شنبه, ۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 18 May, 2024
مجله ویستا
دین و جامعه مدنی
۱. جامعه مدنی و لیبرالیسم
اصطلاح «لیبرالیسم» از قرن نوزدهم، تداول استعمال داشته و در اوایل همین قرن در هیات یكایدئولوژی سیاسی پا به میدان گذارد و در سال ۱۸۵۰ به عنوان حزبی سیاسی در انگلیس آغاز به فعالیتكرده است اما این بدان معنا نیست كه مبانی این مكتب فكری - سیاسی قبل از این تاریخ، حتی به طورپراكنده - نه در قالب یك مكتب و ایدئولوژی سیاسی منسجم - رواج نداشته است.
لیبرالیسم به قرن هفدهم و اندیشههای جان لاك باز میگردد. جان لاك آغازگر نوعی سنت فكری بودكه درگذر زمان، تحولات و تغییرات اساسی و محتوایی پیدا كرد كه جلوهای از بروز این تغییرات در ارائهتفسیرهای متنوع از جامعه مدنی ظاهر شد.
در فلسفه غرب دو جریان برداشت از جامعه مدنی با هم تلفیق شده است: یكی سنتی است كه ازفلسفه لیبرالیسم نشات میگیرد و دیگری از بحث آدام اسمیت و اقتصاد آزاد منهای دخالت دولت، كهاین دو تبلور جامعه مدنی را تا تحولات اخیر در برمیگیرد كه خود این تحولات دگرگونیهایی را درمفهوم جامعه مدنی پدید آورده است (۱) جامعه مدنی مورد بحث ما نیز در این سنت تفكر لیبرالی صورتبندی شده و ارزشها و ایدههای اصلیلیبرالیسم رافرا میگیرد; علاوه براین كه لیبرالیسم در قالب این تفسیر از جامعه مدنی و دارای موضعتهاجمی نسبتبه سایر ایدئولوژیهاست. (۲) این تفسیر از جامعه مدنی در كنار پذیرش ارزشهای لیبرالی،در مقولههای اقتصاد و سیاست و فرهنگ كه در تفسیرهای غیرلیبرالی از جامعه مدنی نیز تبلور داشت،جنبه لیبرالی جدیدی را نیز دارد و آن شعارهای ضد ایدئولوژیك آن است. در طی دو قرن گذشته،نظریهپردازان سیاسی بیشتر به نحوه صورتبندی اجتماع میاندیشیدند. آنها در مقابل این پرسش قرارداشتند كه برای داشتن زندگی مطلوب، جامعه را چگونه باید سامان داد و چه نهادهایی را باید به كاربست؟ اندیشه سیاسی - اجتماعی قرن نوزدهم و بیستم چهار پاسخ رقیب را پیشروی نهاد كه هر چهارایدئولوژی، ادعای تمامیت و درستی داشته و خود را یگانه راهكار ممكن برای حل مشكلات اجتماعی -سیاسی جامعه بشری قلمداد میكردند.
نخستین ایدئولوژی، وضع مطلوب و زندگی خوب را در اجتماع سیاسی، (political community) جستوجو میكرد و بر آن بود كه خوب زندگی كردن تنها با شهروند فعال بودن در سایه دولت دموكراتیكحاصل میشود. این دیدگاه ریشه در یونان باستان دارد و كسانی چون ژان ژاك روسو بهشدت از آن دفاعمیكردند. همچنین در كارهای لیبرالهایی چون جان استوارت میل نیز نمونههایی از این گرایش دیدهمیشود. وی از دموكراسی اجتماعی دفاع میكند.
سوسیالیزم، پاسخ ایدئولوژیك دیگری به آن پرسش بود. در این دستگاه فكری فعالیتسیاسی، جایخود را به فعالیت اقتصادی داده و سامان اجتماعی مناسب و زندگی خوب را در آن میجست.
سومین پاسخ ایدئولوژیك، كاپیتالیسم بوده است. تكیه نظام سرمایهداری، نه بر مفهوم «شهروند» است،و بر تولیدكننده و نحوه مالكیت ابزار تولید; بلكه تمركز این ایدئولوژی بر مفهوم «مصرف كننده» است. اگرمصرف كنندگان به حال خود وانهاده شوند تا در بازار آزاد بتوانند آزادانه انتخابگر باشند و دولت، كمتریندخالت را در مقوله اقتصاد اعمال كند، آنگاه زندگی خوب و هموار تامین خواهد شد.
ناسیونالیسم به عنوان ایدئولوژی چهارم با اعلام این نكته كه سیستم بازار آزاد فاقد صداقت و درنهایت، غیراخلاقی است، توجه به ملیت، (nation) را مایه وصول به وضعیتبرتر میشمارد. در ملیت، مااعضای وفاداری خواهیم بود كه با ریسمان تاریخ و خون، به یكدیگر گره خوردهایم. خوب زندگی كردن،یعنی سهیم شدن با كسانی كه در فرهنگ، پیشینه و میراث ملی، وجوه مشترك داریم.
اما ایده جامعه مدنی، بر آن است كه زندگی مطلوب تنها در سایه عدم یكسانی و تكهتكه شدن جامعه( ( fragmentation و وجود گونهگونی و منازعه همراه با انسجام میسر است و دستیابی به زندگی خوب، تنهادر سایه ترویج فرهنگ عضویت در گروه و تلاش برای رسیدن به اهداف و منافع شخصی و فردی از طریقگروهگرایی و صنفگرایی حاصل خواهد شد.
در نگاه ایدهآلنگرانه، جامعه مدنی، آهنگ خاصی ندارد; بلكه همه آهنگها در آن مجال نواختن دارند.و مثلا زمینهای است كه هر فرد در قالب صنف و گروه خود میتواند آهنگ خویش را بنوازد و تفكر و منافعو علایق خویش را ظاهر سازد. این تلقی لیبرالی هیچ یك از آنها را به عنوان امر نهایی نمیپذیرد.
پیوند اندیشه جامعه مدنی با لیبرالیسم، تنها در بعد ایدئولوژی زدایی خلاصه نمیشود. دیدگاه دكترینجامعه مدنی به حیطه اقتدار دولت، تاكید بر مصون ماندن حریم خصوصی و گروهی از دخالت دولت، واستقلال افراد در قانونگذاری بنیادین در حریم خصوصی، اعتقاد به پلورالیسم اخلاقی در كنار پلورالیسمسیاسی، نوع نگاه به حوزه دخالت دین در مقولات اجتماعی و سیاسی، همگی جلوههایی از پیوند اینتفسیر از جامعه مدنی با لیبرالیسم است.
۲. جامعه مدنی و دموكراسی
میتوان ادعا كرد كه از اهداف اصلی ایده جامعه مدنی، تكمیل دموكراسی بوده و متوجه برخی نقاطضعف جامعه سیاسی دموكراتیك جهان معاصر است و بر این امر تاكید میورزد كه به علل متعددی، جوامعسیاسی كنونی به معنای واقعی، دموكراتیك نیستند، و ایده شهروند سیاسی فعال نمیتواند تضمین كنندهدموكراسی باشد. زیرا دولتهای معاصر بهواقع در دستشهروندان نمیباشند پس جامعه مدنی كه قراراست جوامع را از حالت تودهوار بودن خارج كند.
باید دیدكه جامعه مدنی تا چه میزان میتواند كاستیهای دموكراسیهای موجود را پر كند. برای اینمنظور لازم استبار دیگر اهم نقاط ضعف دموكراسیهای رایج را مرور كنیم.
اغلب این دموكراسیها از درجههای متفاوتی از فساد اداری و مالی، نفوذ صاحبان زر و زور وپنهانكاری بر كنار نیستند. قلمرو مشاركتشهروندان، عملا محدوداست، و حتی در تصمیمات مهم واساسی سهماندكیدارند. امكان درك مسائل پیچیده اقتصادی و سیاسی، روز به روز برای مردم عادی كمترمیشود; زیرامشكلات شخصی، فرصتشهروندان را برای پرداختن به اینگونه مسائل كاسته است. از طرفدیگر هر روز بر میزان ابهام و پیچیدگی این مسائل افزوده میشود. با گسترش وسایل ارتباط جمعی وغولهای رسانهای و كشف روشهای مؤثر وپیچیده تصرف در افكار عمومی، تواناییحكومتها و صاحبان قدرت اقتصادی برایدستآموزی و تلقین و پنهانكاری و تحریفحقیقت، رو به فراوانی و افزونی است.
در این میان ایده جامعه مدنی به مسالهافزایش رقابت در عرصه مشاركتسیاسی دلبسته است، این امر از انحصار دموكراسی درمفهوم مشاركت مردمی جلوگیری میكند.
نگارنده بر آن است كه این گمان و آرزو درورطه دو غفلت است:
الف. نخست آن كه جامعه مدنی مورد تاكیدآنان، گرچه در جوامع در حال توسعه كمتر بروزو ظهور داشته است، در جوامع پیشرفته صنعتیتاحد بسیاری تحقق عینی داشته است. احزاب،روزنامهها، سندیكاها، اتحادیههای صنفی، انجمنهای مذهبی و غیر مذهبی، جمعیتهایمختلف مدافع حقوق زنان و كودكان، بهطورگسترده و فعال در این كشورها حضور دارند. با این همه، دموكراسیهای موجود در این جوامع ازكاستیهایی كه برشمردیم، در امان نیستند. بنابراین ریشه حل مشكلات این نظامها را در جایی دیگر بایدجست، و دعوت به جامعه مدنی، راه خروج این دموكراسیهااز بنبست نخواهد بود.
ب. دیگر آن كه این ایده هیچ تضمینی برای واقعی شدن رقابت در دموكراسی موجود در جامعه مدنیبه دست نمیدهد و بیان نمیكند كه چگونه احزاب و نهادها و تشكلها و در نهایت اعضای آنها و افرادجامعه از دستآموزی و تلقین صاحبان قدرتهای اقتصادی و حاكمان پنهان و واقعی جامعه مصونخواهند ماند. وجود جامعه مدنی و متكثر شدن تجمعات انسانی، تنها امر ساماندهی افكار عمومی ودستآموزی افراد را دشوارتر میكند، نه آن كه راه را بر او ببندد.
تفاوت جامعه مدنی با دیگر جوامع، در وجود و عدم تمامیتخواهی و كنترل جمعی نیست; بلكهدرمرئی و نامرئی بودن آن است. در جوامع غربی، كه جامعه مدنی از پیشینه و سابقه برخوردار است،هدایت افكار عمومی و تمایمتطلبی صاحبان اقتدار به اشكال بسیار پیچیدهتر و پنهانتر از آنچه درجوامع فاقد جامعه مدنی وجود دارد، اعمال میشود.
۳. جامعه مدنی و مساله قانونگذاری
در كشورهای مبتنی بر دموكراسی، مشاركت مردمی تنها در توزیع قدرت سیاسی و تعیین حاكمانخلاصه نمیشود، و مردم در امر قانونگذاری و برنامهریزی مسائل كشور نیز دخالت مستقیم و غیرمستقیمدارند. آرمان جامعه مدنی، دخالت هر چه بیشتر مردم در امر قانونگذاری است.نهایت جامعه مدنی این است كه ما انسانها بتوانیم درباره شیوه زندگی خود تصمیم بگیریم و هیچ حدو مرزی هم برای تصمیمگیریها وجود نداشته باشد. تنها در صورتی میتوان گفت جامعه مدنی وجوددارد كه بتوانیم قانونگذاری بنیادی كنیم; یعنی در مورد بنیادهای زندگی خودمان قانونگذاریبنیادی كنیم; از عرصه لباس گرفته تا عرصه زندگی خصوصی. بدون زندگی خصوصی كه نمیتوانگفت جامعه مدنی وجود دارد. قدم اول این است كه ما در زندگی خصوصی خود آزاد باشیم و این بهمساله قانونگذاری بنیادی برمیگردد كه اساس دموكراسی است. (۳)
این رویكرد نسبتبه قانونگذاری و استقلال كامل فرد در حریم فردی و خصوصی، ریشه در تفكرلیبرالی درباب رابطه فرد و دولت دارد.
رابرت نوزیك در كتاب Anarchy,state and utopia با طرح این فرض كه هیچ موجودیت اجتماعی یاسیاسی به جز افراد وجود ندارد و «فقط مردم منفرد با زندگی انفرادی خود وجود دارند» به ابراز این نظرمیپردازد كه هیچ اصل كلی كه مشخص كننده اولویتها یا انگارههای خاصی از توزیع برای جامعه بهطوركلی باشد، قابل توجیه نیست. وی به پیروی از لاك بر این عقیده است كه تنها حقوقی كه میتوانیم بهطورمشروع از آن صحبت كنیم، حقوق طبیعی جدایی ناپذیر افراد مستقل از جامعه است كه قبل از هر چیزشامل حق دنبال كردن مقاصد شخصی تا جایی است كه به مداخله در حق دیگران منجر نشود. او با طرحاستدلالهایی درباره آنچه كه «دولتحداقل» مینامد، بر این نكته اصرار میورزد كه هیچ دولتگستردهتری نمیتواند به لحاظ اخلاقی موجه باشد; زیرا حقوق افراد را نقض خواهد كرد. (۴)
گفتنی است كه استقلال كامل فرد در حریم خصوصی، و محفوظ بودن حق قانونگذاری برای فرد واعضای گروهها تنها برای پیشگیری از نفوذ و دخالت دولتخودكامه و استبدادی نیست; بلكه مدافعانجامعه مدنی، دخالت دولت اخلاقی و دینی و خیرخواه را نیز خوش نمیدارند. زیرا از نظر آنان مداخلهدولت - هر چند دولت دینی - در خیر فردی و گروهی افراد، دارای آفات و زیانهایی است. بنابراین بهترینراه آن است كه همت دولت فقط مصروف به خیر جمعی شود، و به مسائل كلان جامعه بپردازد; امورینظیر امنیت و مراقبت از برقراری نظم و حفظ آزادیهای قانونی. بنابراین بهترین داور درباب خیر فردی وگروهی خود افراد میباشند و به این جهت، قانونگذاری در این امور حق خود آنان است.
۴. جامعه مدنی و پلورالیسم اخلاقی
جامعه مدنی، ایدهای در جهت تقویت پلورالیسم سیاسی است; یعنی ظاهرا به ایدئولوژی خاصی حقحكومت نمیدهد. آرا و عقاید و ایدئولوژیها، همگی یكسان و برابرند و یكی بر دیگری رجحان ندارد; مگرآن كه در میدان عمل توسط افراد و گروههای بیشتری مورد پذیرش و حمایت قرار گرفته در آزمون عملی ودر عرصه اجتماع كارآیی و موفقیت آن به ظهور رسد. جامعه مدنی علاوه بر پلورالیسم سیاسی، بركثرتگرایی ارزشی و اخلاقی، (moral pluralism) نیز تكیه كند و جامعه مدنی بقا و دوام خود را در تسامح وتساهل اخلاقی و اصرار نورزیدن بر ارزشهای اخلاقی میبیند.
كثرتگرایی و تساهل اخلاقی كه لازمه منطقی به رسمیتشناختن كلیه گروهها و انجمنها واجتماعات - با هر مرام و مسلك - در جامعه مدنی است، مورد حمایت اندیشه لیبرالیسم است; این خودشاهد دیگری بر پیوند عمیق این تلقی از جامعه مدنی با لیبرالیسم است.
ژوزف راز میگوید:
لیبرالیسم، متعهد به پلورالیسم اخلاقی است; یعنی این نكته را میپذیرد كه تعداد زیادی ارتباطات،تعهدات و طرحهای با ارزش امكان تحقق دارند كه همگی متقابلا مانعهٔ الجمع و ناسازگارند. (۵)
لیبرالیسم، مدعی است كه بر تفسیر خاصی از سرشت انسان بنا نشده و نسبتبه مباحثبنیادیناخلاقی و متافیزیكی خنثاست. به قول آكرمن:
لیبرالیسم بر صدق و حقانیت هیچ نظام معرفتشناختی و متافیزیكی واحد و خاصی مبتنی نیست...شما برای پذیرش لیبرالیسم هیچ نیازی ندارید كه درباره دستهای از پرسشهای بزرگ كه جدالهایزیادی را برانگیختهاند، موضعگیری مشخصی داشته باشید. (۶)
بنابراین براساس این اندیشه سیاسی كه از پیامدهای جامعه مدنی است، سیاست و نحوه اداره جامعه،نباید براساس تفسیر خاصی از طبیعت و حقیقت انسان و تصویر خاصی از زندگی خوب و سعادتمندانهسامان یابد. پیام تكثرگرایی اخلاقی آن است كه به جای پذیرش مدل خاص كه به معنای پذیرش و انتخابنظام اخلاقی و ارزشی مشخصی است، باید تدبیر دیگری اندیشید و اهداف و غایات اخلاقی و ارزشی را بهكنار نهاد و تنها به فكر وضع قواعد و قوانینی بود كه سبتبه امر خیر و شر و اخلاقی بودن و نبودن خنثاباشند و صرفا مجالی فراهم آورند كه افراد خود بتوانند خیر و شر را شخصا تعیین كنند. به تعبیر دیگر بهجای آن كه سعادت و خیر و ارزشها و اخلاق، در سیاستها و برنامهریزیها و نحوه اداره جامعه تاثیربگذارند، باید از این مقولات صرفنظر كرد و با تساهل ازكنارنظامهای مختلفاخلاقی وارزشیگذشتوداوری دراینباب را به خود افراد وانهاد.
براساس این تحلیل، نظریه لیبرال به دو چیز بیش از همه میاندیشد:
۱. تدوین قوانین مناسب، بدون در نظر داشتن تفسیر و تلقی خاصی از خیر و سعادت بشر;
۲. تامین آزادی فردی، بهگونهای كه افراد خارج از هر تحمیلی، آزادانه بتوانند تصور خویش را از زندگیخوب جامه عمل بپوشند. (۷)
از آنچه گذشت این نكته به خوبی اثبات میشود كه ایده جامعه مدنی و اندیشه لیبرالی معاصر برتكثرگرایی حاد اخلاقی، یا شكاكیت اخلاقی، (moral scepticism) مبتنی است; یعنی علاوه بر اینكه جامعهرا به ایدئولوژی و مذهب و فرهنگ خاصی نمیخواند، و آهنگ ویژه و خاصی به آن نمیدهد، بر تفسیرمعینی از حقیقت و شخصیت انسان و خیر او نیز انگشت انتخاب نمینهد. این حق وجود ندارد كه تصویرخاصی از خیر و سعادت، به عنوان نظام اخلاقی و ارزشی برتر و صحیح بر جامعه تحمیل شود. توجه بههمین نكته است كه متفكران لیبرال را وادار به اعتراف به وجود ارتباط لیبرالیسم با شكاكیت كرد. آكرمندر كتاب خود، شكاكیت معرفتشناختی درباب واقعیت داشتن معانی متعالی را یكی از راههای اصلیمنتهی شدن به لیبرالیسم برمیشمرد و در مطلبی تحت عنوان «شكاكیت لیبرالی» میگوید:
آیا ما میتوانیم درباره «خیر» چیزی بدانیم؟ مطمئنا همه ما برای خود باورهایی داریم، اما آیا آنهاصرفا لاف زدنهایی نیستند كه به عنوان دانش ما نسبتبه موضوع، نمایش داده میشوند؟ آیا اینبلاهت آشكاری نیست كه كسی بخواهد باورهایی كه خود صحیح میپندارد بر دیگران تحمیل كند؟ ...حقیقت تلخ این است كه در بطون عالم ما هیچ معنای اخلاقیای پنهان نشده است. (۸)
ایده جامعه مدنی، نه تنها بر شكاكیت اخلاقی، بر شكاكیت تمام عیار معرفتشناختی نیز تكیه میزند.در جامعه مدنی هیچ فرد یا گروهی حق ندارد ایدهای را به عنوان حقیقت مطلق بر دیگران تحمیل كند;زیرا حقایق، یا نسبی هستند و یا دستكم، راهی برای اثبات حقانیت و صدق آنها وجود ندارد (شكاكیتمعرفتشناختی). یكی از مدافعان تز جامعه مدنی، این رهیافت را این گونه تقریر و تحریر میكند:
تشكلهای جامعه مدنی، منبعی برای تقویت و تحكیم حقایق گوناگون و نه یك حقیقت واحد متعلقبه یك فرد یا گروه هستند. حتی اگر حقیقت واحد باشد، هر یك از گروهها و افراد دارای روشهایگوناگونی برای دستیابی به آن حقیقت هستند. در شرایط نبود تشكلها، جامعه ظرفیتبالایی برایپذیرش حقیقت واحد دارد; چرا كه افراد مجال تصور تكثر را ندارند. اما در صورت وجود تشكلها،افراد تكثر را تجربه میكنند و تصور آنها از حقایق با یكدیگر تقابل پیدا میكند. (۹)
لیبرالیسم و تز جامعه مدنی با پذیرش شكاكیت اخلاقی و معرفتشناختی، با این پرسش اساسیروبهروست: «اگر اصولی را به عنوان ارزش اخلاقی یا حقیقتبودن نمیتوان تصدیق كرد و پذیرفت، پس بهچه دلیل و با اتكا به چه اصولی، لیبرالیسم و جامعه مدنی را به عنوان تز و ایده برتر بپذیریم؟» هر اصل وقاعده و استدلالی كه بخواهد حقانیت، درستی و اعتبار لیبرالیسم و ایده جامعه مدنی را بر كرسی قبولبنشاند، با حربه نسبیت و شكاكیت از پای در میآید. در این صورت مبنایی كه ما را به پذیرش لیبرالیسم وجامعه مدنی به عنوان الگوی برتر اداره و سامان جامعه ملزم كند، وجود نخواهد داشت.
