دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


می شود به تجربه ذهنی رستم شد


می شود به تجربه ذهنی رستم شد
● فکر یا جرقه اولیه
مقوله نوشتن اثر، ابتدا با یک سوژه، تصویر، حس و گاهی با یک اندیشه شروع می‌شود. هر کدام از این عوامل، معمولا‌ً کلید شروع یک داستان کوتاه یا بلند هستند.
حدود سال ۱۳۵۸، به حاشیه‌های جنوب تهران رفته بودم. در ضلع جنوبی میدان دروازه غار، کپری بود که در آن می‌گشتم و مردم را می‌دیدم. ذهنیتها، آدمها و تصویرها در ذهنم نقش می‌بستند و مایة اولیه «یک وجب از آسمان» را شکل می‌دادند.
زمانی که می‌خواستم رمان را بنویسم، شخصیت واحدی در ذهنم نبود. آشنایی عمیقی با افراد نداشتم. شخصیت اجتماعی و اسامی افراد را به شکل سمبولیک انتخاب کردم. آقای محبت، آتیه، آقای پول، آقای بیچاره و... خلق شدند و در بستر رمان قرار گرفتند. به عقیدة من، نویسنده آن قدر مختار نیست که هر چه می‌خواهند بنویسد. او نمی‌داند داستان چه‌طور پیش می‌رود و سرانجام آن چه می‌شود!
داستان، آرام آرام و با فضای خود پیش می‌رود و نویسنده با جریان جاری قصه جلو می‌رود. بلم خود را در این رود می‌اندازد و با سیر داستان، سفر خود را به انجام می‌رساند.
● انتخاب سرگذشت داستان
هر یک از رمانهایی که تا به حال نوشته‌ام، سرگذشتی دارند که برای خودش قصه است. بالغ بر بیست جلد داستانک دارم. دستانهای یک صفحه‌ای «ژنرالها» بالغ بر صد داستان با شخصیت اصلی یک ژنرال است که مضمون صلح‌طلبانه و ضد جنگ دارد.
این داستانکها را از کجا گرفتم؟ معمولاً به مدارس و دبیرستانها می‌روم و با بچه‌ها ارتباط می‌گیرم. ابتدا تجربه نداشتم و پاسخ سؤالات آنها را می‌دادم. برایشان صحبت می‌کردم. به تجربه، پی بردم که برای آنها پاسخ گرفتن، جالب نیست. قصه‌های کوتاه گلستان سعدی، مولوی، جامع‌‌الحکایات و... را از متن کهن ایرانی که داستانهای جالبی داشتند به فارسی روان و نثر امروزی می‌نوشتم و برای آنها می‌بردم و متوجه می‌شدم که آنها به موضوعات مرتبط با مسائل خود، علاقه دارند. موضوعات مدرسه‌ای، دانش‌آموزی، درسی، کتاب و آنچه به جهان کودک مربوط است. نتیجه این فعالیتها، مجموعه‌ای به نام «همکلاسیها» شد. بچه‌ها واکنش خوبی نسبت به آنها داشتند. در هر جلسه، حدود سی داستانک برایشان می‌خواندم و سرشار از لذت می‌شدند. آنها داستانک‌نویسی را به من یاد دادند. این مجموعه‌ها همین طور نوشته شد. تا این که اخیرا‌ً مجموعه سیزده جلدی آن در فرهنگ‌گستر به چاپ رسید. دزدها، کلاغها، گنجشکها، هزارپاها و ...
رمان پنج جلدی تاریخ ایران هم همین طور است. رشته تحصیلی من تاریخ است و به همین دلیل، تمایل داشتم تاریخ ایران را برای مخاطبین نوجوان و جوان بنویسم. با دریافت و کمک گرفتن از قصه‌ها و متون کهن و فلکلور مردمی، تاریخ کشورم را در قالب این قصه‌ها درآوردم. دو جلد چاپ شد که استقبال خیلی خوب بود. سه جلد دیگر را هم نوشتم که خود، داستانی دارد. اینکه چه طور به لحاظ ساختار داستانی، شکل گرفتند. حدود ده سال روی این آثار کار کردم.
