یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا


درباره نظریه نقض انتظارات


درباره نظریه نقض انتظارات
«ارتباط غیر کلامی» یکی از مهمترین جنبه های ارتباطات است. ممکن است آنچه انجام می دهیم از آنچه که می گوییم مهمتر باشد. خانم جودی بورگون(۱۹۷۸) نظریه «نقض انتظارات» را برای درک بهتر ارتباط غیر کلامی و تاثیر آن بر پیامهایی که در یک گفت و گو رد و بدل می شود ، مطرح کرد.
از آن زمان تاکنون بورگون و شماری از همکارانش نقش ارتباط غیرکلامی درتولید پیام را مورد مطالعه قرار داده اند. وقتی بورگون در ۱۹۹۴ رابطه بین ارتباط غیرکلامی و تولید پیام رامورد بررسی قرار می داد اظهار داشت: «نشانه ها و دلالتهای غیر کلامی بخش لاینفک و ذاتی تولید و تفسیر(پردازش) پیام را تشکل می دهند.» این نظریه که رویکردی کاملاً اثبات گرایانه را دنبال می کرد، در ابتدا«نظریه نقض انتظارات غیر کلامی» خوانده شد، اما بورگون بعداً کلمه«غیرکلامی» را از این عنوان حذف کرد، چرا که این نظریه امروزه موضوعاتی فراتر از حوزه ارتباطات غیرکلامی را پوشش می دهد.
با این وجود، این نظریه از همان بدو پیدایش در اواخر دهه ۱۹۷۰ به عنوان نظریه ای پیشرو در شناخت ارتباط غیرکلامی و تاثیر آن بر رفتار مطرح شده است.
در نظریه «نقض انتظارات» باور بر این است که مردم درباره رفتار غیرکلامی دیگران انتظاراتی دارند. بورگون مدعی است تغییرات غیرمنتظره در رعایت فاصله ها بین طرفین یک گفت و گو کنشی تحریک آمیز و از لحاظ معنایی مبهم است. تفسر معنای نهان در پس نقض یک انتظار بسته به این دارد که نقض کننده آن انتظار تا چه حد شخصی خوشایند به نظر آید.
بورگون در نوشته های اولیه خود در ۱۹۸۷، به مفهوم«فاصله ها» در ارتباطات غیرکلامی، بویژه فضای شخصی افراد و انتظارات درباره «فاصله ها» انسجام خاصی بخشیده است. به این دلیل که مفهوم«فاصله ها» یکی از مفاهیم کلیدی در نظریه «نقض انتظارات» است، آن را به تفصیل مورد بحث قرار خواهیم داد. بخصوص که موضوع تخطی از انتظارات افراد درباره فاصله ها یکی از موضوعات عمده در این نظریه است.
● فضاها و فاصله ها
مطالعه چگونگی استفاده انسانها از «جا و فضا» را «جاکاربرد شناسی»(Proxemics) می نامند. جاکاربرد شناسی عبارت است از مطالعه طرز استفاده افراد از جا و فضا در یک گفت و گو و نیز مطالعه درک افراد از چگونگی استفاده طرف دیگر گفت و گو از جا و فضا. بسیاری از پژوهشگران از کنار این موضوع بی تفاوت گذشته‌اند ،اما برخی هم مانند مارک نپ و جودیت هال( ۲۰۰۲) نتیجه گرفته اند که طرز استفاده از«جا و فضا» می تواند توانایی افراد برای نیل به اهدافشان را به طور جدی تحت تاثیر قرار دهد. چگونگی استفاده از جا و فضا می تواند پیام و معنای پیام را هم تحت تاثیر قرار دهد.
موضوع چگونگی استفاده افراد از جا و فضا مدتی است که پژوهشگران را شیفته خود کرده است. بورگون اولین کارهایش درمورد نظریه« نقض انتظارات» را با مطالعه تفسیرات نقض انتظارات مربوط به فاصله ها آغاز کرد. او در ۱۹۸۷کارش را با این پیش فرض آغاز کرد که هر انسان دارای دو نیاز متناقض است: یکی نیاز به نزدیکی به دیگران و دومی نیاز به داشتن یک فضای شخصی.
