سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

برهان در فلسفه


برهان در فلسفه
رایل اصل این مقاله را به زبان فرانسه نوشته است و در سال ۱۹۵۴ به چاپ رسانده است. ترجمه ای که خواهید خواند از روی ترجمه انگلیسی مقاله که آن نیز به قلم خود رایل می باشد صورت گرفته است. Gilbert Ryle, Collected Papers, Vol.۲, ۱۹۷۱,(Hutchson of London), pp.۳۱۹-۲۵
اهمیت برهان آوردن نزد فیلسوفان بیش از اهمیت گل زدن میان تنیس بازان نیست. نه تنیس باز بیهوده می کوشد گل بزند و نه فیلسوف بیهوده می کوشد برهان بیاورد. فیلسوف برهان آوری مردد و بی کفایت نیست. برهان ها ربطی به فلسفه ندارند همچنان که گلها به بازی تنیس.
بعضی فیلسوفان ریاضیدان هم بوده اند، مانند دکارت، لایب نیس و فرگه. برخی دیگر متخصص منطق صوری هم بوده اند، مانند ارسطو، فرگه و راسل. همچنان که هر تنیس بازی ممکن است در فصل زمستان هم گل بزند فیلسوف نیز ممکن است قضایایی را در ریاضیات و منطق صوری اثبات کند. با این حال قدرت و ضعف ارسطو و فرگه در بحثی فلسفی ربطی به قدرت و ضعف آنها در اثبات قضایای ریاضی یا منطق صوری ندارد. ای بسا کسی که در فلسفه جایگاهی پائین تر از ارسطو دارد در اثبات قضایا در منطق صوری تواناتر از وی باشد.
به دو دلیل بی انصافی است بگوییم فیلسوفان نه چیزی را اثبات می کنند و نه حتی به خود زحمت تلاش برای اثبات می دهند:
۱) فیلسوفانی مانند اسپینوزا کوشیده اند به همان شیوه ای که اقلیدس قرنها پیش به مسائل هندسی پرداخته بود به مسائل فلسفی بپردازند. تاریخ فلسفه، از افلاطون گرفته تا هم اینک که این مقاله را می خوانید پر است از برهانهایی که له وجود خدا و جاودانگی روح ارائه شده است. قصد ندارم وقت تان را با بحث بر سر این مسئله تلف کنم که آیا این برهانها را باید گونه خاصی از فلسفیدن شمرد یا نمونه ای از بد فلسفیدن یا اصلاً موردی از تلاشها و مشغولیتهای غیرفلسفی کسانی که در حوزه هایی دیگر بی شک فیلسوفانی نابغه بوده اند. اندکی دست به عصاتر قدم بر می دارم و به این سخن بسنده می کنم که دستاوردهای فلسفی شناخته شده پاری از بهترین فیلسوفان اصلاً نه برهان بوده است، نه شبه برهان و نه حتی چیزی که قابلیت برهان شدن را داشته باشد.
۲) نامنصفانه است بگوییم پاره ای از نمونه های بارز و ممتاز فلسفیدن چنان اند که نمی توانند در زمره کوشش هایی موفق یا حتی ناموفق در برهان آوردن به شمار آیند. چنین می نماید که گفته ایم برخی از فلسفیدن های خوب بیشتر به شعر و موعظه می مانند و هیچ بهره ای از استدلال یا عقلانیت نبرده اند، اما چنین نیست. من معتقدم بهترین دستاوردهای فیلسوفان خصلتی کاملاً استدلالی دارد، به این معنا که نه تنها فیلسوف برای آنها استدلال کرده است، بلکه خود آنها به خودی خود استدلال هستند. فیلسوف را قدرت و اصالت برهانهایش است که بر تخت می نشاند نه چیز دیگری. با این حال استدلال های قدرتمند فیلسوفان را نمی توان برهانهایی دقیق و یا حتی غیردقیق دانست. فرگه نمونه ای است که در بحثهای فلسفی اش در باب مفهوم عدد استدلالهای قدرتمندی ارائه کرده است که هیچ کم یا بیش از برهانهایی ندارند که در «کتاب قوانین پایه حساب» (Grundgesetze der Arithmetik) برای قضیه هایش پیش رو نهاده است. هر دو کوششهایی از یک گونه و نامزدهایی برای یک نشان افتخار هستند.
