پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

عاقبت سیاست اوباما و احمدی نژاد به کجا خواهد انجامید؟


عاقبت سیاست اوباما و احمدی نژاد به کجا خواهد انجامید؟
بطور تاریخی تقارن عجیبی است بین افزایش فشار بر روی مسئله هسته ای و تند شدن شعارهای ضد اسرائیلی (و در مقطعی مسئله هالوکاست) توسط احمدی نژاد. توضیح این پدیده به این صورت است که سیاست دولت احمدی نژاد اینست که در مقابل هر بحرانی که آمریکا برای ایران بوجود می آورد دست به ایجاد بحرانی متقابل بزند. انتظار این است که اعمال سیاست "بحران سازی متقابل" باعث گردد که آمریکا از موضع تهاجمی به یک موضع تدافعی کشانده شده و حداقل بطور مقطعی عقب نشینی نماید.
تئوریسین تز "بحران سازی متقابل"، آقای محمد علی رامین است که من قبلا طی مقاله ای به شرح و تفصیل این نظریه پرداختم. هر چند که این سیاست با موفقیت های نسبی همراه بوده اما آنچنان که تصور می شود نقطه پایانی بر مسئله هسته ای نگذاشت. آقای رامین در مهرماه سال گذشته طی سخنانی در دانشگاه امیرکبیر گفت: "با طرح مسئله هالوکاست پرونده هسته ای را بستیم". همه می دانیم که چنین نشد.
گزارش اخیر آژانس انرژی اتمی قطعا ایران را در برابر یکی از سخت ترین چالش های مسئله هسته ای ظرف چند سال گذشته قرار داده است. علنی کردن ۱۸ سند که بر اساس آنها آژانس استدلال می کند که ایران قصد ساخت سلاح های هسته ای را داشته این کشور را در حالتی عصبی و پرخاشگر قرار داده است. در حالی که اسناد مزبور از سوی ایران ساختگی اعلام شده، سیاست بحران سازی متقابل نیز جان تازه ای گرفته است.
گام نخست را منوچهر متکی برداشت و چند روزی بیش سپری نشده بود که احمدی نژاد در رم در آستانه اجلاس سازمان خواروبار و کشاورزی، از اسرائیل به عنوان رژیم جنایتکار و تروریست یاد کرد و بلافاصله پس از ورود به رم در جمع خبرنگاران گفت که این رژیم صهیونیستی به پایان کار خود رسیده و بزودی از صحنه جغرافیا حذف خواهد شد (نقل از تایمز).
اگر این سخن در یک فضای سیاسی مطرح شده بود با توجه به مواضع دولت احمدی نژاد کاملا قابل درک بود اما طرح آن در حاشیه اجلاس سران کشورهای عضو سازمان خواربار و کشاورزی سازمان ملل متحد که بکلی با موضوع بی ارتباط است مٶید این امر است که این سخنان از پیش برنامه ریزی گردیده بوده و هدف از طرح آن در یک تریبون بین المللی حداکثر نمودن برد و تاثیر آن بوده است.
پی آمد این سخنان این بود که هم احمدی نژاد به هدف خود رسید و هم رسانه های غربی. چرا که بازتاب این خبر فوق العاده گسترده بود. با تکرار چندین و چندباره این خبر ظرف دو روز از طریق شبکه های بزرگ خبری غربی توهم و خطر نابودی اسرائیل بدست ایران بطور سرسام آوری علی الخصوص در آمریکا انعکاس داده شد.
حال با آگاهی به این سیاست آقای احمدی نژاد که افزایش فشار بر مسئله هسته ای (بخصوص که اگر احساس شود ایران توضیح قانع کننده ای از دید بین المللی ندارد) باعث شدت گرفتن حملات و طرح شعار نابودی اسرائیل می شود اگر شما بجای لابی اسرائیل بودید در شرایط کنونی انتخابات آمریکا چه می کردید؟ طبیعی است که هدف شما این باشد که جریان انتخابات را به سمتی سوق دهید که نظرتان بطور کامل و یا بطور حداکثر تامین شود. معادله ای که در برابر شما قرار دارد به شما حکم می کند که "فشار بر مسئله هسته ای" را افزایش دهید تا شعارهای نابودی اسرائیل توسط دولت ایران (بحران سازی متقابل) که تابعی از آن است اوج بگیرد.
