دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

«تاریخ پژوهی استاد دوانی ؛ زمینه ها و آثار»


«تاریخ پژوهی استاد دوانی ؛ زمینه ها و آثار»
ـ گفت وگوی با دکتر محمدرجبی (دوانی)
سال گذشته در چنین روزهایی مورخ خبیر و فرزانه مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی رخ در نقاب خاک کشید و جامعه علمی و پژوهشی ایران را در سوگ نشاند. شکل، وسعت و عمق نگاه تاریخی استاد دوانی و آثاری که از آن ناشی گشت او را در میان تاریخ پژوهان معاصر جایگاهی ممتاز بخشیده و اوج داوری های او را بس افزون ساخته بود. «ایران» در پاسداشت خاطره مجاهدات علمی این اندیشمند ربانی و در آستانه سالگشت رحلت وی با فرزند وی جناب دکتر محمد رجبی گفت وشنودی را به انجام رسانده است که آغازین بخش آن در پی می آید.
▪ مرحوم دوانی در تاریخ نگاری مبدع سبک جدیدی بود که ریشه در شخصیت فردی آن بزرگوار داشت و نوع نگاه وی را نسبت به دیگران، متفاوت می کرد. از نظر جنابعالی، عناصر تشکیل دهنده این نگاه تاریخی کدامند
شخصیت پدرم برای کسانی که ایشان را از نزدیک می شناختند، شاخصه های بارزی داشت که اهم آنها آزادگی، استقلال شخصیت، صداقت و عدالت خواهی ایشان بود. به اینها می توان نبوغ و حافظه بسیار قوی را افزود که همه این ها دست به دست هم می داد که در امر تاریخ نگاری نتایج درخشانی را به بار می آورد. من ترجیح می دهم قبل از این که به بحث درباره این شاخصه ها و تأثیر آنها در سبک تاریخ نگاری پدرم بپردازم، اشاره ای داشته باشم به چگونگی تکوین شخصیت ایشان. طبیعی است که مثل هر انسان دیگری، بخشی از شکل گیری شخصیت هر فردی ناشی از تأثیرات محیط خانوادگی است. خانواده ایشان، خانواده کشاورزی بود که رعیت نبوده اند. خرده مالکی بوده اند که ملک مختصری را کشت و برداشت می کردند و فرمانبر و مطیع هیچ خانی نبوده اند. جالب این جاست که روستای «دوان» با آن که خانوارهای زیادی دارد، هرگز فئودالی نبوده است. در آنجا خانی وجود نداشته و همه مردم، خرده مالک بوده اند. آن روستا «کدخدا» داشته که از بین خودشان انتخاب می کردند و معمولاً مدیرترین و معتمدترین فرد روستا بوده، ولی او هم آب و ملکی و قدرتی بیش از دیگران نداشته است. طبیعی است که در این محیط، افراد مستقل و آزاده ای بار می آیند که نه به کسی زور می گویند و نه زیر بار زور می روند، چون همه با یکدیگر برابرند و این شاید یکی از نادرترین موارد در جغرافیای تاریخی کشور ما باشد و نمی دانم نمونه هایی از این دست را آیا می توان در ایران پیدا کرد یا نه و اگر هستند چند تا و کجا هستند و لذا مردمان «دوان» یک روحیه عدالت خواهی و مبارزه در راه آن را دارند که البته بعضی از آنها این بخت را پیدا می کنند که این روحیه شان در مسیر اعتقاد دینی به جریان می افتد، مثل مرحوم پدرم و عموی بزرگم که از یاران شهید نواب صفوی بود و یا برخی در چارچوب ایدئولوژی های دیگری به مبارزه در راه عدالت خواهی می پردازند و به هر حال انگیزه همه آنها عدالت جویانه بوده و این عجیب است که از یک روستا، این همه افراد مبارز سیاسی بیرون بیایند، ولو ایدئولوژی های گوناگونی داشته باشند. در مورد شخص پدرم، باید ذکر کنم که پدر ایشان از افراد فوج ناصر دیوان کازرونی بوده که جلوی سپاه انگلیس را گرفتند و به کمک تنگستانی ها رفتند و مرحوم ناصر دیوان هم وقتی به «دوان» آمد، منزل پدر بزرگم بوده است.
طبیعی است که فرزند یک رزمنده مبارز بودن، حس مبارزه جویی و عدالت خواهی را بیشتر تقویت می کند. وقتی که به سن نوجوانی پدرم توجه می کنیم، می بینیم با این که در مدرسه فنی شرکت نفت درس می خوانده و هرکس که آنجا می رفت می دانست که در صورت ادامه تحصیل، مهندس شرکت نفت می شود و وضعیت مالی خوبی پیدا خواهد کرد، کما این که همین حالا هم چنین است و البته در آن زمان نسبت به فقر کلی مردم ایران، قطعاً تفاوت های آشکارتری هم داشت، با این همه پدرم در سن ۱۴ سالگی به چنین آینده ای پشت پا می زند و بدون این که زمینه خانوادگی یا خویشاوندی یا دوستان نزدیک در ایشان تأثیرگذار بوده باشد، به این تصمیم می رسد که در مسلک روحانیت شیعه در آید و مسلک شیخی گری که خانواده مادری اش داشته باشد، دوری کند و این را هم می پذیرد که از سوی همه خویشاوندان و اعضای خانواده، طرد شود. در واقع ما در این مقطع، اولین ظهور و بروز روح آزاده ایشان را، آن هم به صورت اقدامی تعیین کننده، می بینیم. بعد هم سفر خطرناکی که ایشان به اتفاق عده ای از زوار که به صورت قاچاق می رفتند و احتمال غرق شدنشان بود، انجام می دهد و با لنج کوچکی از اروند رود عبور می کند و به نجف می رود. در اینجا غیر از آن روحیه آزادگی ، متوجه اراده خلل ناپذیر ایشان هم می شویم. بسیاری هستند که شخصیت مستقل و آزاده ای دارند، ولی اراده و همتشان هم سنگ آن شخصیت نیست، ولی ایشان باکیفیت بسیار دشواری که شرح آن را هم در خاطرات خود آورده اند، وارد عراق می شوند و چهار سال تمام، آن هم در سن نوجوانی، تک و تنها به زندگی ادامه می دهد. ایشان نوشته اند هر کاروانی که می آمد، برای دیگران پولی و پیغامی داشت. تنها کسی که هیچ نامه و پیغامی نداشت، من بودم. ملاحظه می کنید که در غربت، تحمل چنین چیزی چقدر دشوار است و این شرایط سخت نه تنها ایشان را دلسرد و ناامید نکرد که بر عزم و اراده شان افزود و آن را راسخ تر هم کرد. نکته جالب این است که در طول پنج سالی که ایشان در نجف بودند، به رغم غربت و تنهایی و فقر شدید، چنان در درس درخشش پیدا می کنند که نه تنها همدرس های ایشان که اساتیدشان هم بسیار به پدرم علاقه مند می شوند و به ایشان جایگاه بسیار شایسته ای می دهند و ایشان در مقام آموزش و تعلیم از چنان جایگاهی برخوردار می شوند که به نوعی خلأ اقتصادی و نبود جایگاه اجتماعی پیشین جبران می شود. خوشبختانه در سال آخر اقامتشان، مادرشان به همراه یکی از خواهرانشان به دیدن ایشان می آیند و آن دوره ای بوده که پدرم به دلیل فقر و سوء تغذیه دچار زردی شده و حال بدی داشته اند، اما لحظه ای درسشان را رها نمی کنند. مادرشان مدتی از ایشان پرستاری می کند، ولی پزشکان می گویند که باید عراق را ترک کنید و به مناطق خوش آب و هوا بروید.