هنگامی که می گویم استدلال فلسفی فرگه یا افلاطون قدرتمند است منظورم این نیست که آن استدلال به جهت زبانی و بلاغی قدرت اقناع دارد. درست است که آثار افلاطون بلاغی تر از آثار ارسطو است اما به آسانی می توان میان این دو نوع پرسش فرق گذاشت:
۱) پرسش از این که آیا استدلالی که ارسطو در موضوعی آورده است قوی تر است یا استدلال افلاطون. ۲) پرسش از این که کدام یک از این دو استدلال قدرت زبانی و اقناع بیشتری دارد. همچنان که هر برهانی ممکن است «به لحاظ منطقی» دقیق یا مبهم باشد هر استدلال فلسفی ای نیز ممکن است به لحاظ منطقی قوی یا ضعیف باشد. چرا مدعی ام برخی از استدلالهای بارز فلسفی اصلاً برهان نیستند
روشن است: قضیه را می توان آموخت، فهمید و جدا از برهانش به کار برد. گاه قضیه ای که هنوز برهانی برایش نیافته ایم به شهود بسیار روشن است. در این حالت کشف برهان قضیه مؤخر از کشف صدق آن است. استدلالهای فلسفی هیچ کدام چنین نیستند. هرگز نمی توانیم به دانش آموزی نتایج استدلالهای افلاطون درباره مفهوم شناخت و باور کاذب را توضیح دهیم، بی آنکه خود استدلالها را به او یاد داده باشیم. تا استدلالی را که فرگه برای مفهوم عدد ارائه کرده است به وی یاد ندهیم نمی توانیم انتظار داشته باشیم بتواند این مفهوم را به کار برد. چیزی از این بیهوده تر نیست که بخواهیم فهرستی از یافته های ارسطو یا کانت تهیه کنیم. هیچ قضیه فلسفی ای وجود ندارد، چه رسد به قضیه دشوار یا قضیه مبهم فلسفی.
گاه فکر می کنم کسانی نبود فهرستی از قضایای فلسفی را بد فهمیده اند و پنداشته اند که چنین فهرستی می تواند وجود داشته باشد اما دلیل نبود آن صرفاً این است که متأسفانه فیلسوف برخلاف ریاضیدان که با مفاهیمی ثابت، خوش ساخت و فنی سخن می گوید، باید با مفاهیم لغزنده و مه آلود گفتمان غیرفنی و روزمره سخن بگوید. همین جا بگویم که این عذر تقصیر یکسره ناموجه است. خود مفهوم عدد که فرگه به توضیح فلسفی آن می پردازد مفهومی ثابت و خوش ساخت در محاسبه است ـ بگذریم که استدلالهای فلسفی وی کاملاً در جهتی خلاف کار کرده اند و نتوانسته اند مقصود وی یعنی اثبات منطق باوری (Logicism) را برآورند. مفاهیمی مانند «بی نهایت کوچک» و «نقطه» که در آثار فیلسوفانی همچون زنون، ارسطو، بارکلی و وایتهد یافت می شود در اصل مفاهیم غیربومی ای بوده اند که در سرزمین ریاضیات و آثار ریاضیدانان زاده شده اند.
نکته دیگری که باید در نظر داشت این است که وجود هر برهانی به معنای وجود مقدماتی است. پاره ای از دلایل ناکامی برهان روشن نبودن مقدمات یا مشکوک بودن صدق آنها است. استدلالهای فیلسوفان از این دست نیست و حتی هنگامی که فیلسوفانی خام اندیشانه به تقلید از عناصر اقلیدس یا «پرینکیپیا متمتیکا» (Principia Mathematica) مجموعه هایی از مقدمات ضروری و کافی را کنار هم می گذارند، باز هم اتفاقی نمی افتد. ایشان تنها بحث را یک گام به پس می برند. مسئله فلسفی نه در کاربرد مقدمات که در خود مقدمات است. دکارتی ها دوست دارند در بوق و کرنا بدمند که «می اندیشم پس هستم» مقدمه پاری از قضایای فلسفی مورد پذیرش همگان است. به نظر من مور (G. E. Moore) نیز گاه هزینه مقدمات فیلسوفان را از فهم مشترک (common sense) پرداخت کرده است. همیشه فیلسوفان به این کارها واکنش نشان داده اند و اعتراض کرده اند که «نیازی نیست چیزی را بر این مقدمات بنیاد کنیم». من فکر می کنم واکنش درست این است که بگوییم «هرگز به مقدمه ها نیاز نداریم چرا که اساساً به قضایا نیاز نداریم». همیشه از گفتن این حرف ترس داشته ایم چرا که قبول کرده ایم که هر استدلالی با هر اندازه قوت منطقی ای باید همواره به شکل یک برهان مقدمه ـ قضیه باشد.
