دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


زندگی را مطابق خواسته خود پیش بردن


زندگی را مطابق خواسته خود پیش بردن
چشمان بسته بنگاه‌های جایزه پراکنی یا زندگی را مطابق خواسته خود پیش بُردن
قصدم نه تخریب است نه...
قصدم تنویر است...
«با زبان الکن به نویسندگی پرداختن و زبانی چنین فصیح و زیبا را زشت و مجدر کردن امری نیست که قابل بخشایش باشد، و تعهدات مسلکی و عقیدتی و فداکاری و پایداری آن که مساله دیگری است نیز چنان دستاویزی نیست که بتواند آن را توجیه کند.» احمد شاملو
جایزه گرفتن پیاپی مجموعه داستان کوتاه «زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود» بیش از آنکه نمایانگر چیره دستی نویسنده این کتاب باشد نشان دهنده کم‌سوادی یا بی‌سوادی اهل و اصحاب و داوران این جایزه‌های ادبی است. کم‌سوادی، بی‌توجی و غفلتی که موجب به بیراهه رفتن نویسنده‌‌های نوپا و تقلید از آنچه چندان «آش دهان سوزی» هم نیست می‌گردد و در انتها موجب پایین آوردن و سطحی‌ کردن سلیقه خواننده گانی که هنوز می‌پندارند «در شهر خبری هست».
داستان‌های خورشید‌فر یک خصوصیت مثبت دارند که کم‌کم دارد به خصوصیت منفی تبدیل می‌شود: «توجه به زندگی روزمره اهالی تهران یا بهتر بگویم بخشی از اهالی تهران.» چیزی که این روزها به یک بیماری تبدیل شده است. روایت زندگی در تهران در سینما، در ادبیات، اینجا و آنجا انچنان پوسیده و بی‌مزه شده که حرف زدن از آن هم ملال‌آور است.
همانطور که گفته شد، کم‌کم جذابیتش را برای اهالی داستان از دست داده است و خواننده‌گان هم چندان اقبالی به آن نشان نمی‌دهند. من واقعا نمی‌دانم تا کی باید همچو داستان‌هایی که تنها سطحی از یک جامعه بیمار را نشان می‌دهد، نشر و تولید کنیم. تا کی می‌خواهیم دستمریزاد به کسانی بگویم که از خیر کَند و کاو اجتماع پیرامونشان می‌گذرند، گروه بزرگی را نادیده می‌گیرند و تنها و تنها موضوع را به روابط سطحی و کسل کننده‌ آدم‌های سطحی تقلیل می‌دهند.
تا کی باید شاهد باشیم آنچه را که منتقدان راستین ادبیات -اگر به ابتذال نقد متهم نشوند- به تحقیر داستان شهری، داستان کافی‌شاپی می‌‌نامند -که بسیار زشت‌تر و سخیف‌تر از داستان‌های کارگاهی است- با الفاظ دهان پُرکن: طنز در عین سیاه بودن. نثر روان. دیالوگ‌های عالی، در یک کلام «کارور»ی بودن به خورد مردم بدهیم! -کِی از این بیماری و کج سلیقه‌گی که ادبیات ایران را فراگرفته خلاص می‌شویم-
آن هم برای داستان‌ها و رمان‌هایی که نه ارزش، نه اعتبار و نه شایسته‌گی همچو تعریف و تمجید‌هایی را دارند. تاکی می‌خواهیم مخاطب را موجودی کودن، سطحی، عامی، گیج، مُنگل و توده فرض کنیم.
یقین بدانید کم‌کم این راز هم از پرده بُرون خواهد افتاد و بنگاه‌های جایزه پراکنی به جای تحمیل عقاید سطحی خویش به خواننده‌گان و زیستن و کسب اعتبار در محیط بیمار ادبیاتِ به اصطلاح انتقادی -کدام انتقاد؟- باید پاسخگوی رفتارشان باشند. از دست رفتن اعتبار یک گروه با مطرح کردن داستان‌هایی که نه ارزش خواندن دارند و نه حتا شایسته انتشار هستند چیزی از مشکلات جایزه‌ها کم نمی‌کند و آن‌ها را هم انتقادی نمی‌کند. وظیفه ادبیات -اگر وظیفه‌ای در کار باشد- پرداختن به بلند بودن چکمه‌های زنان نیست پرداختن به چیزی فراتر از این است. پرداختن به زبان است.
