سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


بیوگرافی داریوش فرهنگ


بیوگرافی داریوش فرهنگ
▪ نام : داریوش
▪ نام خانوادگی : فرهنگ
▪ متولد : ۱۳۲۶ در آبادان
▪ مدرک تحصیلی :فارغ التحصیل تئاتر
▪ آغاز کار هنری : تئاتر در سال ۱۳۴۵ و تشکیل گروه پیادو در سال ۱۳۴۷
▪ آغاز فعالیت سینمایی: رسول پس ابوالقاسم به عنوان فیلم نامه نویس انتخاب موسیقی متن تهیه کننده و کارگردان در سال ۱۳۵۹.
▪ فیلم نامه نویس فیلم های : رسول پسرابوالقاسم - کفش های میرزانوروز - اتوبوس طلسم - دو فیلم با یک بلیت - بهترین بابای دنیا - دیپلمات- روانی .
▪ کارگردان فیلم های : رسول پسر ابوالقاسم - طلسم - دو فیلم با یک بلیت - بهترین بابای دنیا - راه افتخار - دیپلمات - تکیه بر باد - شب های تهران و رز زرد .
▪ جوایز : برنده دیپلم افتخار بهترین فیلم ( دو فیلم با یک بلیت - ۱۳۶۹)
▪ کاندید سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی و برنده سیمرغ بلورین جایزه ویژه هئیت داوران ( دو فیلم با یک بلیت -۱۳۶۹)
▪ کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد ( دو فیلم با یک بلیت ۱۳۶۹)
● چند سال است كه در عرصه هنــر فعالیـــت می‌كنیـــد؟ از كجـــا آغــاز كردید؟
فرهنگ: راستش بارها و بارها، اینجا و آنجا در نشریات تخصصی و غیرتخصصی جواب این سوال را داده‌ام. اصلا مهم نیست كه سی سال، پنجاه سال یا هفتاد سال سابقه هنری دارید! مهم آن است كه در این سال‌ها كارتان تر و تازه بوده است یا نه! مثل خود (زندگی)، كه می‌گویند طول آن مهم نیست در عرض آن (زندگی) كرده‌ای؟ یا فقط زنده بوده‌ای؟ با وجود این فكر می‌كنید باز هم بگویم؟
فرهنگ: تازگی دارد؟
بله! خوانندگان علاقه‌مند هستند تجربیات یك هنرمند را از زبان خودش بشنوند.
فرهنگ: پس اجازه بدهید به اختصار بگویم! آدمی نیستم كه خودم را به فعالیت‌های هنری گذشته‌هایم سنجاق كنم! همیشه (آخرین) كار، (اولین) كار من است!
● گذشته چراغ راه آینده نیست؟
● خب شما كه روشنایی در پرونده‌تان بسیار دارید، از آنها بگویید!
فرهنگ: خیلی متوصل به گذشته نمی‌شوم. سابقه كاری مثل دفتر خاطرات می‌ماند كه باید در گنجه‌ها خاك بخورد، تا دوران پیری و بازنشستگی كه نیازمند این دلخوشی‌ها هستیم! گذشته مثل (بوم) سفید نقاشی است، مثل پرده (سفید) سینما كه حیف است با قلمبه‌گویی‌ها و شناسنامه آنچنانی دست و پا كردن برای خودت، آن سفید‌ها را خط خطی بكنی.
● تواضع می‌كنید؟
فرهنگ: نه واقعا! من از هرگونه تواضع (آن هم از نوع ساختگی و ریاكاریش) بیزارم. از دروغ و تظاهر هم همین‌طور! دلم می‌خواهد سوال و جواب‌هایمان تكراری نباشد و حداقل به درد چند نفر بخورد!
● مطمئنا همین طور است! شما
بفرمایید از كجا شروع كنیم؟
فرهنگ: شروع هر كاری بسیار سخت است، اما وقتی استارت آن بخورد، موتورش به راه می‌افتد، نه؟
● كاملا درست است.
فرهنگ: فقط باید اهرم‌های ترمز این (كشتی) مسافرتی را به موقع كشید تا سفرمان خیلی دور و دراز نشود.
● پس اگر موافقید از یك سفر كوتاه آغاز كنیم.