در مقام دفاع، ممكن است گفته شود: تز جامعه مدنی بر اصول و مبانی الزامآور متكی نیست ونمیخواهد حقانیت و اعتبار خویش را بر درستی و حقانیت پارهای اصول و ارزشها بنا نهد; بلكهلیبرالیسم و جامعه مدنی پاسخ و ندای طبیعی به شكاكیت و تكثرگرایی اخلاقی است. به تعبیر دیگرشكاكیت اخلاقی و عدم امكان اثبات برتری تفسیر خاصی از انسان و خیر او از یك سو، و شكست عملیایدئولوژیهایی كه بر تفسیر معینی از خیر و سعادت بشر متكی بودند از سوی دیگر، ما را ملزم به رو آوردنبه ایدهای میكنند كه افراد و گروهها را در دستیازیدن به خیر فردی و گروهی خویش آزاد میگذارد. بنابراین، لیبرالیسم و جامعه مدنی برخاسته از این تفكر و تجربه، میكوشد كه به جامعه رنگ و بوی خاصیندهد و آهنگ ویژهای را ساز نكند و تكثر و بیرنگی تمام عیار را در تمام شئون اجتماع تاب آورد و همهایدهها را به یكسان قابل تجربه شدن و پذیرفتن بداند و تمام همتخود را متوجه تنظیم قواعدی كند كهچارچوبهای لازم را برای این تكثر و بیرنگی فراهم آورد و اركان و اصول آن را حرمت نهد.
برخی از متفكران، نیك دریافتهاند كه این دفاع و پاسخ ناتمام است. زیرا لیبرالیسم یگانه پاسخ ممكنبه شكاكیت اخلاقی و معرفتشناختی نیست. و ایدههای دیگری نیز میتوانند برآیند شكاكیت اخلاقیباشند. به عنوان مثال ایده ضد لیبرالی نیچه نیز دقیقا مبتنی بر شكاكیت و پوچگرایی اخلاقی است. نیچهبرآن بود كه در ظرف وجود شكاكیت و پوچگرایی اخلاقی، اخلاق و ارزشها باید توسط اراده، (will) آفریدهشود، و در واقع، تنها اراده فرد قدرتمند و ابرمرد است كه قادر به خلق اخلاق و ارزشها خواهد بود. (۱۰)
اگر لیبرالیسم و جامعه مدنی یگانه نتیجه متصور شكاكیت اخلاقی و نسبیت معرفتشناختی نباشد،اصرار بر پذیرش و رجحان آنها نسبتبه سایر اندیشهها ناموجه است.
واقعیت این است كه لیبرالیسم و تز جامعه مدنی یكسره خود را از مبانی و اصول جزمی نپیراسته استو پارهای از اصول و ارزشها را بهطور جزمی میپذیرد. اساسا ممكن نیست كه بدون ترجیح مبانی وپیشفرضهای خاصی درباب انسان و جامعه، از تقدیم و رجحان یك ایده و اندیشه سیاسی - اجتماعی برسایر اندیشهها سخن بگوییم.
۵. جایگاه دین در جامعه مدنی
تصویری كه از جامعه مدنی ارائه گردید، به روشنی گویای این است كه جامعه مدنی، دینمدار نیست;یعنی دین و محتوای درونی آن، در تصمیمات و الزامات و تدبیرات حكومتی و سیاسی - اقتصادی جامعهدخالت ندارد. البته، این لزوما به معنای دینزدایی و دینگریزی هم نیست. نگرش پلورالیستی جامعهمدنی اقتضا میكند كه دین نیز در كنار سایر افكار و عقاید و مكاتب در جامعه، مجال حضور و فرصت ظهورداشته باشد.
جامعه مدنی، جامعه تشكلها و گروههاست و از آنجا كه هر گروه و انجمن و صنفی امكان شكلگیری وفعالیت را داراست، متدینان به دین خاص نیز میتوانند جمعیتها و گروههای مذهبی خویش را فراهمآورند، و این منافاتی با عضویت در دیگر گروههای اقتصادی و یا سیاسی ندارد. تشكلهای جامعه مدنیبراساس گرایشهای فردی و گروهی، شكل میگیرد و علایق و عواطف و رویكردهای مذهبی واقعیتی مسلمو غیرقابل انكار در میان انسانهاست. بنابراین در ایده جامعه مدنی هر سمت و سویی به رسمیتشناختهمیشود و امكان فعالیت گروههای مذهبی فراهم میگردد.
اما مذهب در جامعه مدنی هرگز نباید انتظار حضور و حاكمیت درعرصههای مختلف داشته باشد. بلكهمیزان حضور و اقتدار مذهب در جامعه مدنی بسته به میزان فعالیت گروههای مذهبی و تاثیر آنها بر افكارعمومی است. جامعه مدنی میدان رقابت گروهها و افكار و عقاید است و در این رقابت هیچ امتیاز ویژهایبرای فكر و ایده و مذهب خاصی در نظر گرفته نمیشود، و در شرایط مساوی همه افكار و مكاتب و عقاید،مجال چالش و رقابت دارند. بنابراین در گستره فعالیت اجتماعی، حضور فعال و موفقیت درجلب افكارعمومی توسط گروهها و تشكلهای مذهبی است كه میتواند برنامه ریزی و سیاستگذاری و تصمیمگیریدر سطح كلان جامعه را از آموزهها و ایدههای مذهبی متاثر سازد و دخالت دین در عرصه حكومت وسیاست، تنها در میدان رقابت و چانهزنی میسر میشود; نه آن كه بدون چنین رقابتی، حق اولویتی برایدین وجود داشته باشد.
جای شگفتیاستكه برخیازمدافعان تزجامعه مدنی،آن را تقویتكننده جایگاهدین درجامعه میبینند:
جامعه مدنی نه به عنوان یك آرمان دست نیافتنی، بلكه به عنوان یك دستاورد بشری به صورتنسبی چیز مطلوبی است. این دستاورد بشری نه تنها در تضاد با هیچ تفسیری از دین نیست، بلكهمیشود گفت كه خودش پایه محكمی در دینی شدن واقعی آحاد و افراد جامعه دارد. (۱۱)در این سخن دو خطا تنیده است: نخست آن كه، گرچه جامعه مدنی مجالی برای حضور دین دراجتماع فراهم میسازد - و سر ستیز با دین ندارد - اما معنای این سخن سازگاری هر تفسیر از دین باجامعه مدنی نیست. زیرا تفاسیری از دین وجود دارد كه پلورالیسم سیاسی و اخلاقی جامعه مدنی رابرنمیتابد و شكاكیت اخلاقی را تاب نمیآورد و خواستار حاكمیت آموزهها و نظام اخلاقی و ارزشی دین درعرصه جامعه است. بنابراین، صحیح آن است كه گفته شود «جامعه مدنی دین ستیز نیست و با برخیتفاسیر از دین سازگاری دارد» نه آن كه هر تفسیری از دین، جامعه مدنی را با تمام هویتش میپذیرد.
دیگر آن كه ایده جامعه مدنی نسبتبه تقویت دین و عدم آن خنثاست. جامعه مدنی با تكیه بر لزومتكثرگرایی در عرصههای مختلف، تنها بستری مساعد برای طرح هرگونه گرایش و عقیده را فراهم میسازدو اجازه ارضای علایق و پیگیری منافع مختلف را میدهد. این بستر مساعد همچنان كه برای دین وگروههای دینی نیز مجال آفرین است، برای گرایشها و عقاید غیردینی و حتی ضد دینی زمینهساز است.بنابراین، خنثیبودن را نباید به معنای زمینهسازی و تحكیم مبانی دین و دینداری قلمداد كرد.
۶. جامعه مدنی و كنترل قدرت
یكی از و ویژگیهای جامعه مدنی، كنترل و مهار قدرت سیاسی است كه بدان، خصلتی ضدتمامیتطلبی میبخشد. در حكومتهای تمامیتخواه (توتالیتر) اقتدار سیاسی، این آرمان و هدف جامعهمدنی، كاملا ضروری و مثبت است. قدرت سیاسی همواره میل به اقتدارطلبی و تمامیتخواهی دارد، وجامعه سالم باید از اسباب نظارتی و كنترل كننده بر عملكرد صاحبان اقتدار سیاسی برخوردار باشد. اماپرسش اساسی این است كه آیا این هدف مطلوب تنها در سایه پذیرش همه جانبه تز جامعه مدنی میسراست، و این نظریه یگانه راهكار واقعی نظارت و كنترل قدرت را در اختیار مینهد; یا آن كه مدلهایدیگری برای تامین این هدف وجود دارد.
دغدغه دیگر آن است كه آیا جامعه مدنی به شكل كنونی آن در عمل توانسته استخودكامگی وتمامیتطلبی صاحبان اقتدار را مهار كند; یا آن كه حق با منتقدان جامعه مدنی است كه ازتمامیتخواهی و توتالیتریانیسم نامرئی كه توسط صاحبان رسانهای و شركتهای چند ملیتی اعمالمیشود، نگرانند و تز جامعه مدنی را در وصول به این هدف ناموفق میدانند.
جامعه دینی
جامعه از دو عنصر اصلی تشكیل میشود:
الف. افراد و آحاد انسانی كه بر پایه تمنیات، منافع، آرمانها و علایق گوناگونی در قالب گروهها وفرقهها گردهم میآیند. ملیت، مذهب، زبان، دولت و نژاد محورهایی هستند كه همواره اجتماعاتبزرگی راگرد خود آورده و افراد كثیری را همبسته و مجتمع كردهاند.
ب. روابط و مناسبات متقابل كه میان افراد با یكدیگر و گروههای متنوع درون جامعه با یكدیگر برقراراست. این روابط و مناسبات اعم از روابط حقوقی، اداری و سازمانی، نحوه توزیع منابع اقتصادی و روابطتولیدی، شكل حكومت و نحوه توزیع قدرت سیاسی، منابع و عناصر دخیل در قانونگذاری، نحوهشكلگیری روابط فرهنگی و نظایر اینها میباشد.
عنصر دوم، یعنی نحوه شكلگیری روابط و مناسبات اجتماعی، نقش تعیین كننده درآراستن یك جامعه به آرایههایی نظیر سنتی، صنعتی، بدوی، مدنی، دینی و غیر آن دارد. جامعهفئودالی از جامعه صنعتی پیشرفته، به لحاظ همین عنصر، متمایز است. براساس این ضابطهجامعه دینی، جامعهای نیست كه صرفا از افراد متدین تشكیل شده باشد - یعنی عنصر اولجامعه دارای وصف خاصی به نام «دینداری» باشد - بلكه جامعهای است كه عنصر دوم یعنیشبكه روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اخلاقی آن، براساس دین و آموزههای آنتنظیم شده باشد. تجمع افراد دیندار، مادام كه شكلها و الگوهای مختلف روابط اجتماعی خودرا برطبق دین تنظیم نكرده و نسبت میان مناسبات اجتماعی خود را با دین نسنجیده باشند،موجب پیدایش جامعه دینی نمیگردد.
جامعه دینی، جامعهای است كه در آن داوری با دین باشد و افراد آهنگ خود را همیشه با دین موزون كنند. جامعه دینی دغدغه دین دارد و این دغدغه و احساس نیاز به همسو كردن خود با دین، تنها به امور فردی وعبادیات و اخلاق فردی محدود نمیشود;بلكه نسبت میان دینو كلیه امور و روابط اجتماعی باید سنجیده شود و داوری دیندر همه خطوط و زوایای تمامی شبكه روابط اجتماعی نافذباشد. این بدان معنا نیست كه جامعه دینی همه چیزش را تنهااز دین اخذ و اقتباس میكند، و هیچ نیازی به منابع معرفتیدیگر نظیر عقل و دانش تجربی بشری ندارد! مقصود آن است كهدر مواردی كه دین نظر خاصی در عرصهای از روابط اجتماعیارائه كرده است، نباید از آن چشم پوشید; بلكه شایسته وبایسته است كه آن رابطه و مناسبات اجتماعی با آموزه دینی مربوط درآمیزد.
عباراتی نظیر «دغدغه دین داشتن»، «موزون كردن امور با دین» و «داوری خواستن از دین» عباراتیمتشابه، مبهم و گاه توهم برانگیز است. به گمان نگارنده، برخی تفاسیر از این عبارات به كم رنگ شدننقش و دخالت دین درساحتهای مختلف اجتماعبشری میانجامد. به عنوان نمونه به گفتار زیر توجه شود:
جامعهای دینی است كه مردم آن در واقع دغدغه این را دارند كه دائما ببینند امر خدا، خواستخدا وحكم خدا چیست و در واقع سعی میكنند اندیشهها و رفتارهای خودشان را با این خواست و حكمدائما تطبیق دهند. جامعه دینی، جامعهای است كه مردم آن جا از دینداوری میخواهند. بنابراین،دین داوری است كه ما سؤالها و اختلافهایمان را از آن میپرسیم. این كه چه سؤالی از آن بپرسیم،سطح سؤالهای ما چه باشد و نوع زندگی ما چه مسائلی پیش آورد، كاری به دین ندارد. دین تنهاداوری میكند و این تحول تاریخی جوامع است كه منجر به پیدایش انواع و اقسامی از جوامع میشودو در هر قسم جامعه، نوع سؤال و نوع نزاع و سطح مسائل مختلف میشود. هر كدام از اینها برای خودمسائلی دارند كه میتوانند به دین ارجاع دهند و از دین پاسخ بگیرند... بنابراین دینداری و دین، هم باجامعهای كه در آن جامعه مدنی گسترش یافته سازگار است، و هم با جامعهای كه جامعه مدنی در آنگسترش نیافته، هر دو میتوانند دین را به عنوان داور بپذیرند و یك جامعه دینی باشند. (۱۲)
این نكته حق است كه اسلام درونمایه و محتوای خود را با شكل خاصی از زندگیاجتماعی پیوندنزدهاست; به گونهای كهاگر براثرتغییر روابط اقتصادی و اجتماعی در بستر تاریخ، نحوه معشیت آدمی وتقسیم كار اجتماعی او و خلاصه قالب و شكل روابط اجتماعی و مدنیت او دچار تحول و دگرگونی شد،اسلام با شكل و قالب و مدنیت نوظهور كاملا بیگانه و بیارتباط باشد. و این نكته نیز صواب است كه داوریدین در امور مختلف و پاسخگویی به نیازها به معنای آن نیست كه پرسش و پاسخ هر دو صریحا و مستقیمادر متون دینی آمده باشد، بلكه همان گونه كه مولای متقیان علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: قرآن راباید استنطاق كرد;
ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ینطق. (۱۳)
معنای استنطاق، طرح پرسشهای نوین و دریافت پاسخ از قرآن است. اما این دو مطلب حق ایننتیجه را به دست نمیدهد كه «دین نه شكل مسائل اجتماعی را تعیین میكند، نه سطح آن را و نه نوعشرا». زیرا این نتیجه به معنای آن است كه دین از ابتدا در مورد مسائل اجتماعی هیچ پیام خاصی نداشته باهرگونه و هر نوعی از این روابط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود را منفعلانه منعطف و سازگار كرده است.اگر چنین باشد كه «دین هم با جامعهای كه در آن جامعه مدنی گسترش یافته، سازگار است، و هم با غیرآن» در این صورت، داوری معنا و محتوای خود را از دست میدهد. داوری دین در جایی معنا دارد كه دینبرای اجزای شبكه روابط مختلف اجتماعی پیام و محتوای روشنی داشته باشد; یعنی با هرگونه روابطاقتصادی موافق نباشد و هر قسم روابط فرهنگی را تاب نیاورد.واقعیت این است كه دین بر نوع خاصی از روابط اجتماعی و ساختار و قالب خاصی از مدنیت انگشتنمینهد. و این البته به معنای خنثا بودن دین درباره انواع و انحای روابط متصور در عرصه اجتماع نیست.محتوای دین در مجموعه پاسخهایی كه در استنطاق به دست میآید، خلاصه نمیشود; بلكه دین دارایآموزههایی است كه خود ناطق به آن است. علاوه بر آن كه پاسخی كه از استنطاق به دست میآید، هموارهپیامآور سازش نیست. درون مایه و محتوای تعالیم دینی هم مشتمل بر نطق است و هم استنطاق. آندسته از معارفی كه متون دینی، ناطق به آن است، بخش ثابتات دینی را نیز شامل میشود. فهم و دركتعالیم و معارف ثابت دینی، متوقف بر طرح پرسشهای بیرونی نیست; بلكه بازتابی روشن و بیواسطه درمتون دینی دارند. این دسته از معارف منحصر به قالب و نوع و شكل خاصی از جامعه و مدنیت نیست وانسان از آن جهت كه انسان استباید آنها را رعایت كند. این قسم آموزهها، انسانساز و فرهنگ سازند،یعنی از انسان میخواهند كه در هر موقعیت و شرایطی خودش را با آنها تطبیق كند. این مطلب موضعیفعال و نه منفعل به دین میدهد و موجب میگردد كه دین با هر شكل از روابط اجتماعی سازگار نباشد;بلكه برخی را مردود و برخی را امضا شده قلمداد كند. بنابراین نمیتوان گفتبا توجه به این كه سیرتحولات تاریخی و اجتماعی بافت مدنیت غربی را به سمت جامعه مدنی كنونی كشانده است، پس دین باجامعه مدنی نیز سازگار است. این نوع سخن گفتن در واقع از خاصیت انداختن داوری دین است، داوربودن دین مقتضی است همواره امكان آن را داشته باشد كه با برخی از روابط موجود در هر نوع وسطحی ازجوامع بشری مخالف و ناسازگاری كند. درستبه همین جهت است كه معتقدیم آموزههای دینی، برخی ازاصول و مبانی و توصیههای جامعه مدنی را نمیپسندد. پدیده تاریخی بودن جامعه مدنی نیز مانع اینداوری نمیگردد.
مطالعه تطبیقی ادیان، پرده از این واقعیتبرمیدارد كه بسیاری از آنها، بهویژه ادیان غیر وحیانی،فاقد ویژگیهای لازم برای دینی كردن جامعه هستند. این دسته از ادیان صرفا به حیات فردی و انجامآداب و مناسك توجه دارند. در نقطه مقابل، التفات گسترده اسلام به حیات جمعی و اعتنا به سامان دادنحیات مادی و زندگی دنیوی در كنار حیات معنوی و فردی بشر، اسلام را به دین زندگی بدل كرده است;دینی كه نه تنها برای خود در مقولات اجتماعی بشر زمینهها و رخنههایی برای تاثیر و مداخله مییابد،انسانها را نیز به سوی جامعه دینی میخواند; جامعهای كه بر اساس خیر و سعادت نهایی بشر سامانمییابد و حقوق و آزادیهای افراد در كنار فضایل و ارزشهای اخلاقی محترم شمرده میشود، روابطاجتماعی،فرهنگی،سیاسیواقتصادی باالهام از آموزههای دینی وبهمدد عقل ودانش بشری تنظیم میگردد.
مبانی جامعه اسلامی
همان طور كه جامعه مدنی بر پایههای نظری و فلسفی خاصی استوار بود، ایده جامعه دینی و دخالتگسترده دین در عرصه اجتماع و سیاست و اقتصاد نیز بر پایههای نظری ویژهای سوار است. باید روشنشود كه به لحاظ نظری و فلسفی، نگاه اسلام به مقولاتی نظیر انسان، اجتماع، اخلاق، جایگاه دین درمباحث اجتماعی و محدوده حقوق انسانی چیست.
دینی كه مدعی تاسیس جامعه دینی و دخالت در مقولات اجتماعی است، باید علاوه بر برخورداری ازمبانی نظری متناسب با این ادعا، از قابلیتها و ویژگیهای خاصی برخوردار باشد; تا امكان ایفای چنیننقشی برای او فراتر از یك دعوی خام باشد. بحث در این كه آیا اسلام از چنین قابلیتها و ویژگیهایی - كهامكان انطباق او را با شرایط سیال و متغیر اجتماعی فراهم میآورد - بهرهمند استیا خیر، به فرصتیدیگر موكول میكنیم. آنچه در این جا محل بحث و بررسی است، پیجویی این نكته است كه آن دسته ازمبانی و اصولی كه دخالت دین را در عرصه اجتماع و برپایی جامعه دینی موجه میكند، كدام است؟ واسلام جامعه دینی مطلوب خود را بر چه پایهها و مبانی و اصولی بنیان مینهد.
اینك به اجمال پارهای از این مبانی نظری را از نظر میگذرانیم.
الف. «انسانشناسی» اسلام
از منظر متون دینی ما، انسان تركیبی از روح و بدن است، و در این تركیب، اصالت از آن روح است;یعنی انسانیت انسان و واقعیت او به روح اوست. این نفس آدمی است كه كانون احساسات و اداركاتمیباشد و مسئولیت اخلاقی اعمال آدمی، متوجه جانب روحانی و نفسانی اوست، و بدن با همهپیچیدگیهایش، بیشازابزاری برای تحقق ادراكات و انجام افعال انسان نیست.
از نظر قرآن و روایات دینی، انسان نه مطلقا نیكسرشت و نه كاملا بد ذات است; بلكه در ذات و هویتخویش برخوردار از انواع گرایشهای گونهگون است. از سویی سرشت و ذات آدمی، فرودگاه فطرت الهی وگرایش به خیرات و معرفتبه نیك و بد خویش است.