● مدت زمان نوشتن هر اثر
زمان نوشتن برای هر اثر، متفاوت است. قصه‌ای پنج سال روی میزم می‌ماند. کتاب کودکی در «امیر کبیر» چاپ شد که سه، چهار سال روی میزم بود. می‌نوشتم. به دلم نمی‌نشست. کنار می‌گذاشتم. بارها آن را نوشتم.
اخیرا‌ً در کلاسهای قصه‌خوانی، نقد و بررسی داستان داریم و قصه‌ها سریع‌تر به نتیجه نهایی می‌رسند. اوایل، خودم بودم و اطرافیانم. و در نتیجه، قصه دیرتر به سرانجام می‌رسید. یک قصه را وقتی بیست نفر بخوانند و به تأیید یا رد آن نظر بدهند، پخته و کامل می‌شود. اگر پرحوصله و صبور باشید، گوش می‌دهید و از سخنان آن بیست نفر استفاده می‌کنید و بازنویسی به نحو احسن انجام می‌شود.
روی داستانکهای یک صفحه‌ای، هفت سال کار کردم. نوشتن، تصویرگری و نشر آن هفت سال طول کشید. فکر نمی‌کنم تصویرگر «هزار پا» آن را به یاد بیاورد.
نوشتن و چاپ کتاب، زمان مشخصی ندارد. سوژه و طرح ممکن است در یک رمان در مدت شش ماه یا یک سال جمع شود. ولی ذهن با بعضی از کارها بازی می‌کند. گاهی چند سال، ذهن را درگیر می‌کند و آرام آرام نوشته می‌شود. در نوشتن خلاقه، تعهد زمانی ندارید که سریع تمام کنید و به ناشر برسانید. می‌گذارید تا جان شیر شود و قصه به سرانجام برسد.
● محدودیتهای موضوعی در داستان
نویسنده برای نوشتن، محدودیت ندارد. موضوعی نیست که نشود درباره آن نوشت. چخوف به دوستانش می‌گوید: «می‌توانم درباره هر چه شما بخواهید، داستان بنویسم.»
نویسنده وقتی به رشد برسد، جهان داستان، عناصر آن و جهان اندیشه و نوشتن را بشناسد و تجربه کافی به دست بیاورد، محدودیت موضوعی ندارد. این مسئله به توان او برمی‌گردد. نویسنده‌ها توان تجربه‌نویسی را دارند. از تجربیات دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و بزرگسال خود بنویسند.
نویسندة معلم، از آموزش و پرورش می‌نویسد. و یک روستایی از اقلیم زندگی خود. بچه‌های جنوب از نفت و منطقه جنوب می‌نویسند. طیف دیگر، اندیشمندانه قلم می‌زنند و بر اساس مطالعات و خوانشهای متفاوت خود به سمت داستانهای اسطوره‌ای می‌روند. اسطوره را نمی‌شود تجربه کرد. ولی می‌شود به تجربه ذهنی، رستم شد. تجربه عینی و ملموس و تجربه ذهنی داریم. قصه‌های سمبولیک، تجربه ذهنی می‌خواهند. «شازده کوچولو» این ویژگیها را دارد.
بعضی از نویسندگان در سفرها از محیط تأثیر می‌گیرند. یادداشت برمی‌دارند و یا از خاطرات دیگران داستان می‌نویسند. در جریان ادبیات، مکاتب گوناگون سمبولیک، رئالیست، ناتورالیست، سورئالیست، تراژدی، طنز، فانتزی و گونه‌های دیگر هست که هر نویسنده‌ای نوع خاصی را برمی‌گزیند.