گذشته از تمام نکات سلبی ای که تا کنون ذکر کردم چه نکته ایجابی ای می توان در کار کرد به سخنی دیگر، درباره استدلالهایی که هم فیلسوفان حرفه ای ای باید در بحث هایشان اقامه کنند و هم ما در مباحثاتمان مد نظر داشته باشیم چه می توان گفت قصد ندارم حکمی کلی صادر کنم و قانونی وضع نمایم. تنها چیز مهم برایم آن کاری است که گاه در ضمن بحثی فلسفی باید به انجام برسانیم. خواه کاری ویژه باشد خواه نه.
تفاوتی آشنا را به یادتان بیاورم: تفاوت فن با فناوری، روش با روش شناسی و موسیقی با موسیقی شناسی. این که بدانیم کاری را چگونه به بهترین نحو انجام دهیم یک چیز است و این که بتوانیم بهترین نحوه انجام کار را توضیح دهیم، چیزی دیگر. جراح ممکن است در کارش شگردی بیاموزد و یا ابداع کند، اما هیچ مهارتی در صورتبندی کلامی(Verbal) شگردش و بیان آن به دیگران نداشته باشد. فعالیتی وجود دارد که از اجرای صرف، پیچیده تر است و از وظیفه پیچیده آموزش کلامی نحوه اجرا آسان تر است. این فعالیت واسط، وظیفه اثبات و نشان دادن شگرد و در حقیقت آموزش دادن آرام آرام و بدون ابهام شگرد به تک تک جراحان است. حال فرض کنید که خود جراح بخواهد شگردش را در قالب کلام صورتبندی کند و راهنمایی برای انجام آن تدوین نماید. مسئله این است که وی چگونه می تواند دستورهایش را محک بزند و از کجا خواهد فهمید دستورنامه ای که تنظیم کرده است قادر به توضیح عملیات مورد نظر وی است باید شگردش را همان گونه که آموخته است به کار بزند و در عین حال یک چشم به تیغ داشته باشد و یک چشم به دستورنامه. وی باید هر بخشی از شگردش را خوب نشان دهد تا بتواند تک تک قسمتهای آن را با مفاد ثبت شده در دستورنامه منطبق نماید. این کار چندان هم که می نماید آسان نیست، به ویژه که همواره نخستین دستورنامه های کلامی و فرمول های آموزشی بسیار کلی و طرح گونه اند.
همین وضع در مورد مسئله ما مطرح است. با اعداد کار کردن و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را بلد بودن یک چیز است و صورتبندی زبانی دستورکار و شیوه درست کار کردن با اعداد، چیزی دیگر. بچه مدرسه ای ها از پس اولی برمی آیند اما هیچ گاه از ایشان نمی خواهیم دومی را که پیچیده تر است انجام دهند. این کاری است که فقط بزرگسالان، آن هم برای مقاصدی خاص، باید بلد باشند. به سخنی آنها باید بتوانند قواعد عملیات حاکم بر عبارت های عددی را تدوین نمایند، همان گونه که در قبایل بدوی قانون گذاران قواعد بیان ناشده حاکم بر رفتار قبیله را تدوین می کنند. آنچه در مورد عبارت های عددی آمد درباره قریب به اتفاق عبارتها اعم از فنی، شبه فنی و غیر فنی صادق است. پیش از آنکه به رهنمودهای کلامی مربوط به نحوه کار کردن با آنها بنگریم یاد می گیریم چگونه آنها را به گونه ای نظام مند و خودسازگار به کار بگیریم. نخست باید راه درست به کار بستن آنها را بیاموزیم، مثلاً