فاقم وجهك للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها. (۱۴) و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها. (۱۵)
از سوی دیگر انسان، جایگاه شهوات و امیال بسیار است كه به آنها گرایش دارد. نزدیك به شصت آیهقرآنی انسان را به نوعی نكوهش میكند، و وی را موجودی ناسپاس، خودخواه و حریص میخواند كهبرخوردار از انحای غرایز حیوانی است.
زین للناس حب الشهوات. (۱۶) قتل الانسان ما اكفره. (۱۷) ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعاواذامسهالخیرمنوعا. (۱۸)
وجود این دو دسته آیات درباره انسان، گویای این واقعیت است كه درآدمی، همایشی از فرشتهخویی وحیوان صفتی است. به تعبیر دیگر آدمی میتواند در پرتو عمل اختیاری خویش، جهات نیكسرشتی خودرا شكوفا و بارور كند و به انسانی فطری مبدل شود، و هم میتواند با دامن زدن به غرایز و امیال، موجودیطبعی و غریزی گردد و جهات فطری و الهی خویش را پنهان سازد.
قد افلح من زكیها وقد خاب من دسیها. (۱۹)
خلاصه این كه انسان در امیال و غرایز خویش محدود نمیگردد، و سعادت حقیقی او در گرو پاسخگفتن به نیازهای فطری و روحانی او، در كنار ارضای معقول و منطقی نیازهای طبیعی وغریزیاشمیباشد.
ب. نفی فردگرایی
فردگرایی غربی، آن گونه كه در بستر امانیسم شكل گرفت و منتهی به نفع انگاری مطلق گردید، هرگزدر اسلام جایی برای خود نخواهد یافت.
فردگرایی ارزشی و اخلاقی ناصواب است. انسان، مدار و محور اخلاق و ارزشها نیست، بلكه بایدبدانها پای بند باشد. اصول و پایههای اخلاق و قضایای ارزشی، امور عینی، (objective) و مستقل ازذهنیت و خواست و میل آدمیان است. و از همین روست كه قضایای پایه و اصلی اخلاق، مطلق و پالوده ازنسبیت هستند. سر عینی بودن و مطلق بودن امهات قضایای اخلاقی آن است كه این قضایا در واقع بیانگروجود رابطه واقعی میان عمل اخلاقی و كمال نهایی و روحانی آدمیاند. اگر عدالت، خوب و بایستنی است واگر خیانت و جنابتبد و نبایستنی است، از آن روست كه این امور بهواقع موجب كمالاتی روحانی و یاخساراتی معنوی در باطن و حقیقت انسان میشوند، نه آن كه به علت كاركرد اجتماعی مثبت این قضایا یاگرایش و ترجیح ذهنی طرفداران آنها، مقبول افتادهاند.
با توجه به این كه رابطه میان فعل اخلاقی و كمالات معنوی و نهایی انسان، واقعی، عینی و تكوینیاست، طبعا این رابطه مطلق و غیرنسبی خواهد بود; یعنی در همه شرایط و در همه جوامع با هر بافتاجتماعی، التزام و اعتنا به آنها لازم است. بنابراین، انسان باید امیال و غرایز و تمنیات خویش را با اینقضایای عینی و مطلق هماهنگ كند، نه آن كه اخلاق بر گرد سرشت غریزی انسان دور زند.
فردگرایی هستیشناختی; گرچه یك واقعیت است و فرد، زمانا و وجودا بر جامعه تقدم دارد، این تقدمهرگز نمیتواند به لحاظ منطقی، نتایجسیاسی - اقتصادی و حقوقیای كه در جامعه مدنی غربی بر آنمترتب میسازند، به دنبال داشته باشد. گرچه جامعه وجودی اعتباری دارد و اصالت جامعه به معنایفلسفی آن - كه برخی جامعهشناسان مدعی هستند - ناصواب است، مقولاتی نظیر «نفع اجتماعی»،«مصلحت جامعه» و «رشد اجتماعی» اعتباری محض نبوده و در تصادم و تزاحم با منافع و مصالح فردی،باید بر آن مقدم شوند. در نظام حقوقی و سیاسی و اقتصادی اسلام، جمعگرایی در كنار فردگرایی كانونتوجه است.ج. نفی سكولاریزم
اسلام گرچه منحصر در فقه و شریعت نیست، اندك تاملی در محتوای تعالیم اسلامی از این واقعیتپرده برمیدارد كه شریعت و فقه ركن مهمی از این تعالیم را تشكیل میدهد. شریعت و فقه اسلامی محدودبه عرصههای فردی و خصوصی نمیشود و فقه اجتماعی اسلام، آموزههای روشنی درباب مقولات مختلفاجتماعی دارد. بنابراین، سكولاریزم و كنار زدن دین از عرصههای سیاسی و اجتماعی و محدود كردن آنبه حیات فردی، دست كم درباره دینی مانند اسلام، تحریف حقیقت و واقعیت است. همان گونه كهرفتارهای فردی در كمال آدمی و پیریزی سعادت اخروی او سهیم است، رفتارهای متقابل اجتماعی وكیفیتسامان مناسبات و روابط متنوع اجتماعی نیز در كمال و سعادت آدمی كارگر است. امروزه بهخوبیآشكار شده است كه چگونه نحوه چینش روابط و مناسبات اجتماعی در اخلاق و روحیات فردی مؤثرمیافتد. جای انكار نیست، كه نحوه مناسبات اقتصادی و فرهنگی نظام سرمایهداری، یا نظام اشتراكی،كنش فردی و اجتماعی، اخلاق و روحیات فردی و آداب و رفتار خاصی را بر آحاد جامعه تحمیل و دیكتهمیكند. دین مدعی كامل بودن و خاتم ادیان بودن، چگونه میتواند از اینهمه تاثیر شگرف مناسباتاجتماعی بر روحیات و اخلاق و كمالات فردی چشم بپوشد و خود را به كلی از مقولات اجتماعی و سیاسیبه كنار كشد و نسبتبه هرگونه شبكه روابط اجتماعی و نحوه اداره و تمشیت امور جامعه، خنثا و بیتفاوتباشد! دین كامل را نباید و نشاید كه به روابط اجتماعی و نقش سازنده و قوی آنها در حیات انسانی و كمالاو بیتفاوت باشد.
كسانی كه میكوشند میان اسلام و سكولاریزم نقش میانجی رابازی كنند، و دین را بركنار از مقولات اجتماعی و سیاسی به تصویركشند، سه گونهاند:
دسته نخست: كسانی هستند كه اساسا سامان یافتن اموراجتماعی به طور همساز و موزون با آموزههای دینی را، امری ناممكن وغیر قابل تحقق ارزیابی میكنند. استدلال مشهور سكولارها در این باباز دو مقدمه تشكیل میشود: مقدمه نخست آن كه مناسبات و مقولاتاجتماعی اساسا خصلتی متغیر و متلون دارند. سطح و نوع روابطاقتصادی و اجتماعی بشر در طول تاریخ، به دلیل تحولات علمی و فنیو اقتصادی و غنیتر شدن تجارب بشری در عرصه مدیریت اجتماعی، متحول و متغیر است. مقدمه دوم آن كه، دین همواره دارای درون مایهو محتوای ثابت است. زیرا در یك مقطع تاریخی خاص با انسان سخنگفته و پیامها و توصیههایی را برای نجات انسان در همان مقطعتاریخی عنوان كرده است. دین، همگام با تحولات اجتماعی تجدد پیدانمیكند و مولد پیامها و توصیههای جدید نیست. برآیند دو مقدمهپیش گفته این میشود كه امر ثابتبا امر متغیر قابل انطباق نیست ونمیتوان راه حل معظلات اجتماعی را در دین جست و حكومت دینیو مداخله دین در مقولات اجتماعی امری ناممكن است و اصرار بر آنموجب عقب افتادگی و جلوگیری از پویندگی جوامع و مانع شدن ازمسیر طبیعی رشد و توسعه اجتماعی است. زیرا دین ثابتبر محتوا وقالبهای اجتماعی ثابت تكیه و اصرار دارد.
هر دو مقدمه این استدلال قابل نقد و اشكال است.
اولا: تمامی تغییرات اجتماعی از سنخ تغییرات بنیادین و به كلی متفاوت نیست. برخی از تغییراتصرفا در شكل و قالب است; مثلا در زمینه روابط حقوقی و اقتصادی، در گذشته، قراردادهایی نظیر بیع،اجاره، عقد شركت وجود داشته است، و امروزه همین روابط حقوقی و معاملی اشكال متنوع و پیچیدهای بهخود گرفته است كه گرچه به لحاظ شكل و قالب تغییراتی در آنها به وجود آمده است، به لحاظ محتوایحقوقی همان بیع و اجاره و شركت است. آموزه دینی در زمینه به رسمیتشناختن و امضای این روابطحقوقی در صدر اسلام همچنان در حل اشكال پیچیده این روابط حقوقی كارآمد و راهگشاست. همچنیندر شریعت اسلامی، معاملات ربوی محكوم و باطل است. امروزه روابط معاملی و اقتصادی نوینی احداثشده است كه برخی از آنها بدیع و بیسابقهاند; اما در تحلیل فقهی و حقوقی روشن میشود كه برخی از اینقسم روابط تجاری و معاملی، ربوی هستند. بنابراین حكم اسلامی ربا درباره این موارد و روابط جدیدهمچنان جاری است، و صرف وقوع تحول و تغییر در روابط حقوقی و اقتصادی جامعه، موجب از كارافتادن درون مایه تعالیم دینی نمیگردد.
ثانیا: این ادعا كه آموزههای دینی تماما از امور ثابت و غیرقابل انعطافند، نیز پذیرفته نیست. زیرا درفقه و شریعت اسلامی عناصری تعبیه شده است كه دین را محدود به ظرف و قالب اجتماعی خاصینمیكند. این عناصر موجب انعطافپذیری دین و انطباق آن با مقتضیات زمان میگردند. باز بودن باباجتهاد و استمرار و پویایی آن، التفات به نقش زمان و مكان در اجتهاد، توجه به عنصر عرف و بنائاتعقلاییه، جواز صدور حكم حكومتی با توجه به عنصر مصلحت از سوی ولی فقیه، امضای عام نسبتبهعقود عقلاییه، توجه به عنصر شرط و مبسوط بودن گستره آن در قراردادهای عقلایی، همگی عواملیهستند كه موجبات انطباق فقه اسلامی را با شرایط و موارد كاملا متفاوت و نوین فراهم میآورند. در سایهوجود این عناصر پویا و كارآمد، مدیریت فقهی و حكومت دینی میتواند با توجه به اصول و مبانی فقهی وكلامی در باب هر یك از مسائل مستحدث اجتماعی و اقتصادی، اظهار نظر دینی و راهحل مبتنی و سازگاربا تعالیم دینی ارائه دهد.
دسته دیگری از مدافعان جدایی دین از سیاست، به تجربه تاریخی حكومت دینی به ویژه تجربه تلخقرون وسطای اروپا و حاكمیت دینی كلیسا متوسل میشوند و صلاح و مصلحت دین و دولت را در جدایی ازیكدیگر میدانند.
این دلیل برای طرد دین از صحنه اجتماع بسی ناتوان است. زیرا قطع بودن پیوند تاریخی و محتواییمیان اسلام و مسیحیت، موجب میگردد كه هیچ ربط منطقی میان كامیابی یا ناكامی یكی در عرصهاجتماع و حكومت، با دیگری وجود نداشته باشد. حكومت دینی در تجربه تاریخی خود اگر لحظات تلخی راداشته است، مقاطع دلپذیری را هم شتسرگذاشته است كه مردمان در آن مقاطع طعم عدالت وحاكمیت تقوا و ارزشها را چشیدهاند.
ثانیا: اگر برخی تجارب تلخ تاریخی ملاك داوری و قضاوت باشد، حكومتهای سكولار فراوانی بودهاندكه بر رنج و حرمان آدمیان افزودهاند.
دسته سوم از مدافعان تز جدایی دین از سیاست، مدعی هستند كه از متون دینی چنین برمیآید كهاساسا دخالت در شئون دنیوی جزء اهداف دین نیست. امور اجتماعی با عقل و تدبیر آدمی حل می شود وشان خداوند برتر از دخالت در این امور است. بنابراین هدف انبیا دو چیز است:
الف. انقلاب علیه خود محوری انسانها برای سوق دادن آنان به سوی پروردگار;
ب. اعلام وجود دنیایی بینهایتبزرگتر از دنیای فعلی، به نام آخرت. (۲۰)بحث تفصیلی در رد و قبول این ادعا، سخن را به درازا می كشاند; اما اجمالا این نكته گفتنی است كهاگر به راستی دعوت رسول اكرم(ص) در آن دو هدف معنوی خلاصه میشود، بیان آن همه آیات و روایاتاجتماعی، چه توجیهی دارد؟ اساسا چرا رسولالله(ص) و امامعلی(ع) و دیگر پیشوایان دینی این قدر بهامر حكومت اهتمام داشتند؟ مگر علی(ع) در توجیه قبول تصدی امر حكومت، اموری نظیر برگرداندن نشانههای دین به جایگاه اصلی آن و اقامه حدود و قوانین الهی را حجت نیاورد؟ وی از سست اراده بودنهمراهان و مردم خویش شكوه میكند كه نمی تواند به یاری آنها دل بندد و عدالت را به كرسینشاندهانحرافات جامعه را راست نماید.
هیهات اناطلع بكم سرار العدل او اقیم اعوجاجالحق. اللهم انك تعلم انه لمیكن الذی كان منا منافسهٔ فیسلطان و لاالتماس شئ من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فی بلادك. فیامنالمظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك. (۲۱)
د. ضرورت دینی بودن قوانین اجتماعی
مساله قانون گذاری و شیوه و منابع تقنین و الزامات حكومتی از مهمترین جهات در جامعه و نظامسیاسی است. در نظامهای اجتماعی مختلف، معمولا قانون اساسی جنبه فرادستوری دارد; یعنی مجموعهقوانینی كه در عرصههای مختلف اجتماع جعل و وضع میشود، نباید مخالف قانون اساسی كشور باشد. ازویژگیها و مبانی جامعه دینی آن است كه قوانین شریعت در آن جنبه فرا دستوری دارد و منابع قانونگذار(مجلس و غیر آن) حق ندارند كه بر خلاف شریعت، وضع و جعل قانون كنند. آری; ولیفقیه این اختیار راداردكهدرشرایط خاصكهمصلحتی مهمتراز مصلحتحكم شریعت در كار است، به رغم وجود حكم شریعت،فرمان حكومتی صادر كند. البته حكم حكومتی موقتبوده و منوط به وجود و استمرار مصلحت اهم است.
ه . دین و ایدئولوژی
ناكامی بسیاری از ایدئولوژیها و اعلان عصرپایان ایدئولوژی موجب می گردد كه دفاع از ایدئولوژیكبودن اسلام سوء تفاهماتی را برانگیزد. این سوءتفاهمات، ناشی از وجود تلقیهای متفاوت از ایدئولوژی دراذهان است. براساس برخی تفاسیر از ایدئولوژی، تلاش برای ایدئولوژیك جلوه دادن دین، منجر بهسطحینگری و قشریگری میشود و بر اساس تلقی دیگر، ایدئولوژیك بودن دین امری مثبت و موجبآرمان بخشی و ایمان افزایی و جهتدار شدن زندگی آدمیان است. پیش از قضاوت درباب این كه «آیااسلام یك ایدئولوژی است» لازم است دو تلقی از ایدئولوژی را مقابل نهیم تا مشخص شود كه ایدئولوژیكبودن دین را به كدام معنا قصد كردهایم. گاه ایدئولوژی چنین تعریف میشود:
ایدئولوژی عبارت است از مكتبی سیستماتیزه و سامان یافته كه اركان آن كاملا مشخص شده است;ارزشها و آرمانها را به آدمیان میآموزاند; موضع آنها را در برابر حوادث و سؤالات معین میكند، وراهنمای عمل ایشان قرار میگیرد. ایدئولوژی در این معنا راهنمای عمل و تعین بخش به مواضعسیاسی و اجتماعی و اخلاقی آدمی است. (۲۲)
این تلقی حداكثر از ایدئولوژی كه تبلور و تجسم تمام عیار آن را در اندیشه ماركسیسم مییابیم،میكوشد همه چیز را خطكشی شده و صریح و مضبوط عرضهكند. انسان، اقتصاد، سیاست، جامعه، تاریخ وفرهنگ، بر اساس تعاریف و پیشفرضهای جزمی خاص تعریف شده، شكل آرمانی و آیدهآلی آنها معینشده است. پیشگامان این ایدئولوژی باید بكوشند در یك مهندسی اجتماعی پیچیده، انسانها، اقتصاد وجامعه و فرهنگ را طبق خطكشیها و خطوط ترسیم شده در ایدئولوژی سامان دهند. هر امری كه در اینمهندسیاجتماعیلازم است، بهطورمدون و روشن درایدئولوژی بهمثابه یكمكتب راهنماترسیم شدهاست.
این تفسیر حداكثری از ایدئولوژی، سر از قشری گری و سطحینگری و نادیده گرفتن بسیاری ازواقعیات مسلم درباره انسان و جامعه و مقولات متحول و متغیر آن، در می آورد. جمود و جزم اندیشی وغفلت از واقعیات و سرانجام در غلتیدن به دامان ایدآلیسم و آرمانطلبی پوچ، سرنوشت محتوم این گونهایدئولوژیهاست.
تفسیر دیگر از ایدئولوژی آن است كه آن را مجموعهای هماهنگ از اعتقادات و ارزشها بدانیم;اعتقادات و ارزشهایی كه ثابت و تغییرناپذیرند و انسانها به سوی آنها و در جهت الگوپذیری از آنها وموزون شدن با آنها دعوت شده اند. این تفسیر مدعی نیست كه یك ایدئولوژی باید بهطور دقیق و مدون،كلیه ابعاد و خطوط انسان ایدهآل و جامعه و اقتصاد و فرهنگ ایدهآل را ترسیم كرده باشد و بدون انعطاف،از همگان بخواهد كه خود و شئون مختلف اجتماعی خویش را با این قالبها و الگوهای تنگ و خشكتطبیق دهند. این تلقی از ایدئولوژی تنها بر وجود پارهای جهات ثابت و نیز جهتگیریها و اهداف كلیمشخص در باب انسان و جامعه اصرار دارد. جامعه مورد نظر این ایدئولوژی، بیسمت و سو و بیرنگ و بونیست و معنای جهت دار و آرمانی بودن، محدود شدن قالبها و روابط اجتماعی به یك شكل و الگوهایخاص و تغییرناپذیر نیست.
مراد از ایدئولوژیك بودن اسلام آن است كه این دین درباره انسان و شئون فردی و اجتماعی او،سخنان ثابت و جهتگیریهای مشخص و غیرزمانی و غیرموقت دارد. تنوع جوامع و پیدایش مناسباتاقتصادی و اجتماعی نو به نو، مانع از آن نیست كه اسلام به عنوان یك مكتب و ایدئولوژی از انسانهابخواهد كه رفتارهای فردی و اجتماعی و نظام ارزشی و اخلاقی و آرمانها و ایدهآلهای خود را با اینمجموعه هماهنگ از اعتقادات و ارزشها كه مكتب و ایدئولوژی اسلام نام دارد، هماهنگ و سازگار كنند.
اسلام به عنوان یك مكتب و ایدئولوژی هرگز اقدام به ترسیم الگو و قالب معین و محدودی به نامجامعه و اقتصاد و سیاست ایدهآل نكرده است; به گونهای كه همه چیز خطكشی شده و مدون، راهنمایعمل باشد. بهترین شاهد ما در این ادعا طبیعت فقه اسلامی است. در مجموعه معارف دینی، فقه وشریعت از همه قانونمندتر است. زیرا طبیعت باحثحقوقی و فقهی، ارائه چارچوب و خط كشی روشندر مباحث است. با این حال شریعت و فقه اسلامی، هرگز بر قالب و شكل اجتماعی خاصی، جمودانه اصرارنورزیده است. از همین روست كه این شریعت در درازنای تاریخ خویش، در هر قسم جامعهای - از جامعهشبانی و فئودالی گرفته تا جامعه صنعتی كنونی - كارآیی و كاربرد داشته است. این انعطافپذیری ناشی ازعدم قشرگری شریعت اسلامی در عرصه مباحث اجتماعی است. معنای این انعطاف پذیری فقدان جهاتثابتحقوقی و تشریعی نیست. اسلام در نظام اجتماعی و سیاسی خود عدالت را به عنوان یك هدف وجهت گیری مهم مطرح می كند; اما هرگز عدالت مطلوب خویش را در فرم اجتماعی خاص و مجموعهروابط اقتصادی و اجتماعی خط كشی شده و نهایی عرضه نمیكند، تا در حصار تنگ این روابط محصورمانده و تحولات اجتماعی و تاریخی و دگرگونی فرم اجتماعی جوامع، آن را منزوی و مطرود كند. اسلامبرای تامین عدالت مطلوب خویش بر برخی ثابتات حقوقی و برخی ارزشها و اهداف پا میفشارد و ازانسانها میخواهد در هر شكلو قالب اجتماعی بدین ثابتات و ارزشها و اهداف پایبند باشند. به تعبیردیگر، ایدئولوژیك بودن دین و در نتیجه ایدئولوژیك شدن جامعه دینی، به معنای شنیده شدن آهنگ ورهنمودهای دین در ساحتهای مختلف اجتماعی است، و معنای این سخن تك صداشدن جامعه دینی وحذف عقل و دانش بشری و ابتكارات انسانی نیست. ندای عقل و تدبیر عقلایی و دستاوردهای دانشبشری، در چنین جامعهای همنوا با نغمه وحی، هر گوش و دلی را مینوازد، و به هر قامتی میبرازد.