من معمولا‌ً اسیر سوژه می‌شوم. اگر ریشه در تجربیاتم داشته باشد، سریع می‌نویسم و اگر نیاز به تجربه ذهنی داشته باشد آن را به دست می‌آورم. وقتی ده تا بیست صفحه نوشته شد، لذت متن در من ایجاد می‌شود و سریع‌تر پیش می‌رود و اگر غیر از این باشد، کار روی میزم می‌ماند. مثل قالیبافی که بخواهد قالی بدون نقشه را ببافد.
جان واژگان خاص آن اثر باید در جانم بدمد. ادبیات یعنی اینکه وقتی آثار شکسپیر را می‌خوانید، چنین واژه‌ها، حس تراژیک را انتقال دهد و اگر این طور نباشد، نمی‌شود اثر را تحمل کرد.
وقتی پای مجسمه‌های میکل آنژ می‌نشینید، حس پنهان او را کشف می‌کنید و از سنگ بیرون می‌آورید. من اسیر آن حس هستم و اگر اسارت، کامل شود، با آن می‌روم و اگر چنین نباشد کار را کنار می‌گذارم.
● اهمیت مکان و زمان نوشتن
مکان باید ساکت باشد. حتی پر زدن مگس هم آزارم می‌دهد. بزرگ‌ترین ظلم را بچه‌هایم متحمل شده‌اند. صدای تلویزیون و ضبط را کم می‌کنند تا با تذکر من روبه‌رو نشوند.
اما نوشتن، برای من زمان خاصی ندارد. جایی شاغل نیستم. روزهایی که انرژی خلق کردن دارم و ذهم پر از انرژی است، اگر ننویسم عصبانی می‌شوم ممکن است صبح، ظهر یا نیمه‌های شب باشد. میز و کتابخانه و چند تابلو و اشیاء سفالی در اتاقم هست که الهام می‌دهد. به حضور اشیاء، اعتقاد عجبی دارم و به سختی یک شیء را دور می‌اندازم. اشیاء حیات دارند و با آدم رابطه برقرار می‌کنند. دیگران از ازدحام اشیاء در اتاقم جا می‌خورند، اما بعضی مواقع همین ازدحام کمک می‌کند. گاهی قصه به بن‌بست می‌رسد. دیدن یک وسیله، روزنه‌ای ایجاد می‌کند. گلدان، گل، تابلو و یا حتی یک برگ، ممکن است حس خاصی به وجود بیاورد.
غروبها می‌نویسم. بعد از ظهرها استراحت می‌کنم و خستگی ذهن را می‌گیرم.
● سفرهای تحقیقاتی برای آثار
کم پیش می‌آید که برای نوشتن اثری به سفر بروم. معمولا‌ً قبل از نوشتن، سفر می‌روم و موضوعی به دست می‌آورم در حین نوشتن، اگر به اطلاعاتی نیاز داشته باشم، تحقیق می‌کنم. دیدار با مردم جرقه اولیه را تولید می‌کند و قصه ناخودآگاه شروع می‌شود. اما به طور کلی زیاد سفر می‌کنم.
در سفر به کردستان عراق، با مردم آنجا آشنا شدم. کردهای عراق سالیان سال در کوه و کمر جنگیده‌اند و زندگی معمولی نداشته‌اند. دیالوگها، رفتار، کردار و اخلاق آنها نیز به شکل خاصی درآمده است. فرهنگ چریکی پیدا کرده‌اند.
چند سال قبل، سفری به آلمان داشتم. برای بچه‌ها قصه‌خوانی می‌کردم. از آنجا که نویسنده، هوشمندتر از افراد عادی است، بی‌آنکه بپرسم، می‌فهمیدم که در آلمان غربی هستم یا آلمان شرقی.