فرهنگ: فكر خوبیه! من (بلیت) این سفر را از همان دوران ورود به دانشگاه تهران خریده‌ام. روزی كه در كنكور رشته تئاتر دانشكده هنرهای زیبا قبول شدم، سفری خیال‌انگیز و رنگی كه بسیار وسوسه‌انگیز هم بود، پیش رویم نمایان شد. سفری به سرزمین‌های شناخته و ناشناخته هنر. یادم می‌آید اولین كار حرفه‌ای را با تاسیس گروه تئاتر پیاده (به اتفاق مهدی هاشمی) آغاز كردم. در همان قدم اول متوجه شدم چه مسافرت دور و درازی است به دریای بیكران و ناپیدای هنر.
فهمیدم: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نكشد جامی
●حالا كه پخته شده‌اید چه نظری دارید؟
فرهنگ: پخته شده‌ام؟ (می‌‌خندد)، سوختم! امیدوار شدم، ناامید شدم، موفق شدم، سرخوردم، عاشق شدم و عشق یعنی رنج رنج تا جاودان!
عشق دردانه است و من غواص و دریا میكده
سر فرو بردم در آنجا، تا كجا سر بركنم
فعلا كه غواصم و در زیر آب می‌چرخم و می‌چرخم تا جایی سر بركنم.هنوز این (سفر دور و دراز) به سرزمین‌های ناشناخته خیال ادامه دارد! احساس می‌كنم كشتی ما در جزیره‌های كوچك و پراكنده (لنگر) انداخته و اگر خداوند سلامت بدارد و لطفش را از سر من بر ندارد خیال رفتن به دریا را دارم!
كشتی شكستگانیم ای باد شرطه بر خیر...
● به نظر می‌آید خیلی به شعر علاقه‌مندید؟
فرهنگ: شعر جزو ذات و جوهره زندگی ماست! شعر در بافت كوه‌ها، رود‌ها، جنگل‌ها، كوچه‌ها، كویرها، معماری و كاشیكاری و قالیبافی ماست. شعر در بطن من و شماست. ما ملتی هستیم با پشتوانه شعری بسیار غنی، (شعر) چكیده افكار و تخیلات و احساسات ماست، شعر فرهنگ و هویت ماست.
● چه شده كه تا به حال فیلمی (شاعرانه) نساخته‌اید؟
فرهنگ: ساخته‌ام، اما نه به نظم! اولین فیلم سینمایی من، حس و حال شاعرانه داشت. <طلسم> را می‌گویم كه یك شعر بلند بود درباره زن و مردی در بند سحر و افسون!
● گروه تئاتر پیاده به كجا رسید؟
فرهنگ: ده، دوازده سال مستمر و حرفه‌ای كار كرد. (آن روزها تئاترهای دانشجویی حرفه‌ای خیلی كم بودند) و نزدیك به شانزده تا هفده نمایشنامه ایرانی و خارجی از بهترین نویسندگان تئاتر را روی صحنه برد كه به عنوان بازیگر و كارگردان و طراح در آنها شركت داشتم.
● همه آنها قبل از انقلاب بود؟
فرهنگ: بله، قبل از انقلاب فقط كار تئاتر می‌كردم و چندان رغبتی به سینمای رایج و تلویزیون آن روزگار نداشتم.
● آخرین تئاتر شما چه بود؟
فرهنگ: نمایشنامه، (دایره گچی قفقازی) نوشته (برتولد برشت) كه حدود شصت بازیگر و نوازنده موسیقی داشت كه هر شب به طور زنده و همزمان بازیگران روی صحنه اجرا می‌كردند... یادش بخیر. چه روزهای شوق‌انگیز و سرزنده‌ای بودند. اكثریت بازیگران زن و مرد (سرشناس) امروز تلویزیون و سینما در همین گروه بودند. یك سكوی خالی با دنیایی از شور و اشتیاق، سال ۵۸ در (تئاتر شهر) اجرا شد كه طراح و كارگردانش بودم... آن روزها رفتند، آن روزهای سالم و شاد.
● چه شد كه دیگر تئاتر كار نكردید؟ گروه تئاتر پیاده امضا و سبك خودش را داشت. شنیده شده كه صف كیلومتری برای تماشای دیوار چین و دایره گچی شما دور (تئاتر شهر) انجام می‌شد.
فرهنگ: خب تئاتر را به دلیل مدیریت‌های شتاب‌زده و جورواجور و به دلیل مشكلات اقتصادی بی‌شمارش (رها) كردم. نمی‌دانم، شاید هم تئاتر مرا (رها) كرد!
آن زمان دوران شكل‌گیری من بود! در خلوت خودم، تسلیم وسوسه‌های دوران نوجوانی شدم( !سینما).