این تفسیر از ایدئولوژیك بودن دین، حد واسطه و میانهای بین تلقی افراطی و حداكثری از ایدئولوژیاز یك سو، و اعتقاد به غیر ایدئولوژیك بودن و بی رنگ و بو بودن دین از سوی دیگر است . برخی ازروشنفكرانمسلمان، درواكنش دفاعینسبتبهتفسیرحداكثری ازایدئولوژیكبودندینوپرهیزازقشریگری،ایدئولوژیك بودن دین رااز اساس منكرشده آن رابه سطحی شدن وانعطافناپذیری متهممیكنند.
سخن از این است كه نباید تفسیری سطحی و رسمی و انعطاف ناپذیر و نهایی از دین داد. (۲۳)
این گروه سر محال بودن ایدئولوژیك شدن دین را بر بال استدلالهایی نظیر آنچه در ذیل میآیدمینشانند:
ایدئولوژی جامهای است كه به قامت جامعه خاصی دوخته میشود; یا داروییاست كه به كاربیمارخاصی میآید. امادین چنیننیست. دین مثل هواست; اماایدئولوژی مثل جامه و قباست. جامههمیشه به قد و قامت انسان خاصی دوخته میشود; اما هوا امری حیاتی است كه همه از آن تنفسمیكنند. (۲۴)
همانطور كه ملاحظه می شود این استدلال تلقی حداكثری از ایدئولوژیك بودن دین را هدف گرفتهاست، و با آنچه ما از ایدئولوژی بودن دین اراده كردیم، تعارضی ندارد. تمثیل دین به هوا سوء تفاهمبرانگیز است; بهویژه اگر فقدان رنگ و بو و جهتگیری خاص در دین، از آن به مشام رسد; چیزی كه همیننویسنده در جایی دیگر به صراحت عنوان كرده و دین را فاقد جهتگیریهای خاص برشمرده است.
دلیل ششم [برایدئولوژی نبودن دین] این كه دین ترازوست، چراغ است، رسن و ریسمان است،نردبان است، راه است. و اینها هیچكدام به خودی خود جهتدار نیستند و ایدئولوژی كه میخواهددین را جهتدار كند، خاصیت میزان بودن و ریسمان بودن و نردبان بودن را از آن میستاند.ایدئولوژیاندیشی، ناراضیبودن از رسن و نردبان است و بدل كردن آنهاستبهبرداری جهتدار. اماخود دین چنین جهتمندی و یكسویگیرا برنمیتابد. (۲۵)
واقعیت این است كه اسلام در عین محصورنكردن خود به چارچوب و تصویر خاصی از اجتماع، دارایجهتگیریها و آموزههای روشنی در زمینههای مختلف حقوقی، اقتصادی و سیاسی است. تعییراتی نظیر«هوابودن و ریسمان و رسن بدون جهتبودن» نادیدهگرفتن این آموزههای روشن در مقولات مختلف است.
تصویری كه ما از ایدئولوژی بودن دین ارائه كردیم، هرگز دین را محدود و منحصر به شریعت و فقهنمیكند. اگر در این نوشتار به فقه و شریعت در مجموعه معارف دینی بیشتر استشهاد میشود، از آنروست كه در مباحث اجتماعی و انحای روابط آن، مباحث فقهی و حقوقی جلوهگری و بروز بیشتری دارند.
و. اصالت ندادن به «عقلانیت ابزاری»
اسلام به عقل به عنوان ابزاری صرف برای تامین امیال و غرایز و منافع مادی بشر نمینگرد. شان وجایگاه عقل، كنترل و هدایتگری امیال و غرایز فرد است. علاوه بر این، خردگرایی به معنای آن كه خردآدمی یگانه و برترین منبع شناخت آدمی است، ناصواب و غیر قابل دفاع است. وحی، الهام و شهود عرفانینیز از دیگر منابع معرفتبخش آدمی هستند.
همانطور كه پیشتر اشاره رفت، مبانی و اصول جامعه دینی در این مقدار خلاصه نمیشود. در این جاتنها به شرح بسیار اجمالی برخی از آنها اكتفا شد. زیرا پرداختن جدی به هر یك از این مبانی، اگر محتاجتالیف كتاب مستقلی در هر مبنا نباشد، دستكم مقاله پربرگ و باری را میطلبد.۴. پارادوكس «جامعه مدنی - دینی»
گرچه در این نوشتار از ذكر تفصیلی كلیه مبانی و پایههای جامعه مدنی و جامعه دینی پرهیز كردیم،همین مقدار در نشان دادن ناسازگاری تمام عیار میان مبانی آن دو نوع بسنده است. شدت تباین وناسازگاری میان مبانی متافیزیكی و معرفتشناختی و ارزشی این دو، به حدی است كه جمع میان آنهاپارادوكسیكال و تناقضنمون است. كسانی كه به سازگاری صددر صد میان دین و جامعه مدنیمعتقدند، (۲۶) یا به لحاظ تصور تفسیری كه در ذهن از جامعه مدنی دارند، از جامعه مدنی مصطلح و نوینفاصله گرفتهاند و برخی آمال و ایدهآلهای سیاسی - اجتماعی خویش را متبلور در جامعه مدنی تخیلیخویش جستجو می كنند و هر چه از محاسن و نیكیهای سیاسی و اجتماعی سراغ دارند، در انبان جامعهمدنی انباشته میبینند، و یا آن كه به واقعیت تاریخی جامعه مدنی معاصر و پایهها و مبانی آن دقت لازم رامبذول نمیدارند و در یك سنجش عمیق و داوری بیطرفانه، میزان سازگاری آن مبانی را با اصول و مبانیجامعه دینی مورد توجه قرار نمیدهند.
چگونه میتوان از یك سو قوانین الهی و تشریع اسلامی را گردن نهاد، و از سوی دیگر از جامعه مدنیمصطلح و لزوم تحقق آن دم زد؟ در نحوه قانونگذاری رایج در جامعه مدنی، آیا جایی برای حاكمیت الهی وقوانین او وجود دارد؟ یا آنچه هست، تقنین بر اساس حقوق افراد و گروههاست؟ و این حقوق در سایهاعمال فشارهای حزبی و گروهی و صنقی رقم میخورد و محدود به حد و مرز شریعت نیست؟ پاسخ مباحثپیشین، بدین پرسشها روشن است.
جامعه مدنی در صورتی محقق می شود كه انسانها و شهروندان بتوانند در كلیه موارد زندگی خود بیهیچ حد و مرزی جعل قانون كنند; یعنی در زندگی خصوصی خود آزاد باشند و این مساله بهقانونگذاری بنیادین بر میگردد كه اساس دموكراسی است. (۲۷)
از چه راه میتوان تكثرگرایی اخلاقی و سكولازیزم را با نظام ارزشی و اخلاقی اسلام و فقه اجتماعی اوجمع كرد؟ فقهی كه در مباحث و شئون مختلف اجتماعی صاحب قانون و تشریع است.
برخی در داوری میان نسبت دین و جامعه مدنی، به همه ابعاد و زوایای جامعه مدنی و لوازم آنالتفاوت نمی كنند، و این تز را در كاركرد خاصی مینگرند، و در نتیجه به توافق صددرصد میان دین وجامعه مدنی فتوا دادهاند.
در جامعه مدنی سخن بر سر این است كه چگونه حكومتها را میتوان محدود كرد؟ ابزارهای نظارتدر عصر ما عبارتند از روزنامهها، احزاب، انجمنهای صنفی كه به منزله سپرهای محافظی، آدمیان رادر مقابل تجاوز بعدی حكومتحفظ میكنند. تا اینجا هیچ منافاتی بین دین و دینداری با جامعه مدنی نیست، بلكه صددر صد مكمل و مساعدیكدیگرند. كجا دینداری با جامعه مدنی میتواندمعارضهكند؟ آنجاییكه دینداری تكثر را بهرسمیتنشناسد. به هر حال ما دراینجاحاجتبه یك نوعتفسیر و دركتازهای ازدینداریم. تصحیح درك دینی و تصیح راه استفاده از دین است كه میتواند بین جامعه مدنی و دینداری آشتیبدهد. آن پارسایی ما قبل دینی به مردم آموخته شود، و دوم این كه كثرت دینی و كثرت اندیشههایدینی و كثرت دركهای دینی به رسمیتشناخته شود. (۲۸)
در این كلام، از دو جا میتوان رخنه كرد: اول آن كه نظارت بر قدرت و كنترل تمامیت طلبی اقتدارسیاسی، یكی از كاركردها و اهداف جامعه مدنی است; صرفنظر از میزان توفیقی كه در این امر تحصیلكرده است. در داوری میان نسبت دین و جامعه مدنی، نباید تنها به این كاركرد توجه كرد; بلكه سایر مبانیو همچنین سایر نتایج و دستاوردهای ایده جامعه مدنی را نیز نباید از نظر دور داشت.
دیگر آن كه پلورالیسم و تكثرگرایی و تسامح و تساهل در جامعه را باید از دو منظر نظری و عملینگریست. در جامعه مدنی تا حدود زیادی هر دو نوع تكثرگرایی رواج دارد. پلورالیسم سیاسی و شكاكیتاخلاقی، بستر مساعدی برای رواج نسبیت اعتقادی و به رسمیتشناختن آرا و عقاید و ایدههای كاملامتضاد و ناهمسو را فراهم میسازد. و در بعد عملی و همزیستی اجتماعی نیز در جامعه مدنی شامل وتساهل عملی رواج داشته صاحبان عقاید و افكار و ایدهها به هرشكل و با هر مكتب می توانند درچارچوب حقوق اساسی مشترك همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند.
اما در تفكر دینی ما گرچه تساهل و تسامح عملی و كثرتپذیری تا حدودی به رسمیتشناخته شدهاست، «كثرت گرایی» وتساهل نظری چندان موجه نیست. عقاید و ارزشهای دینی،ایدهای در كنار سایر ایدهها و عقیدهای همطراز با سایر عقاید نیستكه در یك تكثر گرایی سخاوتمندانه از اعتبار و ارزشی برابر باسایرین برخوردار باشد. حتی در تساهل و تسامح عملی، آنقدر كهجامعه مدنی گشادهدستی میكند، اسلام اهل مسامحه نیست. شركو بتپرستی و دعوت بهانحرافات جنسی، چه به شكلفردی و چه به شكل گروههایاجتماعی، در جامعه دینی، آزادی عمل و تبلیغ ندارند. بنابراین دعوت به بازنگری در اندیشه دینی، اگر بهمنظور دستیابی به تسامح نظری و به رسمیتشناختن هرگونه درك و فهمی - هر چند متضاد و مقابل باآموزه های دینی است - باشد، با روح دیانت ناسازگار است. و اگر دعوت به تسامح عملی و بالا بردن تحملاجتماعی نسبتبه آرا و عقاید مخالف، چه در چهارچوب معارف دینی و چه در خارج از آن، باشد، دعوتیپذیرفته و قابل اجابت است، و ریشه در تعالیم دینی ما دارد; گرچه در حدود و قلمرو این تسامح بایدبیشتر به بحث و گفتوگو نشست.
۵. حل ناصواب پاردوكس
پارهای داوریها در باب سازگار دانستن تز «جامعه مدنی - دینی» را ذكر كردیم. در این قضاوتها نوعابه عمق ناسازگاری و جهات مختلف پارادوكسیكال بودن این تز به لحاظ مبانی التفات نمیشد، اینكبرآنیم راهحلی را بررسی كنیم كه با التفات تمام به جهات ناسازگاری به ارائه راهحل برای برطرف كردناین پارادوكس میپردازد. این راهحل به ارائه قرائتی نوین از دین میگراید، و میكوشد با بر هم زدنپارهای مقبولات و مشهورات دینی، زمینه تلائم و سازگاری دین با ایده جامعه مدنی را فراهم آورد. عناصراصلی این قرائت جدید به شرح زیر است:
الف. ارائه تعریف خاصی از « جامعه دینی» و فرو كاستن آن به جماعت دینداران. طبق این تحلیلدیگر نیازی نیست كه دین، مشاركت جدی در تنظیمات سیاسی و اقتصادی و حقوقی جامعه داشته باشد.زیرا دینی بودن، وصف به حال افراد جامعه است، نه وصفی برای شبكه روابط اجتماعی.
ب. نفی ایدئولوژیك بودن دین، و دین را همچون هوا، مبهم و نامتعین دانستن. طبق این نظر، دین نهتنها نامدون كه نامتعین است. سر ماندگاری دین، رازآلودگی و حیرتزایی و تشابه و عدم صراحت آن است.
ج. محدود كردن قلمرو دین و حیطه و گستره آن را به انتظارات بشر پیوند زدن. این نیازها و انتظاراتبشر از دین است كه محدوده و قلمرو نفوذ و حاكمیت دین را تعیین میكند. در روزگاری كه دانش و تجربهبشر در اداره شئون اجتماعی محدود و قاصر بود، دین و بهویژه بخش شریعت و فقه آن حضور چشمگیریدر عرصه جامعه داشت. اما اكنون كه علوم انسانی رونقی یافته و تجارب عملی بشر در امر حكومت و ادارهجامعه توسعه یافته است، دیگر انتظار نمیرود كه دین در این گونه امور اجتماعی پاسخگو باشد. بنابراین،قلمرو دین، محدود به آن دسته از نیازهایی میشود كه از عهده دیگر منابع معرفتی برنمیآید. نیازهایینظیر معنادار كردن زندگی و ایجاد آرامش درونی و رفع دغدغههای روحی - عاطفی انسان.
د. سیال و نسبی بودن معرفت دینی. فهم برخاسته از متون دینی، تحول پذیر و نسبی است. هیچ فهممطلق و ثابتی و جود ندارد. تفسیر و فهم متون دینی، پیراسته و خالص از دخالت پیش دانستهها وپیشفرضهای عالم و مفسر، امكان ناپذیر است. درك هر مفسر و عالمی از متون دینی متاثر از هستیشناسی وانسان شناسی اوست، و این فهمها همه بشریاند. و سازگار با علوم و معارف عصری و بشری هستند. این امرموجب میگردد كه هر تفسیری، تفسیر به رای باشد و هیچ تفسیری، برتر و نهایی تلقی نشود.
این مبنای معرفتشناختی در باب معرفت دینی، برای كسانی كه میكوشند تز «جامعه مدنی - دینی»را ممكن بدانند، چند ارمغان مهم به همراه دارد: نخست آن كه تز غیر ایدئولوژیك بودن دین را تقویتمیكند. دوم آن كه بر پلورالیسم و تكثرگرایی كه شالوده جامعه مدنی است، مهر تایید مینهد.
سوم آن كه سكولاریزم و جداانگاری دین ازمباحث اجتماعی را از جهتی موجه نشان میدهد. زیرامعرفت دینی مصرفكننده معارف بشری در عرصههای مختلف است، و امری غیرثابت و متحول میباشد.پس چگونه میتواند در حل معضلات اجتماعی ابتكار عمل را به دست گرفته و مقدم بر علوم انسانی وتجربه بشری پیشگام حل مباحث اجتماعی گردد؟
براساس این راهكار، بدون آن كه در اصول و مبانی جامعه مدنی ایراد و اشكالی رخنه كند، میتوان درعین برخورداری از جامعه دینی از كلیه مناسبات و دستاوردهای جامعه مدنی بهرهمند بود.
این قرائت از دین را به هیچ روی نمیتوان پذیرفت. برخی از عناصر آن در همین نوشتار كمابیش موردنقد قرار گرفت، و نقد و بررسی پارهای دیگر را در مكتوباتی كه در سالهای اخیر در این باب نگاشته شدهاست، باید جست. به هر روی، این قرائت، تصویری منفعلانه، كمرنگ و كم خاصیت از دین به نمایشمیگذارد.گویی معتقدان به این قرائت منفعلانه و روشنفكرانه به این باور رسیدهاند كه سر ماندگاری وجاودانگی دین در هر چه مبهم و بیخاصیت و بیاثر بودن آن است. جای این پرسش همراه با تعجب باقیاست كه اگر دین همچون هوا بیرنگ و بوست، و اگر فهم از این دین، وامدار و مصرف كننده پیشفرضهایبرخاسته از علوم بشری است، و اگر متون دینی در ارائه پیام و محتوای خویش خودهسامان نیستند، وذهن عالم و مفسر پیام متن را میآراید و سامان میدهد، اساسا چرا باید به سراغ فهم متون دینی رفت وچرا باید دغدغه موزون كردن خود را با آموزهها و پیامهای دین (معرفت دینی) داشت؟
پینوشتها:
۱) پیران، پرویز، جامعه مدنی و ایران امروز، ص ۲۰۹.
۲) Theorizing citizenship, P.۱۶۳
۳) بشیریه، حسین، جامعه مدنی و ایران امروز، ص ۲۱.
۴) هلد، دیوید، مدلهای دموكراسی، ترجمه عباس مخبر،انتشارات روشنگران: ۱۳۶۹، ص ۳۷۳ و ۳۷۲.
۵) Raz, Joseph, Liberalism, Autonomy and thepolitics of neutral concern, Midwest studies inphilosophy, ۱۹۸۲, ۹.۷.
۶) . Ackerman, Bruce, social Justice in the liberalstate, Yale university press ۱۹۸۰, P.۳۶۱.
۷) . Modern Political thought, P.۷۷
۸) . Social Justice, P.۳۶۸
۹) محمدی، مجید، جامعه مدنی، ص ۲۵.
۱۰) . Modern politcal thought, P.۷۸
۱۱) غنینژاد، موسی، جامعه مدنی و ایران امروز، ص۱۸۴.
۱۲) علوی تبار، علیرضا، جامعه مدنی و ایران امروز، صص۱۶۸ و ۱۶۷.
۱۳) نهجالبلاغه، خطبه ۱۵۷.
۱۴) آیه ۳۰، سوره روم: «پس روی خود را با گرایش تمام بهحق، به سوی این دین كن; با همان سرشتخدایی كهمردم را بر آن سرشته است».
۱۵) آیه ۸، سوره شمس: «سوگند به نفس وآن كس كه اورا راست كرد. سپس پلیدكاری و پرهیزگاریش را به اوالهام كرد».
۱۶) آیه ۱۴، سوره آل عمران: «دوستی شهوات مختلفبرای انسانها آراسته و تزیین شده است».
۱۷) آیه ۱۷، سوره عبس: «كشته باد انسان; چه ناسپاساست».
۱۸) آیات ۱۹ تا ۲۲، سوره معارج: «به راستی كه انسانسختحریص خلق شده است. چون زیانی بدو به اورسد عجز و لابه كند، و چون خیری به او رسد بخلورزد».
۱۹)آیات ۹ و ۱۰، سوره شمس: «به درستی كه هر كه خودرا پیراست، رستگار شد و كسی كه آن را پنهان ساختبه شقاوت افتاد».
۲۰) بازرگان، مهدی، مقاله «آخرت و خدا، هدف بعثتانبیاء» مجله كیان، سال ۵، شماره ۲۸، آذر - بهمن۱۳۷۴.
۲۱) نهجالبلاغه، خطبه ۱۳۱:
«هیهات كه به یاری شما تاریكی را از چهره عدالتبزدایم، وكجی را كه در حق راه یافته راست نمایم.
خدایا! تو میدانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت درقدرت بود و نه زیادتخواهی دنیوی. بلكه میخواستیمنشانههای دین را به جایی كه بود بنشانیم و اصلاح را درشهرهایت ظاهر گردانیم. تا بندگان ستمدیدهات را ایمنیفراهم آید و حدودی كه ضایع و معطل مانده است، اجراگردد».
۱۲۲) سروش، عبدالكریم، فربهتر از ایدئولوژی، مؤسسهفرهنگی صراط، ۱۳۷۲، ص ۱۰۴.
۲۳) همان، ص ۱۲۲.
۲۴) همان، صص ۱۲۷ و ۱۲۸.
۲۵) همان، صص ۱۲۹ و ۱۳۰.
۲۶) ر.ك: مجله كیان، ش ۳۳، میزگرد جامعه مدنی.
۲۷) بشیریه، حسین، مجله اطلاعات سیاسی واقتصادی، شماره ۱۱۸ - ۱۱۷، ص ۱۵.
۲۸) سروش، عبدالكریم، جامعه مدنی و ایران امروز، صص۱۲۸ و ۱۳۵ و ۱۴۰.
اصطلاح «لیبرالیسم» از قرن نوزدهم، تداول استعمال داشته و در اوایل همین قرن در هیات یكایدئولوژی سیاسی پا به میدان گذارد و در سال ۱۸۵۰ به عنوان حزبی سیاسی در انگلیس آغاز به فعالیتكرده است اما این بدان معنا نیست كه مبانی این مكتب فكری - سیاسی قبل از این تاریخ، حتی به طورپراكنده - نه در قالب یك مكتب و ایدئولوژی سیاسی منسجم - رواج نداشته است.
