چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


زندگی بازی بچه گانه ایست


زندگی بازی بچه گانه ایست
می‌توان گفت ظهور پدیده‌ای به اسم «کوئن‌ها» در طول تاریخ سینما یک جورهایی بی‌سابقه است. دو برادر که همیشه با هم فیلم می‌سازند و تا به حال ۱۲ فیلم ساخته‌اند که دو، سه تایش جزء شاهکارهای مسلم تاریخ سینماست (بارتون فینک، فارگو و جایی برای پیرمردها نیست) و باقی‌اش فیلم‌های محکم و استخوان‌داری است که به تدریج دنیای سینمایی کوئن‌ها را ساخته و سبک فیلم‌سازی کوئنی را وارد اصطلاحات منتقدان طراز اول سینمای جهان کرده است. دو برادر دقیقاً مثل خودشان فیلم می‌سازند و به شکل منحصر به فردی دنیای شخصی‌شان را در فیلم‌هایشان بنا می‌کنند. هر کس که با کوئن‌ها هم‌کاری کرده، از هماهنگی و همراهی بی‌نظیر آن‌ها می‌گوید؛ آن‌ها مکمل یک‌دیگرند، سر صحنه آن‌چنان با یک‌دیگر هماهنگ هستند که انگار همه‌چیز را بارها تمرین کرده‌اند و حالا در آرامش و سکوت کامل به اجرای آن می‌پردازند.
برادر بزرگ‌تر جوئل نام دارد (همان برادر قد بلندتر و لاغرتر و بی حال‌تر، با چشم‌های خمار که توی مراسم اسکار سرش را این طرف و آن طرف می‌چرخاند و فقط تشکر می‌کرد) در سال ۱۹۵۵ متولد شده و فارغ التحصیل دانشکده‌ی فیلم و تلویزیون نیویورک است.
برادر کوچک‌تر ایتان (که قدی کوتاه‌تر و ظاهری ورزیده‌تر دارد و توی مراسم اسکار مدام پشت گوشش را می‌خاراند و لبخندهای تمسخرآمیز می‌زد و جای برادرش هم حرف زد) در سال ۱۹۵۸ متولد شده و در دانشگاه پرینستون فلسفه خوانده. معمولاً در تیتراژ فیلم‌هایشان اسم جوئل به عنوان کارگردان، اسم ایتان به عنوان تهیه کننده و عنوان فیلم‌نامه‌نویس هم به صورت مشترک می‌آید (که تا به حال به جز «جایی برای پیرمردها نیست» فیلم نامه‌ی باقی فیلم‌ها را به شکل اورژینال و با همکاری هم نوشته‌اند،) اما این بار بر خلاف همیشه نام‌شان را در هر سه به اضافه‌ی تدوین (در مجموع چهار مورد) به صورت مشترک ذکر کرده‌اند. ظاهراً این‌بار خیال‌شان تخت بوده، شاه‌کاری ساخته‌اند که همه را میخ‌کوب خواهد کرد.
«جایی برای پیرمردها نیست» یکی از غریب‌ترین و غیرمتعارف‌ترین فیلم‌های چندساله‌ی اخیر سینمای جهان و البته کارنامه‌ی فیلم‌سازی برادران کوئن است. اثری کامل و بی‌نقص که از یک‌طرف تمام مؤلفه‌های آشنای سینمای کوئن‌ها را در خود دارد (دنیای تقدیرمدار، قاتلین بدشانس، احمق‌های خوش‌شانس، جنایت‌های تصادفی، آدم‌های روان‌پریش، موقعیت‌های ابزورد، که همگی با شوخی‌های سیاه کوئنی رنگ‌آمیزی شده و با لحنی سرد و خلی از هرگونه رحم و شفقتی روایت می‌شود) و از طرف دیگر شبیه هیچ‌یک از فیلم‌های قبلی‌شان نیست. نگاهی به دنیای فیلم‌سازی برادران کوئن و مقایسه‌ی «جایی برای پیرمردها ...» با دیگر آثار این دو فیلم‌ساز مهم تاریخ سینما می‌تواند جایگاه این اثر مهم را بیش از پیش روشن کند.