ایشان پس از اقامت کوتاهی در آبادان و نزد خانواده، عازم شهرهای مختلف ایران می شود و در همه جا، در سن ۱۹ سالگی، به منبر می رود و با قدرت هر چه تمامتر، با بهائی ها و پیروان سایر فرقه های لائیک به مبارزه می پردازد. ایشان اطلاعات جنبی و فراتر از دروس حوزوی هم زیاد داشتند و لذا فعالیتش هم فراتر از درس خواندن عادی بوده. مثلاً از دوستان صمیمی ایشان شهید نواب صفوی و علامه جعفری است. شاید آنچه که باعث شده بود که ایشان مثل همه طلاب عادی، همه وقتش را صرف دروس حوزوی نکند و به مسائل سیاسی، روزنامه خواندن و مطالعه کتاب های متفرقه اعم از فارسی و عربی بپردازد، این باشد که ایشان در آبادان بزرگ شده بوده که یک محیط بین المللی بود، خارجی ها و مردم مختلف در آنجا بودند و ایشان که از ۷ تا ۱۴ سالگی در آنجا اقامت داشت، ذهن بازتری نسبت به دیگران پیدا کرده بود، ولی البته ما افرادی زیادی را داشتیم که از آبادان هم به نجف رفتند و مثل ایشان نشدند که اینها برمی گردد به ذوق و استعداد فردی ایشان.
نکته دیگری که باز نشانه روحیه مستقل و آزاده خواهی ایشان است، تصمیم مستقل ایشان برای ازدواج است. به طور سنتی در همه جای ایران، به خصوص در قصبات، از کودکی افراد را برای ازدواج در آینده، برای پسر و دختر در نظر می گیرند. ایشان هم طبیعتاً چنین برنامه و طرحی را برایشان در نظر گرفته بودند، ولی پدرم هنگامی که به نهاوند می روند و متوجه می شوند که یکی از نوادگان علامه وحید بهبهانی به نام آیت الله احمد آل آقانهاوندی به تازگی فوت کرده و دختری از ایشان به جا مانده است، تصمیم می گیرد با این خانم ازدواج کند و چنین می کند و به تصدیق خود ایشان، مادر ما تا آخر زندگی، حتی یک لحظه از پدرم غافل نبود و به هر شکل ممکن موجبات آرامش و آسایش ایشان را فراهم می ساخت.
▪ نشانه ها و نمودها و ویژگی های شخصیتی ایشان را در آثارشان تبیین کنید.
آزادگی ایشان باعث می شد که در تحقیق و نگارش تاریخ، دنباله روی کسی نباشد و به عبارت دیگر کار تکراری انجام ندهد و همان گونه که از هر انسان آزاده ای انتظار می رود، هر موضوعی که انتخاب کرده، بکر بوده و در واقع مبدأ و مبدع آن، خود ایشان بوده است. اولین کتاب ایشان، کتاب جلال الدین دوانی است که به عبارتی اولین قدم برای نوشتن کتاب تراجم شیعه به زبانی همه فهم و غیرتخصصی و به عبارتی سهل و ممتنع است. از آنجا که نکات تازه ای در این اثر روشن می شوند، در عین حال که برای عامه مردم کتاب مفیدی است، برای اهل نظر نیز تازگی دارد. در مورد ارزش این کتاب همین بس که زمانی که تحصیل می کردم و کتاب شرح عرشیه ملاصدرا می خواندم که نوشته هانری کوربن و ترجمه دکتر سید حسین نصر هست، دیدم که در حاشیه آن نوشته شده، «رجوع کنید به کتاب جلال الدین دوانی اثر محقق محترم آقای علی دوانی» و با تجلیل خاصی از ایشان نام برده شده بود. بعدها که من به زندان افتادم و پدرم به خاطر من ناچار شد به دانشکده ما برود و با دکتر نصر ملاقات کند، دکتر نصر به ایشان گفته بود چطور شما این قدر جوان هستید تصور کرده بود که این کتاب را یک پیرمرد نوشته است. طلبه بیست و دو سه ساله، کتابی بنویسد که هانری کوربن و دکتر نصر، آن را کتاب نفیسی بنامند، قطعاً اثری است که در آن مطالب جدید و بکری مطرح شده اند، نکته مهمتر از کتاب، مقدمه آن است و در این مقدمه تا آنجا که مطالعات نه چندان مستوفای بنده قدمی دهد، برای نخستین بار طرحی از تاریخ فلسفه اسلامی داده شده است. من از هر کسی که پرسیدم تا آن تاریخ هیچ متنی، حتی به صورت مقاله، چه رسد به کتاب، به زبان فارسی یا عربی یا زبان دیگری نداشتیم که درباره تاریخ فلسفه اسلامی نوشته شده باشد که همگان آن را بشناسند و به آن استناد کنند، ایشان در ۲۳ سالگی، با یک نوع ذوق و قریحه شخصی، در مقدمه کتابش این موضوع را نوشته است. از آنجا که طلبه جوانی بود و این کتاب هم نخستین اثر ایشان است، هیچ ناشری حاضر نشد آن را چاپ کند و باز ایشان شخصاً پولی فراهم آورد و کتاب را چاپ کرد که باز این هم نشانه دیگری از آزادگی و همت ایشان است. ایشان با حقوق ناچیز طلبگی و فروش بخشی از جهیزیه مادرم، هزینه چاپ کتاب را تهیه می کند و با زحمات فراوان توزیع می گردد و به طوری که می دانید در سن ۲۵ سالگی مورد تقدیر آیت الله العظمی بروجردی قرار می گیرد که خیلی هم انعکاس پیدا می کند. این نکته را هم ذکر کنم که مرحوم علامه طباطبایی و نیز مرحوم آیت الله سید احمد شبیری زنجانی، پدر آیت الله شبیری زنجانی کنونی و نیز آیت الله نجفی مرعشی به زبان عربی بر این کتاب مقدمه های نوشته اند و آیت الله مرعشی به قدری از ایشان تقدیر کرده اند که پدرم در پائین متن عربی ایشان نوشته که من خود را لایق نمی دانم که این متن را ترجمه کنم و ایشان به لطف خودشان این نکات را مرقوم فرموده اند.
