جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هنگامی که با موتور با تانک عراقی تصادف کردم


هنگامی که با موتور با تانک عراقی تصادف کردم
زبان به کلام که می گشاید مهر تایید خوزستانی بودن بر پیشانی اش می خورد. لهجه شیرین دزفولی اش اجازه نمی دهد از او بپرسم متولد کجاست . عاشق لباسش است و با افتخار از برتن کردن آن حرف می زند و ذره ای از شوق سال پنجاه ونه اش کم نشده و خود اوست که تاکید می کند « حاضرم ساعتها بگویم و شما کاغذها بنویسید از خاطرات آن روزها سردار حبیب سعیدفر مدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خوزستان از ورود شوم دشمن و دفاع جانانه شیرمردان و زنان ما می گوید از همان ساعات اولیه که رویای شیرین و آرام ما را برهم زدند آنان که اکنون خوابشان همه شب آشفته است .
بوی جنگ آمد!
قبل از جنگ وارد سپاه شدم البته قبل از آن هم به صورت بسیجی پاره وقت در خدمت سپاه پاسداران بودم . روزهای آغازین خدمت در سپاه مصادف شد با حملاتی که ارتش عراق به مرزهای جمهوری اسلامی داشت و به صورت پراکنده پاسگاههای مرزی ها را مورد تهدید قرار می داد . پاسگاههای مرزی ۱۰ تا ۱۲ کیلومتر با یکدیگر فاصله دارند که این پاسگاهها به علت فاصله موجود معمولا توسط نیروهای نفوذی مورد هجوم قرار می گرفت و نیروهای ما را به شهادت می رساندند و بعضا نیروهای معارض تجزیه طلب نیز از طریق این فاصله به عمق وارد می شدند و جاده ها و پل ها و لوله های نفت را منفجر کردند. بچه های سپاه پاسداران دزفول که بیشتر نیروهای اطلاعات عملیات بودند این پاسگاهها را به صورت گشت محافظت می کردند در جاهایی کمین می زدند و این معارضان را دستگیر و تحویل مراجع قانونی و دادگاه انقلاب می دادند. در اوایل شهریور ماه بود که اطلاع دادند در مرزهای بین چنگوله و فکه نیروهای بعثی آرایش پیدا کرده اند و ترددهایشان خیلی زیاد است . براساس اطلاعاتی که نیروهای اطلاعاتی در مرز به ما می دادند نیروهای رزمنده و عملیاتی سپاه پاسداران دزفول آماده باش گرفتند و به مناطق مرزی اعزام شدند که هم به ارتش یاری برسانند و هم از پاسگاههای مرزی پاسداری نمایند. بعد از اینکه اخبار واصله حکایت از سازماندهی بهتر تمرکز بیشتر نیروی دشمن داشت .
ما در پادگان دشت عباس که تقریبا ۷۰ کیلومتری اندیمشک و غرب کرخه است مستقر شدیم در حالی که پیش از آن در پادگان کرخه در کنار جسر (پل ) نادری روی رودخانه کرخه که اکنون محل احداث سد کرخه است مستقر بودیم . وقتی این اخبار رسید ما دیگر در پادگان کرخه نماندیم و رفتیم در مرز مستقر شدیم و آماده بودیم تا اگر فرصتی دست داد با لشکریان بعثی که قصد تجاوز به مرزهای ما را داشتند مقابله کنیم زیرا دیگر برای ما روشن شده بود و به طور قطع می دانستیم که حمله خواهد شد و اطلاعات دقیقی هم داشتیم ضمن اینکه آرایشهای تانکها و نفربرها در مرز نشان از حمله به مرزهای جمهوری اسلامی می داد.
● مثل مور و ملخ در دشت عباس !
در ۳۱ شهریور پایگاه وحدتی دزفول مورد حمله هوایی دشمن قرار گرفت و هواپیماهای بعثی پادگانهای کرخه عین خوش سایت رادار ۴ و ۵ مستقر در ارتفاعات مشرف به شهر شوش را آماج بمباران هوایی قرار دادند . در بامداد ۳۱ شهریور دیدیم که تانکهای دشمن حرکت کردند وقتی می گویم تانکها یعنی تعداد بسیار زیادی که مثل مور در دشت عباس دشتی وسیع با وسعت ۱۶ کیلومتر آرایش پیدا کرده بودند . پادگان عین خوش مسلط بر این وسعت به عنوان نقطه تاکتیکی و موقعیت سوق الجیشی در منطقه معروف است . اگر از آنجا موقعیتی دیده شده بود که دشمن را مورد حمله قرار دهیم . وقتی دشمن وارد مرزهای ما شد دشت عباس پوشیده از تانکهای لشکر ۱۰ زرهی عراق بود (که قابل شمارش به همراهی نفربرهای زرهی و نیروهای درون آنها به سوی پادگان عین خوش در T و ۵۶ T ۷۲ T نبودند) تانکهای ۵۵ حرکت بودند. در جاهایی که مقاومت وجود نداشت سریع حرکت می کردند. اما در جایی که احساس می کردند موانع احتمالی وجود دارد توقف نموده و با شلیک گلوله موانع را از جلوی خود برمی داشتند. در برخی از مناطق این دشت تپه ماهور نیز هست و من به عینه دیدم که تانکها برای رسیدن به پل کرخه و محاصره پادگان عین خوش بدلیل ازدحام و ترافیک شدید با هم تصادف می کردند چرا که آن ها دیده بودند که در این پادگان نیرو وجود دارد و ما آنجا انبار مهمات ضدهوایی و نیرو داشتیم . بچه های ارتش ضدهوایی ها را پایین آورده بودند و به سمت تانکها شلیک می کردند یعنی ضدهوایی که باید برای شلیک هوایی استفاده می شد برای دفاع زمینی و انهدام تانکها مورد استفاده قرار گرفت .