● قبل از تلویزیون، سینما كار كردید؟
فرهنگ: چندتایی سناریو نوشتم تا خودم را محك بزنم، تا بتوانم دست پر وارد این جادوی پایان‌ناپذیر سینما بشوم!
●خودتان آنها را ساختید؟
فرهنگ: فیلمنامه (اتوبوس) و (كفش‌های میرزا نوروز) را دو نفر از همكارانم ساختند. هنوز آمادگی لازم را برای ورود به دنیای پیچیده سینما نداشتم. برای (استارت زدن) یك فیلم شصت و پنج دقیقه‌ای به نام: (رسول پسر ابوالقاسم) را نوشتم و ساختم كه شاید جزو اولین فیلم‌های (كارگری) آن دوره بود.
● بعد به تلویزیون آمدید؟
فرهنگ: بله با یك سریال بسیار پرمخاطب به نام، افسانه سلطان و شبان.
●نویسنده و كارگردانش شما بودید؟
فرهنگ: نوشته را با یار گرمابه و گلستانم <مهدی هاشمی> به اتفاق كارگردانش من بودم.
● بله بسیار خاطره‌انگیز بود. یادم می‌آید خیابان‌های شلوغ تهران در ساعت پخش آن، خلوت می‌شد و...
فرهنگ: با همه رنج‌ها و مشكلاتش بسیار لذت‌آفرین بود. گویا چندین بار پخش شد، عربی و تركی هم دوبله شد و همه جا مورد استقبال قرار گرفت.
● چه ویژگی را در آن دنبال می‌كردید؟
فرهنگ: به دنبال یك افسانه شرقی و ملی بودم كه به شیوه مینیاتوری اجرایش بكنم. موقعیت تهیه و تولید تلویزیون در سال‌های ۶۱ و ۶۲ گنجایش آن همه ریزه‌كاری و پرداخت مینیاتوری شرقی را نداشت و ما هم از وسط‌های كار شیوه معمولی را در پیش گرفتیم تا زودتر آماده پخش شود. چندین بار دستخوش سانسور شد، چندین بار قدرت تصمیم‌گیری برای پخش آن دچار تزلزل شد، تا سرانجام (امام خمینی(ره)) به نجات ما آمد و دستور پخش آن را دادند و توانست جان سالم به در ببرد. حرفه ما پر از فراز و نشیب‌ها، حسرت‌ها، آرزوهای انجام نشده و رنج‌های فراوان است. توی پرانتز بگویم: رنج‌هایش هم لذت‌بخش است.
● چند فیلم و سریال ساخته‌اید؟
فرهنگ: اگر حضور ذهن داشته باشم، ده تا فیلم سینمایی و چهار سریال پرمخاطب تلویزیونی ساخته‌ام.
● چند تا از فیلم‌های شما خیلی هم پرفروش بودند، درست است؟
فرهنگ: بله، حتی ركوردشكن! راستش مخاطب گسترده (سرلوحه) كارهای من است. همه كارگردان‌ها، در سراسر جهان دلشان می‌خواهد مخاطب بیشتری داشته باشند، اما گاهی جواب می‌دهد و گاهی هم نه. ایرادی هم ندارد. قرار نیست همه فیلم‌های یك فیلمساز خوب یا فروش بالایی داشته باشند. این مورد درباره كارگردانان برجسته هم مصداق دارد. هیچ فیلمی در هیچ نقطه‌ای از جهان وجود ندارد كه بتواند (همه) را راضی كند و اساسا در كار هنر (ضرورتی) هم ندارد. هر كس سلیقه، راه و روش خودش را دارد. هر چند به دلیل تنوع و طراوت من در یك محل نمی‌مانم و اصراری هم برای ساختن فیلم‌های یكنواخت و یكجور ندارم! حتی اگر ضمانت فروش آنها از قبل تضمین شده باشد. این اواخر كه به كلی خودم را از سینمای تجارتی جدا كرده‌ام. حالا دیگر به دنبال (اصل) هستم تا (پول)، حالا دیگر فیلمی نخواهم ساخت كه پاسخ افكار و سلیقه‌های شخصی خودم را ندهد.
● بازی‌های شما در سینما و تلویزیون؟
فرهنگ: سریال (شلیك نهایی) اولین آن بود، بعد محاكمه، تصمیم نهایی، معصومیت از دست رفته و راه شب.در سینما هم شاید وقتی دیگر، سمندر، سفر، دیپلمات، رز زرد، دو فیلم با یك بلیت.