بدین ترتیب چندین تن از اساتید بزرگ حوزه، بر کتاب یک طلبه جوان تقریظ نوشته اند، به خصوص ذکر این نکته، مهم است که ایشان در قم شخص گمنامی بودند و هنوز شهرتی پیدا نکرده بودند و غیر از درس فقه و اصول، در درس فلسفه مرحوم علامه طباطبایی هم حاضر می شدند. کتاب دوم ایشان درباره تاریخ فقهاست. موضوع مهم برای ایشان وحید بهبهانی است. انتخاب این موضوعات هم جای بحث دارد که چرا ایشان به سراغ جلال الدین دوانی و وحید بهبهانی رفت ایشان وحید بهبهانی را برمی گزیند، زیرا اخباری گری را برانداخته و ملیت اجتهاد را تأسیس کرده است. این کتاب مقدمه مستوفائی دارد در باب تاریخ فقه و فقاهت در شیعه نوشته وحید بهبهانی، ضمن آنکه مطلب مفصلی نیز درباره اخباری گری و اصولی گری دارد. تا آنجا که من تحقیق کرده ام مرحوم دکتر محمود شهابی در آن تاریخ هنوز کتاب ادوار فقه را ننوشته بودند که این کتاب ضرورتاً کتاب تاریخ فقها نیست. بنابراین هنگامی که پدرم این کتاب را می نویسد و خدمت آیت الله بروجردی می برد، چنان مورد توجه آیت الله قرار می گیرد که پدرم را به حضور می طلبند و چهره ایشان را می بوسند و در حضور جمع کثیری که آنجا بوده اند، دوبار با صدای بلندی که همه بشنوند، می فرمایند، «من استفاده کردم.» این در صورتی است که آیت الله العظمی بروجردی از استوانه های علم رجال بودند.
▪ و در ترویج و تبلیغ این علم هم ممتاز بودند
دقیقاً و وقتی ایشان می گویند که استفاده کردم، یعنی در این کتاب نکاتی وجود داشت که برای من آموزنده بود، وگرنه می گفتند کتاب خوبی نوشتید و نمی گفتند استفاده کردم. این کتاب هم، مثل کتاب قبلی، مباحث تخصصی را با اصطلاحات و ادبیات ویژه حوزوی به میان جامعه فرهنگی و کتابخوان کشیده بود، بی آنکه از وزن علمی آن کاسته شود.
سؤالی که مطرح می شود این است که چرا ایشان به سراغ فقها و علما رفت که بعداً هم تبدیل به کتب مفاخر اسلام شد
نظر ایشان این بود که روحانیت باید اصلاح و متحول شود، منتهی به جای دادن پیشنهادهای کلی، نمونه های عینی روحانیون برجسته وقت را که سمبل اصلاح و تحول بوده اند، مطرح می ساخت. جلال الدین دوانی نابغه ای است که هم متکلم است و هم فیلسوف در عین حال سنی است و تحول پیدا می کند و شیعه می شود. هم اهل قلم است، هم شعر می گوید، هم کتاب اخلاق نوشته و هم به اعتباری اهل سیاست است و از نظر پدرم، جدای از همشهری بودن، جا دارد که به عنوان یک نمونه برجسته معرفی شود. وحید بهبهانی هم همین طور. طبعاً چنین افرادی آدم های معمولی نبودند و ضرورت دارد که زوایای زندگی آنها کاویده شود. در واقع آنچه که ایشان در مورد روحانیت و روحانیون به صراحت بیان نمی کرد، در چهره شخصیت های برجسته ای که از نظر ایشان می توانستند الگو قرار بگیرند، بیان می کرد.
این باز می گردد به همان ویژگی آزاد اندیشی و اندیشه اصلاح و انجام عالمانه و محتاطانه این کار
این نکته ای است که کمتر کسی به آن توجه می کند که ایشان در واقع دارد الگوهایی را ارائه می دهد تا ادعا نکنند که این کارها شدنی نیستند، بلکه در برهه هایی از تاریخ، این کارها انجام شده اند و ما نمونه های عینی آن را ارائه می کنیم.
آنچه که ایشان عمدتاً درباره فقها نوشته اند، غیر از جلد آخر مفاخر اسلام که اخیراً چاپ شده، در ارتباط با رویدادهایی است که معاصر با ایشان اتفاق نیفتاده و طبیعتاً ایشان راهی جز پژوهش نداشته اند. آن اثری که در میان آثارشان بسیار مهم است و باتوجه به آشنایی دیرینه ای که با حضرت امام خمینی (ره) به عنوان رهبر انقلاب داشتند و حاصل شهود و مشاهده شخصی ایشان است، کتاب نهضت روحانیون است که ایشان بارها اظهار داشتند که بیشتر از همه کتاب هایشان، آن را دوست دارند. ویژگی های تاریخ نویسی ایشان درباره انقلاب، جالب، متنوع و در عین حال سهل و ممتنع به نظر می رسد. اولاً، احساس پیوند محکمی که با این جریان دارند با روایت صادقانه رویدادهایی جمع شده که بسیاری که مدعی داشتن چنین احساسی هم هستند، قادر به نگارش آن نبوده اند و لذا در تاریخ نگاری انقلاب هم، تاریخ نگاری ایشان بسیار با دیگران متفاوت است و هنوز هم پس از نزدیک به ۳۰ سال بعد از انقلاب اسلامی و نیم قرن آغاز این نهضت، هنوز یکی از معتبرترین و شاید بشود گفت بهترین کتابی است که درباره انقلاب نوشته شده است. این ویژگی هایی که از آغاز سخن درباره آنها بحث کردیم، در این مجموعه به چه شکلی تبلور پیدا کرده است.