لیبرالیسم به قرن هفدهم و اندیشههای جان لاك باز میگردد. جان لاك آغازگر نوعی سنت فكری بودكه درگذر زمان، تحولات و تغییرات اساسی و محتوایی پیدا كرد كه جلوهای از بروز این تغییرات در ارائهتفسیرهای متنوع از جامعه مدنی ظاهر شد.
در فلسفه غرب دو جریان برداشت از جامعه مدنی با هم تلفیق شده است: یكی سنتی است كه ازفلسفه لیبرالیسم نشات میگیرد و دیگری از بحث آدام اسمیت و اقتصاد آزاد منهای دخالت دولت، كهاین دو تبلور جامعه مدنی را تا تحولات اخیر در برمیگیرد كه خود این تحولات دگرگونیهایی را درمفهوم جامعه مدنی پدید آورده است (۱) جامعه مدنی مورد بحث ما نیز در این سنت تفكر لیبرالی صورتبندی شده و ارزشها و ایدههای اصلیلیبرالیسم رافرا میگیرد; علاوه براین كه لیبرالیسم در قالب این تفسیر از جامعه مدنی و دارای موضعتهاجمی نسبتبه سایر ایدئولوژیهاست. (۲) این تفسیر از جامعه مدنی در كنار پذیرش ارزشهای لیبرالی،در مقولههای اقتصاد و سیاست و فرهنگ كه در تفسیرهای غیرلیبرالی از جامعه مدنی نیز تبلور داشت،جنبه لیبرالی جدیدی را نیز دارد و آن شعارهای ضد ایدئولوژیك آن است. در طی دو قرن گذشته،نظریهپردازان سیاسی بیشتر به نحوه صورتبندی اجتماع میاندیشیدند. آنها در مقابل این پرسش قرارداشتند كه برای داشتن زندگی مطلوب، جامعه را چگونه باید سامان داد و چه نهادهایی را باید به كاربست؟ اندیشه سیاسی - اجتماعی قرن نوزدهم و بیستم چهار پاسخ رقیب را پیشروی نهاد كه هر چهارایدئولوژی، ادعای تمامیت و درستی داشته و خود را یگانه راهكار ممكن برای حل مشكلات اجتماعی -سیاسی جامعه بشری قلمداد میكردند.
نخستین ایدئولوژی، وضع مطلوب و زندگی خوب را در اجتماع سیاسی، (political community) جستوجو میكرد و بر آن بود كه خوب زندگی كردن تنها با شهروند فعال بودن در سایه دولت دموكراتیكحاصل میشود. این دیدگاه ریشه در یونان باستان دارد و كسانی چون ژان ژاك روسو بهشدت از آن دفاعمیكردند. همچنین در كارهای لیبرالهایی چون جان استوارت میل نیز نمونههایی از این گرایش دیدهمیشود. وی از دموكراسی اجتماعی دفاع میكند.
سوسیالیزم، پاسخ ایدئولوژیك دیگری به آن پرسش بود. در این دستگاه فكری فعالیتسیاسی، جایخود را به فعالیت اقتصادی داده و سامان اجتماعی مناسب و زندگی خوب را در آن میجست.
سومین پاسخ ایدئولوژیك، كاپیتالیسم بوده است. تكیه نظام سرمایهداری، نه بر مفهوم «شهروند» است،و بر تولیدكننده و نحوه مالكیت ابزار تولید; بلكه تمركز این ایدئولوژی بر مفهوم «مصرف كننده» است. اگرمصرف كنندگان به حال خود وانهاده شوند تا در بازار آزاد بتوانند آزادانه انتخابگر باشند و دولت، كمتریندخالت را در مقوله اقتصاد اعمال كند، آنگاه زندگی خوب و هموار تامین خواهد شد.
ناسیونالیسم به عنوان ایدئولوژی چهارم با اعلام این نكته كه سیستم بازار آزاد فاقد صداقت و درنهایت، غیراخلاقی است، توجه به ملیت، (nation) را مایه وصول به وضعیتبرتر میشمارد. در ملیت، مااعضای وفاداری خواهیم بود كه با ریسمان تاریخ و خون، به یكدیگر گره خوردهایم. خوب زندگی كردن،یعنی سهیم شدن با كسانی كه در فرهنگ، پیشینه و میراث ملی، وجوه مشترك داریم.
اما ایده جامعه مدنی، بر آن است كه زندگی مطلوب تنها در سایه عدم یكسانی و تكهتكه شدن جامعه( ( fragmentation و وجود گونهگونی و منازعه همراه با انسجام میسر است و دستیابی به زندگی خوب، تنهادر سایه ترویج فرهنگ عضویت در گروه و تلاش برای رسیدن به اهداف و منافع شخصی و فردی از طریقگروهگرایی و صنفگرایی حاصل خواهد شد.
در نگاه ایدهآلنگرانه، جامعه مدنی، آهنگ خاصی ندارد; بلكه همه آهنگها در آن مجال نواختن دارند.و مثلا زمینهای است كه هر فرد در قالب صنف و گروه خود میتواند آهنگ خویش را بنوازد و تفكر و منافعو علایق خویش را ظاهر سازد. این تلقی لیبرالی هیچ یك از آنها را به عنوان امر نهایی نمیپذیرد.
پیوند اندیشه جامعه مدنی با لیبرالیسم، تنها در بعد ایدئولوژی زدایی خلاصه نمیشود. دیدگاه دكترینجامعه مدنی به حیطه اقتدار دولت، تاكید بر مصون ماندن حریم خصوصی و گروهی از دخالت دولت، واستقلال افراد در قانونگذاری بنیادین در حریم خصوصی، اعتقاد به پلورالیسم اخلاقی در كنار پلورالیسمسیاسی، نوع نگاه به حوزه دخالت دین در مقولات اجتماعی و سیاسی، همگی جلوههایی از پیوند اینتفسیر از جامعه مدنی با لیبرالیسم است.
۲. جامعه مدنی و دموكراسی
میتوان ادعا كرد كه از اهداف اصلی ایده جامعه مدنی، تكمیل دموكراسی بوده و متوجه برخی نقاطضعف جامعه سیاسی دموكراتیك جهان معاصر است و بر این امر تاكید میورزد كه به علل متعددی، جوامعسیاسی كنونی به معنای واقعی، دموكراتیك نیستند، و ایده شهروند سیاسی فعال نمیتواند تضمین كنندهدموكراسی باشد. زیرا دولتهای معاصر بهواقع در دستشهروندان نمیباشند پس جامعه مدنی كه قراراست جوامع را از حالت تودهوار بودن خارج كند.
باید دیدكه جامعه مدنی تا چه میزان میتواند كاستیهای دموكراسیهای موجود را پر كند. برای اینمنظور لازم استبار دیگر اهم نقاط ضعف دموكراسیهای رایج را مرور كنیم.
اغلب این دموكراسیها از درجههای متفاوتی از فساد اداری و مالی، نفوذ صاحبان زر و زور وپنهانكاری بر كنار نیستند. قلمرو مشاركتشهروندان، عملا محدوداست، و حتی در تصمیمات مهم واساسی سهماندكیدارند. امكان درك مسائل پیچیده اقتصادی و سیاسی، روز به روز برای مردم عادی كمترمیشود; زیرامشكلات شخصی، فرصتشهروندان را برای پرداختن به اینگونه مسائل كاسته است. از طرفدیگر هر روز بر میزان ابهام و پیچیدگی این مسائل افزوده میشود. با گسترش وسایل ارتباط جمعی وغولهای رسانهای و كشف روشهای مؤثر وپیچیده تصرف در افكار عمومی، تواناییحكومتها و صاحبان قدرت اقتصادی برایدستآموزی و تلقین و پنهانكاری و تحریفحقیقت، رو به فراوانی و افزونی است.
در این میان ایده جامعه مدنی به مسالهافزایش رقابت در عرصه مشاركتسیاسی دلبسته است، این امر از انحصار دموكراسی درمفهوم مشاركت مردمی جلوگیری میكند.
نگارنده بر آن است كه این گمان و آرزو درورطه دو غفلت است:
الف. نخست آن كه جامعه مدنی مورد تاكیدآنان، گرچه در جوامع در حال توسعه كمتر بروزو ظهور داشته است، در جوامع پیشرفته صنعتیتاحد بسیاری تحقق عینی داشته است. احزاب،روزنامهها، سندیكاها، اتحادیههای صنفی، انجمنهای مذهبی و غیر مذهبی، جمعیتهایمختلف مدافع حقوق زنان و كودكان، بهطورگسترده و فعال در این كشورها حضور دارند. با این همه، دموكراسیهای موجود در این جوامع ازكاستیهایی كه برشمردیم، در امان نیستند. بنابراین ریشه حل مشكلات این نظامها را در جایی دیگر بایدجست، و دعوت به جامعه مدنی، راه خروج این دموكراسیهااز بنبست نخواهد بود.
ب. دیگر آن كه این ایده هیچ تضمینی برای واقعی شدن رقابت در دموكراسی موجود در جامعه مدنیبه دست نمیدهد و بیان نمیكند كه چگونه احزاب و نهادها و تشكلها و در نهایت اعضای آنها و افرادجامعه از دستآموزی و تلقین صاحبان قدرتهای اقتصادی و حاكمان پنهان و واقعی جامعه مصونخواهند ماند. وجود جامعه مدنی و متكثر شدن تجمعات انسانی، تنها امر ساماندهی افكار عمومی ودستآموزی افراد را دشوارتر میكند، نه آن كه راه را بر او ببندد.
تفاوت جامعه مدنی با دیگر جوامع، در وجود و عدم تمامیتخواهی و كنترل جمعی نیست; بلكهدرمرئی و نامرئی بودن آن است. در جوامع غربی، كه جامعه مدنی از پیشینه و سابقه برخوردار است،هدایت افكار عمومی و تمایمتطلبی صاحبان اقتدار به اشكال بسیار پیچیدهتر و پنهانتر از آنچه درجوامع فاقد جامعه مدنی وجود دارد، اعمال میشود.
۳. جامعه مدنی و مساله قانونگذاری
در كشورهای مبتنی بر دموكراسی، مشاركت مردمی تنها در توزیع قدرت سیاسی و تعیین حاكمانخلاصه نمیشود، و مردم در امر قانونگذاری و برنامهریزی مسائل كشور نیز دخالت مستقیم و غیرمستقیمدارند. آرمان جامعه مدنی، دخالت هر چه بیشتر مردم در امر قانونگذاری است.نهایت جامعه مدنی این است كه ما انسانها بتوانیم درباره شیوه زندگی خود تصمیم بگیریم و هیچ حدو مرزی هم برای تصمیمگیریها وجود نداشته باشد. تنها در صورتی میتوان گفت جامعه مدنی وجوددارد كه بتوانیم قانونگذاری بنیادی كنیم; یعنی در مورد بنیادهای زندگی خودمان قانونگذاریبنیادی كنیم; از عرصه لباس گرفته تا عرصه زندگی خصوصی. بدون زندگی خصوصی كه نمیتوانگفت جامعه مدنی وجود دارد. قدم اول این است كه ما در زندگی خصوصی خود آزاد باشیم و این بهمساله قانونگذاری بنیادی برمیگردد كه اساس دموكراسی است. (۳)
این رویكرد نسبتبه قانونگذاری و استقلال كامل فرد در حریم فردی و خصوصی، ریشه در تفكرلیبرالی درباب رابطه فرد و دولت دارد.
رابرت نوزیك در كتاب Anarchy,state and utopia با طرح این فرض كه هیچ موجودیت اجتماعی یاسیاسی به جز افراد وجود ندارد و «فقط مردم منفرد با زندگی انفرادی خود وجود دارند» به ابراز این نظرمیپردازد كه هیچ اصل كلی كه مشخص كننده اولویتها یا انگارههای خاصی از توزیع برای جامعه بهطوركلی باشد، قابل توجیه نیست. وی به پیروی از لاك بر این عقیده است كه تنها حقوقی كه میتوانیم بهطورمشروع از آن صحبت كنیم، حقوق طبیعی جدایی ناپذیر افراد مستقل از جامعه است كه قبل از هر چیزشامل حق دنبال كردن مقاصد شخصی تا جایی است كه به مداخله در حق دیگران منجر نشود. او با طرحاستدلالهایی درباره آنچه كه «دولتحداقل» مینامد، بر این نكته اصرار میورزد كه هیچ دولتگستردهتری نمیتواند به لحاظ اخلاقی موجه باشد; زیرا حقوق افراد را نقض خواهد كرد. (۴)
گفتنی است كه استقلال كامل فرد در حریم خصوصی، و محفوظ بودن حق قانونگذاری برای فرد واعضای گروهها تنها برای پیشگیری از نفوذ و دخالت دولتخودكامه و استبدادی نیست; بلكه مدافعانجامعه مدنی، دخالت دولت اخلاقی و دینی و خیرخواه را نیز خوش نمیدارند. زیرا از نظر آنان مداخلهدولت - هر چند دولت دینی - در خیر فردی و گروهی افراد، دارای آفات و زیانهایی است. بنابراین بهترینراه آن است كه همت دولت فقط مصروف به خیر جمعی شود، و به مسائل كلان جامعه بپردازد; امورینظیر امنیت و مراقبت از برقراری نظم و حفظ آزادیهای قانونی. بنابراین بهترین داور درباب خیر فردی وگروهی خود افراد میباشند و به این جهت، قانونگذاری در این امور حق خود آنان است.
۴. جامعه مدنی و پلورالیسم اخلاقی
جامعه مدنی، ایدهای در جهت تقویت پلورالیسم سیاسی است; یعنی ظاهرا به ایدئولوژی خاصی حقحكومت نمیدهد. آرا و عقاید و ایدئولوژیها، همگی یكسان و برابرند و یكی بر دیگری رجحان ندارد; مگرآن كه در میدان عمل توسط افراد و گروههای بیشتری مورد پذیرش و حمایت قرار گرفته در آزمون عملی ودر عرصه اجتماع كارآیی و موفقیت آن به ظهور رسد. جامعه مدنی علاوه بر پلورالیسم سیاسی، بركثرتگرایی ارزشی و اخلاقی، (moral pluralism) نیز تكیه كند و جامعه مدنی بقا و دوام خود را در تسامح وتساهل اخلاقی و اصرار نورزیدن بر ارزشهای اخلاقی میبیند.
كثرتگرایی و تساهل اخلاقی كه لازمه منطقی به رسمیتشناختن كلیه گروهها و انجمنها واجتماعات - با هر مرام و مسلك - در جامعه مدنی است، مورد حمایت اندیشه لیبرالیسم است; این خودشاهد دیگری بر پیوند عمیق این تلقی از جامعه مدنی با لیبرالیسم است.
ژوزف راز میگوید:
لیبرالیسم، متعهد به پلورالیسم اخلاقی است; یعنی این نكته را میپذیرد كه تعداد زیادی ارتباطات،تعهدات و طرحهای با ارزش امكان تحقق دارند كه همگی متقابلا مانعهٔ الجمع و ناسازگارند. (۵)
لیبرالیسم، مدعی است كه بر تفسیر خاصی از سرشت انسان بنا نشده و نسبتبه مباحثبنیادیناخلاقی و متافیزیكی خنثاست. به قول آكرمن:
لیبرالیسم بر صدق و حقانیت هیچ نظام معرفتشناختی و متافیزیكی واحد و خاصی مبتنی نیست...شما برای پذیرش لیبرالیسم هیچ نیازی ندارید كه درباره دستهای از پرسشهای بزرگ كه جدالهایزیادی را برانگیختهاند، موضعگیری مشخصی داشته باشید. (۶)
بنابراین براساس این اندیشه سیاسی كه از پیامدهای جامعه مدنی است، سیاست و نحوه اداره جامعه،نباید براساس تفسیر خاصی از طبیعت و حقیقت انسان و تصویر خاصی از زندگی خوب و سعادتمندانهسامان یابد. پیام تكثرگرایی اخلاقی آن است كه به جای پذیرش مدل خاص كه به معنای پذیرش و انتخابنظام اخلاقی و ارزشی مشخصی است، باید تدبیر دیگری اندیشید و اهداف و غایات اخلاقی و ارزشی را بهكنار نهاد و تنها به فكر وضع قواعد و قوانینی بود كه سبتبه امر خیر و شر و اخلاقی بودن و نبودن خنثاباشند و صرفا مجالی فراهم آورند كه افراد خود بتوانند خیر و شر را شخصا تعیین كنند. به تعبیر دیگر بهجای آن كه سعادت و خیر و ارزشها و اخلاق، در سیاستها و برنامهریزیها و نحوه اداره جامعه تاثیربگذارند، باید از این مقولات صرفنظر كرد و با تساهل ازكنارنظامهای مختلفاخلاقی وارزشیگذشتوداوری دراینباب را به خود افراد وانهاد.
براساس این تحلیل، نظریه لیبرال به دو چیز بیش از همه میاندیشد:
۱. تدوین قوانین مناسب، بدون در نظر داشتن تفسیر و تلقی خاصی از خیر و سعادت بشر;
۲. تامین آزادی فردی، بهگونهای كه افراد خارج از هر تحمیلی، آزادانه بتوانند تصور خویش را از زندگیخوب جامه عمل بپوشند. (۷)
از آنچه گذشت این نكته به خوبی اثبات میشود كه ایده جامعه مدنی و اندیشه لیبرالی معاصر برتكثرگرایی حاد اخلاقی، یا شكاكیت اخلاقی، (moral scepticism) مبتنی است; یعنی علاوه بر اینكه جامعهرا به ایدئولوژی و مذهب و فرهنگ خاصی نمیخواند، و آهنگ ویژه و خاصی به آن نمیدهد، بر تفسیرمعینی از حقیقت و شخصیت انسان و خیر او نیز انگشت انتخاب نمینهد. این حق وجود ندارد كه تصویرخاصی از خیر و سعادت، به عنوان نظام اخلاقی و ارزشی برتر و صحیح بر جامعه تحمیل شود. توجه بههمین نكته است كه متفكران لیبرال را وادار به اعتراف به وجود ارتباط لیبرالیسم با شكاكیت كرد. آكرمندر كتاب خود، شكاكیت معرفتشناختی درباب واقعیت داشتن معانی متعالی را یكی از راههای اصلیمنتهی شدن به لیبرالیسم برمیشمرد و در مطلبی تحت عنوان «شكاكیت لیبرالی» میگوید:
آیا ما میتوانیم درباره «خیر» چیزی بدانیم؟ مطمئنا همه ما برای خود باورهایی داریم، اما آیا آنهاصرفا لاف زدنهایی نیستند كه به عنوان دانش ما نسبتبه موضوع، نمایش داده میشوند؟ آیا اینبلاهت آشكاری نیست كه كسی بخواهد باورهایی كه خود صحیح میپندارد بر دیگران تحمیل كند؟ ...حقیقت تلخ این است كه در بطون عالم ما هیچ معنای اخلاقیای پنهان نشده است. (۸)
ایده جامعه مدنی، نه تنها بر شكاكیت اخلاقی، بر شكاكیت تمام عیار معرفتشناختی نیز تكیه میزند.در جامعه مدنی هیچ فرد یا گروهی حق ندارد ایدهای را به عنوان حقیقت مطلق بر دیگران تحمیل كند;زیرا حقایق، یا نسبی هستند و یا دستكم، راهی برای اثبات حقانیت و صدق آنها وجود ندارد (شكاكیتمعرفتشناختی). یكی از مدافعان تز جامعه مدنی، این رهیافت را این گونه تقریر و تحریر میكند:
تشكلهای جامعه مدنی، منبعی برای تقویت و تحكیم حقایق گوناگون و نه یك حقیقت واحد متعلقبه یك فرد یا گروه هستند. حتی اگر حقیقت واحد باشد، هر یك از گروهها و افراد دارای روشهایگوناگونی برای دستیابی به آن حقیقت هستند. در شرایط نبود تشكلها، جامعه ظرفیتبالایی برایپذیرش حقیقت واحد دارد; چرا كه افراد مجال تصور تكثر را ندارند. اما در صورت وجود تشكلها،افراد تكثر را تجربه میكنند و تصور آنها از حقایق با یكدیگر تقابل پیدا میكند. (۹)
لیبرالیسم و تز جامعه مدنی با پذیرش شكاكیت اخلاقی و معرفتشناختی، با این پرسش اساسیروبهروست: «اگر اصولی را به عنوان ارزش اخلاقی یا حقیقتبودن نمیتوان تصدیق كرد و پذیرفت، پس بهچه دلیل و با اتكا به چه اصولی، لیبرالیسم و جامعه مدنی را به عنوان تز و ایده برتر بپذیریم؟» هر اصل وقاعده و استدلالی كه بخواهد حقانیت، درستی و اعتبار لیبرالیسم و ایده جامعه مدنی را بر كرسی قبولبنشاند، با حربه نسبیت و شكاكیت از پای در میآید. در این صورت مبنایی كه ما را به پذیرش لیبرالیسم وجامعه مدنی به عنوان الگوی برتر اداره و سامان جامعه ملزم كند، وجود نخواهد داشت.