● در سریال‌هایتان، به خصوص (راه شب) بیشتر به بنیان خانواده پرداخته‌اید. چرا؟
فرهنگ: پرداختن به مایه‌های اجتماعی و انسانی همیشه وسوسه من بوده و هست، شرایطش فراهم نمی‌شد.● اكثر كسانی كه شما در این مجموعه پرطرفدار به بازی گرفته‌اید، مقابل دوربین نرفته یا بسیار كم رفته بودند. چه شد كه این رویه را در پیش گرفتید؟
فرهنگ: اشاره خوبی كردید! زمانی كه روی فیلمنامه و وضعیت تولید كار می‌كردم به خودم گفتم اگر هدف اصلی تو نشان دادن واقعیت است، نشان دادن زندگی است و نه بازی آن، پس بهتر است، بازیگرانی را انتخاب كنی كه به جای (بازی كردن) (زندگی كنند) تا قابل باورتر باشند. این حرف من دلیل آن نیست كه حضور بازیگران حرفه‌ای و سرشناس به كار لطمه می‌زند، اما مهم آن بود كه بازیگری (مناسب) نقش باشد. بهتری و بدتری و معروفیت در این سریال جواب نمی‌داد، از طرفی، حضور بازیگران سرشناس رنگ و بوی تازه‌ای به كارها می‌دهند. اما نمی‌توانستم در نانوایی یا در سربازخانه یا چاپخانه و بیمارستان از آنها استفاده كنم. جلوه نمایی‌ها مزاحم كار می‌شدند.
برای مثال من نمی‌توانستم از حضور یك بازیگر معروف كه در یك فیلم یا سریال در یك شبكه، در نقش پلیس است و در شبكه دیگر در نقش (دزد)، در یك شبكه دیگر پرستار است و در شبكه دیگر دختر منتظر خواستگار یا مردی (معلم) است و بعد(مهندس) می‌شود و بعد (دكتر) و... باورش خیلی سخت و پیچیده می‌شود. تماشاگر اول بازی، قیافه و رنگ چشم لنز و خوشگلی این و آن را می‌بیند و نه (شخصیت) را، نمی‌توانستم (شاگرد نانوا) از آنها انتخاب كنم یا داستانی را كه در كرمانشاه و در روستای كرمانشاهی با لهجه، حس و حال خاص می‌گذرد از بازیگران سرشناس استفاده كنم. تصنعی و غیر قابل باور می‌شد. یكی، دو تا سریال دیده‌ام كه مثلا فلان بازیگر زن، با لهجه بسیار بد و ساختگی دارد در نقش یك زن (دلاور) كردی اسب سوار، بازی می‌كند و در یك شبكه دیگر دختری از فرنگ برگشته را به نمایش می‌گذارد. همه بازیگران قسمت‌(كژال)، كه در كرمانشاه می‌گذرد از بازیگران كرمانشاهی انتخاب شده‌اند ، اصیل‌تر، واقعی‌تر و ملموس‌تر...
مشكل در هماهنگی نا بازیگران و بازیگران در این مجموعه بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود كه تلاش كردم توی ذوق نزند و از یك سلیقه یك‌دست و قابل باور برخوردار باشند.
● چرا راه شب و چرا رادیو؟
فرهنگ: خب به نظر می‌آید كه سفر خوبی در پیش داریم و كشتی همچنان پیش می‌رود... امیدوارم بین راه به توفان و امواج سهمگین برنخورد و ما را به جزیره كوچك قبلی بر نگرداند.
● حالا جزیره چندم هستیم؟
فرهنگ: هنوز در جزیره (راه شب) و (رادیو) و بازتاب‌های آن میان تماشاگران، داستان‌های شب رادیو در آن روزگاران، در شهرستان كه هیچ جایی برای خیال‌پردازی دوران نوجوانی نبود، آنقدر جذاب بود كه هر كس هر كاری داشت زمین می‌گذاشت و دور رادیو جمع می‌شدند تا قصه شب را بشنود سال‌های دور و دراز ۳۸ تا ۴۵ را می‌گویم.
من هم مثل همه شیفتگان خرد و كلان، دل و جان به رادیو می‌سپردم و از آنجا كه یك وسیله (شنیداری) بود، تخیلاتم را بر بال پرندگان سوار می‌كردم و به جاهای دور دست و ناشناخته می‌بردم. عالمی داشت، عالم نوجوانی آن روزها... تلویزیونی در كار نبود.