سؤال بسیار مهمی را مطرح کردید. شاید همان طور که اشاره کردید هیچ کتابی مثل این کتاب که ابتدا در مجموعه کوچکی کمتر از ۲۰۰ صفحه منتشر شد و بعد تفصیل آن در ۱۱ جلد، در دوران قبل از انقلاب تدوین شد و در اوان انقلاب به سرانجام رسید و منتشر شد، ویژگی های ایشان را جلوه گر نمی کند. من بر ویژگی های قبلی ایشان، باید شاخصه دیگری را هم بیفزایم و آن شجاعت علمی ایشان است. معمولاً به ندرت کسی حاضر می شود تاریخ زمان حال خود را بنویسد و همه تاریخ گذشته را می نویسند تا مدعی کمتری برایشان پیدا شود. افرادی که درگذشته اند و حتی خاندانی هم از آنها باقی نمانده است و تاریخ زمان حال را نوشتن و به فکر خوش آمدن و بد آمدن کسی نبودن، واقعاً شجاعت می خواهد و ایشان نوشت و در مقدمه همان کتاب ۱۷۰ ، ۱۸۰ صفحه ای اول، ایشان ذکر می کند که چقدر مورد تهدید و فشار بوده اند که این را ننویسند، ولی باز توجه ایشان به ریشه های تاریخی نهضت روحانیت در گذشته سبب شده که این کتاب را تألیف کنند. در مقدمه آن کتاب به تلخی از این مزاحمت ها یاد می کنند. نگارش همین کتاب نشان می دهد که ایشان نه از ساواک می ترسد و نه از گلایه های روحانیون که چرا فلان فرد را اول گذاشتی و دیگری را دوم گذاشتی . به هر حال نمی شد همه سلیقه ها را رعایت کرد و من در جای دیگری و به مناسبت خواهم گفت که این کتاب در میانه چاپ بود که بدلیل سعایت برخی نزدیک بود چاپش متوقف شود و مرحوم پدرم با تحمل چه شداید و آسیب های روحی دشواری موفق شد کار را به سامان برساند. تعهد ایشان به حقیقت و آزاداندیشی و آزادگی ایشان سبب می شد که از تقدیر و خوشامد دیگران بی نیاز باشد و آنچه را که مشاهده کرده، صادقانه بنویسند و این صداقت در جای جای این کتاب مشاهده می شود. نکته جالب تر این است که تفصیل آن کتاب مختصر اولیه، ۱۵-۱۰ سال بعد نوشته شد و بسیاری از شخصیت های مثبت آن زمان، در این برهه تبدیل به شخصیت های منفی شده بودند، بعضی ها که آن زمان منفی بودند، بعدها نقش مثبتی را ایفا کردند، بعضی ها گمنام بودند، نام آور شدند، چون ۱۵ سال مدت کمی نیست، اما ایشان به هیچ وجه تحت تأثیر زمان قرار نگرفت و نقش مثبت آن زمان افراد را قربانی وضعیت منفی فعلی شان نکرد، در حالی که در کتاب هایی که درباره تاریخ انقلاب اسلامی نوشته شدند، در هر چاپ جدید، عده ای حذف و گروهی اضافه و دائماً ویرایش شدند.
در این کتاب به چهره هایی برمی خوریم که شخص مرحوم دوانی در مورد برخی از عملکردهای آنها داوری مثبتی نداشت و از موضعگیری های بعدی آنها دلگیر بود. چه چیزی موجب می شد که در عین آن که چنین ذهنیتی درباره برخی از افراد داشت، اما خدمات آنان را نادیده نمی گرفت
ایشان بسیار عدالت خواه بود و دور از عدالت می دانست که حق کسی را ضایع کند. ایشان در آن زمان با دوستانی بود و نام و سخنان آنان را در نخستین کتاب نهضت روحانیون آورده بود و با تجلیل هم از آنان یادکرده بود، چون واقعاً کارهای مهمی را انجام داده بودند. در این فاصله ۱۵ سال از آنها بریده بود، ولی تاریخ را که تدوین می کرد، نوشته هایش درباره آنها، هیچ نقصان وکمبودی نسبت به زمانی که با آنها دوست بوده، ندارد و حتی اقدام های بعدی آنها را صادقانه منعکس کرده و نوشته، اعلامیه هایی را که امضا کرده بودند، سخنانشان و تمام موضعگیری های آنها را دقیقاً نقل کرده است.
این شیوه حتی واکنش عده ای را هم برانگیخت. مثلاً ایشان حتی اعلامیه های دکتر بقایی را هم آورده بود که دکتر بقایی بعد از چاپ این کتاب برای اظهار تشکر هم نزد ایشان آمد.
از این مهم تر نقش مجاهدین است که به هر حال در مقطعی، نقش مهمی در برانگیختن روحیه مبارزه در میان قشر جوان داشتند. ایشان در همین کتاب نهضت روحانیون تذکر داده که هرچند این کتاب درباره روحانیون است، اما من نمی توانم از این مسأله غفلت کنم که به هر حال اینها چنین نقشی داشتند و در زندان ها چه می کردند و هر اتفاقی که افتاده بود، ایشان منعکس کرده بود. البته ایشان به من گفت که اگر می خواستم تاریخ انقلاب را بنویسم، باید خیلی چیزهای دیگر و خیلی کسان دیگر را هم می نوشتم، ولی من نهضت روحانیون را نوشته ام و لذا آنچه را که مربوط به نهضت روحانیون می شود، آورده ام.اینجا نکته دیگری هم مطرح می شود. به هر حال ایشان احساس کرده بودند که نقش روحانیون در نهضت های گوناگون، از سوی برخی از تاریخ نویسان نادیده گرفته شده بود و لذا در نگارش این جنبه از تاریخ، احساس مسئولیت می کردند.
اتفاقاً ایشان در مقدمه این کتاب هم آورده اند که بسیار تلاش می کنند که در تاریخ، نقش روحانیون را نادیده بگیرند و من سعی کرده ام به سهم خودم، آنچه را که بوده ضبط و ثبت کنم و بنویسم که حداقل فراموش نشود و حق مطلب ادا شود. ایشان احساس می کرد که در تاریخ نویسی معاصر، روحانیت به نوعی مظلوم واقع شده است و فراماسون ها و مارکسیست ها و ناسیونالیست های لائیک، هرکدام به نوعی سعی کرده اند یا نقش روحانیت را وارونه جلوه دهند و یا اصلاً درباره آن ننویسند.