داستان‌های خورشیدفر گشت و گذاری است سطحی در سطح شهر تهران، در آپارتمان‌های کسل کننده شهری که دیگر هیچ جاذبه‌ای هم ندارد. شهری که به معنای واقعی کلمه شهری پست مدرن و معلق بین سنت و مدرنیته، سطحی و تصویر زده است.
اما چیزی که داستان‌های خورشیدفر را نخواندی می‌کند پرداختن به موضوع تکراری «داستان شهری» نیست. بلکه کیفیت نقل داستان‌ها و زبان پُر اشتباه داستان‌هایش است. این موضوع را برای آن‌ها نقل می‌کنم که گوشی شنوا دارند. برای کسانی که هنوز می‌پندارند تنها با گرفتن یکی از این جوایز است که نویسنده می‌شوند. برای خواننده‌گانی که هنوز به جایزه‌ها امید دارند و جایزه گرفتن یک اثر را -بی‌آن‌که از بازی‌های پشت پرده خبر داشته باشند- دلیل بر خوب و خواندنی بودن کتاب می‌دانند.
به هر حال به گمان من ضعف زبانی آنچنان ارکان داستان‌های خورشیدفر را سست کرده است که خواندنش جز ملال و خراب شدن زبان نوشتاری چیزی به همراه ندارد. زبانی که به شدت، این روزها، به مدد تلویزیون و روزنامه‌ها و ترجمه‌های بی‌حساب و کتاب؛ ضعیف و پُر اشتباه شده است.
زبان خورشیدفر زبانی روزنامه‌نگاری است. جملاتش پر اشتباه، ناقص و غلط است. خورشیدفر در داستان‌هایش ارکان جمله‌ها را رعایت نکرده است یا اینکه بی‌مورد آن را به هم ریخته است.
برای فهمیدن همچو اشتباهاتی نیاز هم نیست زیاد اهل ادبیات باشید کافی است به زبان فارسی آشنایی مختصری داشته باشید و گوشی شنوا برای گفت و گوهای روزانه مردم و نه پرداختن به «بور کردن موهای پشت لب فلان دختر در داستان». سَرسَری که نگاه کنیم در چند صفحه چندین اشتباه می‌بینیم (آن هم با نصفه و نیمه سواد ما)
۱) پتو را توی صورتش آورده بود (ص ۹۷)
منظور پتو را روی صورتش کشیده بود.
۲) عمو نادر زن گرفتی (ص۹۷)
صحیحش این است: عمو نادر زن گرفته‌ای
نسیم تو چرا هنوز هیچی نشده جبهه می‌گیری (ص ۱۰۳)
انگار نویسنده با ماضی نقلی قهر است یا اصلا به آن آشنایی ندارد.
صحیح‌اش به این صورت است: نسیم چرا هنوز هیچی نشده جبهه گرفته‌ای
۳) آُق (ص۱۰۰)
عق را با الف ندیده بودیم که دیدیم.
۴) نسیم وقتی نمی‌رفت روی دوش پدرش آن را چسبانده بود به دَرِ یخچال
منظور جناب نویسنده این بوده: نسیم وقتی نمی‌رفت. روی دوش پدرش نشسته رفته بود و آن را به دَرِ یخچال چسبانده بود...
۵) نسیم کنار پنجره آمد
موقعیت راوی رعایت نشده است. اگر راوی کنار پنجره بود این جمله درست از آب درمی‌آمد در صورتی که راوی وسط آشپزخانه ایستاده است. و درست این است که بنویسیم: نسیم کنار پنجره رفت.
و ...
هرچند این ضعف زبانی در بیشتر آثار این روزهای نویسندگان دیده می‌شود و تقریبا تمامی «بنگاه‌های جایزه پراکنی» هم به سادگی از کنار آن رد می‌شوند یا شده‌اند. اما در نهایت چیزی که برای آینده‌گان باقی می‌ماند نه عنوان جایزه‌هایی که می‌آیند و چند صباحی می‌مانند و می‌روند است نه تعریف و تمجید‌های نابه‌جای تریبون‌های جایزه پراکنی است و نه وبسایت‌های جریان‌ساز و زنجیره‌ای که صنعت از «غوره حلوا ساختن» را خوب بلد هستند و «گنجشک را جای قناری» به مردم می‌اندازند و انقدرها شرافت ندارند تا ادبیات را وارد جر و منجرهای باندی و دسته‌ای و گروهی نکنند و از اعتماد و اعتقاد مردم به خودشان سوء استفاده نکنند. یا شاید هم امر به آن‌ها مشتبه شده است که خواننده‌گان باید در بست پیرو فرمایشات حضرات باشند و بر حُسن نظر ایشان درود بفرستند و مرحبا بگویدند (ما اهل درود فرستادن نیستیم و وقت احسنت گویی ما هم گذشته است. ما منتقدان مبتذل.)