براساس نظرات بورگون(۱۹۷۸) فضای شخصی را می توان چنین معرفی کرد: فضای نامرئی و متغییری که شخص را احاطه کرده و فاصله او از دیگران را معین می کند.بورگون و دیگر نویسندگان نظریه «نقض انتظارات» معتقدند که مردم ناخودآگاه مایلند تا به دیگران نزدیک باشند اما در عین حال می خواهند کمی هم از دیگران فاصله داشته باشند . این مسئله برای بسیاری از ما گیج کننده و در عین حال واقعگرایانه است. بسیار کم هستند افرادی که می توانند در تنهایی و انزوا زندگی کنند اما با این وجود مردم بازهم حریم خصوصی خود را ترجیح می دهند.
● انواع فاصله ها
بورگون در نظریه «نقض انتظارات» از کار ادوار هالِ مردم شناس(۱۹۶۶) الهام گرفت. هال بعد از مطالعه آمریکاییان شمال شرقی مدعی شد در بین افراد چهارگونه فضا وجود دارد: خصوصی، شخصی، اجتماعی، عمومی- و از هر فاصله برای مقاصد خاصی استفاده می شود. هال در نتیجه گیری خود انواع فاصله ها و رفتارهای مناسب با هر فاصله را مشخص کرد:
۱) فضاهای خصوصی: این فضا مناسب رفتارهایی است که در فاصله ۰ تا ۴۵سانتیمتری از فرد انجام می گیرد. هال( ۱۹۶۶) یادآورد شد که این فاصله مناسب رفتارهای بسیاری است، از لمس کردن (مثلاً معاشقه کردن) گرفته تا مشاهده و بررسی ویژگی های چهره یک فرد. درِگوشی صحبت کردن یکی از رفتارهایی است که در این فاصله صورت می گیرد. به نظر هال جالب آمد که وقتی شهروندان آمریکایی خود را در فضایی خصوصی می یابند که شریکی برای سهیم شدن در این فضا ندارند، می کوشند دست به تجربه هایی بزنند که مناسب فاصله خصوصی نیست. بدین معنی که بسیار از افراد در چنین حالتی انرژی زیادی صرف می کنند تا خود را از فاصله های خصوصی برهانند و از همدیگر فاصله بیشتری داشته باشند.
۲) فضایی شخصی: این فضا مناسب رفتارهایی است که در فاصله بین ۴۵ سانتی‌متری تا ۵/۱ متری از فرد انجام می گیرد. فضای شخصی را عمدتاً برای نزدیکی با خانواده و دوستان استفاده می کنیم. دورترین نقطه در فاصله شخصی هم به کسانی اختصاص می یابد که رابطه شخصی کمتری با آنها داریم. هال یادآوری می کند که در این فاصله صداها ملایم تر می شوند و نفس ، حرارت و بوی بدن هم به سختی ملموس است.
۳) فضای اجتماعی: در فرهنگ آمریکایی این فضا که در فاصله ۵/۱ تا ۵/۳متری از شخص شکل می گیرد، بسیاری از گفت و گوها را د رخود جای می دهد. در این مورد می توان گفت وگوی بین همکاران را مثال زد. هال (۱۹۶۶) مدعی است که فاصله اجتماعی نزدیک تر به کسانی اختصاص می یابد که در محیطی غیررسمی تر به سر می برند، مثلاً در یک فاصله شخصی: منطقه فضایی در فاصله ۴۵سانتیمتر تا ۵/۱متر که در مهمانی به خانواده و دوستان اختصاص می یابد . اما نقطه دورتر به کسانی اختصاص می یابد که رابطه با آنها رسمی تر است.
۴) فضای عمومی: فضایی را که در فاصله فراتر از ۵/۳ متر قرار دارد فضای عمومی گویند. نقطه نزدیک در این فاصله به مباحثات رسمی تر اختصاص می یابد. مثلاً در بحث بین معلم و دانش آموز در کلاس.فاصله بازیگران تئاتر باتماشاچیان و ...