همین كه (آرم) برنامه (قطعه زیبای كورساكف) با صدای گوینده بسیار خوبی مثل (مانی) از رادیو شنیده می‌شد، یك جور شعف خاصی به همه دست می‌داد. پیر و جوان، مادر و مادربزرگ و همسایه توی حیاط، روی تخت كنار حوضی می‌نشستند و دل و جان به آن می‌دادند. بعضی‌ها هم شب‌های تابستانی زیر پشه‌بند روی پشت‌بام‌ها گوش می‌دادند. در آن ساعت شب تنها صدای جیرجیرك‌ها و رادیو در سرتا سر شهر و حتی كشور به گوش می‌رسید. آنقدر روی من اثر گذاشته بودكه آرم (راه شب) را بیاد آن روزها، از همان موسیقی استفاده ‌كردم، میانسالان این روزها همه یك حس نوستالژیك و خاطره‌انگیزی از آن دارند.
رادیو بر خلاف امروز یك جور(وحدت ملی) یك جور (دعوت همگانی) یك جور (ضیافت) را برای همه تدارك می‌دید. امروز مشغله‌ها، اعصاب‌ها، گرفتاری‌ها و مشكلات روزمره توان‌فرسا، آن شور و شوق را از بین برده، كم‌تر كسی به رادیو گوش می‌دهد. تلویزیون و CDها و DVDها و ماهواره‌ها جای آن را گرفته است.
● چرا در فیلم‌ها و سریال‌های خودتان كم بازی می‌كنید؟ شما یك بازیگر سرشناس و پرسابقه‌اید؟
فرهنگ: راستش برای پرهیز از جلوه‌نمایی‌های خودخواهانه است كه جلوی خودم را می‌گیرم.
من در دوران تئاتر از بازیگری شروع كردم و تقدیر مرا به سمت كارگردانی كشاند. وقتی فیلم (شاید وقتی دیگر) به كارگردانی (بهرام بیضایی) را بازی كردم، دوستان مرا به ادامه تشویق می‌كردند، اما در كارهای خودم خیلی برایم سخت است كه از نظر روحی و روانی بتوانم بر جنبه خودخواهانه و متظاهرانه‌اش (غلبه) كنم. در فیلم‌ها یا سریال‌های همكاران خوبم با اشتیاق وسوسه‌های دوران كودكی‌ام، عاشقانه بازی می‌كنم. البته به دلیل مشغله دوم (كارگردانی و نویسندگی) سعی می‌كنم گزیده‌تر كار كنم.
● آیا پیش از این تجربه ناخدایی داشته‌اید؟ آنقدر قابل باور بود كه تصور نمی‌كردی بازی می‌شود. به خصوص با آن لهجه زیبای جنوبی یا عربی...
فرهنگ: نه من ناخدا نبوده‌ام. اما من و او، انگار سال‌هاست همدیگر را می‌شناسیم. با احساس‌ها، سلیقه‌ها، غرور و كنترل خشونت‌هایمان آشنا بودیم. بعد از تمرینات بسیار روی لهجه و پیدا كردن سر و ریخت ورشكسته (و نه آرتیست بازی) به گروه اعلام كردم كه آماده‌ام و ظرف هفده روز فیلمبرداری آن را تمام كردیم.
● شما جنوبی هستید؟
فرهنگ: (می‌خندد)، رنگ رخصار گواهی دهد از سر ضمیر...
● در كجا متولد شده‌اید؟
فرهنگ: آبادان! آبادان آن روزگاران قبل از جنگ به قول (ناخدا ستار)، (آباد) بود.
● دیپلم را هم آنجا گرفتید؟
فرهنگ: من تا نه سالگی آبادان بودم . بعد از فوت پدرم، به كرمان مهاجرت كردیم. مادرم كرمانی بود و تمام دوران مدرسه را در كرمان سپری كردم! بعد هم كه آمدم تهران، تهران شلوغ و درهم كه هویت خاصی ندارد. فقر بیداد می‌كند، ثروت هم همین طور! تضاد غریب و عجیبی در همه چیز و همه‌كس هست. شهری بیقواره و بی‌دفاع كه آدم‌های تهی‌دست از كله سحر در تلاش معاش هستند، تا لقمه نانی به خانواده پرجمعیتشان برسانند تا كله سحر بعدی! نه آسایشی، نه رفاهی و نه عدالتی! نگاه كنید به همه برج و آپارتمان‌های خالی از سكنه و زمین‌خواران كذایی و...