ساختار اندیشه‌های سوسیالیستی، یک نوع فرهنگ خاصی دارد و ساختار اندیشه‌های لیبرالیستی مردمان خاصی را می‌سازد. از نوع کلاس، کتابخانه، چیدن کتابها و حتی نشستن بچه‌ها می‌فهمیدم در کجا هستم. در آلمان شرقی چهل بچه، کنار هم می‌نشستند و با امکانات محدود اما مرتب کار می‌کردند. در آلمان غربی، بیست دانش‌آموز با امکانات بیشتر درس می‌خوانند. بچه‌های آلمان شرقی تحت تعلیم مربیان بودند. سؤالات پیچیده می‌پرسیدند و در آلمان غربی، آزادانه سؤالات کودکانه می‌پرسیدند و تفاوت فرهنگ در بین آنها مشهود بود. به همین دلیل، در هر سفر، مشاهدات بسیاری به دست می‌آوریم و هر اثر هنری، محصول مشاهدات و دانش و تجربیات ما برشمرده می‌شود.
در سفری که بین عشایر داشتم، رمان «کوچ» را نوشتم. اما هیچ وقت خودم را نویسنده معرفی نکردم. چون اگر بدانند، می‌گریزند، قیافه می‌گیرند، دور می‌شوند و متمدن‍ّانه حرف می زنند. چیزهایی می‌گویند که من خوشم بیاید.
● حضور و تأثیر افراد خانواده بر آثار هنرمند
معتقدم نویسنده‌ها بزرگ‌ترین عذاب را برای خانواده‌ دارند. نمی‌توانند زندگی راحتی داشته باشند.
نویسندگی بیشتر محدودیت و محرومیت است تا بی‌نیازی.
به همین دلیل، بسیاری از خانواده‌ها از هم پاشیده می‌شوند. از دور جذاب است و از نزدیک، مشکلات، خود را نشان می‌دهند. هنرمند نمی‌تواند نظیر دیگران باشد. برای خانواده سخت است که پدر یا همسر خوبی نداشته باشند.
شناختن جهان ذهن هنرمند سخت است. حالات و روحیات او گاهی برای خودش هم عذاب‌آور است. بدخوابی‌ها، کج‌خلقی‌ها، سرگشتگیهایی که دیگران هم ناچارند آنها را تحمل کنند. اطرافیان به زندگی غیر عادی و کار مداوم نویسنده معترض می‌شوند و البته که اگر از صبوری خاصی برخوردار باشند در آثار هنرمند، تجلی پیدا می‌کنند و خود به خود تأثیر می‌گذارند.
● بازنویسی آثار
در جلسات نقد و بررسی، اشکالات اثر را می‌پذیرم ولی نمی‌توانم آن را تغییر بدهم. زمان طولانی می‌خواهد که نقدها به واژه و حس تبدیل شوند و کار دچار استحاله شود. جهان واژگانی باید قوی شود تا به حس برسد. گاهی بازنویسی یک کار، سه سال طول می‌کشد. ظاهرا‌ً تمام شده ولی می‌ماند و بعد از بازنویسی سوم هم به دست ناشر سپرده نمی‌شود. با آن وسواس خاصی که دارم نمی‌توانم کار را به سرانجام برسانم.
زمانی که می‌نویسم، ذهنیت به گونه‌ای است که انگار ساختمانی در حال بالا رفتن است و به محض اینکه می‌گویند پی‌ریزی آن اشکال داشته و باید دوباره ساخته شود، کار درجا می‌زند و می‌ماند. نمی‌شود آنچه را که ساخته‌ای به راحتی تخریب کنی. و درست به همین دلیل است که سریع شروع به نوشتن نمی‌کنم و کار را در ذهن می‌پرورانم. سعی می‌کنم شصت، هفتاد درصد از اصل قصه را در نوشته‌ اولم پیدا کنم و بعد ادامه آن را بنویسم. همیشه سی درصد از کل کار را برای ویرایش و بازنویسی می‌گذارم. این روش، کم زحمت‌تر است و تعداد بازنویسها و زمان به پایان رساندن کار را کاهش می‌دهد.
شمسی خسروی
منبع : سورۀ مهر