● قلمرو تحت تملک
قبل از اینکه به موضوع «فضای شخصی »نزدیک شویم، باید مفهوم دیگری را هم دقیقاً مورد بررسی قرار دهیم: قلمرو یا محدوده مالکیت شخص بر یک منطقه یا شیء. سه نوع قلمرو وجود دارد: اولیه، ثانویه و عمومی( Altman, ۱۹۷۵). قلمروهای اولیه همان حوزه های انحصاری هر فرد است. بسیاری از مردم نام خود را ضمیمه قلمروهای اولیه شان می کنند تا معرف مالکیتشان بر آن قلمروها باشد. قلمروهای ثانویه حاکی از نوعی ارتباط شخصی با یک منطقه یا یک شیء است.
این نوع قلمروها منحصر به فرد خاصی نیستند، اما افراد به نوعی با این قلمرو احساس پیوند می کنند. مثلاً بسیاری از دانشجویان احساس می کنند کتابخانه دانشگاه قلمرو ثانویه آنهاست. آنها خود را مالک ساختمانهای دانشگاه یا کتابخانه نمی دانند اما پیوسته فضایی را در آن ساختمانها اشغال می کنند. گونه سوم، یعنی قلمروهای عمومی، هیچ گونه وابستگی شخصی را شامل نمی شوند. بلکه شامل حوزه ها و مناطقی است که به روی همه افراد باز است، مثل ساحل دریا، پارکها، سالنهای تئاتر و...
مفهوم قلمرو پیوسته ملازم دو مفهوم«پیشگیری» و «واکنش» بوده است(Knapp and Hall, ۲۰۰۲) بدین معنی که مردم هم می کوشند تا از ورود دیگران به قلمروشان پیشگیری کنند و یا اگر قلمروشان مورد هجوم قرار گرفت، واکنش نشان دهند. نپ و هال یادآور می شوند که اگر «پیشگیری» در دفاع از قلمرو موثر نباشد، شخص به طرق مختلف واکنش نشان خواهد داد. این واکنش می تواند هم شامل واکنش فیزیکی باشد و هم واکنش شناختی. در مجموع انسانها به چهار طریق از قلمرو خود محافظت می کنند: نشانه گذاری، نصب برچسب ها و نمادهای تعیین هویت، ابراز خشم و رفتار های هجومی و خشمگینانه و حضور دائم در قلمرو خود(Knapp, ۱۹۷۸).
بحث پیچیده ما در مورد انواع فضاها و فاصله ها ارتباطی تنگاتنگ بانظریه «نقض انتظارات» دارد، نه فقط به این دلیل که این نظریه تا حدی ریشه در «جاکابردشناسی» دارد، بلکه به این خاطر که این نظریه مستقیماً از مفهوم فاصله ها استفاده کرده است.
در نظریه «نقض انتظارات» فرض بر این است که افراد به نقض حریم خود واکنش نشان می دهند. کوتاه سخن اینکه، انتظارات ما در مورد رفتار دیگران از یک فاصله به فاصله دیگر متفاوت خواهد بود. به عبارت دیگر، مردم درمورد جایی که می خواهند برای یک گفت و گو مستقر شوند، احساس خاصی دارند.پس، تقسیم بندی های هال درمورد انواع فاصله ها و قلمروها چهارچوب مهمی برای تفسیر رفتار دیگران به دست می دهد.
تابدین جا به ارتباط فضای شخصی با نظریه «نقض انتظارات» اشاره کردیم. حال خود نظریه را بیشتر مورد مداقه قرار می دهیم. ابتدا باید اشاره ای داشته باشیم به مفروضات اصلی این نظریه و پس از آن به بررسی شماری از موضوعات مرتبط به این نظریه بپردازیم.
● مفروضات نظریه نقض انتظارات
نظریه «نقض انتظارات» ریشه در این دارد که پیامها چگونه به دیگران ارائه می شود و در یک مکالمه چه رفتارهایی از طرف مقابل پذیرفتنی و قابل قبول شمرده می شود. درمجموع، سه فرض اصلی این نظریه را به پیش می برد:
۱) کنش متقابل انسانها بر مبنای انتظارات شکل می گیرد.
۲) انتظاراتی که افراد در مورد رفتار یکدیگر دارند، اکتسابی و قابل آموختن است.
۳) نحوه ارزیابی نقض یک انتظار متاثر از ارزش پاداش دهی ارتباط گر است.
