شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مذاکرات با شاه و تبعید علما


عین الدوله هر روز كه می گذرد فشارش را بر بست نشینان مسجد افزایش می دهد. صبح امروز كه سربازها احدی را اجازه ورود به مسجد نمی دهند جناب آقای سیدعلی آقامجتهد یزدی از علمای بنام آن زمان به همراه تعداد زیادی از طلاب و مردم و سادات از منزل حركت كرده و به سمت مسجد روانه می گردند. در مقابل مسجد سربازان جلوی وی را بسته و می گویند فقط شما اجازه ورود دارید. و ورود سایرین ممنوع است. آقای سیدعلی مجتهد در جواب سربازان می گوید: «كسی را نمی بینم كه بتواند همراهان مرا از ورود به مسجد منع كند.» و خلاصه با طلاب و سادات وارد مسجد می شود.
عین الدوله خیلی سعی كرد آقای سیدعلی مجتهد را از مرحوم طباطبایی و بهبهانی جدا كند اما موفق نشد اما بهبهانی و شیخ فضل الله از او خواستند به سلطنت آباد نزد شاه برود و مقصود اصلی آنها را به شاه بگوید. آقا سیدعلی مجتهد نیز به آنها گفت شما از مسجد خارج نشوید و به جایی نروید تا من برگردم.
آقا سیدعلی آقایزدی نیز كه از منزلتی ویژه نزد شاه برخوردار بود چند ساعت از ظهر گذشته به سلطنت آباد رسید و در بستر شاه بیمار حاضر شد. شاه نیز چیزهایی را كه از امیربهادر و نزدیكان عین الدوله در مورد شورش و آشوب علما شنیده بود به وی گفت و ضمن اینكه دلایل اختلاف عین الدوله و بهبهانی را شخصی برشمرد به آقا سیدعلی آقا مجتهد گفت: «آقا سیدعبدالله و حاج شیخ فضل الله طالب عدالتخانه نمی باشند. عدالتخانه مضر به حال آقایان است. به فرض امروز عدالتخانه در مملكت منعقد شود. اول صدای همین اشخاص بلند خواهد شد كه ما عدالت نمی خواهیم... بلی یك نفر آقا میرزا سیدمحمد طباطبایی است كه مایل به جمهوریت است، او هم امری را خواهان است كه در ایران امكان پذیر نیست...»
سیدعلی آقامجتهد بعد از اینكه در ظاهر از حضور در این جماعات برائت می نماید به شاه می گوید: «چند شب است كه صدای زاری و گریه مردم از مسجد بلند است و در این بین افرادی هستند كه قصدشان خیر و صلاح است، به هر حال امروز همگی بیچاره شده اند و به مسجد پناه برده اند و خدا را می خوانند.» سپس از شاه می خواهد كه علما را به حضور بپذیرد و از آنها دلجویی نماید. شاه نیز می پذیرد و از امیربهادر می خواهد كالسكه تهیه كند تا آقاسید مجتهد به شهر برود و علما را به نزد شاه بیاورد. اما امیربهادر این كار را به قدری به تاخیر می اندازد تا حدود چهار ساعت از شب گذشته مرحوم مجتهد یزدی را به تهران می رساند.
در حین این مذاكرات و در حوالی بعدازظهر نصرالسلطنه به همراه مدیر توپخانه سیف الدین میرزا به مسجد می آیند و به آقایان می گویند طبق دستور شاه باید شما را به هر شكل ممكن از مسجد جامع بیرون كنیم.
آقای بهبهانی جواب می دهند: «اگر چنین است بگویید سربازها و فراشان بیایند و ما را به قهر و جبر از خانه خدا بیرون برند.» آقا میرزا ابوالقاسم طباطبایی می گوید اگر ما را اینگونه بیرون ببرند بین مردم و دولت درگیری می شود و خون بسیاری به هدر می رود. مرحوم طباطبایی به نصرالسلطنه می گوید: «اگر ما به خانه های خود نیز برویم همین اجماع و ازدحام می باشد، چاره جز این نیست كه یا عدالتخانه برپا شود و یا دستخط امنیت برای ما گرفته شود تا ما به عتبات برویم و از مسئولیت و تكلیف خارج شویم.» نصرالسلطنه بعد از مشورت با عین الدوله با رفتن علما موافقت می كند و علما به شرط آنكه سه تقاضایشان پذیرفته شود قول می دهند كه سریعا مسجد را ترك و در اسرع وقت به سمت عتبات حركت كنند.
اول آنكه كسانی كه در این چند روز به زندان افتاده اند آزاد شوند و دولت كسی را از این جهت مورد تعرض و تعقیب قرار ندهد. دوم اینكه پسران ملك المتكلمین را كه چند روزی است در زندان هستند آزاد كنند و سوم آنكه هر كس از مردم كه خواست همراه علما تهران را ترك كند دولت مانع نشود.
كه البته عین الدوله تقاضای سوم را نپذیرفت و مورد اول را با آنكه پذیرفته بود بعدا عمل نكرد اما مورد دوم را پذیرفت و غروب امروز آنها را توسط رئیس نظمیه به مسجد فرستاده و تحویل آقایان نمود.
حدود غروب امروز دستخط امنیت توسط مدیر توپخانه به مسجد آورده شد و كتبا امنیت علما و همراهانشان برای خارج شدن از تهران و حركت به سوی عتبات تضمین شد.
فلذا آقایان بعد از نماز مغرب از مسجد خارج شده و به خانه های خود رفتند تا برای عزیمت به عتبات عالیات مقدمات را فراهم آورند البته مرحوم طباطبایی و جمعی از طلاب و سادات شب را به منزل بهبهانی رفتند و همگی هنگام صبح به سمت حضرت عبدالعظیم رهسپار شدند.
خالی از لطف نیست كه در شب دوشنبه باران و رعد و برق شدیدی در تهران آغاز شد و تا نیمه های شب ادامه یافت به نحوی كه نمونه آن در بهار نیز به سختی مشاهده شده بود. لذا مردم می گفتند این باران و رعد و برق ها نشانه غضب الهی است كه به خاطر ظلم به سادات و علما روا داده شده است. و البته عین الدوله نیز می گفت: «شب گذشته باران آمد و شهر را پاك كرد.»
منبع : روزنامه شرق