● كدام شهر ایران را بیشتر دوست دارید؟
فرهنگ: (می‌خندد) هان ... كشتی دارد، به صخره سخت و صعب‌العبور می‌رسد؟
● خودتان گفتید خشونت و سختی هم جزو زندگی است .
فرهنگ: بله، حتی می‌شود گفت لطف زندگی است. همیشه، همه ‌جا ، صخره‌های بلند هست اگر انگیزه داشته باشی و خودت را مسلح كنی (هر طور كه بلد هستی) می‌توانی به حركت خودت ادامه بدهی.
● نگفتید كدام شهر؟
فرهنگ: وقتی دانشجو بودم، خیلی این طرف و آن طرف می‌رفتم. اما نگاهم خیلی عبوری و توریستی بود با نوك تلنگری به هیجان می‌آمدم و با نوك ضربه‌ای در هم می‌ریختم و نظرم درباره یك شهر و مردمانش عوض می‌شد. خب یك نگاه عمیق‌تر، همدردی‌تر، انسانی‌تر كم‌تر داشتم. هر جا قشنگ‌تر بود خوشم می‌آمد، اصلا نمی‌دانستم پشت این زیبایی ظاهری كدام فرهنگ و تاریخ نهفته است یا پشت آن شلختگی و كج‌سلیقگی كدام شخصیت و سلیقه‌ای حاكم است. كدام یك از ماها گنجینه‌ای ادبی و كهن را كامل خوانده‌ایم؟ كدام حافظ، مولوی، عطار، خیام، فردوسی و سعدی را شناخته‌ایم كه حال می‌خواهیم شهرهایمان را دیده باشیم و بشناسیم؟ سال‌های پیش طرح جامعی ‌برای همه شهرها با آداب و سنت و فرهنگ آنها به تلویزیون دادم كه لابه‌لای كارهای پر شتاب و عجولانه دیگر محو شد و در كشوها خاك خورد! همه شهرهای ایران حاصل خلق، خو، منش و فرهنگ ماست. باید به جوان‌ترها بیاموزیم كه فرهنگ و شعر خودشان را عمیق‌تر بشناسند، شهرها و مردمانش را تاریخی‌تر و فرهنگی‌تر ببینند. به دلیل شغل و حرفه پرسفرمان، تقریبا خیلی جاها رفته‌ام، خیلی چیزها را دیده‌ام، خیلی چیزها را ندیده‌ام، با خیلی آدم‌ها آشنا شده‌ام و با خیلی از آنها رفته‌ام خیلی چیزها را دیده‌ام، خیلی چیزها را ندیده‌ام، با خیلی آدم‌ها آشنا شده‌ام و با خیلی از آنها فرصت دیدار و گپ زدن نداشته‌ام. اگر بخواهم خیلی سریع بگویم می‌توانم از لاهیجان، یزد، كرمانشاه، آبادان، كرمان، اصفهان، تركمن‌صحرا و... یاد كنم. اما به قول شاعر حماسه‌سرا، همه جای ایران سرای من است.
●چه چیزی یا چیزهایی شما را آزار می‌دهد؟
فرهنگ: بی‌‌عدالتی در همه ابعاد آن، بی‌‌فرهنگی، دلال‌صفتی و دلال‌اندیشی! دروغ! بیكاری و علافی و سردرگمی اكثریت جوان‌های این مملكت! در یكی از شهرستان‌ها جوان‌های بسیاری را دیدم كه بیكارند و جعبه‌ای به عنوان دكه سیگارفروشی جلویشان گذاشته‌اند، تا مثلا امرارمعاش بكنند. وقتی پای درددل آنها نشستیم به اتفاق می‌‌گفتند: قیمت یك بسته (هرویین) از یك بسته (سیگار مالبرو) ارزان‌تر است. خب... شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.وقتی جوان‌تر بودم، خیلی به سختی توانستم بلندپروازی‌هایم را در این حرفه سروشكل بدهم و سری میان سرها باز كنم. كم‌تر كسی در این حرفه به تو كمك می‌‌داد، تو خودت به جای دو گوش باید چهارگوش و به جای دو چشم چهار چشم و به جای دو پا، چهار پا داشته باشی كه بدوی و بدوی و بدوی... حالا بعد از سی و هفت سال كار، یاد گرفته‌ام كی بدوم، كی بایستم و كی حركت كنم! هرگز وسوسه‌های مالی مرا ویران نمی‌‌كند، راستش را بخواهید آخرین مرحله كارم است. در كارم، مغرورتر از آن شده‌ام كه عمری دنبال (پول) بودم. چرا پول دنبال من ندود؟
در همه‌ كارهایم در اندازه ‌توانم سعی كرده‌ام فرصتی را برای آنها كه (فرصتی) نداشته‌اند، بدهم. به خصوص به جوان‌های گمنامی كه هرگز میدانی یا فرصتی برای بروز استعدادشان پیدا نمی‌‌كنند! برای من شوق‌انگیز است و آموزنده، تركیب، همیشه جواب خوبی می‌‌دهد. تجربه در كنار ذوق و هوش تازه‌تر و جوان‌تر.