از نظر لابی اسرائیل گزارش اخیر آژانس زمینه لازم را فراهم آورده و گام بعدی ایجاد فضائی است که چه به لحاظ دیپلماتیک و چه به لحاظ جو رسانه ای، ایران سخت تحت فشار قرار بگیرد. از این لحظه به بعد عکس العمل ایران به این فشارها کاملا قابل انتظار است و آنچه که دنیا در قالب سخنان آقای متکی و احمدی نژاد در جریان آن قرار گرفت دقیقا همان چیزی بود که لابی اسرائیل برای آن لحظه شماری می کرد چرا که حالت های مختلفی که احتمال دارد شکل گیرد از این قرار است.
یک حالت این است که اوباما بهیچ وجه دیگر قادر نباشد که طرح مذاکره مستقیم با ایران را با توجه به اینکه رئیس جمهور و رئیس دیپلماسی خارجی آن کشور درست در بحبوحه مبارزات انتخاباتی شعار نابودی اسرائیل را می دهند به پیش ببرد که در این صورت در بهترین حالت کسی که با شعار تغییر پا به میدان گذاشته به عنصری خنثی تبدیل می گردد که باید دم فرو بندد و دیگر حرفی از همزیستی مسالمت آمیز به میان نیاورد و در بدترین حالت دست به اتخاذ مواضعی بزند که حتی از دیک چنی هم دیده نشده است.
اگر متن سخنان ۴ جون اوباما را که در محل یکی از پرقدرت ترین تشکیلات لابی اسرائیل ایپک ایراد شد بدون دانستن نام گوینده می خواندید محال بود بتوانید حدس بزنید که گفته های مزبور توسط همان کسی بر زبان جاری شده که در فضای پرفشار انتخابات مقدماتی قاطعا از مذاکره بدون هر گونه پیش شرط با ایران و حمایت از تز کندی مبنی بر مذاکره با دشمن دفاع می کرد. برک اوباما در سخنرانی ۴ جون که بار ها با برخاستن حاضرین از جای خود و کف زدن های ممتد همراه شد در جائی گفت: "اشتباه نکنید. من همواره تهدید حمله نظامی را بر روی میز حفظ خواهم کرد تا بتوانم از امنیت خودمان و متحدمان اسرائیل دفاع کنم....من بشرطی و فقط به شرطی با ایران مذاکره خواهم کرد که بدانم در راستای تامین منافع ماست." سئوال این است که مگر مدیریت فعلی کاخ سفید چیز دیگری جز این می گوید؟ هم تهدید نظامی بر روی میز است و هم بارها خانم رایس اعلام کرده اند که در صورت توقف غنی سازی حاضر به مذاکره با ایران است.
بی شک یک هدف برک اوباما از اتخاذ این موضع سوپر عقاب گونه جلب حمایت لابی اسرائیل بوده است. طرح موضوع "بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل" در حالی که دو سال پیش آخرین دو کشور یعنی کاستاریکا و ال سالوادور که در بیت المقدس سفارتخانه داشتند نیز به تل آویو نقل مکان کردند چشمان بسیاری را از حیرت گرد کرد.