در مقام دفاع، ممكن است گفته شود: تز جامعه مدنی بر اصول و مبانی الزامآور متكی نیست ونمیخواهد حقانیت و اعتبار خویش را بر درستی و حقانیت پارهای اصول و ارزشها بنا نهد; بلكهلیبرالیسم و جامعه مدنی پاسخ و ندای طبیعی به شكاكیت و تكثرگرایی اخلاقی است. به تعبیر دیگرشكاكیت اخلاقی و عدم امكان اثبات برتری تفسیر خاصی از انسان و خیر او از یك سو، و شكست عملیایدئولوژیهایی كه بر تفسیر معینی از خیر و سعادت بشر متكی بودند از سوی دیگر، ما را ملزم به رو آوردنبه ایدهای میكنند كه افراد و گروهها را در دستیازیدن به خیر فردی و گروهی خویش آزاد میگذارد. بنابراین، لیبرالیسم و جامعه مدنی برخاسته از این تفكر و تجربه، میكوشد كه به جامعه رنگ و بوی خاصیندهد و آهنگ ویژهای را ساز نكند و تكثر و بیرنگی تمام عیار را در تمام شئون اجتماع تاب آورد و همهایدهها را به یكسان قابل تجربه شدن و پذیرفتن بداند و تمام همتخود را متوجه تنظیم قواعدی كند كهچارچوبهای لازم را برای این تكثر و بیرنگی فراهم آورد و اركان و اصول آن را حرمت نهد.
برخی از متفكران، نیك دریافتهاند كه این دفاع و پاسخ ناتمام است. زیرا لیبرالیسم یگانه پاسخ ممكنبه شكاكیت اخلاقی و معرفتشناختی نیست. و ایدههای دیگری نیز میتوانند برآیند شكاكیت اخلاقیباشند. به عنوان مثال ایده ضد لیبرالی نیچه نیز دقیقا مبتنی بر شكاكیت و پوچگرایی اخلاقی است. نیچهبرآن بود كه در ظرف وجود شكاكیت و پوچگرایی اخلاقی، اخلاق و ارزشها باید توسط اراده، (will) آفریدهشود، و در واقع، تنها اراده فرد قدرتمند و ابرمرد است كه قادر به خلق اخلاق و ارزشها خواهد بود. (۱۰)
اگر لیبرالیسم و جامعه مدنی یگانه نتیجه متصور شكاكیت اخلاقی و نسبیت معرفتشناختی نباشد،اصرار بر پذیرش و رجحان آنها نسبتبه سایر اندیشهها ناموجه است.
واقعیت این است كه لیبرالیسم و تز جامعه مدنی یكسره خود را از مبانی و اصول جزمی نپیراسته استو پارهای از اصول و ارزشها را بهطور جزمی میپذیرد. اساسا ممكن نیست كه بدون ترجیح مبانی وپیشفرضهای خاصی درباب انسان و جامعه، از تقدیم و رجحان یك ایده و اندیشه سیاسی - اجتماعی برسایر اندیشهها سخن بگوییم.
۵. جایگاه دین در جامعه مدنی
تصویری كه از جامعه مدنی ارائه گردید، به روشنی گویای این است كه جامعه مدنی، دینمدار نیست;یعنی دین و محتوای درونی آن، در تصمیمات و الزامات و تدبیرات حكومتی و سیاسی - اقتصادی جامعهدخالت ندارد. البته، این لزوما به معنای دینزدایی و دینگریزی هم نیست. نگرش پلورالیستی جامعهمدنی اقتضا میكند كه دین نیز در كنار سایر افكار و عقاید و مكاتب در جامعه، مجال حضور و فرصت ظهورداشته باشد.
جامعه مدنی، جامعه تشكلها و گروههاست و از آنجا كه هر گروه و انجمن و صنفی امكان شكلگیری وفعالیت را داراست، متدینان به دین خاص نیز میتوانند جمعیتها و گروههای مذهبی خویش را فراهمآورند، و این منافاتی با عضویت در دیگر گروههای اقتصادی و یا سیاسی ندارد. تشكلهای جامعه مدنیبراساس گرایشهای فردی و گروهی، شكل میگیرد و علایق و عواطف و رویكردهای مذهبی واقعیتی مسلمو غیرقابل انكار در میان انسانهاست. بنابراین در ایده جامعه مدنی هر سمت و سویی به رسمیتشناختهمیشود و امكان فعالیت گروههای مذهبی فراهم میگردد.
اما مذهب در جامعه مدنی هرگز نباید انتظار حضور و حاكمیت درعرصههای مختلف داشته باشد. بلكهمیزان حضور و اقتدار مذهب در جامعه مدنی بسته به میزان فعالیت گروههای مذهبی و تاثیر آنها بر افكارعمومی است. جامعه مدنی میدان رقابت گروهها و افكار و عقاید است و در این رقابت هیچ امتیاز ویژهایبرای فكر و ایده و مذهب خاصی در نظر گرفته نمیشود، و در شرایط مساوی همه افكار و مكاتب و عقاید،مجال چالش و رقابت دارند. بنابراین در گستره فعالیت اجتماعی، حضور فعال و موفقیت درجلب افكارعمومی توسط گروهها و تشكلهای مذهبی است كه میتواند برنامه ریزی و سیاستگذاری و تصمیمگیریدر سطح كلان جامعه را از آموزهها و ایدههای مذهبی متاثر سازد و دخالت دین در عرصه حكومت وسیاست، تنها در میدان رقابت و چانهزنی میسر میشود; نه آن كه بدون چنین رقابتی، حق اولویتی برایدین وجود داشته باشد.
جای شگفتیاستكه برخیازمدافعان تزجامعه مدنی،آن را تقویتكننده جایگاهدین درجامعه میبینند:
جامعه مدنی نه به عنوان یك آرمان دست نیافتنی، بلكه به عنوان یك دستاورد بشری به صورتنسبی چیز مطلوبی است. این دستاورد بشری نه تنها در تضاد با هیچ تفسیری از دین نیست، بلكهمیشود گفت كه خودش پایه محكمی در دینی شدن واقعی آحاد و افراد جامعه دارد. (۱۱)در این سخن دو خطا تنیده است: نخست آن كه، گرچه جامعه مدنی مجالی برای حضور دین دراجتماع فراهم میسازد - و سر ستیز با دین ندارد - اما معنای این سخن سازگاری هر تفسیر از دین باجامعه مدنی نیست. زیرا تفاسیری از دین وجود دارد كه پلورالیسم سیاسی و اخلاقی جامعه مدنی رابرنمیتابد و شكاكیت اخلاقی را تاب نمیآورد و خواستار حاكمیت آموزهها و نظام اخلاقی و ارزشی دین درعرصه جامعه است. بنابراین، صحیح آن است كه گفته شود «جامعه مدنی دین ستیز نیست و با برخیتفاسیر از دین سازگاری دارد» نه آن كه هر تفسیری از دین، جامعه مدنی را با تمام هویتش میپذیرد.
دیگر آن كه ایده جامعه مدنی نسبتبه تقویت دین و عدم آن خنثاست. جامعه مدنی با تكیه بر لزومتكثرگرایی در عرصههای مختلف، تنها بستری مساعد برای طرح هرگونه گرایش و عقیده را فراهم میسازدو اجازه ارضای علایق و پیگیری منافع مختلف را میدهد. این بستر مساعد همچنان كه برای دین وگروههای دینی نیز مجال آفرین است، برای گرایشها و عقاید غیردینی و حتی ضد دینی زمینهساز است.بنابراین، خنثیبودن را نباید به معنای زمینهسازی و تحكیم مبانی دین و دینداری قلمداد كرد.
۶. جامعه مدنی و كنترل قدرت
یكی از و ویژگیهای جامعه مدنی، كنترل و مهار قدرت سیاسی است كه بدان، خصلتی ضدتمامیتطلبی میبخشد. در حكومتهای تمامیتخواه (توتالیتر) اقتدار سیاسی، این آرمان و هدف جامعهمدنی، كاملا ضروری و مثبت است. قدرت سیاسی همواره میل به اقتدارطلبی و تمامیتخواهی دارد، وجامعه سالم باید از اسباب نظارتی و كنترل كننده بر عملكرد صاحبان اقتدار سیاسی برخوردار باشد. اماپرسش اساسی این است كه آیا این هدف مطلوب تنها در سایه پذیرش همه جانبه تز جامعه مدنی میسراست، و این نظریه یگانه راهكار واقعی نظارت و كنترل قدرت را در اختیار مینهد; یا آن كه مدلهایدیگری برای تامین این هدف وجود دارد.
دغدغه دیگر آن است كه آیا جامعه مدنی به شكل كنونی آن در عمل توانسته استخودكامگی وتمامیتطلبی صاحبان اقتدار را مهار كند; یا آن كه حق با منتقدان جامعه مدنی است كه ازتمامیتخواهی و توتالیتریانیسم نامرئی كه توسط صاحبان رسانهای و شركتهای چند ملیتی اعمالمیشود، نگرانند و تز جامعه مدنی را در وصول به این هدف ناموفق میدانند.
جامعه دینی
جامعه از دو عنصر اصلی تشكیل میشود:
الف. افراد و آحاد انسانی كه بر پایه تمنیات، منافع، آرمانها و علایق گوناگونی در قالب گروهها وفرقهها گردهم میآیند. ملیت، مذهب، زبان، دولت و نژاد محورهایی هستند كه همواره اجتماعاتبزرگی راگرد خود آورده و افراد كثیری را همبسته و مجتمع كردهاند.
ب. روابط و مناسبات متقابل كه میان افراد با یكدیگر و گروههای متنوع درون جامعه با یكدیگر برقراراست. این روابط و مناسبات اعم از روابط حقوقی، اداری و سازمانی، نحوه توزیع منابع اقتصادی و روابطتولیدی، شكل حكومت و نحوه توزیع قدرت سیاسی، منابع و عناصر دخیل در قانونگذاری، نحوهشكلگیری روابط فرهنگی و نظایر اینها میباشد.
عنصر دوم، یعنی نحوه شكلگیری روابط و مناسبات اجتماعی، نقش تعیین كننده درآراستن یك جامعه به آرایههایی نظیر سنتی، صنعتی، بدوی، مدنی، دینی و غیر آن دارد. جامعهفئودالی از جامعه صنعتی پیشرفته، به لحاظ همین عنصر، متمایز است. براساس این ضابطهجامعه دینی، جامعهای نیست كه صرفا از افراد متدین تشكیل شده باشد - یعنی عنصر اولجامعه دارای وصف خاصی به نام «دینداری» باشد - بلكه جامعهای است كه عنصر دوم یعنیشبكه روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اخلاقی آن، براساس دین و آموزههای آنتنظیم شده باشد. تجمع افراد دیندار، مادام كه شكلها و الگوهای مختلف روابط اجتماعی خودرا برطبق دین تنظیم نكرده و نسبت میان مناسبات اجتماعی خود را با دین نسنجیده باشند،موجب پیدایش جامعه دینی نمیگردد.
جامعه دینی، جامعهای است كه در آن داوری با دین باشد و افراد آهنگ خود را همیشه با دین موزون كنند. جامعه دینی دغدغه دین دارد و این دغدغه و احساس نیاز به همسو كردن خود با دین، تنها به امور فردی وعبادیات و اخلاق فردی محدود نمیشود;بلكه نسبت میان دینو كلیه امور و روابط اجتماعی باید سنجیده شود و داوری دیندر همه خطوط و زوایای تمامی شبكه روابط اجتماعی نافذباشد. این بدان معنا نیست كه جامعه دینی همه چیزش را تنهااز دین اخذ و اقتباس میكند، و هیچ نیازی به منابع معرفتیدیگر نظیر عقل و دانش تجربی بشری ندارد! مقصود آن است كهدر مواردی كه دین نظر خاصی در عرصهای از روابط اجتماعیارائه كرده است، نباید از آن چشم پوشید; بلكه شایسته وبایسته است كه آن رابطه و مناسبات اجتماعی با آموزه دینی مربوط درآمیزد.
عباراتی نظیر «دغدغه دین داشتن»، «موزون كردن امور با دین» و «داوری خواستن از دین» عباراتیمتشابه، مبهم و گاه توهم برانگیز است. به گمان نگارنده، برخی تفاسیر از این عبارات به كم رنگ شدننقش و دخالت دین درساحتهای مختلف اجتماعبشری میانجامد. به عنوان نمونه به گفتار زیر توجه شود:
جامعهای دینی است كه مردم آن در واقع دغدغه این را دارند كه دائما ببینند امر خدا، خواستخدا وحكم خدا چیست و در واقع سعی میكنند اندیشهها و رفتارهای خودشان را با این خواست و حكمدائما تطبیق دهند. جامعه دینی، جامعهای است كه مردم آن جا از دینداوری میخواهند. بنابراین،دین داوری است كه ما سؤالها و اختلافهایمان را از آن میپرسیم. این كه چه سؤالی از آن بپرسیم،سطح سؤالهای ما چه باشد و نوع زندگی ما چه مسائلی پیش آورد، كاری به دین ندارد. دین تنهاداوری میكند و این تحول تاریخی جوامع است كه منجر به پیدایش انواع و اقسامی از جوامع میشودو در هر قسم جامعه، نوع سؤال و نوع نزاع و سطح مسائل مختلف میشود. هر كدام از اینها برای خودمسائلی دارند كه میتوانند به دین ارجاع دهند و از دین پاسخ بگیرند... بنابراین دینداری و دین، هم باجامعهای كه در آن جامعه مدنی گسترش یافته سازگار است، و هم با جامعهای كه جامعه مدنی در آنگسترش نیافته، هر دو میتوانند دین را به عنوان داور بپذیرند و یك جامعه دینی باشند. (۱۲)
این نكته حق است كه اسلام درونمایه و محتوای خود را با شكل خاصی از زندگیاجتماعی پیوندنزدهاست; به گونهای كهاگر براثرتغییر روابط اقتصادی و اجتماعی در بستر تاریخ، نحوه معشیت آدمی وتقسیم كار اجتماعی او و خلاصه قالب و شكل روابط اجتماعی و مدنیت او دچار تحول و دگرگونی شد،اسلام با شكل و قالب و مدنیت نوظهور كاملا بیگانه و بیارتباط باشد. و این نكته نیز صواب است كه داوریدین در امور مختلف و پاسخگویی به نیازها به معنای آن نیست كه پرسش و پاسخ هر دو صریحا و مستقیمادر متون دینی آمده باشد، بلكه همان گونه كه مولای متقیان علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: قرآن راباید استنطاق كرد;
ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ینطق. (۱۳)
معنای استنطاق، طرح پرسشهای نوین و دریافت پاسخ از قرآن است. اما این دو مطلب حق ایننتیجه را به دست نمیدهد كه «دین نه شكل مسائل اجتماعی را تعیین میكند، نه سطح آن را و نه نوعشرا». زیرا این نتیجه به معنای آن است كه دین از ابتدا در مورد مسائل اجتماعی هیچ پیام خاصی نداشته باهرگونه و هر نوعی از این روابط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود را منفعلانه منعطف و سازگار كرده است.اگر چنین باشد كه «دین هم با جامعهای كه در آن جامعه مدنی گسترش یافته، سازگار است، و هم با غیرآن» در این صورت، داوری معنا و محتوای خود را از دست میدهد. داوری دین در جایی معنا دارد كه دینبرای اجزای شبكه روابط مختلف اجتماعی پیام و محتوای روشنی داشته باشد; یعنی با هرگونه روابطاقتصادی موافق نباشد و هر قسم روابط فرهنگی را تاب نیاورد.واقعیت این است كه دین بر نوع خاصی از روابط اجتماعی و ساختار و قالب خاصی از مدنیت انگشتنمینهد. و این البته به معنای خنثا بودن دین درباره انواع و انحای روابط متصور در عرصه اجتماع نیست.محتوای دین در مجموعه پاسخهایی كه در استنطاق به دست میآید، خلاصه نمیشود; بلكه دین دارایآموزههایی است كه خود ناطق به آن است. علاوه بر آن كه پاسخی كه از استنطاق به دست میآید، هموارهپیامآور سازش نیست. درون مایه و محتوای تعالیم دینی هم مشتمل بر نطق است و هم استنطاق. آندسته از معارفی كه متون دینی، ناطق به آن است، بخش ثابتات دینی را نیز شامل میشود. فهم و دركتعالیم و معارف ثابت دینی، متوقف بر طرح پرسشهای بیرونی نیست; بلكه بازتابی روشن و بیواسطه درمتون دینی دارند. این دسته از معارف منحصر به قالب و نوع و شكل خاصی از جامعه و مدنیت نیست وانسان از آن جهت كه انسان استباید آنها را رعایت كند. این قسم آموزهها، انسانساز و فرهنگ سازند،یعنی از انسان میخواهند كه در هر موقعیت و شرایطی خودش را با آنها تطبیق كند. این مطلب موضعیفعال و نه منفعل به دین میدهد و موجب میگردد كه دین با هر شكل از روابط اجتماعی سازگار نباشد;بلكه برخی را مردود و برخی را امضا شده قلمداد كند. بنابراین نمیتوان گفتبا توجه به این كه سیرتحولات تاریخی و اجتماعی بافت مدنیت غربی را به سمت جامعه مدنی كنونی كشانده است، پس دین باجامعه مدنی نیز سازگار است. این نوع سخن گفتن در واقع از خاصیت انداختن داوری دین است، داوربودن دین مقتضی است همواره امكان آن را داشته باشد كه با برخی از روابط موجود در هر نوع وسطحی ازجوامع بشری مخالف و ناسازگاری كند. درستبه همین جهت است كه معتقدیم آموزههای دینی، برخی ازاصول و مبانی و توصیههای جامعه مدنی را نمیپسندد. پدیده تاریخی بودن جامعه مدنی نیز مانع اینداوری نمیگردد.
مطالعه تطبیقی ادیان، پرده از این واقعیتبرمیدارد كه بسیاری از آنها، بهویژه ادیان غیر وحیانی،فاقد ویژگیهای لازم برای دینی كردن جامعه هستند. این دسته از ادیان صرفا به حیات فردی و انجامآداب و مناسك توجه دارند. در نقطه مقابل، التفات گسترده اسلام به حیات جمعی و اعتنا به سامان دادنحیات مادی و زندگی دنیوی در كنار حیات معنوی و فردی بشر، اسلام را به دین زندگی بدل كرده است;دینی كه نه تنها برای خود در مقولات اجتماعی بشر زمینهها و رخنههایی برای تاثیر و مداخله مییابد،انسانها را نیز به سوی جامعه دینی میخواند; جامعهای كه بر اساس خیر و سعادت نهایی بشر سامانمییابد و حقوق و آزادیهای افراد در كنار فضایل و ارزشهای اخلاقی محترم شمرده میشود، روابطاجتماعی،فرهنگی،سیاسیواقتصادی باالهام از آموزههای دینی وبهمدد عقل ودانش بشری تنظیم میگردد.
مبانی جامعه اسلامی
همان طور كه جامعه مدنی بر پایههای نظری و فلسفی خاصی استوار بود، ایده جامعه دینی و دخالتگسترده دین در عرصه اجتماع و سیاست و اقتصاد نیز بر پایههای نظری ویژهای سوار است. باید روشنشود كه به لحاظ نظری و فلسفی، نگاه اسلام به مقولاتی نظیر انسان، اجتماع، اخلاق، جایگاه دین درمباحث اجتماعی و محدوده حقوق انسانی چیست.
دینی كه مدعی تاسیس جامعه دینی و دخالت در مقولات اجتماعی است، باید علاوه بر برخورداری ازمبانی نظری متناسب با این ادعا، از قابلیتها و ویژگیهای خاصی برخوردار باشد; تا امكان ایفای چنیننقشی برای او فراتر از یك دعوی خام باشد. بحث در این كه آیا اسلام از چنین قابلیتها و ویژگیهایی - كهامكان انطباق او را با شرایط سیال و متغیر اجتماعی فراهم میآورد - بهرهمند استیا خیر، به فرصتیدیگر موكول میكنیم. آنچه در این جا محل بحث و بررسی است، پیجویی این نكته است كه آن دسته ازمبانی و اصولی كه دخالت دین را در عرصه اجتماع و برپایی جامعه دینی موجه میكند، كدام است؟ واسلام جامعه دینی مطلوب خود را بر چه پایهها و مبانی و اصولی بنیان مینهد.
اینك به اجمال پارهای از این مبانی نظری را از نظر میگذرانیم.
الف. «انسانشناسی» اسلام
از منظر متون دینی ما، انسان تركیبی از روح و بدن است، و در این تركیب، اصالت از آن روح است;یعنی انسانیت انسان و واقعیت او به روح اوست. این نفس آدمی است كه كانون احساسات و اداركاتمیباشد و مسئولیت اخلاقی اعمال آدمی، متوجه جانب روحانی و نفسانی اوست، و بدن با همهپیچیدگیهایش، بیشازابزاری برای تحقق ادراكات و انجام افعال انسان نیست.
از نظر قرآن و روایات دینی، انسان نه مطلقا نیكسرشت و نه كاملا بد ذات است; بلكه در ذات و هویتخویش برخوردار از انواع گرایشهای گونهگون است. از سویی سرشت و ذات آدمی، فرودگاه فطرت الهی وگرایش به خیرات و معرفتبه نیك و بد خویش است.
فاقم وجهك للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها. (۱۴) و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها. (۱۵)
از سوی دیگر انسان، جایگاه شهوات و امیال بسیار است كه به آنها گرایش دارد. نزدیك به شصت آیهقرآنی انسان را به نوعی نكوهش میكند، و وی را موجودی ناسپاس، خودخواه و حریص میخواند كهبرخوردار از انحای غرایز حیوانی است.