● چه توصیه‌ای برای خیل عظیم جوان‌ها برای ورود به دنیای سینما و تلویزیون دارید؟
فرهنگ: جوان‌های امروزی به دلیل حجم بالای كتاب‌ها و اطلاعات (كامپیوتر، اینترنت و...) باهوش‌تر و باسوادتر هستند، فقط عجله دارند. حوصله آموزش و تعلیم طولانی كه می‌‌تواند آنها را صیقل بدهد ندارند. یك شبه همه چیز را می‌‌خواهند. شاید به دلیل سرعت سرسام‌آور همه چیز است كه این طوری بارآمده‌اند؟ اگر می‌‌خواهند كارشان (تداوم) داشته باشد، اگر می‌‌خواهند (ماندگارتر) باشند، باید پی سختی‌های راه را هم به جان بخرند، هر كه بدون پشتوانه و (زود) می‌‌آید (زود) هم از گردونه خارج می‌‌شود. منكر پارتی‌بازی نیستم، اما مگر پارتی‌بازی در همه جا نیست؟ چرا نخواهیم كارمان (پارتی) ما بشود؟ برای ثبت و ظهور این امر باید كاركرد، كاركرد و كاركرد. <شهرت> و مال‌اندوزی و تظاهرات بیرونی این حرفه نباید سرمشق باشد. سرمشق ما (تعلیم) و (تامل) است تا به آخر... تا به آخر باید آموخت و آموخت و وقتی آموختی درمی‌یابی چقدر نمی‌‌دانی! شهرت و پول(اعتبار) نمی‌‌آورد. كارتست كه می‌‌تواند معتبرت كند. وقتی اعتبار پیدا كردی همه چیز تحت كنترل تو می‌‌آید و سكان‌دار كشتی تو می‌‌شوی كه باید مسافرانت را به سلامت به سرزمین‌های دور و نزدیك ببری.
● اجازه می‌‌دهید مسیر سفرمان را عوض كنیم و به جای دیگر برویم؟
فرهنگ: قطب‌نمای سفر در دست شماست.
● در كرمان، كدام محله‌ زندگی می‌‌كردید؟
فرهنگ: اطراف فلكه ژاندارمری، كوچه والی‌آباد. توی این فلكه یك كاسه بشقاب بسیار بزرگ بود كه به شكل فواره‌ای زیبا از آن آب می‌‌ریخت. پاسخ دلتنگی‌های مرا در سال‌های نوجوانی می‌‌داد! سال‌های عشق‌های خیال‌انگیز و دست‌نیافتنی را...
● از رابطه‌تان با خانوادتان بگویید؟!