● تصادف با تانک عراقی !
در یک زمانی احساس کردیم باید از چند و چون و سرعت و تعداد تانکها و فلش حمله دشمن اطلاعات کسب کنیم بنابراین با یک موتورسیکلت تریل به اتفاق یکی از برادران بسیجی از پادگان خارج و به سمت تانکها رفتیم . پیشگامان لشکر ۱۰ زرهی عراق به تپه ماهواره ها رسیده بودند واقعا نمی دانستیم قصدشان دور زدن ماست یا همان جا می مانند . رفتیم برای شناسایی و کسب اطلاعات از تعداد نیروها و نوع حمله مجبور بودیم از روی تپه ماهورها برویم زیرا جاده زیر آتش دشمن بود. با موتور از یک تپه در حال بالا رفتن بودیم و به اوج تپه نزدیک می شدیم که همزمان با ما یک تانک عراقی از آن سوی تپه در حال بالا آمدن بود و ما در بالای تپه با هم تصادف کردیم وقتی راننده تانک مرا دید با صدای بلند گفت : « حرس الخمینی » و دنده عقب گرفت و مابقی تانکها نیز با شنیدن این بانگ از تپه ماهورها عقب نشینی کردند. البته به دلیل تعدد تانکها در منطقه همان لحظه نتوانستم موتور را به عقب برگردانم . آمدیم عقب بچه ها شلیک کردند و ما هم از فرصت استفاده کردیم و موتور را به عقب برگرداندیم . تقریبا آن روز برای عراق دیگر امکان حمله وجود نداشت . شب در پادگان عین خوش مستقر بودیم صبح روز یکم (مهر سال ۱۳۵۹ ) دوباره دشمن حمله خود را شروع کرد و توانست پادگان کرخه را تا بعدازظهر همان روز تصرف کند زیرا ما دیگر مهمات نداشتیم . فرماندهان ارتش و سپاه فرمان عقب نشینی را صادر کردند از طریق جاده نمی توانستیم عقب نشینی کنیم چون جاده دهلران مورد هجوم دشمن بود و ماشینهای روی جاده توسط تانکها منهدم می شدند . از پشت پادگان عقب نشینی کردیم و تا ۱۵ کیلومتری پادگان کرخه رفتیم .
● انتهای دشمن قابل رویت نبود
ده هزار نفر آدم هر گردان ۳۶ تانک هر تیپی ۳ گردان هر لشکر هم ۳ تیپ یعنی ۴۰۰ تانک و نفربر در دشت عباس به سوی ما می آمدند و تنها چیزی که ما داشتیم ۳ ۴ دستگاه تانک یک تفنگ ۱۰۶ که روی جیپ نصب بود و یکی دو ۱۱۳ باز کرده بودیم و به دلیل اینکه امکان هماهنگی با ارتش وجود نداشت و ارتش هم M تا هم تیر بار که از روی نفربر قبول نکرده بود که در منطقه مستقر شود و رفته بود پشت رودخانه کرخه ; بنابراین ما مجبور شدیم تا پادگان کرخه عقب بیاییم . همان شب به ما اعلام کردند لشکر ۱ مکانیزه عراق هم از منطقه فکه جلو می آید ولی هنوز وارد مرزهای جمهوری اسلامی نشده است . صبح روز دوم (۲ مهر ۱۳۵۹ ) از پادگان کرخه توسط یک جیپ آهو به سمت پاسگاه فکه رفتیم و دیدیم که تانکها و نفربرها دارند از تپه بر غازه بالا می آیند. همان شب از پادگان کرخه عقب نشینی و به سمت فکه حرکت کردیم و شب را در زاغه مهماتی که در تپه های بر غازه بعد از سایت رادار بود اتراق کردیم مطمئن بودیم شب حمله نمی کنند چون تعداد تانک و نفربرهایشان زیاد بود و به منطقه هم آشنا نبودند. به سمت مرز رفتیم نیروهای ارتش آنجا نبودند و کل استعداد ما در مقابل لشکر ۱ مکانیزه عراق در منطقه فکه در حد ۲۰ نفر نیرو ۱ تیربار ۱ تفنگ ۱۰۶ که روی یک جیپ نصب شده بود و ۲ تا آرپی چی و یکی دو تا خمپاره که ارتش در اختیار ما قرار داده بود که با ضد انقلاب در غرب بجنگیم . تعداد نفربرهای لشکر ۱ مکانیزه عراق به اندازه ای زیاد بود که انتهای آن قابل رویت نبود . ما در درختچه ها کمین کرده بودیم ۳ تا گلوله بیشتر نداشتیم ۲ تا رد شد و یکی از آنها به یک تانک خورد با تمام شدن مهمات سوار جیپ شدیم و از مهلکه گریختیم ۱۰ کیلومتر عقب آمدیم سمت ارتفاعات رادار ۴ و ۵ ارتش ها هم قبل از ما از آنجا عقب کشیده بودند و تنها نیروی هوایی آنجا مستقر بود. هواپیماهای عراقی آمدند و بسمت رادار شلیک کردند و یک موشک دقیقا به وسط صفحه بزرگ رادار اصابت کرد و آن را کاملا منهدم نمود. باز هم عقب نشینی کردیم .