اولین فرض بدین معناست که انسانها درکنش متقابل خود با دیگران انتظاراتی دارند. انتظارات را می توان به عنوان شناختها و رفتارهایی تعریف کرد که در یک کنش متقابل طرفین از یکدیگر توقع دارند. این انتظارات همه رفتارهای کلامی و غیر کلامی را در بر می گیرد.بورگون(۱۹۷۸) در اولین نوشته هایش در مورد نظریه «نقض انتظارات» یادآور می شود که مردم رفتار دیگران را به عنوان امری تصادفی نمی نگرند. افراد در مورد رفتارهای دیگران انتظاراتی دارند. مثلاً بسیاری از مردم در آمریکا نمی خواهند افراد ناشناس در فاصله نزدیک یا دورتر از آنها بایستند.
بورگون و دیگر نویسندگان این نظریه معتقدند که مردم با یک سری انتظارات دست به یک کنش متقابل می زنند، انتظاراتی در مورد اینکه یک پیام باید ارائه شود و طرف مقابل چگونه باید آن رادریافت کند.معمولاً چنین انتظاراتی تحت تاثیر سه عامل عمده است:
- عوامل مربوط به ویژگی های فردی مانند شخصیت ارتباط گران، سن، ظاهر، اعتبار و ...
- عوامل مربوط به رابطه، مانند سابقه رابطه قبلی، تفاوتهای پایگاهی و طبقاتی، میزان جذابیت طرفین و ...
- عوامل مربوط به بافت(Contex) مثل رسمی یا غیررسمی بودن کنش متقابل، کارکردهای شغلی و اجتماعی آن کنش، محدودیتهای محیطی، هنجارهای فرهنگی و ...
جودیت بورگون و جرالد هال(۱۹۸۸) ادعا کردند که انتظارات بر دو نوع است: انتظارات قبل از کنش متقابل و انتظارات در حین کنش متقابل . انتظارات قبل از کنش متقابل شامل توانایی یک ارتباط گر در شروع یک کنش متقابل است. به دیگر سخن، باید دید یک ارتباط گر قبل از اینکه وارد یک کنش متقابل شود، در این زمینه دارای چه مهارتهایی و آگاهی هایی است؟ مردم همیشه متوجه این نکته نیستند که چه شد که وارد یک گفت و گو شدند و چه شد که آن گفت و گو تداوم یافت. ممکن است یکی از طرفین گفت و گو بسیار اهل جرو بحث باشد و دیگری بیسار منفعل. بسیاری از مردم در گفت و گوهایشان با دیگران انتظار چنین رفتارهای افراط گرایانه را ندارند.
منظور از انتظارات در حین کنش متقابل توانایی یک ارتباط گر برای به پیش بردن و ادامه کنش متقابل است. اکثر مردم از دیگران انتظار دارند تا در یک گفت و گو فاصله مشخصی را رعایت کنند، بعلاوه هر کدام از دیگری انتظار دارد تا به صحبتهایش گوش دهد و تماس چشمی خود را با او قطع نکند. وقتی بخواهیم نقش انتظارت را در قبل در حین یک کنش متقابل بررسی کنیم، باید این انتظارات و مجموعه ای از انتظرات دیگر را مدنظر قراردهیم.
البته این رفتارها و انتظارات بسته به زمینه فرهنگی ارتباط گران، می تواند از یک شخص به شخص دیگر بسیار متفاوت باشد. بعلاوه برآورده شدن یا نشدن این انتظارات تحت تاثیر فرهنگی است که در آن زندگی می کنیم و این که آیا الگوهای فرهنگی مربوط به چنین انتظاراتی را در خود درونی کرده ایم یا نه .
این نکته ما را به سمت دومین فرض نظریه «نقض انتظارات» رهمنون می شود، این فرض که مردم انتظاراتشان را هم از طریق فرهنگ می آموزند ، هم از طریق افرادی که درداخل یک فرهنگ زندگی می کنند. به عنوان نمونه، فرهنگ آمریکایی به ما می آموزد که ویژگی بارز رابطه استاد و شاگردی نوعی احترام حرفه ای است .
اگرچه که به صراحت در کلاسهای درس گفته نمی شود، اما موقعیت اجتماعی یک استاد دانشگاه بالاتر از موقعیت دانشجوست. به همین دلیل در روابط اساتید با دانشجویان انتظارات خاصی وجود دارد.مثلاً از اساتید انتظار می رود درباره مسائل آگاهی لازم را داشته باشند و آن را به شیوه ای واضح تر به دانشجویان ارائه کنند، و در صورت نیاز در دسترس دانشجو باشند.