مرحوم دوانی این را از عدالت به دور می داند که کسی را که امروز منفور است، اما روزگاری منشأ خدماتی بوده، به دلیل مسائل سیاسی روز، نادیده بگیریم و از خدمات او ذکری نیاوریم. ملاحظه می کنید با آن که کتاب درباره روحانیون نوشته شده، اما ایشان از مهندس بازرگان و نهضت آزادی یاد می کند و تا آنجا که به نهضت روحانیت مربوط می شده، اعلامیه های دکتر بقایی، جبهه ملی و همه گروه ها را آورده و همه را صادقانه نقل کرده است. در عین حال در مقدمه کتاب نوشته که شاید اسناد و مدارک دیگری هم بود که به دست من نرسیده اند. همه اینها هم کار شخص خودشان بود. نه کسی از ایشان حمایت و نه کمکی دریافت می کرد. هر چه بود حاصل تلاش و همت خودشان بود.
با توجه به سرعت تغییر اوضاع اجتماعی و سیاسی و ظهور و سقوط جریانات مختلف، جالب اینجاست که هنوز هم وقتی به این کتاب مراجعه می کنیم، نیازی به حذف یا اضافه کردن مطلبی را احساس نمی کنیم.
این واقعاً یکی از نکات برجسته و نادر یک اثر تاریخی است. به خصوص روح عدالت طلبی ایشان به قدری مسلط و حاکم بر شخصیت ایشان است که امکان ندارد مطلبی را از جایی نقل کرده و مأخذ را نیاورده باشد، حتی اگر این مأخذ شفاهی باشد. کسانی که با ایشان محشور بوده اند می دانند که ایشان حتی وقتی لطیفه ای را هم نقل می کرد، مأخذ آن را می گفت و روا نمی دانست که جمله شیرینی را بگوید و دیگران از ایشان نقل قول کنند، در حالی که ایشان از دیگران شنیده بود، چه رسد به مطالب تاریخی و لذا بسیار نسبت به کسانی که از کتاب های دیگران، از جمله کتاب های ایشان، مطالبی را بدون ذکر مأخذ می آوردند، بسیار وسواس و حساسیت نشان می داد. اگر چنین رویکردی را به خصوص در طلاب جوان دست به قلم می دید، به شدت برآشفته می شد.
من در سخنرانی ای که در قم به مناسبت بزرگداشت ایشان ایراد کردم، گفتم که ایشان زمانی به آلمان آمدند. خانم اشمیت کل که در ایران شهرت نه چندان بجایی پیدا کرده، چون در حوزه اسلام شناسی، شخص خیلی معتبری نیست و یک فرد جوان و تازه کاری است که رساله اش را درباره علامه حلی نوشته است. مرحوم دوانی وقتی این کتاب را خواند، گفت مطالب مرا نوشته بی آن که نام مرا در منابع و مآخذ کتابی بیاورد. من خانم اشمیت کل را می شناختم، چون در آن زمان رایزن فرهنگی ایران در آلمان بودم و او به دفتر ما می آمد. یک روز شنیده بود که پدرم آمده اند و استاد هستند، برای دیدن پدرم آمد و گفت: «من اسم شما را به عنوان آقای رجبی که صاحب آثاری باشد، نشنیده ام.» پدرم قبلاً گفته بود که این از کتاب من مطالبی را برداشته. پدرم گفت، «من به نام علی دوانی مشهور هستم.» ناگهان رنگ خانم اشمیت کل تغییر کرد، چون صاحب و مالک اصلی رساله خودش را در مقابل خود می دید، ولی پدرم به او هیچ نگفت. بعدها از پدرم پرسیدم که چرا به او چیزی نگفتید پدرم گفتند، «من از اینها توقعی ندارم. از یک مسلمان توقع دارم، به خصوص اگر ایرانی باشد، وگرنه اروپایی ها که هستی ما را برده اند، کتاب من هم روی آن، ولی آنچه که انسان را نگران می کند این است که به عنوان یک اخلاق زشت و یک فرهنگ جاری، سرقت مطالب حاکم شود و دیگران آن را بردارند و با یک ادبیات جدیدی هم بنویسند و بعد هم ادعا کنند که ما روشمند و جدید داریم می نویسیم و اینها قدیمی می نویسند و دوره شان گذشته است.» شما ملاحظه کنید، کسانی که تاریخ نویسی انقلاب را نوشته اند، هیچ کدام کتاب ایشان را به عنوان یک مأخذ مهم و معتبر ذکر نکرده اند.
▪ یکی از مواردی که روح ایشان را بسیار آزرده می کرد، همین سرقتی بود که افراد بی تقوا انجام می دادند. در این مورد چه خاطراتی دارید
ایشان کتاب افراد زیادی را که خیلی هم پرمدعا بودند، شهرتی هم داشتند، بعضی ها مسئولیت هایی هم داشتند و بودجه های خوبی هم در اختیارشان بود و مؤسساتی را تشکیل می دادند، به من نشان می داد و می گفت ببین! از کتاب های من سرقت کرده اند. من یک بار به ایشان گفتم، «پدر بزرگوار! شما مورخ هستید، شاعر که نیستید که شعری گفته باشید که کسی بخواهد از شما سرقت کند. شما هم از روی منابعی کتاب های خودتان را نوشته اید. اینها هم به سراغ همان منابع رفته اند. دلیل ندارد که شما مدعی شوید که از من سرقت کرده اند.» خندید و گفت: «اگر این کار را کرده بودند، من حرفی نداشتم، ولی ببین که حتی اغلاط چاپی کتاب من هم وارد کتاب اینها شده! حتی نرفته اند و کتاب اصلی را ببینند و بدون غلط بنویسند. من حتی در آخر کتاب، اغلاط را فهرست کرده و نوشته ام که مثلاً در فلان صفحه، اشتباه چاپی شده. حتی نرفته اند آن را ببینند! من این را ترجمه کرده و در جایی یا اشتباه کرده ام یا حروفچینی اشتباه شده و این بنده خدا رفته عیناً آن اشتباه را نقل کرده.» متأسفانه از این چیزها کم نداریم، چه در حوزه و چه در دانشگاه، این رویه وجود داردو به این دلیل است که به رغم مژده دادن دائمی از افزوده شدن بر تعداد مقالات، از رشد کیفی در این زمینه، چندان بهره ای نداریم و حرف تازه و کشف تازه، کمتر هستیم. نمی خواهیم اجر دیگران را ضایع کنیم. به حمدالله چه در حوزه، چه در دانشگاه