فرهنگ: خانواده و كار در دو خط موازی هم! پیش‌ترها (كار) را ترجیح می‌‌دادم، با گذشت زمان متوجه شدم حضور وجود خانواده مرا دلگرم‌تر، آرام‌تر و پخته‌تر می‌‌كند؛ همسر من تحمل زیادی دارد كه ناشی از یك جور (اعتماد به نفس) بالای اوست. بیشتر سال را من مشغول كارم، او با آرامش خاصی كه مرا <خجالت‌زده> هم می‌‌كند، موقعیتی در خانه به وجود می‌‌آورد كه بتوانم كارهای نكرده‌ام را كه تلنباری از نوشته‌های فیلم نشده است را انجام بدهم. از طرف دیگر اگر او نباشد من توی خانه از گرسنگی می‌‌میرم (می‌‌خندد.) یك اعتراف كوچك بكنم؟ در كارهای منزل بسیار تنبل و خودخواه هستم. اصلا بلد نیستم كاری بكنم. حتی میز كارم آن‌قدر آشفته است كه فقط خودم از آن شلوغی سردرمی‌آورم! بگذارید یك خاطره كوچك از آشپزی‌ام برایتان بگویم:
یك‌بار همسرم با (مانی) پسرم به یك سفر كوتاه رفته بودند. انواع و اقسام غذاها را برایم درست كرده و لیست آنها را با توضیحات مفصل روی یخچال چسبانده بود! داشتم روی یك فیلمنامه كار می‌‌كردم كه سخت احساس گرسنگی كردم. حوصله گرم كردن غذا را نداشتم. تصمیم گرفتم مثل همه مردان مجرد (نیمرو) درست كنم. باورتان نمی‌‌شه كه نتوانستم؟ حواسم به كار بود و چهار تخم‌مرغ را شكستم، زرده و سفیده آنها را در سطل آشغال ریختم و پوسته‌ها را در تابه داغ! از دود و بوی بدی كه در آشپزخانه راه افتاد فهمیدم چه گندی زده‌ام! خب این یك وجه از مهیا كردن موقعیت كاری در خانه از سوی همسرم بوده است. وجه اساسی‌ ترش، ایجاد فضایی آرام با روحیه همدلی و همراهی با من است! راستی می‌دانستید كه او اولین منتقد كارهایم قبل و بعد از اجراست؟ جالب است كه بسیار سخت‌گیر هم هست. او در حرفه من نیست، اما به دلیل ذوق نقادانه‌اش و وجه اشتراك هنری‌اش (گرافیست‌ است)، به شكل باور نكردنی‌ هوای مرا دارد تا دست از پا خطا نكنم و كارهای فوری و دم‌دستی را فراموش كنم.
● مانی چطور؟ دلش نمی‌خواهد با او بازی بكنید؟
فرهنگ: روزی یكی، دو ساعت تحت امر <ایشان> هستم و بازی می‌‌كنیم. قاعده بازی را هم او تعیین می‌‌كند. بیشتر مرا كارگردانی می‌‌كند، كه چه باید بكنم و چه نباید بكنم.
● همسرتان نسبت به معروفیت شما در جامعه و كارتان چه عكس‌العملی دارد؟
فرهنگ: شاید روزهای اول ازدواج كمی گنگ و ناشناخته رو‌به‌رو می‌‌شد، اما به سرعت برای هردوی ما حل شد. همان‌طور كه برای هم احترام قایلیم به كار همدیگر هم احترام می‌‌گذاریم و در كارهای همدیگر دخالت مستقیم نمی‌‌كنیم. مگر آن كه یكی از دیگری بخواهد نظر مشورتی بدهد. در مورد محبوبیت و معروفیت هم او عكس‌العمل خاصی ندارد. همان‌طور كه گفتم اعتماد به نفس بالایی دارد و در كارش مدیری بسیار باهوش و كاركشته و مسایل را از زاویه تنگ آن نمی‌‌بیند.
● و مانی؟ دوست دارید كار شما را ادامه بدهد؟
فرهنگ: خب سن و سالش نمی‌‌طلبد تا خودش راهش را انتخاب كند. اغلب با من سرصحنه فیلمبرداری می‌‌آید و از نزدیك فعالیت پیچیده پشت صحنه را می‌‌بیند. احساس می‌‌كنم تجربه خوبی برای اوست كه من هرگز فرصت آن را نداشتم، با آدم‌ها و كارهای بسیار جور و واجوری روبه‌رو می‌‌شود كه در اتاقك ذهنش نقش می‌‌بندد، شاید روزگاری این تجربه (سر) باز كند، شاید هم در همان (اتاقك) محبوس بماند. او در سریال (طلسم‌شدگان) و سریال (راه شب) بازی هم كرده و از پس این كار به خوبی برآمد. در اپیزود (مدیر مدرسه) بازی كرده است كه خواهید دید.
● با تشكر بسیار از این كه وقت خودتان را در اختیار ما گذاشتید.
فرهنگ: یعنی مسافرت ما با كشتی تمام شد؟
● راضی بودید؟
فرهنگ: جالب بود. حداقلش این بود كه تكراری نشد.
● خوشحالیم.
فرهنگ: پس بادبان‌ها را برای سفر دیگر بالا ببریم؟
● سكان‌دار این كشتی شما بودید.
فرهنگ: اما بدون قطب‌نما ممكن بود، مثل ناخدا ستار، كشتی‌اش به گل بنشیند.
منبع : مجله خانواده سبز