چیزی که از ادبیات باقی می‌ماند و تاکنون به گواه تاریخ باقی مانده است: ساختار داستان‌هاست و زبان داستان‌ها. زبانی که در داستان های خورشیدفر بسیار ضعیف است.
به جز زبان این داستان‌های خورشیدفر ضعف دیگری هم دارند که مورد غفلت نویسنده قرار گرفته است. عدم رعایت موضع راوی.
خورشیدفر این توانایی یا دقت را در داستان‌هایش ندارد که موقعیت راوی را حفظ کند. بر فرض مثال روای در اتاق است و به دلیلی به هال می‌رود. اما جناب نویسنده این جمله را اینگونه می‌نویسد «توی اتاق بودم و بعد به هال آمدم.» این سکته‌، پرش یا هرچه شما اسمش را می‌گذارید یکی از اصول اولیه داستان‌نویسی است که رعایت نکردنش به هیچ‌وجه نوآوری نیست گو اینکه داستان‌های خورشیدفر به هیچ‌وجه نو نیستند و تابع سلیقه بنگاه‌های جایزه پراکنی هستند که هنوز گرفتار «ابتذال نقد» نشده‌اند و چشمانشان هنوز برروی واقعیت های داستان‌نویسی بسته است. اگر پرداختن به زبان داستان «ابتذال نقد» «کارگاهی بودن نقد» است نوشتن همچو داستان‌هایی که شاید از نظر زبان بسیار ضعیف‌تر از بدترین داستان کارگاهی است چیست؟
رعایت نکردن این قواعد نشان از کم‌توجهی نویسنده‌ای دارد که اگر به زبان انگلیسی و فرنگی هم داستان می‌نوشت کم‌تر از این‌ها اشتباه زبانی می‌داشت. شاملو می‌نویسد:
«آیا برای یک نویسنده (یا شاعر یا مترجم) تنها و تنها نفس «تعهد اجتماعی» کافی است؟ و به عبارت بهتر و گسترده‌تر: آیا تعهد در قبال ادبیات و به خصوص زبان، چیزی جدا از تعهدات اجتماعی و انسانی یک نویسنده است؟ یا از لحاظ اهمیت در سطحی فروتر از آن قرار می‌گیرد؟ و باز به عبارتی دیگر: آیا یک نویسنده یا مترجم مجاز است در آفرینش اثری براساس تعهد اجتماعی و انسانی خویش، یا در برگردان اثر نویسنده‌ای که هم عهد و هم‌رزم اوست، زبانی اصیل و پخته را که قالب ده‌ها و صدها شاه‌کار عملی و ادبی و تاریخی و فلسفی بوده است، خواه از سر ناتوانی و کمبود قدرت یا شناخت، و خواه از سر اهمال ناشی از شتاب‌کاری یا بی‌دقتی، در شکلی نه چندان موفق به کار گیرد؟ و آیا لطمه‌ای که از این رهگذر بر پیکر زبان و ادبیات خویش وارد می‌آورد لطمه‌ای مستقیم بر تعهد و مسئولیت شخص او نیست؟»
اما داستان‌های امروز چه دغدغه اجتماعی دارند؟ «بور کردن موهای پشت لب دخترکی!» یا «سیگار کشیدن دو زن در آپارتمانی فکسنی» این است دغدغه داستان‌های جوانانِ امروز؟! یا دلمان می‌خواهد همچو داستان‌هایی را به ناف خواننده‌گان ببندیم و آن فضای تیره و تار را تبلیغ کنیم که انگار همیشه برسَرِ ما سایه افکنده است.
هرچند به قول نیچه «غم خودش می‌آید، به دنبال شادی بگردید»
علی چنگیزی