سؤال های پاسخ دار بپرسیم، دستورهای انجام شدنی صادر کنیم، گزاره هایی قابل آزمون بیان کنیم و تا آخر. سپس باید به تدوین آن دسته عملیاتی پرداخت که اگر چه پیشتر صورتی تدوین شده نداشته اند همیشه قاعده مند بوده اند. شاید آشکار کردن «منطق» ضمنی حاکم بر کاربرد این عملیات همیشه هم خوشایند نباشد اما باید این کار را انجام داد. به سخن دیگر همچون جراح با نوعی مسئله «جور کردنMatching» روبروییم و باید عملیاتی را که در آن کارکشته ایم با این عبارات و دستورهای کم وبیش طرح گونه جفت وجور کنیم. خصوصاً باید استدلالهایی را که بر این عبارتها استوار هستند آموزش دهیم تا این استدلالها را با استدلال ـ الگوهای (Argument-pattern) به نسبت طرح واری جفت و جور کنیم که رهنمودهای پیشنهادی را تدوین کرده اند. در این مورد بر خلاف مثال جراح خود روند تحت آزمایش، مجموعه ای است از عملیاتی که خود از طریق عبارتها به انجام می رسند. در واقع می خواهیم قواعد حاکم بر کاربرد یک دسته از واژه ها را بر حسب واژه هایی در لایه ای دیگر تنظیم نماییم. دو مثال می آورم. افلاطون قرار بود درباره جایگاه «لذت» در زندگی بشر نظر دهد و به همین دلیل هم بایست می توانست ماهیت لذت را توضیح دهد. او دریافته بود که خوردن به وقت گرسنگی و نوشیدن به هنگام تشنگی از چیزهایی هستند که به ما لذت می بخشند. خوردن و آشامیدن فرایندها و در حقیقت انتقال هایی از تهی بودن به پر بودن هستند. آنها فرایند انباشتگی اند.
وی با نظر به این نکته لذت خوردن و نوشیدن و شادمانی ای را که از آنها کسب می کنیم فرایندی واحد و به سخنی دقیق تر انتقالی از حالی به حالی دیگر برشمارد. ارسطو به راهی مخالف رفت. به نظر او اگر لذت بردن از چیزی فرایندی از حالی به حالی دیگر باشد نتیجه این خواهد شد که ای بسا کسی نتواند لذتی تمام از چیزی کسب کند چرا که شاید در میانه لذت بردن کسی فرایند را منقطع نماید، درست مانند کسی که غذایش را آغاز کرده بود اما اجازه ندادند آن را تمام کند. به نظر ارسطو می شود از چیزی برای مدتی کوتاه یا بلند لذت برد اما هرگز نمی توان از آن نصفه و نیمه لذت برد. لذت ها یا کوچک اند یا بزرگ، اما هیچیک درصدی و کسری نیستند. این گونه ارسطو تشبیه افلاطونی مفهوم لذت به مفاهیمی عام همچون فرایند و انتقال را در هم می کوبد. ارسطو نشان می دهد که آن دسته از عملیات استدلالی اولیه ای را که به درستی با فرایندـ عبارتها (Process-expression) صورت پذیرفته اند (مانند شام خوردن) نمی توان با عبارت هایی مثل «لذت بردن» صورت داد. از این گفته نباید نتیجه گرفت که در سخن ارسطو هیچ نکته ایجابی ای وجود ندارد. بر عکس، او به صورتبندی دستورنامه لازم چیزی تازه و بدیع می افزاید و با کشف اشتباهی مهم در شیوه تدوین افلاطون عنصری ایجابی را در دستورنامه وارد می کند. به یاد داشته باشیم که تصحیح کردن چیزی جز پیراستن نیست.
