كه در نشیب دره سر به سنگ می زند / رونده باش / امید هیچ معجزی زمرده نیست / زنده باش.
میلاد عظیمی
منبع : روزنامه شرق