با این همه این نظریه که اوباما این سخنان را صرفا برای جلب حمایت لابی اسرائیل بر زبان رانده است به نظر من قابل قبول نیست. چرا؟ چون اولا ایپک را گروهی مغز متفکر و سیاستمدار کار کشته اداره می کنند و برای آنها روشن است که اوباما از کجا و با چه برنامه ای وارد صحنه این مبارزه انتخاباتی سنگین و نفس گیر شده است و ثانیا تمرکز بر روی شاد نمودن لابی اسرائیل تکرار همان اشتباهات هشت سال گذشته است و تمام جاذبه ای که باعث گردیده اوباما، اوباما شود از دست خواهد رفت. حتی اگر معتقد باشیم که انگیزه اصلی جذب هواداران هیلاری بوده است باز این تحلیل دچار مشکل خواهد بود. چرا که اگر قرار بر این باشد که این رویه ادامه پیدا کند ممکن است بخشی از هواداران کلینتون جذب اردوگاه اوباما شوند اما تکلیف بدنه اصلی هواداران او که به امید ایجاد تغییر با تمام توان مرزهای نژادی را پشت سر گذاشتند و علیرغم توطئه بعد از توطئه استوار پشت او ایستادند چه می شود؟
پارامتر مهمی که این تحلیل نادیده می گیرد این است که آنچه که بسیاری از جمله من نتوانسته بودند در جامعه آمریکا ببینند ورود یک نسل جدید یعنی نسل (Generation Y) Y(متولدین ١۹۸٠-١۹۹۷) بود که با تمام ظرفیت برای ایجاد تغییر وارد صحنه شدند. این ها نسلی پرتحرکند و بیش از هر نسل دیگر در آمریکا دست به مسافرت های کم هزینه به سرزمین های دیگر می زنند. وقتی شاهد مردمی می شوند که از شنیدن اینکه آنها آمریکائی اند چهره شان در هم می رود، سخت آزرده می شوند. "باید یک چیزی یک جائی به خطا رفته باشد که آمریکائی اینگونه مورد بی مهری در کشورهای دیگر قرار می گیرد" این سخنان کارول دختر خانم ٢۵ ساله ای بود که در دانشگاه صلح سازمان ملل در کاستاریکا تحصیل می کرد و خطاب به خود من گفت. نظیر کارول و معتقدان به "تغییر در سیستم آمریکا" دهها نفر در دانشگاه صلح مشغول به تحصیل اند.
این نسل که نیروی اصلی را در جبهه اوباما تشکیل می دهد ایالت بعد از ایالت شکست را بر هیلاری تحمیل کرد. دست کشیدن اوباما از شعار های اولیه اش اگر نه توسط خود او بلکه از طریق رسانه ها به گوش این نیروی عظیم مردم رسانده خواهد شد و چه بسا که آگراندیسمان هم بشود. نمونه اش همین سخنرانی بود که رسانه بعد از رسانه خبر از موضع جدید اوباما می دادند. به این ترتیب اوباما نمی تواند این نیرو را که او را به اینجا رسانده از دست بدهد اما اگر در شرایطی مجبور باشد بازی خود را عوض کند چطور؟
آنچه که فراتر از هر چیز اوباما با طرح این سخنان غیر منتظره به دنبال آن است دادن پیام به حکومت ایران است و آن پیام این است که در صورت ادامه شعار حذف اسرائیل برای او چاره ای جز دست زدن به یک چرخش نیست حتی اگر به بهای شکست او تمام شود. حذف اسرائیل از روی نقشه جهان خط قرمزی است که هیچکس در آمریکا جرئت عبور که سهل است، بلکه نزدیک شدن به آن را ندارد. جامعه آمریکا قادر نیست زیر فشار پرحجم تبلیغات، سخنان احمدی نژاد را هضم کند. حذف رژیم اسرائیل از صحنه برای آمریکائی غیرسیاسی مترادف است با حذف اسرائیل و کشتار میلیونها انسان.
این شعار آقای احمدی نژاد چیزی نیست که با بی تفاوتی کسی بتواند از کنار آن عبور کند. این سخن کسی است که معتقد است جامعه باید برای حرکت آخر بسیج شود و سخن کسی است که در پشتش یک نیروی نظامی مقتدر، پرانگیزه، با ایمان و اعتقادات رادیکال ایستاده است. بنابراین شعار نابودی اسرائیل برای اوباما یا هرکس دیگر شوخی بردار نیست. اوباما مجبور است برای اینکه در کورس رقابت باقی بماند هر بار با طرح اینگونه سخنان از سوی احمدی نژاد یک قدم به لابی اسرائیل نزدیکتر شود و یا سکوت اختیار کند و صحنه را به مک کین واگذار کند. اینگونه است که اوباما سعی دارد تهران را متقاعد کند که یا رئیس جمهور خود را در این خصوص دعوت به سکوت کند و یا فردی دیگر ابتکار عمل را بدست گیرد.