محققین خوبی داریم، ولی کمیت متناسب با کیفیت نیست و نازیدن به ارقام و اعداد، درد چندانی را از ما دوا نمی کند. حالا که دیگر همه چیز هم کامپیوتری شده و اوضاع با زمانی که پدرم باید به کتاب های بی فهرست قدیمی مراجعه می کرد، خیلی فرق کرده است. بسیاری از کتاب ها وجود نداشتند و باید آنها را امانت می گرفت و بارها فقط برای دیدن یک منبع، باید به تهران سفر می کرد. می پرسیدم یک شبانه روز کجا رفتید و چه کردید می گفت رفتم از روی فلان کتاب استنساخ کردم. آن زمان حتی فتوکپی هم نبود. می رفت به کتابخانه مجلس، سپهسالار و ملک و جاهای دیگر. به هر حال یک وجه عدالت خواهی ایشان این بود که حق کسی را ضایع نمی کرد و منبع و مأخذ را ولو شفاهی بوده باشد، ذکر می کرد. نکته دیگر این بود که ایشان خود را مکلف می دانست که از شخصیت های مظلوم تاریخ دفاع و آنها را احیا کند. کسانی که به ناحق، بد جلوه داده شده بودند و یا نقش آنها کمرنگ جلوه داده شده بود، از خواجه نصیر طوسی بگیرید که در همه کتاب ها وانمود شده بود که هلاکوخان مغول را تحریک کرده که به بغداد حمله کند و قتل عامی را به راه بیندازد. قبل از پدرم هیچ کس به خودش زحمت نوشتن مطلب مستدل و منسجمی را درباره او نداده بود و ایشان در مقاله بسیار جانانه ای در دفاع از خواجه نصیر در مجله مکتب اسلام، حقیقتاً شاهکاری از تحقیق عالمانه تاریخی را به نمایش گذاشت و اثبات کرد که نقل قول های گوناگون مبنی بر این که خواجه چون شیعه بود، به خاطر انتقام از سنی ها، هلاکو را تحریک کرد که به بغداد حمله کند، صحت ندارد.
مرحوم دوانی در اعاده حیثیت از شهید شیخ فضل الله نوری، خود را پیشقدم می دانست و قبل از جلال آل احمد از شیخ دفاع کرد و از این بابت که کسی به دفاع از شیخ برنخاسته بود، دلگیر شد.
دفاع از شیخ فضل الله اولین بار توسط ایشان و با دلایل متقن و با استناد به لوایح شیخ فضل الله صورت گرفت، و همین باعث شد که جلال آل احمد کتاب غربزدگی اش را مستقیماً برای پدرم فرستاد، چون جلال هم وقتی مقاله پدرم را خوانده بود، نظرش نسبت به شیخ فضل الله عوض شده بود. به هر حال نکته جالب این است که ایشان از خواجه نصیر تا دیگران، حقشان را ادا کرده و بعد هم به شیخ فضل الله نوری پرداخته بود. یکی دیگر از اقدامات پدرم این بود که برخی از منابع تاریخی را هم که به عمد مورد ارجاع قرار نمی گرفتند، احیا کرد. مثلاً مجموعه لوایح شیخ فضل الله نوری تا قبل از مقاله پدرم، من به موردی برخورد نکرده ام که به این مجموعه که تکثیر هم شده بود، اشاره ای شده باشد. پدرم به جای آن که بنویسد که چه کسانی درباره شیخ فضل الله چه می گویند، به این لوایح استناد کرده بود که همین کار مورد توجه آل احمد قرار گرفته بود. بنابراین یکی از دغدغه های پدرم این بود که حق برخی از منابع و مآخذ هم ادا شود، ولی متأسفانه ما در شرایطی قرار داریم که کسانی خود را متعهد می دانند، وقتی درباره تاریخ نویسی و مقاله نویسی تاریخ انقلاب کتاب می نویسند، به کتاب ایشان حتی در حد کتاب های پیش پا افتاده هم اشاره نمی کنند، چه رسد به این که بخواهند حق تقدم و فضل تقدم ایشان را مراعات کنند و این نکته ای است که باید از خود آنها پرسید که آیا واقعاً این قدر نسبت به مسأله به این مهمی، ناآگاه هستند اما ایشان به من می گفت «این مسأله مهم نیست. وقتی که امثال حامد الگار در کتاب هایشان به کتاب من به عنوان نخستین و معتبرترین منابع استناد می کنند، چه نیازی به گفتن یا نگفتن دیگران دارم » من وقتی در سال ۶۳ یا ۶۴ که هنوز حکومت سابق شوروی برقرار بود و ما برای تأسیس نمایشگاهی در مسکو عازم شدیم و مسئولیت هیأت با بنده بود به آنجا رفتیم، در کتابخانه لنین دیدم که کتاب های پدرم بخصوص کتاب نهضت روحانیون، در آنجاست و وقتی متوجه شدند که ایشان پدر من است نسبت به من هم اظهار محبت کردند و گفتند که این معتبرترین کتاب در این زمینه است. آنهایی که ارزش آثار ارزشمند را باید بفهمند، می فهمند و لذا شما در تشییع ایشان هم دیدید آنقدر که دانشگاهیان بنام و محققین حضور داشتند، دیگران کمتر بودند «یکی مرد جنگی به از صد هزار» ایشان کاری به این جهات نداشتند.
نکته جالب در شیوه تاریخ نگاری پدرم این است که اگر شرح حال شخصیتی منفی را هم ذکر می کرد، چنانچه نکته مثبتی در او بود، قطعاً می آورد مثلاً در مورد کسروی می گوید: با این که او ضد دین است، اما این حقایق را درباره مشروطیت گفته و می توان به حرفش استناد کرد و از ایشان شنیدم که می گفتند قبل از شروع نهضت به امام عرض کردم که تاریخ مشروطیت کسروی را بخوانند و امام فرموده بودند اوکه ضد دین است و پدرم گفته بودند با این همه در تاریخش حقایقی را هم با دقت ذکر کرده، در عین حال که حقایقی را پنهان کرده و یا به طور کامل نگفته است. ایشان حتی از ذکر نقاط ضعف شخصیت هایی هم که شیفته شان بود دریغ نمی ورزید، چنانکه درباره فدائیان اسلام که ایشان نسبت به همه آنها، بخصوص شخص شهید نواب صفوی، ارادت خاصی داشت، از بعضی از کارهای آنها انتقاد می کرد و اشتباهات را متذکر شده و مطلق گرایی نکرده است.