دنیای کوئن‌ها ساخته شده از آدم های احمق و ساده دلی که گاهی حماقت کار دست‌شان می‌دهد و آن‌ها را اسیر نقشه‌های شوم آدم‌های حیله‌گر و طماع و قاتل می‌کند ( درست مثل ویلیام میسی در «فارگو» که از دو گنگستر دیوانه تقاضا می‌کند همسرش را بدزدند تا بتواند پدرزنش را تلکه کند اما آخر کار زنش و پدر زنش کشته می‌شوند و خودش به علت هم‌کاری با قاتلین به دام پلیس می‌افتد) و یا احمق‌های خوش شانسی که ساده‌دلی ذاتی به کمک‌شان می‌آید و دست آخر آن‌ها را از مهلکه‌ای که آدم‌بدها برای‌شان ساخته‌اند نجات می‌دهد (مثل تیم رابینز در «وکیل هادساکر» که پل نیومن باهوش و کارکشته نمی تواند از پسش بربیاید، یا پیرزن خوش قلب «قاتلین پیرزن» که تام هنکس حقه باز و دار و دسته ی حرفه‌ای‌اش نمی‌توانند بر هاله‌ی مقدس تقدیری که او را دربرگرفته غلبه کنند و همگی نفله می‌شوند) تقدیر در دنیای کوئن‌ها حرف اول و آخر را می‌زند. نیرویی ورای قدرت درک و تحلیل آدم‌ها که ناگهان همه‌ی معادلات را به هم می زند؛ حقه بازها و شیادها را به سزای اعمالشان می‌رساند و آدم‌های ساده لوح را بر قله‌ی شادی و موفقیت می‌نشاند و البته گاهی هم به سختی تنبیه‌شان می‌کند. اما نکته‌ی مهم این است که آدم‌های داستان از سرنوشتی که برای‌شان مقدر شده راه فراری ندارند ( به یاد بیاورید سکانس اول «وکیل هادساکر» را که در آن پل نیومن بعد از خودکشی و سقوط از آسمان خراش شرکتی که رئیس آن بوده وسط راه شلوارش به جایی گیر می‌کند و در آن گیر و دار به این موضوع فکر می‌کند که آیا خیاط طبق سفارش او خشتک شلوار را یک لایه دوخته، یا طبق نظر خودش آستری هم به آن اضافه کرده، و یا آن سکانس درخشان «ای برادر کجایی؟» که طی آن، فروریختن ناگهانی یک سد جرج کلونی و رفقای ساده‌لوحش را از شر مراسم اعدامی که شکارچیان آدم برای‌شان ترتیب داده‌اند، خلاص می‌کند) حتی برخی از شخصیت‌ها به شکلی مستقیم نماد نگاه تقدیرگرایانه‌ی کوئن ها هستند (مثل پیرمرد پیشگوی «ای برادر کجایی؟» که واگن ریلی را می‌راند و سه زندانی را با خود به سوی سرنوشت می برد و یا پیرمرد نظافت چی «وکیل هادساکر» که ساعت زمان را کنترل می کند و با متوقف کردن آن مانع از مرگ تیم رابینز می‌شود)
نگاه کوئن‌های به آدم‌ها و دنیایی که در آن زندگی می‌کنند، از جهاتی با نگاه استنلی کوبریک، فیلم‌ساز صاحب سبک هم‌وطن‌شان قابل مقایسه است. دنیایی که کوبریک در فیلم‌هایش بنا می‌کند مانند دنیای کوئن‌ها سرشار از طمع، حماقت و خشونت مهار نشدنی آدم‌هایی است که برای به ارضای حس قدرت طلبی و یا حرص و آزشان، شبانه روز برای نابود کردن دیگران و در واقع خودشان تلاش می‌کنند (شخصیت لی ارمی در «غلاف تمام فلزی» یا جک نیکلسون در «درخشش» یا پیتر سلرز در «دکتر استرنج لاو» که به عنوان نمادهای حماقت بشری قهرمان داستان‌های کوبریک هستند) نگاه کوبریک به این موجودات احمق و دنیای حماقت‌بارشان نگاهی از موضع بالا و آمیخته با تحقیر و استهزا است.