ما همچنین انتظار داریم که اساتید، حتی در نوع تماس دست با دانشجویانشان بسیار محتاطانه عمل کنند، چرا که دانشجویان دختر و پسر به این رفتار به شیوه کاملاً متفاوتی واکنش نشان می دهند(Lannatti, Laliker and Hale, ۲۰۰۱). هر نوع رابطه ای بین استاد و دانشجو انباشه از انتظارات فرهنگی است.برخی از نهادهای جامعه مانند خانواده، رسانه ها، بخش تجارت و صعنت و ...در تعیین و تجویز الگوهای فرهنگی ای از این دست نقش عمده ای ایفا می کنند. و این نسخه های فرهنگی نهایتاً ممکن است مورد استفاده افراد قرار گیرند تا از آن در کنش های متقابل استفاده کنند.
خود افرادی که در داخل یک محدوده فرهنگی زندگی می کنند نیز در وضع انتظارات موثرند، بورگون و هال(۱۹۸۸) یادآور می شوند که تفاوتهایی که برپایه شناخت قبلی ما از دیگران، رابطه قبلی ما با آنها و نیز مشاهداتمان شکل گرفته بسیار مهم است. همچنان که گفته شد انتظارات می تواند ازمشاهدات ما ناشی شود، مثلاً ممکن است در یک خانواده، با فاصله نزدیک در کنار هم نشستن یک هنجار خانوادگی باشد، اما در خانواده ای دیگر این نوع رفتار یک هنجار نباشد.
به همین دلیل است که بعضاً در گفت و گوهای بین افراد سناریوهای جالبی به وقوع می پیوندد؛ انتظارات مربوط به فاصله ها در یک گفت و گو متفاوت است و لذا ممکن است درک طرفین از یک کنش متقابل را تحت تاثیر قرار دهد و یا پیامدهای دیگر داشته باشد.
فرض سوم نظریه «نقض انتظارات» مربوط به این است که وقتی انتظارات موجود برآورده نشود چه اتفاقی می افتد؟ بورگون معتقد است نحوه تلقی از نقض یک انتظار بسته به میزان پاداشی است که در یک کنش متقابل هر کدام از طرفین برای دیگری به ارمغان آورده اند.
اجازه بدهید این موضوع را بیشتر بشکافیم. معمولاً در یک کنش متقابل هرکدام از طرفین پاداش هایی را به طرف دیگر عرضه می کند. لبخند، تایید با تکان سر، جذابیت فیزیکی، تشابه نگرشها، پایگاه اجتماعی اقتصادی، اعتبار و توانایی از جمله این پاداش ها وامتیازات محسوب می شود. بورگون به همراه دبرو کاکرو و رای کاکرو (۱۹۸۶) خاطر نشان می کند که تخطی از انتظارات همیشه به عنوان رفتاری منفی و ناخوشایند تلقی نخواهد شد.
این محققان بویژه اظهار داشته اند:« در مواردی که تخطی از یک انتظار رفتار چنان مبهمی باشد که بتوان از آن تفاسیر مختلف ارائه داد؛ اگر این تخطی توسط ارتباط گری صورت گرفته باشد که پاداش بیشتری به همراه خودآورده است، این رفتار وی منفی و ناخوشایند تلقی نخواهد شد. اما اگر این تخطی توسط ارتباط گری صورت گرفته باشد که پاداش چندانی برای عرضه نداشته باشد، این تخطی رفتاری منفی و ناخوشایند تلقی خواهد شد» بورگون می اندیشد که افراد در یک گفت و گو هم می توانند پاداش بدهند و هم یکدیگر را تبیه کنند، او همچنین معتقد است که طرفین یک کنش متقابل همیشه هم دارای خصوصیات منفی هستند و هم مثبت.
او این موضوع را«ظرفیت پاداش دهی ارتباط گر» می نامند. به نظر بورگون مفهوم پاداش شامل ویژگی هایی است که به شخص اجازه می دهد تاخوشایند به نظر آید. براساس این نظریه، چگونگی تفسیر از نقض انتظارات به میزان پاداش دهی و ارزش فرد ناقض بستگی دارد.