▪ ایشان مرز بین خاطره نویسی و تاریخ نگاری را کاملاً رعایت می کرد. شما جایگاه نقد عمر را در میان خاطره نویسی هایی که بشدت هم رواج پیدا کرده اند، چگونه ارزیابی می کنید
پدرم این کتاب را با دستش ننوشته، با دلش نوشته و آنچه هم که از دل برآید لاجرم بر دل می نشیند. من از افراد مختلف با گرایشات گوناگون و حتی از کسانی که اساساً اهل دین نیستند، تعاریف زیادی درباره این کتاب شنیده ام. هنگامی که در آلمان بودم، افرادی به من زنگ می زدند و می گفتند برای ما غیرقابل باور است که یک فرد روحانی که به مورخ تاریخ انقلاب شهرت پیدا کرده است، بردارد و در کتاب خاطراتش بنویسد که در میان قوای خارجی که در ایران بودند، روس ها بهترین رفتار را با مردم داشتند و منظورشان هم دوره اشغال ایران توسط روس ها در شهریور ۱۳۲۰ بود.
پدرم در خاطراتشان نوشته اند که آمریکایی ها نسبت به نوامیس مردم بسیار متجاوز بودند و انگلیسی ها از این حیث در رتبه بعدی قرار داشتند. اما روس ها بسیار منضبط بودند و این امور را بسیار رعایت می کردند. کسی این حرف را به من زد که سال ها عضو حزب کمونیست شوروی و مترجم بسیاری از کتاب های مارکسیستی به زبان فارسی و بسیار شخصیت مشهور و فرهیخته ای است. ایشان می گفت باورم نمی شد که یک روحانی درباره قوای استالینیستی مطالب را این گونه صادقانه بنویسد و ملاحظه نکند که دارد درباره شوروی کمونیستی می نویسد و پشیزی به تبلیغات غرب که آنها مسیحی هستند و اینها کمونیست و بی خدا توجه نمی کند و آنچه را که دیده، عیناً نقل می کند. همین طور در مورد شخصیت های ایرانی و نقشی که در زمان خودشان داشتند و مسائلی را که خودشان مشاهده کرده بودند، نهایت امانت و صداقت را رعایت می کنند. من یک وقتی از مرحوم علی حاتمی، کارگردان معروف جمله جالبی را درباره پدرم شنیدم. ایشان در بستر بیماری بود و من مدیرعامل بنیاد فارابی بودم و وظیفه ما ایجاب می کرد که به عیادتشان برویم. با کمال تعجب دیدم که کتاب «امام خمینی در آئینه خاطره ها» پدرم نزد ایشان است و به من گفتند «فلانی! تبریک می گویم که چنین پدری داری» من خیلی تعجب کردم که چه نسبتی بین سینما و مرحوم حاتمی و پدر من هست. معلوم شد که به ایشان سفارش کرده اند که سناریویی درباره حضرت امام (ره) بنویسند. ایشان گفتند: «کتاب پدر شما دکوپاژ شده است. چنان شرح دقیقی حسی می دهند که امام از دور می آید، در حالی که با دست راستش عبایش را جمع کرده بود و دست چپش حرکت می کرد و از پیاده رو عبور می کرد و مثل همیشه نگاهش به زمین بود و خلاصه با چنان دقت عجیبی همه چیز را شرح می دهند که گویی صحنه ای را برای فیلمبرداری، دکوپاژ کرده اند و من سینماگر نیازی به دکوپاژ ندارم.» در نقد عمر هم ایشان با یک حافظه شگفت انگیز و با قلم غریبی، هر چه را که برایشان مجسم بود، نوشته اند. ایشان در نقد عمر، ذهن و قلمش یکی است و گویی مخاطب کتاب، خود اوست و اهمیت این کتاب هم به همین دلیل است و به همین علت هم حتی چاپ دوم کتاب هم مدتی است که نایاب شده است. ایشان در این کتاب گویی که دارد زندگی اش را برای خودش و یا خداوند بازگو می کند و آنچه را که در خاطر داشته و حقیقت بوده، ذکر کرده است. البته همان طور که خودشان هم نوشته اند، این کتاب را یک قلم نوشته و حتی فرصت بازگشت و بازنگری هم نداشته اند. مادر من حدود شش ماه در حالت اغما بود و پدرم در مدت این شش ماه، این کتاب را نوشت. در چنین حالتی طبعاً بسیاری از خاطرات هم به ذهن انسان خطور نمی کنند، لذا من معتقدم که اگر پدرم در قید حیات می بودند، چه بسا جلد سوم و چهارمی بر این کتاب اضافه می کردند و من امیدوارم ما بتوانیم مکملی از نقد عمر خود را از خاطرات دیگران و نیز خاطرات خودمان بر آن بیفزائیم تا مکملی بر نقد عمر باشد.
▪ از آخرین روز حیات ایشان بگویید.
روز عید مبارک غدیر بود. متأسفانه به دلایلی که یادم نیست، ما به جای صبح، بعد از ظهر به دیدن ایشان رفتیم و نزدیک اذان مغرب بود که رسیدم. اخوی های دیگر زودتر از من رسیده بودند. دیدم ایشان روی تخت دراز کشیده اند و استراحت می کنند. تعجب کردم و گفتم مگر شما مشکلی دارید که خوابیده اید گفتند حالم خوب بود، بعد از ظهر رفتم حمام و آمدم، بدنم یک کمی مورمور شد، فکر می کنم سرما خورده ام. من مثل همیشه دستشان را بوسیدم و ایشان هم عیدی همه را مثل همیشه دادند و همه را به نام صدا زدند. یکی دو تا از بچه ها هم که گویی امتحان داشتند، ایشان عیدی آنها را هم غیاباً دادند. یکی از اخوی های ما سؤال کرد «آیا راست است که ملاصدرا رساله ای را از جلال الدین دوانی در اسفار، به نام نوارلهدایه آورده است » ایشان گفتند «بله». اخوی گفتند «مثل این که مأخذی را هم ذکر نکرده.» ایشان گفتند «نه! ذکر نکرده.» صحبت مقداری ادامه پیدا کرد و ایشان با تمام ارادتی که به ملاصدرا داشتند، این عمل را سزاوار شخصیتی چون او نمی دانستند که رساله ای را از اول تا آخر بیاورد و نام نویسنده اش را متذکر نشود. این آخرین نکته ای بود که ما از ایشان شنیدیم که باز در همان حالت هم نگران این امانتداری ها بودند. من احساس کردم ایشان دارند به خواب می روند و گمان کردم که خسته اند. از اتاق بیرون آمدم و بعد دیدم موقعی که ایشان برای تجدید وضو رفتند، برادرهایم زیر بغل ایشان را گرفته اند. خیلی تعجب کردم و پرسیدم که آیا حالتان خوب است گفتند «نمی توانم روی پاهایم بایستم.» خیلی نگران شدم، چون همیشه فشار ایشان پائین بود و من هم ترسیدم که نکند افت فشار پیدا کرده باشند. گفتم برویم پیش دکترتان، گفتند ضرورت ندارد، ولی من بشدت نگران شده بودم و گفتم که به ایشان تلفن می زنم که بیایند.