زین للناس حب الشهوات. (۱۶) قتل الانسان ما اكفره. (۱۷) ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعاواذامسهالخیرمنوعا. (۱۸)
وجود این دو دسته آیات درباره انسان، گویای این واقعیت است كه درآدمی، همایشی از فرشتهخویی وحیوان صفتی است. به تعبیر دیگر آدمی میتواند در پرتو عمل اختیاری خویش، جهات نیكسرشتی خودرا شكوفا و بارور كند و به انسانی فطری مبدل شود، و هم میتواند با دامن زدن به غرایز و امیال، موجودیطبعی و غریزی گردد و جهات فطری و الهی خویش را پنهان سازد.
قد افلح من زكیها وقد خاب من دسیها. (۱۹)
خلاصه این كه انسان در امیال و غرایز خویش محدود نمیگردد، و سعادت حقیقی او در گرو پاسخگفتن به نیازهای فطری و روحانی او، در كنار ارضای معقول و منطقی نیازهای طبیعی وغریزیاشمیباشد.
ب. نفی فردگرایی
فردگرایی غربی، آن گونه كه در بستر امانیسم شكل گرفت و منتهی به نفع انگاری مطلق گردید، هرگزدر اسلام جایی برای خود نخواهد یافت.
فردگرایی ارزشی و اخلاقی ناصواب است. انسان، مدار و محور اخلاق و ارزشها نیست، بلكه بایدبدانها پای بند باشد. اصول و پایههای اخلاق و قضایای ارزشی، امور عینی، (objective) و مستقل ازذهنیت و خواست و میل آدمیان است. و از همین روست كه قضایای پایه و اصلی اخلاق، مطلق و پالوده ازنسبیت هستند. سر عینی بودن و مطلق بودن امهات قضایای اخلاقی آن است كه این قضایا در واقع بیانگروجود رابطه واقعی میان عمل اخلاقی و كمال نهایی و روحانی آدمیاند. اگر عدالت، خوب و بایستنی است واگر خیانت و جنابتبد و نبایستنی است، از آن روست كه این امور بهواقع موجب كمالاتی روحانی و یاخساراتی معنوی در باطن و حقیقت انسان میشوند، نه آن كه به علت كاركرد اجتماعی مثبت این قضایا یاگرایش و ترجیح ذهنی طرفداران آنها، مقبول افتادهاند.
با توجه به این كه رابطه میان فعل اخلاقی و كمالات معنوی و نهایی انسان، واقعی، عینی و تكوینیاست، طبعا این رابطه مطلق و غیرنسبی خواهد بود; یعنی در همه شرایط و در همه جوامع با هر بافتاجتماعی، التزام و اعتنا به آنها لازم است. بنابراین، انسان باید امیال و غرایز و تمنیات خویش را با اینقضایای عینی و مطلق هماهنگ كند، نه آن كه اخلاق بر گرد سرشت غریزی انسان دور زند.
فردگرایی هستیشناختی; گرچه یك واقعیت است و فرد، زمانا و وجودا بر جامعه تقدم دارد، این تقدمهرگز نمیتواند به لحاظ منطقی، نتایجسیاسی - اقتصادی و حقوقیای كه در جامعه مدنی غربی بر آنمترتب میسازند، به دنبال داشته باشد. گرچه جامعه وجودی اعتباری دارد و اصالت جامعه به معنایفلسفی آن - كه برخی جامعهشناسان مدعی هستند - ناصواب است، مقولاتی نظیر «نفع اجتماعی»،«مصلحت جامعه» و «رشد اجتماعی» اعتباری محض نبوده و در تصادم و تزاحم با منافع و مصالح فردی،باید بر آن مقدم شوند. در نظام حقوقی و سیاسی و اقتصادی اسلام، جمعگرایی در كنار فردگرایی كانونتوجه است.ج. نفی سكولاریزم
اسلام گرچه منحصر در فقه و شریعت نیست، اندك تاملی در محتوای تعالیم اسلامی از این واقعیتپرده برمیدارد كه شریعت و فقه ركن مهمی از این تعالیم را تشكیل میدهد. شریعت و فقه اسلامی محدودبه عرصههای فردی و خصوصی نمیشود و فقه اجتماعی اسلام، آموزههای روشنی درباب مقولات مختلفاجتماعی دارد. بنابراین، سكولاریزم و كنار زدن دین از عرصههای سیاسی و اجتماعی و محدود كردن آنبه حیات فردی، دست كم درباره دینی مانند اسلام، تحریف حقیقت و واقعیت است. همان گونه كهرفتارهای فردی در كمال آدمی و پیریزی سعادت اخروی او سهیم است، رفتارهای متقابل اجتماعی وكیفیتسامان مناسبات و روابط متنوع اجتماعی نیز در كمال و سعادت آدمی كارگر است. امروزه بهخوبیآشكار شده است كه چگونه نحوه چینش روابط و مناسبات اجتماعی در اخلاق و روحیات فردی مؤثرمیافتد. جای انكار نیست، كه نحوه مناسبات اقتصادی و فرهنگی نظام سرمایهداری، یا نظام اشتراكی،كنش فردی و اجتماعی، اخلاق و روحیات فردی و آداب و رفتار خاصی را بر آحاد جامعه تحمیل و دیكتهمیكند. دین مدعی كامل بودن و خاتم ادیان بودن، چگونه میتواند از اینهمه تاثیر شگرف مناسباتاجتماعی بر روحیات و اخلاق و كمالات فردی چشم بپوشد و خود را به كلی از مقولات اجتماعی و سیاسیبه كنار كشد و نسبتبه هرگونه شبكه روابط اجتماعی و نحوه اداره و تمشیت امور جامعه، خنثا و بیتفاوتباشد! دین كامل را نباید و نشاید كه به روابط اجتماعی و نقش سازنده و قوی آنها در حیات انسانی و كمالاو بیتفاوت باشد.
كسانی كه میكوشند میان اسلام و سكولاریزم نقش میانجی رابازی كنند، و دین را بركنار از مقولات اجتماعی و سیاسی به تصویركشند، سه گونهاند:
دسته نخست: كسانی هستند كه اساسا سامان یافتن اموراجتماعی به طور همساز و موزون با آموزههای دینی را، امری ناممكن وغیر قابل تحقق ارزیابی میكنند. استدلال مشهور سكولارها در این باباز دو مقدمه تشكیل میشود: مقدمه نخست آن كه مناسبات و مقولاتاجتماعی اساسا خصلتی متغیر و متلون دارند. سطح و نوع روابطاقتصادی و اجتماعی بشر در طول تاریخ، به دلیل تحولات علمی و فنیو اقتصادی و غنیتر شدن تجارب بشری در عرصه مدیریت اجتماعی، متحول و متغیر است. مقدمه دوم آن كه، دین همواره دارای درون مایهو محتوای ثابت است. زیرا در یك مقطع تاریخی خاص با انسان سخنگفته و پیامها و توصیههایی را برای نجات انسان در همان مقطعتاریخی عنوان كرده است. دین، همگام با تحولات اجتماعی تجدد پیدانمیكند و مولد پیامها و توصیههای جدید نیست. برآیند دو مقدمهپیش گفته این میشود كه امر ثابتبا امر متغیر قابل انطباق نیست ونمیتوان راه حل معظلات اجتماعی را در دین جست و حكومت دینیو مداخله دین در مقولات اجتماعی امری ناممكن است و اصرار بر آنموجب عقب افتادگی و جلوگیری از پویندگی جوامع و مانع شدن ازمسیر طبیعی رشد و توسعه اجتماعی است. زیرا دین ثابتبر محتوا وقالبهای اجتماعی ثابت تكیه و اصرار دارد.
هر دو مقدمه این استدلال قابل نقد و اشكال است.
اولا: تمامی تغییرات اجتماعی از سنخ تغییرات بنیادین و به كلی متفاوت نیست. برخی از تغییراتصرفا در شكل و قالب است; مثلا در زمینه روابط حقوقی و اقتصادی، در گذشته، قراردادهایی نظیر بیع،اجاره، عقد شركت وجود داشته است، و امروزه همین روابط حقوقی و معاملی اشكال متنوع و پیچیدهای بهخود گرفته است كه گرچه به لحاظ شكل و قالب تغییراتی در آنها به وجود آمده است، به لحاظ محتوایحقوقی همان بیع و اجاره و شركت است. آموزه دینی در زمینه به رسمیتشناختن و امضای این روابطحقوقی در صدر اسلام همچنان در حل اشكال پیچیده این روابط حقوقی كارآمد و راهگشاست. همچنیندر شریعت اسلامی، معاملات ربوی محكوم و باطل است. امروزه روابط معاملی و اقتصادی نوینی احداثشده است كه برخی از آنها بدیع و بیسابقهاند; اما در تحلیل فقهی و حقوقی روشن میشود كه برخی از اینقسم روابط تجاری و معاملی، ربوی هستند. بنابراین حكم اسلامی ربا درباره این موارد و روابط جدیدهمچنان جاری است، و صرف وقوع تحول و تغییر در روابط حقوقی و اقتصادی جامعه، موجب از كارافتادن درون مایه تعالیم دینی نمیگردد.
ثانیا: این ادعا كه آموزههای دینی تماما از امور ثابت و غیرقابل انعطافند، نیز پذیرفته نیست. زیرا درفقه و شریعت اسلامی عناصری تعبیه شده است كه دین را محدود به ظرف و قالب اجتماعی خاصینمیكند. این عناصر موجب انعطافپذیری دین و انطباق آن با مقتضیات زمان میگردند. باز بودن باباجتهاد و استمرار و پویایی آن، التفات به نقش زمان و مكان در اجتهاد، توجه به عنصر عرف و بنائاتعقلاییه، جواز صدور حكم حكومتی با توجه به عنصر مصلحت از سوی ولی فقیه، امضای عام نسبتبهعقود عقلاییه، توجه به عنصر شرط و مبسوط بودن گستره آن در قراردادهای عقلایی، همگی عواملیهستند كه موجبات انطباق فقه اسلامی را با شرایط و موارد كاملا متفاوت و نوین فراهم میآورند. در سایهوجود این عناصر پویا و كارآمد، مدیریت فقهی و حكومت دینی میتواند با توجه به اصول و مبانی فقهی وكلامی در باب هر یك از مسائل مستحدث اجتماعی و اقتصادی، اظهار نظر دینی و راهحل مبتنی و سازگاربا تعالیم دینی ارائه دهد.
دسته دیگری از مدافعان جدایی دین از سیاست، به تجربه تاریخی حكومت دینی به ویژه تجربه تلخقرون وسطای اروپا و حاكمیت دینی كلیسا متوسل میشوند و صلاح و مصلحت دین و دولت را در جدایی ازیكدیگر میدانند.
این دلیل برای طرد دین از صحنه اجتماع بسی ناتوان است. زیرا قطع بودن پیوند تاریخی و محتواییمیان اسلام و مسیحیت، موجب میگردد كه هیچ ربط منطقی میان كامیابی یا ناكامی یكی در عرصهاجتماع و حكومت، با دیگری وجود نداشته باشد. حكومت دینی در تجربه تاریخی خود اگر لحظات تلخی راداشته است، مقاطع دلپذیری را هم شتسرگذاشته است كه مردمان در آن مقاطع طعم عدالت وحاكمیت تقوا و ارزشها را چشیدهاند.
ثانیا: اگر برخی تجارب تلخ تاریخی ملاك داوری و قضاوت باشد، حكومتهای سكولار فراوانی بودهاندكه بر رنج و حرمان آدمیان افزودهاند.
دسته سوم از مدافعان تز جدایی دین از سیاست، مدعی هستند كه از متون دینی چنین برمیآید كهاساسا دخالت در شئون دنیوی جزء اهداف دین نیست. امور اجتماعی با عقل و تدبیر آدمی حل می شود وشان خداوند برتر از دخالت در این امور است. بنابراین هدف انبیا دو چیز است:
الف. انقلاب علیه خود محوری انسانها برای سوق دادن آنان به سوی پروردگار;
ب. اعلام وجود دنیایی بینهایتبزرگتر از دنیای فعلی، به نام آخرت. (۲۰)بحث تفصیلی در رد و قبول این ادعا، سخن را به درازا می كشاند; اما اجمالا این نكته گفتنی است كهاگر به راستی دعوت رسول اكرم(ص) در آن دو هدف معنوی خلاصه میشود، بیان آن همه آیات و روایاتاجتماعی، چه توجیهی دارد؟ اساسا چرا رسولالله(ص) و امامعلی(ع) و دیگر پیشوایان دینی این قدر بهامر حكومت اهتمام داشتند؟ مگر علی(ع) در توجیه قبول تصدی امر حكومت، اموری نظیر برگرداندن نشانههای دین به جایگاه اصلی آن و اقامه حدود و قوانین الهی را حجت نیاورد؟ وی از سست اراده بودنهمراهان و مردم خویش شكوه میكند كه نمی تواند به یاری آنها دل بندد و عدالت را به كرسینشاندهانحرافات جامعه را راست نماید.
هیهات اناطلع بكم سرار العدل او اقیم اعوجاجالحق. اللهم انك تعلم انه لمیكن الذی كان منا منافسهٔ فیسلطان و لاالتماس شئ من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فی بلادك. فیامنالمظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك. (۲۱)
د. ضرورت دینی بودن قوانین اجتماعی
مساله قانون گذاری و شیوه و منابع تقنین و الزامات حكومتی از مهمترین جهات در جامعه و نظامسیاسی است. در نظامهای اجتماعی مختلف، معمولا قانون اساسی جنبه فرادستوری دارد; یعنی مجموعهقوانینی كه در عرصههای مختلف اجتماع جعل و وضع میشود، نباید مخالف قانون اساسی كشور باشد. ازویژگیها و مبانی جامعه دینی آن است كه قوانین شریعت در آن جنبه فرا دستوری دارد و منابع قانونگذار(مجلس و غیر آن) حق ندارند كه بر خلاف شریعت، وضع و جعل قانون كنند. آری; ولیفقیه این اختیار راداردكهدرشرایط خاصكهمصلحتی مهمتراز مصلحتحكم شریعت در كار است، به رغم وجود حكم شریعت،فرمان حكومتی صادر كند. البته حكم حكومتی موقتبوده و منوط به وجود و استمرار مصلحت اهم است.
ه . دین و ایدئولوژی
ناكامی بسیاری از ایدئولوژیها و اعلان عصرپایان ایدئولوژی موجب می گردد كه دفاع از ایدئولوژیكبودن اسلام سوء تفاهماتی را برانگیزد. این سوءتفاهمات، ناشی از وجود تلقیهای متفاوت از ایدئولوژی دراذهان است. براساس برخی تفاسیر از ایدئولوژی، تلاش برای ایدئولوژیك جلوه دادن دین، منجر بهسطحینگری و قشریگری میشود و بر اساس تلقی دیگر، ایدئولوژیك بودن دین امری مثبت و موجبآرمان بخشی و ایمان افزایی و جهتدار شدن زندگی آدمیان است. پیش از قضاوت درباب این كه «آیااسلام یك ایدئولوژی است» لازم است دو تلقی از ایدئولوژی را مقابل نهیم تا مشخص شود كه ایدئولوژیكبودن دین را به كدام معنا قصد كردهایم. گاه ایدئولوژی چنین تعریف میشود:
ایدئولوژی عبارت است از مكتبی سیستماتیزه و سامان یافته كه اركان آن كاملا مشخص شده است;ارزشها و آرمانها را به آدمیان میآموزاند; موضع آنها را در برابر حوادث و سؤالات معین میكند، وراهنمای عمل ایشان قرار میگیرد. ایدئولوژی در این معنا راهنمای عمل و تعین بخش به مواضعسیاسی و اجتماعی و اخلاقی آدمی است. (۲۲)
این تلقی حداكثر از ایدئولوژی كه تبلور و تجسم تمام عیار آن را در اندیشه ماركسیسم مییابیم،میكوشد همه چیز را خطكشی شده و صریح و مضبوط عرضهكند. انسان، اقتصاد، سیاست، جامعه، تاریخ وفرهنگ، بر اساس تعاریف و پیشفرضهای جزمی خاص تعریف شده، شكل آرمانی و آیدهآلی آنها معینشده است. پیشگامان این ایدئولوژی باید بكوشند در یك مهندسی اجتماعی پیچیده، انسانها، اقتصاد وجامعه و فرهنگ را طبق خطكشیها و خطوط ترسیم شده در ایدئولوژی سامان دهند. هر امری كه در اینمهندسیاجتماعیلازم است، بهطورمدون و روشن درایدئولوژی بهمثابه یكمكتب راهنماترسیم شدهاست.
این تفسیر حداكثری از ایدئولوژی، سر از قشری گری و سطحینگری و نادیده گرفتن بسیاری ازواقعیات مسلم درباره انسان و جامعه و مقولات متحول و متغیر آن، در می آورد. جمود و جزم اندیشی وغفلت از واقعیات و سرانجام در غلتیدن به دامان ایدآلیسم و آرمانطلبی پوچ، سرنوشت محتوم این گونهایدئولوژیهاست.
تفسیر دیگر از ایدئولوژی آن است كه آن را مجموعهای هماهنگ از اعتقادات و ارزشها بدانیم;اعتقادات و ارزشهایی كه ثابت و تغییرناپذیرند و انسانها به سوی آنها و در جهت الگوپذیری از آنها وموزون شدن با آنها دعوت شده اند. این تفسیر مدعی نیست كه یك ایدئولوژی باید بهطور دقیق و مدون،كلیه ابعاد و خطوط انسان ایدهآل و جامعه و اقتصاد و فرهنگ ایدهآل را ترسیم كرده باشد و بدون انعطاف،از همگان بخواهد كه خود و شئون مختلف اجتماعی خویش را با این قالبها و الگوهای تنگ و خشكتطبیق دهند. این تلقی از ایدئولوژی تنها بر وجود پارهای جهات ثابت و نیز جهتگیریها و اهداف كلیمشخص در باب انسان و جامعه اصرار دارد. جامعه مورد نظر این ایدئولوژی، بیسمت و سو و بیرنگ و بونیست و معنای جهت دار و آرمانی بودن، محدود شدن قالبها و روابط اجتماعی به یك شكل و الگوهایخاص و تغییرناپذیر نیست.
مراد از ایدئولوژیك بودن اسلام آن است كه این دین درباره انسان و شئون فردی و اجتماعی او،سخنان ثابت و جهتگیریهای مشخص و غیرزمانی و غیرموقت دارد. تنوع جوامع و پیدایش مناسباتاقتصادی و اجتماعی نو به نو، مانع از آن نیست كه اسلام به عنوان یك مكتب و ایدئولوژی از انسانهابخواهد كه رفتارهای فردی و اجتماعی و نظام ارزشی و اخلاقی و آرمانها و ایدهآلهای خود را با اینمجموعه هماهنگ از اعتقادات و ارزشها كه مكتب و ایدئولوژی اسلام نام دارد، هماهنگ و سازگار كنند.
اسلام به عنوان یك مكتب و ایدئولوژی هرگز اقدام به ترسیم الگو و قالب معین و محدودی به نامجامعه و اقتصاد و سیاست ایدهآل نكرده است; به گونهای كه همه چیز خطكشی شده و مدون، راهنمایعمل باشد. بهترین شاهد ما در این ادعا طبیعت فقه اسلامی است. در مجموعه معارف دینی، فقه وشریعت از همه قانونمندتر است. زیرا طبیعت باحثحقوقی و فقهی، ارائه چارچوب و خط كشی روشندر مباحث است. با این حال شریعت و فقه اسلامی، هرگز بر قالب و شكل اجتماعی خاصی، جمودانه اصرارنورزیده است. از همین روست كه این شریعت در درازنای تاریخ خویش، در هر قسم جامعهای - از جامعهشبانی و فئودالی گرفته تا جامعه صنعتی كنونی - كارآیی و كاربرد داشته است. این انعطافپذیری ناشی ازعدم قشرگری شریعت اسلامی در عرصه مباحث اجتماعی است. معنای این انعطاف پذیری فقدان جهاتثابتحقوقی و تشریعی نیست. اسلام در نظام اجتماعی و سیاسی خود عدالت را به عنوان یك هدف وجهت گیری مهم مطرح می كند; اما هرگز عدالت مطلوب خویش را در فرم اجتماعی خاص و مجموعهروابط اقتصادی و اجتماعی خط كشی شده و نهایی عرضه نمیكند، تا در حصار تنگ این روابط محصورمانده و تحولات اجتماعی و تاریخی و دگرگونی فرم اجتماعی جوامع، آن را منزوی و مطرود كند. اسلامبرای تامین عدالت مطلوب خویش بر برخی ثابتات حقوقی و برخی ارزشها و اهداف پا میفشارد و ازانسانها میخواهد در هر شكلو قالب اجتماعی بدین ثابتات و ارزشها و اهداف پایبند باشند. به تعبیردیگر، ایدئولوژیك بودن دین و در نتیجه ایدئولوژیك شدن جامعه دینی، به معنای شنیده شدن آهنگ ورهنمودهای دین در ساحتهای مختلف اجتماعی است، و معنای این سخن تك صداشدن جامعه دینی وحذف عقل و دانش بشری و ابتكارات انسانی نیست. ندای عقل و تدبیر عقلایی و دستاوردهای دانشبشری، در چنین جامعهای همنوا با نغمه وحی، هر گوش و دلی را مینوازد، و به هر قامتی میبرازد.