دومین مثال فرگه و کاری است که انجام داده است. برخی از دانشمندانی که در حساب مقدماتی به زبردستی فرگه بوده اند بر آن بودند که عباراتی مانند «یک»، «دو» و «سه» همانند صفت های «سبز»، «گرد» و «درستکار» نماینده کیفیات اشیا هستند، با این فرق جزئی که این عبارات ریاضیاتی احتمالاً کیفیت هایی رازآلود هستند. تا جایی که به یاد دارم فرگه این پیشنهاد «جور کردن» را با استدلالی به این قرار در هم فرو می ریزد: اگر کسانی که در این اتاق هستند درستکار باشند آنگاه پس من هم که در این اتاق ایستاده ام درستکار می باشم اما اگر کسانی که در اتاق هستند ۳۵ نفر باشند چنان نخواهد بود که من عدد ۳۵ باشم! گذشته از این، نه تنها من عدد ۳۵ نیستم بلکه عدد ۱ هم نیستم. من فقط استاد آکسفوردی هستم که در این اتاق ایستاده است، نه چیزی دیگر. «عدد ۱ بودن» بر خلاف «درستکار بودن» محمولی توصیفگر من نیست. محمول «عدد ۱ بودن» تنها موضوعی مثل «استادان آکسفوردی حاضر در این اتاق» را توصیف می کند. آنچه بر عبارت های عددی می گذرد از زمین تا آسمان با آنچه بر عبارت های کیفی می گذرد فاصله دارد و خبری از چفت و جور شدن آنها با اینها نیست. با این همه نکته مثبتی وجود دارد که نباید نادیده گرفته شود: حال می توانیم درباره رفتار منطقی عبارت های عددی (Numerical-expression) سخنی ایجابی به زبان آوریم و از شباهت آن رفتار به ویژگی مهم عبارت های وجودی(Existence-expression) حرف بزنیم. در دو مثالی که آوردم دستورنامه های کلامی با زبان و واژه های مورد استفاده منطقدانان در رده بندی (واژه های «فرایند» و «کیفیت») نوشته شده بودند اما این راه یگانه راه تدوین شیوه استنباط نیست.
حال می توان فهمید که چرا پاره ای از استدلالهای مشخصاً فلسفی از الگوی مقدمه ـ قضیه پیروی نمی کنند. روشن است، چون اصلاً عملیاتی «از» مقدمات و نتایج نیستند بلکه عملیاتی «بر روی» مقدمات و نتایج اند. وقتی برهان می آوریم قضیه ها را از خلال یک رشته استدلال گذر می دهیم. در پاره ای از استدلال های فلسفی رشته استدلالهایی را که قضیه هایی از میانشان گذرانده شده اند با دستورنامه کلامی روشنگر آن رشته استدلالها جفت و جور می کنیم. برهان آوردن فعالیتی است درون لایه ای حال آنکه آوردن استدلال فلسفی فعالیتی میان لایه ای است.گذشته از این برای برهان آوردن بر چیزی باید مقدماتی صادق در دست داشته باشیم. در کار فیلسوف مهم نیست که گزاره انضمامی ای که مفهوم میان پری مانند «لذت» را در بر دارد صادق باشد بلکه تنها باید روشن باشد که گزاره را چه چیزی تأیید خواهد کرد، چه چیزی رد خواهد کرد و تا آخر. به سخنی دیگر استنباطهای فیلسوف واقعاً استنباط نیستند وی آنها را صرفاً برای مقاصد جفت وجور کردن خود آموزش می دهد. بدین سان جراحی که می کوشد با نشان دادن و برجسته کردن شگردهایش آنها را پله پله و به آهستگی و به شیوه ای روشن به دیگران بیاموزد قصد ندارد درجا یک غلطنامه پیش چشممان بگذارد. حتی وقتی هم که روندش را با آموزش های کلامی پیشنهادی در این روند تطبیق می دهد و جفت و جور می کند باز چنین قصدی ندارد. تنها کوشش او معطوف به آموزش شگردش برای مقاصد تازه غیربالینی است.
سخن آخر. مسائل فیلسوفان اگر اصلاً مسئله باشند در مفاهیم منفردی مثل «لذت» یا «عدد» ریشه ندارند. مسائل ایشان بیشتر مانند مشکلات پلیس های نظارت بر رفت و آمد زمانی رخ می نماید که انبوهی از وسایل نقلیه مفهومی گوناگونی که در مسیرهایی متفاوت تردد می کنند در چهارراهی مفهومی در همدیگر گیر بیفتند. راهی نداریم جز این که همگی یا تقریباً همه آنها را همزمان هدایت کنیم. به همین دلیل است که دانشمندان و ریاضیدانان چندان روی خوشی به بحث های فلسفی نشان نمی دهند. بحث فلسفی درست مانند راه بندان است، راه بندانی که هیچ راننده ای هر قدر هم که خوب براند به تنهایی نمی تواند آن را باز کند.
گیلبرت رایل‎
ترجمه: رضا مثمر
منبع : روزنامه ایران