● به رگ غیرتمان برخورد!
۲۱ نفرمان سوار بر یک جیپ ۱۰۶ شدیم روی صندلیهای عقب و جلو روی سپر و کاپوت جلو و عقب نشسته بودند و یک جیپ آهو داشتیم که ارتش ها را بعلاوه یک تیربار با آن به عقب بریم . وقتی از فکه عقب رفتیم به سمت شوش برنگشتیم رفتیم به سمت پادگان کرخه وقتی رسیدیم سه راهی قهوه خانه دیدیم دشمن منطقه را در دست گرفته تنها راهمان بود که تجهیزات را برای دشمن بگذاریم و خودمان را نجات دهیم . از جاهای کم عمق رودخانه کرخه گذشتیم زیرا از راه خاکی نمی شد. در پادگان کرخه مستقر شدیم اما دستور آمد پادگان دیگر امن نیست و باید به سپاه دزفول برگردیم . شب یک رسیدیم دزفول به ما گفتند دشمن از کرخه گذشته و به این سوی پل کرخه آمده غیرتمان به جوش آمد و گفتیم نمی گذاریم پادگان کرخه به دست دشمن بیفتد. شبانه عملیات کردیم و دشمن را به پشت پل کرخه برگرداندیم .
● شب ما می رفتیم صبح آنها می آمدند!
حدودا یک ماه در چند نقطه از شهرستان دزفول به عنوان پایگاه اعزام نیرو فعالیت کردیم و توانستیم حدود ۳۰۰ ۴۰۰ نیروی بسیجی را جذب کنیم و بعد از آموزشهای بسیار محدود به جبهه اعزام کنیم . ۳ ماه اول جنگ در دزفول مستقر بودیم شبانه می رفتیم مین کاری می کردیم تانک می زدیم نفر دستگیر می کردیم و دشمن را عقب می راندیم اما دوباره صبح آنها حمله می کردند به همین خاطر به ما دستور دادند که از مبارزات مقطعی دست برداشته و در مقابل دشمن خط بگیریم . اواسط آذر ماه در مناطق دهلران دشت عباس تپه چشمه جسرنادری صالح داوود چلبیه رقابیه و تنگه سعده یعنی از دهلران تابستان مقابل عراق نیرو چیدند محور تشکیل دادیم فرمانده هر محور مشخص و واحدهای تدارکات اطلاعات و عملیات تعریف و مسئولانش نیز مشخص شد.
● می ایستادم خمپاره ببینم !
غذایمان نان خشک و خربزه بود چون فصل پاییز بود و خربزه فراوان ! البته آب هم بود و آن موقع جیره جنگی به ما می دادند شکلاتهای جنگی مربع شکل که از آنها ارتزاق می کردیم . از نظر نظامی گری هم هیچی نمی دانستیم . یادم هست وقتی خماره شلیک می شد اول زوزه می کشید بعد زمین می خورد و من کنجکاوانه می خواستم بدانم که این صدای زوزه از کجاست به همین دلیل وقتی خمپاره شلیک می شد به جای اینکه در روی زمین بخوابیم می ایستادم و به خمپاره نگاه می کردم ولی وقتی چند نفر از بچه ها زخمی شدند فهمیدم که کار بسیار خطرناکی انجام می دهم . اوایل جنگ بچه ها با شلیک تنها یک گلوله آر پی چی باید نوع کار با این اسلحه را یاد می گرفتند زیرا مهمات ما اجازه تمرین های متعدد را نمی داد بنابراین با کمترین امکانات در دشت های خوزستان بچه ها به صورت خودجوش و میدانی تحت آموزش قرار گرفته و رهسپار دفاع از کیان میهن اسلامی می شدند.
من به عینه دیدم که تانکهای عراقی برای رسیدن به پل کرخه و محاصره پادگان عین خوش به دلیل ازدحام و ترافیک شدید با هم تصادف می کردند
تهیه و تنظیم : فاطمه زورمند
منبع : روزنامه جمهوری اسلامی