او به مخاطبش اجازه نمی‌دهد آدم‌هایی را در که دنیای کاریکاتورگونه‌ی فیلم‌هایش زندگی می‌کنند دوست داشته باشد بلکه آن قدر به سخره‌شان می‌گیرد که در نهایت برای تماشاچی چیزی جز نفرت و در بهترین حالت نگاهی رقت‌بار به این وضعیت باقی نمی‌ماند. اما کوئن‌ها آدم‌های داستان‌هایشان را با وجود همه‌ی کارهای بلاهت‌بارشان دوست دارند و از مخاطب‌شان دعوت می‌کنند تا پیش از آن که قهرمان‌های قصه را احمق‌های بامزه‌ای زاییده‌ی ذهن خلاق‌شان بپندارند کمی بیشتر دقت کنند، شاید به شباهت‌های که میان دنیای واقعی و دنیای ساخته و پرداخته‌ی کوئن‌ها پی ببرند. در اغلب فیلم‌های کوبریک هیچ نقطه‌ی روشنی در دنیای سرشار از سیاهی و تباهی که او تصویر می‌کند وجود ندارد، و قهرمان‌های داستان از سرنوشت شومی که حماقت بشری برایش رقم می‌زند گریزی ندارند. در دنیای فیلم‌های کوبریک سقوط پایان همه چیز است ( به یاد بیاورید سکانس پایانی «پرتقال کوکی» را که قهرمان فیلم با آن همه بلایی که متخصصین به عنوان یک نمونه‌ی آزمایشگاهی سرش می‌آورند باز هم در تخیلاتش به دنیای خلافکاران برمی‌گردد) در جهان فیلم‌های کوبریک حتی خبری از نیروی تقدیر یا هر قدرت مافوق بشری که شاید بتواند کورسوی امیدی برای تغییر ناگهانی وضعیت ایجاد کند هم وجود ندارد. فیلم‌ساز جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد که پایان این دنیا نابودی انسان و روح انسانی است (پایان بندی فیلم های ۲۰۰۱؛ اودیسه ی فضایی، درخشش، غلاف تمام فلزی دنیای تیره تار کوبریک را به کمال می‌رساند) اما در دنیای کوئن‌ها همیشه امیدی هرچند ناچیز به بهبود اوضاع وجود دارد ( به هر حال فرانسیس مک دورنمات، کارآگاه حامله‌ی «فارگو» که در طول فیلم با بچه‌ی توی شکمش به دنبال دسته‌ی قاتلین نبراسکا می‌گردد، در پایان داستان از تولد بچه‌اش می‌گوید و تیم رابینزِ «وکیل هادساکر» بالاخره از مرگ نجات پیدا می‌کند و رئیس موفق کارخانه‌ی اسباب بازی می‌شود و پیرزنِ ساده‌دل «قاتلین پیرزن» به آرزوی همیشگی‌اش می‌رسد و چهار میلیون دلار دزدها را خرج ساخت و ساز یک مدرسه‌ی مذهبی می‌کند) به همین خاطر قهرمان‌های کوئن‌ها آدم‌هایی سرخوش، تنبل و ابن الوقت هستند که در دنیایی که از لحظه‌ی بعدشان خبر ندارند دل به تقدیر می‌سپارند و به جای آن که بی‌خودی زحمت بکشند و بیش از حد به مغزشان فشار بیاورند و برای آینده‌شان نقشه بکشند، خود را به شکل لذت بخشی به امواج نامرئی دنیا می‌سپارند و منتظر می‌مانند شانس به آن‌ها چشمک بزند.
ظاهراً از نظر کوئن‌ها دنیا را نبایدآن‌قدرها هم جدی گرفت چرا که یک لحظه ممکن است شانس به تو رو کند و در یک چشم به هم زدن صاحب دنیا شوی (ایده‌های کودکانه‌ی رابینز او را به اوج می‌برد) و در لحظه‌ی بعد دنیا از در ناسازگاری دربیاید و تا ته فلاکت سقوط کنی (بلاهت رابینز و نقشه‌های نیومن کار دستش می‌دهد و او را به خاک سیاه می‌نشاند) نگاه منحصر به فرد کوئن‌ها به موضوعاتی جدی و در بسیاری موارد تلخ و سیاه، همیشه نگاهی شنگول، سرخوش و بی‌دغدغه است. اما این بار قضیه کمی فرق می‌کند. «جایی برای پیرمردها ...» جدی‌ترین، تلخ‌ترین و سیاه‌ترین فیلم کوئنی دنیاست.
مسعود کرمی
منبع : لوح


همچنین مشاهده کنید