این تفسیر از ایدئولوژیك بودن دین، حد واسطه و میانهای بین تلقی افراطی و حداكثری از ایدئولوژیاز یك سو، و اعتقاد به غیر ایدئولوژیك بودن و بی رنگ و بو بودن دین از سوی دیگر است . برخی ازروشنفكرانمسلمان، درواكنش دفاعینسبتبهتفسیرحداكثری ازایدئولوژیكبودندینوپرهیزازقشریگری،ایدئولوژیك بودن دین رااز اساس منكرشده آن رابه سطحی شدن وانعطافناپذیری متهممیكنند.
سخن از این است كه نباید تفسیری سطحی و رسمی و انعطاف ناپذیر و نهایی از دین داد. (۲۳)
این گروه سر محال بودن ایدئولوژیك شدن دین را بر بال استدلالهایی نظیر آنچه در ذیل میآیدمینشانند:
ایدئولوژی جامهای است كه به قامت جامعه خاصی دوخته میشود; یا داروییاست كه به كاربیمارخاصی میآید. امادین چنیننیست. دین مثل هواست; اماایدئولوژی مثل جامه و قباست. جامههمیشه به قد و قامت انسان خاصی دوخته میشود; اما هوا امری حیاتی است كه همه از آن تنفسمیكنند. (۲۴)
همانطور كه ملاحظه می شود این استدلال تلقی حداكثری از ایدئولوژیك بودن دین را هدف گرفتهاست، و با آنچه ما از ایدئولوژی بودن دین اراده كردیم، تعارضی ندارد. تمثیل دین به هوا سوء تفاهمبرانگیز است; بهویژه اگر فقدان رنگ و بو و جهتگیری خاص در دین، از آن به مشام رسد; چیزی كه همیننویسنده در جایی دیگر به صراحت عنوان كرده و دین را فاقد جهتگیریهای خاص برشمرده است.
دلیل ششم [برایدئولوژی نبودن دین] این كه دین ترازوست، چراغ است، رسن و ریسمان است،نردبان است، راه است. و اینها هیچكدام به خودی خود جهتدار نیستند و ایدئولوژی كه میخواهددین را جهتدار كند، خاصیت میزان بودن و ریسمان بودن و نردبان بودن را از آن میستاند.ایدئولوژیاندیشی، ناراضیبودن از رسن و نردبان است و بدل كردن آنهاستبهبرداری جهتدار. اماخود دین چنین جهتمندی و یكسویگیرا برنمیتابد. (۲۵)
واقعیت این است كه اسلام در عین محصورنكردن خود به چارچوب و تصویر خاصی از اجتماع، دارایجهتگیریها و آموزههای روشنی در زمینههای مختلف حقوقی، اقتصادی و سیاسی است. تعییراتی نظیر«هوابودن و ریسمان و رسن بدون جهتبودن» نادیدهگرفتن این آموزههای روشن در مقولات مختلف است.
تصویری كه ما از ایدئولوژی بودن دین ارائه كردیم، هرگز دین را محدود و منحصر به شریعت و فقهنمیكند. اگر در این نوشتار به فقه و شریعت در مجموعه معارف دینی بیشتر استشهاد میشود، از آنروست كه در مباحث اجتماعی و انحای روابط آن، مباحث فقهی و حقوقی جلوهگری و بروز بیشتری دارند.
و. اصالت ندادن به «عقلانیت ابزاری»
اسلام به عقل به عنوان ابزاری صرف برای تامین امیال و غرایز و منافع مادی بشر نمینگرد. شان وجایگاه عقل، كنترل و هدایتگری امیال و غرایز فرد است. علاوه بر این، خردگرایی به معنای آن كه خردآدمی یگانه و برترین منبع شناخت آدمی است، ناصواب و غیر قابل دفاع است. وحی، الهام و شهود عرفانینیز از دیگر منابع معرفتبخش آدمی هستند.
همانطور كه پیشتر اشاره رفت، مبانی و اصول جامعه دینی در این مقدار خلاصه نمیشود. در این جاتنها به شرح بسیار اجمالی برخی از آنها اكتفا شد. زیرا پرداختن جدی به هر یك از این مبانی، اگر محتاجتالیف كتاب مستقلی در هر مبنا نباشد، دستكم مقاله پربرگ و باری را میطلبد.۴. پارادوكس «جامعه مدنی - دینی»
گرچه در این نوشتار از ذكر تفصیلی كلیه مبانی و پایههای جامعه مدنی و جامعه دینی پرهیز كردیم،همین مقدار در نشان دادن ناسازگاری تمام عیار میان مبانی آن دو نوع بسنده است. شدت تباین وناسازگاری میان مبانی متافیزیكی و معرفتشناختی و ارزشی این دو، به حدی است كه جمع میان آنهاپارادوكسیكال و تناقضنمون است. كسانی كه به سازگاری صددر صد میان دین و جامعه مدنیمعتقدند، (۲۶) یا به لحاظ تصور تفسیری كه در ذهن از جامعه مدنی دارند، از جامعه مدنی مصطلح و نوینفاصله گرفتهاند و برخی آمال و ایدهآلهای سیاسی - اجتماعی خویش را متبلور در جامعه مدنی تخیلیخویش جستجو می كنند و هر چه از محاسن و نیكیهای سیاسی و اجتماعی سراغ دارند، در انبان جامعهمدنی انباشته میبینند، و یا آن كه به واقعیت تاریخی جامعه مدنی معاصر و پایهها و مبانی آن دقت لازم رامبذول نمیدارند و در یك سنجش عمیق و داوری بیطرفانه، میزان سازگاری آن مبانی را با اصول و مبانیجامعه دینی مورد توجه قرار نمیدهند.
چگونه میتوان از یك سو قوانین الهی و تشریع اسلامی را گردن نهاد، و از سوی دیگر از جامعه مدنیمصطلح و لزوم تحقق آن دم زد؟ در نحوه قانونگذاری رایج در جامعه مدنی، آیا جایی برای حاكمیت الهی وقوانین او وجود دارد؟ یا آنچه هست، تقنین بر اساس حقوق افراد و گروههاست؟ و این حقوق در سایهاعمال فشارهای حزبی و گروهی و صنقی رقم میخورد و محدود به حد و مرز شریعت نیست؟ پاسخ مباحثپیشین، بدین پرسشها روشن است.
جامعه مدنی در صورتی محقق می شود كه انسانها و شهروندان بتوانند در كلیه موارد زندگی خود بیهیچ حد و مرزی جعل قانون كنند; یعنی در زندگی خصوصی خود آزاد باشند و این مساله بهقانونگذاری بنیادین بر میگردد كه اساس دموكراسی است. (۲۷)
از چه راه میتوان تكثرگرایی اخلاقی و سكولازیزم را با نظام ارزشی و اخلاقی اسلام و فقه اجتماعی اوجمع كرد؟ فقهی كه در مباحث و شئون مختلف اجتماعی صاحب قانون و تشریع است.
برخی در داوری میان نسبت دین و جامعه مدنی، به همه ابعاد و زوایای جامعه مدنی و لوازم آنالتفاوت نمی كنند، و این تز را در كاركرد خاصی مینگرند، و در نتیجه به توافق صددرصد میان دین وجامعه مدنی فتوا دادهاند.
در جامعه مدنی سخن بر سر این است كه چگونه حكومتها را میتوان محدود كرد؟ ابزارهای نظارتدر عصر ما عبارتند از روزنامهها، احزاب، انجمنهای صنفی كه به منزله سپرهای محافظی، آدمیان رادر مقابل تجاوز بعدی حكومتحفظ میكنند. تا اینجا هیچ منافاتی بین دین و دینداری با جامعه مدنی نیست، بلكه صددر صد مكمل و مساعدیكدیگرند. كجا دینداری با جامعه مدنی میتواندمعارضهكند؟ آنجاییكه دینداری تكثر را بهرسمیتنشناسد. به هر حال ما دراینجاحاجتبه یك نوعتفسیر و دركتازهای ازدینداریم. تصحیح درك دینی و تصیح راه استفاده از دین است كه میتواند بین جامعه مدنی و دینداری آشتیبدهد. آن پارسایی ما قبل دینی به مردم آموخته شود، و دوم این كه كثرت دینی و كثرت اندیشههایدینی و كثرت دركهای دینی به رسمیتشناخته شود. (۲۸)
در این كلام، از دو جا میتوان رخنه كرد: اول آن كه نظارت بر قدرت و كنترل تمامیت طلبی اقتدارسیاسی، یكی از كاركردها و اهداف جامعه مدنی است; صرفنظر از میزان توفیقی كه در این امر تحصیلكرده است. در داوری میان نسبت دین و جامعه مدنی، نباید تنها به این كاركرد توجه كرد; بلكه سایر مبانیو همچنین سایر نتایج و دستاوردهای ایده جامعه مدنی را نیز نباید از نظر دور داشت.
دیگر آن كه پلورالیسم و تكثرگرایی و تسامح و تساهل در جامعه را باید از دو منظر نظری و عملینگریست. در جامعه مدنی تا حدود زیادی هر دو نوع تكثرگرایی رواج دارد. پلورالیسم سیاسی و شكاكیتاخلاقی، بستر مساعدی برای رواج نسبیت اعتقادی و به رسمیتشناختن آرا و عقاید و ایدههای كاملامتضاد و ناهمسو را فراهم میسازد. و در بعد عملی و همزیستی اجتماعی نیز در جامعه مدنی شامل وتساهل عملی رواج داشته صاحبان عقاید و افكار و ایدهها به هرشكل و با هر مكتب می توانند درچارچوب حقوق اساسی مشترك همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند.
اما در تفكر دینی ما گرچه تساهل و تسامح عملی و كثرتپذیری تا حدودی به رسمیتشناخته شدهاست، «كثرت گرایی» وتساهل نظری چندان موجه نیست. عقاید و ارزشهای دینی،ایدهای در كنار سایر ایدهها و عقیدهای همطراز با سایر عقاید نیستكه در یك تكثر گرایی سخاوتمندانه از اعتبار و ارزشی برابر باسایرین برخوردار باشد. حتی در تساهل و تسامح عملی، آنقدر كهجامعه مدنی گشادهدستی میكند، اسلام اهل مسامحه نیست. شركو بتپرستی و دعوت بهانحرافات جنسی، چه به شكلفردی و چه به شكل گروههایاجتماعی، در جامعه دینی، آزادی عمل و تبلیغ ندارند. بنابراین دعوت به بازنگری در اندیشه دینی، اگر بهمنظور دستیابی به تسامح نظری و به رسمیتشناختن هرگونه درك و فهمی - هر چند متضاد و مقابل باآموزه های دینی است - باشد، با روح دیانت ناسازگار است. و اگر دعوت به تسامح عملی و بالا بردن تحملاجتماعی نسبتبه آرا و عقاید مخالف، چه در چهارچوب معارف دینی و چه در خارج از آن، باشد، دعوتیپذیرفته و قابل اجابت است، و ریشه در تعالیم دینی ما دارد; گرچه در حدود و قلمرو این تسامح بایدبیشتر به بحث و گفتوگو نشست.
۵. حل ناصواب پاردوكس
پارهای داوریها در باب سازگار دانستن تز «جامعه مدنی - دینی» را ذكر كردیم. در این قضاوتها نوعابه عمق ناسازگاری و جهات مختلف پارادوكسیكال بودن این تز به لحاظ مبانی التفات نمیشد، اینكبرآنیم راهحلی را بررسی كنیم كه با التفات تمام به جهات ناسازگاری به ارائه راهحل برای برطرف كردناین پارادوكس میپردازد. این راهحل به ارائه قرائتی نوین از دین میگراید، و میكوشد با بر هم زدنپارهای مقبولات و مشهورات دینی، زمینه تلائم و سازگاری دین با ایده جامعه مدنی را فراهم آورد. عناصراصلی این قرائت جدید به شرح زیر است:
الف. ارائه تعریف خاصی از « جامعه دینی» و فرو كاستن آن به جماعت دینداران. طبق این تحلیلدیگر نیازی نیست كه دین، مشاركت جدی در تنظیمات سیاسی و اقتصادی و حقوقی جامعه داشته باشد.زیرا دینی بودن، وصف به حال افراد جامعه است، نه وصفی برای شبكه روابط اجتماعی.
ب. نفی ایدئولوژیك بودن دین، و دین را همچون هوا، مبهم و نامتعین دانستن. طبق این نظر، دین نهتنها نامدون كه نامتعین است. سر ماندگاری دین، رازآلودگی و حیرتزایی و تشابه و عدم صراحت آن است.
ج. محدود كردن قلمرو دین و حیطه و گستره آن را به انتظارات بشر پیوند زدن. این نیازها و انتظاراتبشر از دین است كه محدوده و قلمرو نفوذ و حاكمیت دین را تعیین میكند. در روزگاری كه دانش و تجربهبشر در اداره شئون اجتماعی محدود و قاصر بود، دین و بهویژه بخش شریعت و فقه آن حضور چشمگیریدر عرصه جامعه داشت. اما اكنون كه علوم انسانی رونقی یافته و تجارب عملی بشر در امر حكومت و ادارهجامعه توسعه یافته است، دیگر انتظار نمیرود كه دین در این گونه امور اجتماعی پاسخگو باشد. بنابراین،قلمرو دین، محدود به آن دسته از نیازهایی میشود كه از عهده دیگر منابع معرفتی برنمیآید. نیازهایینظیر معنادار كردن زندگی و ایجاد آرامش درونی و رفع دغدغههای روحی - عاطفی انسان.
د. سیال و نسبی بودن معرفت دینی. فهم برخاسته از متون دینی، تحول پذیر و نسبی است. هیچ فهممطلق و ثابتی و جود ندارد. تفسیر و فهم متون دینی، پیراسته و خالص از دخالت پیش دانستهها وپیشفرضهای عالم و مفسر، امكان ناپذیر است. درك هر مفسر و عالمی از متون دینی متاثر از هستیشناسی وانسان شناسی اوست، و این فهمها همه بشریاند. و سازگار با علوم و معارف عصری و بشری هستند. این امرموجب میگردد كه هر تفسیری، تفسیر به رای باشد و هیچ تفسیری، برتر و نهایی تلقی نشود.
این مبنای معرفتشناختی در باب معرفت دینی، برای كسانی كه میكوشند تز «جامعه مدنی - دینی»را ممكن بدانند، چند ارمغان مهم به همراه دارد: نخست آن كه تز غیر ایدئولوژیك بودن دین را تقویتمیكند. دوم آن كه بر پلورالیسم و تكثرگرایی كه شالوده جامعه مدنی است، مهر تایید مینهد.
سوم آن كه سكولاریزم و جداانگاری دین ازمباحث اجتماعی را از جهتی موجه نشان میدهد. زیرامعرفت دینی مصرفكننده معارف بشری در عرصههای مختلف است، و امری غیرثابت و متحول میباشد.پس چگونه میتواند در حل معضلات اجتماعی ابتكار عمل را به دست گرفته و مقدم بر علوم انسانی وتجربه بشری پیشگام حل مباحث اجتماعی گردد؟
براساس این راهكار، بدون آن كه در اصول و مبانی جامعه مدنی ایراد و اشكالی رخنه كند، میتوان درعین برخورداری از جامعه دینی از كلیه مناسبات و دستاوردهای جامعه مدنی بهرهمند بود.
این قرائت از دین را به هیچ روی نمیتوان پذیرفت. برخی از عناصر آن در همین نوشتار كمابیش موردنقد قرار گرفت، و نقد و بررسی پارهای دیگر را در مكتوباتی كه در سالهای اخیر در این باب نگاشته شدهاست، باید جست. به هر روی، این قرائت، تصویری منفعلانه، كمرنگ و كم خاصیت از دین به نمایشمیگذارد.گویی معتقدان به این قرائت منفعلانه و روشنفكرانه به این باور رسیدهاند كه سر ماندگاری وجاودانگی دین در هر چه مبهم و بیخاصیت و بیاثر بودن آن است. جای این پرسش همراه با تعجب باقیاست كه اگر دین همچون هوا بیرنگ و بوست، و اگر فهم از این دین، وامدار و مصرف كننده پیشفرضهایبرخاسته از علوم بشری است، و اگر متون دینی در ارائه پیام و محتوای خویش خودهسامان نیستند، وذهن عالم و مفسر پیام متن را میآراید و سامان میدهد، اساسا چرا باید به سراغ فهم متون دینی رفت وچرا باید دغدغه موزون كردن خود را با آموزهها و پیامهای دین (معرفت دینی) داشت؟
پینوشتها:
۱) پیران، پرویز، جامعه مدنی و ایران امروز، ص ۲۰۹.
۲) Theorizing citizenship, P.۱۶۳
۳) بشیریه، حسین، جامعه مدنی و ایران امروز، ص ۲۱.
۴) هلد، دیوید، مدلهای دموكراسی، ترجمه عباس مخبر،انتشارات روشنگران: ۱۳۶۹، ص ۳۷۳ و ۳۷۲.
۵) Raz, Joseph, Liberalism, Autonomy and thepolitics of neutral concern, Midwest studies inphilosophy, ۱۹۸۲, ۹.۷.
۶) . Ackerman, Bruce, social Justice in the liberalstate, Yale university press ۱۹۸۰, P.۳۶۱.
۷) . Modern Political thought, P.۷۷
۸) . Social Justice, P.۳۶۸
۹) محمدی، مجید، جامعه مدنی، ص ۲۵.
۱۰) . Modern politcal thought, P.۷۸
۱۱) غنینژاد، موسی، جامعه مدنی و ایران امروز، ص۱۸۴.
۱۲) علوی تبار، علیرضا، جامعه مدنی و ایران امروز، صص۱۶۸ و ۱۶۷.
۱۳) نهجالبلاغه، خطبه ۱۵۷.
۱۴) آیه ۳۰، سوره روم: «پس روی خود را با گرایش تمام بهحق، به سوی این دین كن; با همان سرشتخدایی كهمردم را بر آن سرشته است».
۱۵) آیه ۸، سوره شمس: «سوگند به نفس وآن كس كه اورا راست كرد. سپس پلیدكاری و پرهیزگاریش را به اوالهام كرد».
۱۶) آیه ۱۴، سوره آل عمران: «دوستی شهوات مختلفبرای انسانها آراسته و تزیین شده است».
۱۷) آیه ۱۷، سوره عبس: «كشته باد انسان; چه ناسپاساست».
۱۸) آیات ۱۹ تا ۲۲، سوره معارج: «به راستی كه انسانسختحریص خلق شده است. چون زیانی بدو به اورسد عجز و لابه كند، و چون خیری به او رسد بخلورزد».
۱۹)آیات ۹ و ۱۰، سوره شمس: «به درستی كه هر كه خودرا پیراست، رستگار شد و كسی كه آن را پنهان ساختبه شقاوت افتاد».
۲۰) بازرگان، مهدی، مقاله «آخرت و خدا، هدف بعثتانبیاء» مجله كیان، سال ۵، شماره ۲۸، آذر - بهمن۱۳۷۴.
۲۱) نهجالبلاغه، خطبه ۱۳۱:
«هیهات كه به یاری شما تاریكی را از چهره عدالتبزدایم، وكجی را كه در حق راه یافته راست نمایم.
خدایا! تو میدانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت درقدرت بود و نه زیادتخواهی دنیوی. بلكه میخواستیمنشانههای دین را به جایی كه بود بنشانیم و اصلاح را درشهرهایت ظاهر گردانیم. تا بندگان ستمدیدهات را ایمنیفراهم آید و حدودی كه ضایع و معطل مانده است، اجراگردد».
۱۲۲) سروش، عبدالكریم، فربهتر از ایدئولوژی، مؤسسهفرهنگی صراط، ۱۳۷۲، ص ۱۰۴.
۲۳) همان، ص ۱۲۲.
۲۴) همان، صص ۱۲۷ و ۱۲۸.
۲۵) همان، صص ۱۲۹ و ۱۳۰.
۲۶) ر.ك: مجله كیان، ش ۳۳، میزگرد جامعه مدنی.
۲۷) بشیریه، حسین، مجله اطلاعات سیاسی واقتصادی، شماره ۱۱۸ - ۱۱۷، ص ۱۵.
۲۸) سروش، عبدالكریم، جامعه مدنی و ایران امروز، صص۱۲۸ و ۱۳۵ و ۱۴۰.
منبع : بنياد انديشه اسلامي
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس دولت سیزدهم رئیس جمهور دولت سید ابراهیم رئیسی رئیسی مازندران سیدابراهیم رئیسی مجلس شورای اسلامی تعطیلی شنبه ها وزیر کشور
سیل مشهد هواشناسی سیل مشهد تهران خراسان رضوی پلیس آموزش و پرورش وزارت آموزش و پرورش بارش باران سیاست شهرداری تهران
قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو خودرو دلار حقوق بازنشستگان مالیات بازار خودرو مسکن ایران خودرو تعطیلی شنبه طلا
لیلا حاتمی زری خوشکام علی حاتمی نمایشگاه کتاب ازدواج سینمای ایران کتاب نمایشگاه کتاب تهران سینما تلویزیون سریال دفاع مقدس
ایلان ماسک
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه روسیه آمریکا فلسطین جنگ غزه حماس چین اوکراین ترکیه لبنان
فوتبال پرسپولیس استقلال تراکتور اشکان دژاگه فدراسیون فوتبال مس رفسنجان بارسلونا لیگ برتر سپاهان بازی جام حذفی
هوش مصنوعی هواپیما پهپاد آیفون گوگل اپل اینترنت ایرانسل سامسونگ
رژیم غذایی فشار خون سرطان کاهش وزن سلامت روان دمنوش بارداری دیابت ویتامین