پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

آنگاه که او مبعوث شد...


آنگاه که او مبعوث شد...
معبود من!
آنسان که محمّد را فرستادی!
آنگاه که او آمد!
زمانی که انسان بودن خویش را فراموش کرده‌ و چون چارپایان می زیستیم که پست‌تر؛
آن هنگام که به بلاهای عدیده گرفتار بودیم؛
رشته‌ی دین بریده ‌بود و کشتی‌های یقین ناپایدار؛
پرده های اعتماد گسسته بود و بدگمانی ها استوار؛
مذاهب پراکنده شده وخواسته ها گوناگون ؛
خدا را به پدیده ها تشبیه کرده و گروهی نامهای خداوندی را انکار و به اصنام نسبت داده؛
ایمان بدون یاور مانده و نشانه های آن انکار شده؛
پرچم های هلاکت و گمراهی آشکار و دنیا با قیافه زشتی به مردم می نگریست؛
پندار و وهم با حقیقت به هم آمیخته ‌بود و همه‌ی کارها در هم ریخته؛
چراغ هدایت بی‌نورگشته و دیده‌ی حقیقت‌بین کور؛
همگی به خدا نا‌فرمان، فرمان‌بر و یاور شیطان و از ایمان وحق روگردان؛
پایه‌های دین لرزان و ویران، شریعت بی‌نام و نشان، راه‌هایش مستور و نا‌آبادان؛
دیو را فرمان بردیم و به راه او رفتیم و چون گله که به آبشخور رود پی او گرفتیم؛
تخم دوستی‌اش در دل کاشتیم و بیرق او برافراشتیم حالی که فتنه چون شتری مست ما را به پی می‌سپرد و بر دست و پا ایستاده، از پایمان در‌می‌آورد؛
و ما در چار موج فتنه سرگردان بودیم؛
درمانده و نادان، فریفته‌ی مکر شیطان؛
در خانه‌ی امن کردگار با ساکنانی تبه‌کار و بدکردار؛
برگهای درخت زندگی به زردی گراییده و از میوه آن خبری نبود؛
آب حیات فروخشکیده و نشانه های هدایت کهنه و ویران شده بود؛
خواب‌مان شب بیداری بوده ، بیداریمان چون مردگان وسرمه‌ی دیده‌مان اشک جاری؛
عالِم سرزمین‌مان دم از گفته بسته و جاهل بودیم به عزّت در صدر نشسته؛
آن‌هنگام که بدترین آیین را برگزیده بودیم و در بدترین سرای خزیده؛
و آنسان که فرزندان مونث خود را ظالمانه زنده بگورمی کردیم و پسرانمان را برایشان ارجح دانسته؛
منزلگاه‌مان سنگستان‌های ناهموار بود و همنشین‌مان گَرزه مارهای زهردار؛
آب مان تیره و ناگوار و خوراک‌مان گلو‌ آزار؛
خون یکدیگر ریزان و از خویشاوندان بریده و گریزان؛
بت‌هامان همه جا بر پا و پای تا سر آلوده به خطا؛
فتنه ها مردم را لگدمال کرده و با سمهای محکم خود نابودشان کرده ؛
هوا وهوس بر آنها چیره شده و خود بزرگ بینی و تکبر به لغزشهای فراوان کشانده؛
و راه های حق در میان جاده های گمراه کننده بود؛
معبود من!
آن هنگام با تولدش بر بشر منت گذاشتی وحدیث
« لولاک لما خلقت الافلاک»
را برهمگان عیان کردی.
محمّد از ما بود و ما از محمّد. او را برگزیدی و بر ما مبعوث کردی تا از همه‌ی این پلیدی‌ها نجات‌مان دهد و پاک و پاکیزه‌مان گرداند.
او را برگزیدی و بر ما مبعوث کردی تا کتاب را بر ما بخواند و حکمت بیاموزد.
معبود من!
کدام نعمت را هم‌پای این لطف عظیم و کرامت سرشار می‌شناسیم و کدام زبان را شایسته‌ی اظهار شکر؟
شکر! شکر! شکر! که ما را بر دیگر مردمان شرافت دادی و محمّد را بعنوان پیامبر اعظم (ص) برای ما برگزیدی.
محمّد از ماست و ما از محمّد. درگذر اگر محمّد میان ما تنهاست.
معبود من!
به محمّد به محمّد و دو میراث گران‌بهای او و به محمّد و شرافت و بزرگی او
ما را به راه خیر و صلاح انداز و شرّ دشمنان، از سر ما کوتاه کن.
به یاری دین خود نصرت‌مان ده و بر گزاردن تکلیف استوار و ثابت‌قدم بدار.
سال‌هاست که نگاه‌هایمان را گره زده ایم به شُروق آفتاب آدینه‌ای در صبحی که می‌رسد، حجاب از چشمانمان بر‌گیر و دیده مان را به چهره و جمال پاک ولیّ خود، روشن ساز.
آمین یا ربّ العالمین.
وحید کاظم زاده قاضی جهانی
بر گرفته از خطبه های ۱ ،۲، ۴، ۲۴ ، ۲۶، ۸۳، ۸۹، ۹۵ و ۱۰۴ نهج البلاغه