البته احمدی نژاد ضمن طرح شعار نابودی رژیم اسرائیل همزمان از مذاکره و صلح با آمریکا نیز سخن می گوید و این امر دقیقا مقابله با سیاست چماق و شیرینی آمریکاست. به این شکل که ایران نیز با همان مکانیزم به آمریکا علامت می دهد که می توانی بین تحریک جهان اسلام توسط ما علیه اسرائیل و مذاکره و صلح یکی را انتخاب کنی. طرح شعار نابودی رژیم اسرائیل خاصیت دیگری که دارد اینست که حکومت های عرب متحد واشنگتن را نیز بکلی خلع سلاح می کند زیرا که برای آنان مشکل خواهد بود که علیه کشوری که به مرکز ضدیت با اسرائیل بدل شده موضع گیری کنند. با ادامه شعارهای ضد اسرائیلی، ایران هم حکومت های سرسپرده عرب را خنثی می کند و هم در میان ملت های عرب پایگاه و محبوبیتی پیدا می کند. "انستیتوی صلح آمریکا" گزارش می کند که طبق یک نظرسنجی محبوبترین چهره ها در جهان عرب حسن نصرالله و محمود احمدی نژاد هستند.
محمود احمدی نژاد از دید آنها که در کشورهای عربی او را دوست دارند به شخصیتی بدل شده که دشمن او دشمن اعراب و دوست اسرائیل محسوب می شود. این امر تنها یک احساس توخالی نیست بلکه هزینه برخورد نظامی با ایران را بشدت برای آمریکا بالا می برد چرا که حکومت های کشورهای مطرح عربی دست نشاندگان آمریکا هستند و سخت آسیب پذیر. اما اشکال بزرگ در این است که محمود احمدی نژاد باید بداند که از اعتبار کافی در آمریکا برای پیش بردن این سیاست چماق و شیرینی برخوردار نیست. هیچ کس با توجه به موضع گیری هائی از قبیل کنفرانس هالوکاست و حذف رژیم اسرائیل و مآلا وجهه نامطلوبی که وی برای خود کسب کرده نمی تواند (حتی اگر بخواهد) با او بر سر میز مذاکره بنشیند.
اما آخرین مطلبی که می خواهم به آن بپردازم تاثیر جنبی این سخنان احمدی نژاد در داخل ایران است. هر قدر غرب بر روی گزارش اخیر آژانس فشار بیاورد مطمئنا باید انتظار داشته باشند که شعارهای نابودی اسرائیل پررنگ تر شود. طبیعی است با بالا گرفتن فشار بر روی این گزارش احمدی نژاد ابتکار عمل را بدست می گیرد و نیروهای پراگماتیکی که به نحوی قصد آشتی و سازش دارند در سایه قرار می گیرند و از نفوذ و قدرتشان کاسته می شود و لاریجانی قطعا از جمله آن افراد خواهد بود.
مخلص کلام اینکه ادامه استفاده از ورق هسته ای با اتکاء به گزارش اخیر آژانس توسط غرب از یکسو لابی اسرائیل را به پیروزی خواهد رساند و از سوی دیگر نیز جریان فکری احمدی نژاد بیشترین بهره را خواهد برد. ولی سئوال بزرگ اینست که تا کی این وضعیت نه جنگ و نه صلح که سخت ناپایدار بنظر می رسد قابل تداوم است؟ آیا با وجود همه فرضیاتی که ذکر آن رفت گزینه منطقی تری برای ایران وجود دارد؟
شهیر شهیدثالث
www.shahirblog.com
منبع : صدای مردم