به هر حال زنگ زدم و دیدم دکتر می گوید که مریض دارد و یک ساعت دیگر می تواند بیاید. به اورژانس زنگ زدیم. آمدند و حال ایشان بسرعت رو به ضعف رفت و احساس خستگی و خواب آلودگی کردند. ایشان را به بیمارستان بردیم. اول قلب ایشان را معاینه کردند و گفتند سالم است. بعد از ریه شان عکس گرفتند و گفتند مشکلی نیست، ولی من احساس می کردم که ایشان دارد بسرعت به حالت خواب می رود و من نمی دانستم که این خواب است یا اغما. حتی قوای ایشان هم بد نبود و یک پایشان را روی پای دیگر قرار داده بودند، درحالی که کسی که قوایش تحلیل رفته، نمی تواند این کار را بکند. من برای این که متوجه بشوم که آیا ایشان بیدارند یا خواب هستند، چون پلک هایشان را روی هم گذاشته بودند، با صدای بلند صلوات فرستادم و ایشان هم با صدای بلند پاسخ دادند و صلوات را تکرار کردند. دکتر چند بار از ایشان پرسیدند حالتان چطور است و ایشان جواب دادند الحمدلله. چند بار پرسیدند جایی تان درد می کند گفتند نه، ولی مثل چراغی که بسرعت دارد خاموش می شود، ایشان رو به افول رفتند و آرامش خاصی هم داشتند که من در تمام عمرم از ایشان ندیده بودم.
من بالای سرشان بودم و دیدم نفسشان قطع و خط ضربان قلبشان صاف شد. من دکتر را خبر کردم که عملیات احیا انجام شد. پزشکان خوبی هم آمدند. متأسفانه در ایران مرسوم نیست که واقعیت امر را برای اطرافیان بیمار تبیین کنند. بعداً گفتند که ریه ایشان عفونت پیدا کرده بود. من گفتم شما که عکس ریه را گرفته و گفته بودید که سالم است. گفتند در این سنین ظرف یک ساعت عفونت پیدا می شود. ما که پزشک نیستیم، ولی به هر حال قانع نشدیم. به هر حال اتفاقی بود که افتاد و ایشان هم پیش بینی می کرد، چون یک ماه قبل، منزل خود را فروختند و پس از پرداخت قرض هایشان، مابقی را بین فرزندانشان تقسیم کردند و به بعضی از خویشاوندان شان هم که فکر می کردند نیازمندند، مبالغی را پرداختند. همه ما با این کارشان مخالف بودیم و می گفتیم خودتان چه می کنید می گفتند فکر مرا نکنید. من به هر حال یک جایی را پیدا می کنم. تنها دارایی ایشان کتابخانه شان بود که یک هفته قبل از عید غدیر و در روز قربان که حضور ایشان بودیم، مرا در مقابل جمع مخاطب قرار دادند و گفتند این کتابخانه من را وقف کتابخانه ای بکنید که به نام کتابخانه امیرالمؤمنین باشد و مهری را هم تهیه کنید که رویش نوشته شده باشد وقف کتابخانه امیرالمؤمنین. ما با حیرت پرسیدیم این همه شتاب چه ضرورتی دارد ایشان گفتند «همین است که گفتم. شما باید این کار را بکنید.» در حالی که شیوه معمول و مرسوم ایشان این بود که در همه کارها با ما مشورت می کردند. بعد حتی به این هم بسنده نکردند و گفتند «گوش بدهید. کتاب هایی هم که من تألیف کرده ام، هر کس که دنبال انتشار آن رفت، حق التألیف متعلق به اوست و کتاب هایی هم که زحمت دوندگی ندارد و توسط خود ناشر منتشر می شود، حق التألیفش را بین خودتان علی السویه تقسیم کنید.» برای ما خیلی حیرت آور بود که ایشان این حرف ها را می زدند. ایشان هر روز ورزش می کرد و در روز آخر که عید غدیر خم بود، باز ورزش کرده و تا ظهر و بعد از ظهر گروه کثیری از همسایه ها و فامیل به دیدن ایشان آمده بودند و ایشان هم خوش مشرب بودند و می گفتند و می خندیدند و همه هم وقتی شنیدند که ایشان رحلت کرده اند، حیرت کردند. به هر حال عاش سعیدا و مات سعیدا. از آقای دکتر باستانی پاریزی نقل قول می کنم که به من فرمودند «فلانی! من به مرگ پدرت حسادت می کنم. خیلی مرگ خوبی داشت.» باید از خود ایشان پرسید که چه جهتی جلب نظر ایشان را کرده است و واقعاً در فوت ایشان، ما خودمان از احساسات عظیم عمومی و تعداد کثیر تسلیت هایی که به ما رسید، آن هم از افراد گوناگونی که ما تصورش را هم نمی کردیم که بین آنها و پدرم، دورادور انسی و الفتی بوده باشد، از هنرمندان برجسته، از شعرا، از نویسندگان، از اساتید دانشگاه و محققین و اولیای امور همه ابراز محبت کردند و ما واقعاً ثمره یک زندگی حق طلبانه، صادقانه و عدالت خواهانه یک فرد آزاده متوکل به خداوند را نه در حیاتشان که در مماتشان هم مشاهده کردیم. آخرین نکته ای که می خواهم عرض کنم، از قول عموی بزرگم هست که انسانی بسیار وارسته، زاهد و متعبد هستند و پدرم همیشه به تقدس و پاکی ایشان غبطه می خوردند. ایشان به من گفتند وفات پدر شما در تمام فامیل، بسیار بیشتر از حیاتش تأثیرگذار بود و بسیاری را متحول کرد و این نشانه آن است که اینان زنده اند و حضور دارند، هرچند ظهور ندارند که «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق».
محمد رضا کائینی
منبع : روزنامه ایران