● تحریک و برانگیختگی
تخطی از انتظارات عواقبی در برخواهد داشت.بورگون(۱۹۷۸) یکی از پیامدهای نقض انتظارات را «ارزش تحریک»(arousal value) می نامد. منظور او از این اصطلاح این است که وقتی انتظارات کسی مورد تخطی قرار می گیرد، علاقه یا توجه وی برانگیخته می شود و از مکانسیم خاصی استفاده می کند تا به این تخطی پاسخ دهد. تحریک علاقه و توجه شخص باعث می شود تا او به «پیام» کمتر توجه کند و در عوض توجه بیشتر خود را به منبع تحریک معطوف کند(Lapaire and Burgoon, ۱۹۹۶).
یک شخص ممکن است هم از لحاظ شناختی و هم از لحاظ فیزیکی تحریک شود. وقتی ما از لحاظ شناختی تحریک می شویم احساسات شهودیمان تشدید می شود. در واقع تحریک شناختی نوعی تغییر و تحول در ادارک ونوعی موضع گیری نسبت به نقض انتظارات است. تحریک فیزیکی شامل رفتارهایی است که یک ارتباط گر در حین کنش متقابل از خود بروز می دهد. رفتارهایی از قبیل تغییر فاصله، تنظیم حالت بدن در حین تعامل و ...
اکثر مطالعاتی که درباره نظریه «نقض انتظارات» صورت گرفته تحریک شناختی رامورد بررسی قرار داده و مطالعات کمتری به تحریک روان شناختی پرداخته است. مت لا پی یرو و جودی بورگون(۱۹۶۶) در مطالعه ای تحریک فیزیکی طرفین یک گفت و گو را مورد بررسی قرار دادند. آنها از دانشجویان خواستند تا در یک مصاحبه پزشکی شرکت کنند، در مدت مصاحبه، محققان تغیرات ضربان قلب، دمای پوست و ضربان نبض دانشجویان در هر ۵ ثانیه را مورد بررسی قرار دادند. مشخص شد که وقتی انتظارات دانشجویان نفض می شود. فقط سرعت ضربان قلب و فشار خون تغییر پیدا میکند. نتایج همچنین نشان داد که بعد از اینکه دانشجویان براثر نقض انتظرات دچار برانگیختگی شناختی می شوند، ابتدا سرعت ضربان قلب کاهش می یابد و فشار خون افزایش .
در مجموع، افراد نسبت به نقض انتظارات حساسند، مفهوم«تحریک و برانگیختگی» به عنوان بخش پیچیده ولی مهم از نظریه «نقض انتظارات» باقی مانده است.هم چنان که ممکن است شما هم متوجه شده باشید، حالت برانگیختگی چیزی بیش از تشخیص این مسئله است که انتظارات مورد تخطی قرار گرفته اند.
● آستانه تهدید
وقتی که تحریک به وجود آید، تهدید هم به وجود می آید. دومین مفهوم کلیدی مربوط به نظریه نقض انتظارات «آستانه تهدید» است که بورگون آن را چنین تعریف می کند:« فاصله ای که در آن یکی ازکنشگران از حضور دیگری احساس ناراحتی می کند. »به یک معنا، آستانه تهدید، آستانه ای برای نقض نقض انتظارات است. بورگون معتقد است که وقتی یکی از انواع فاصله ها در معرض تهدید قرای گیرد، هرچه فاصله نزدیک تر باشد، تهدید بیشتر می شود و هرچه فاصله دورتر باشد تهدید کمتر می شود. به تعبیر دیگر، فاصله به عنوان گزاره تهدیدی از سوی یک ارتباط گر تفسیر می شود. افراد ممکن است به یک تهدید پاداش دهند یا آن را مورد تنبیه قرار دهند.
بورگون با رجوع به تحقیقی در مورد جذابیت و علاقه، به این نتیجه می رسد. این تحقیق حای از این است که ما فاصله های نزدیک را به کسانی اختصاص می دهیم که برای ما جذاب هستند یا ما به آنها علاقه داریم. برخی از مردم، از اینکه کسی نزدیک آنها بایستد نمی هراسند، در واقع آستانه تهدید این افراد بالاست.بورگون نتیجه می گیرد که آستانه تهدید بر مبنای ارزیابی و شناخت ما از تهدید گر شکل می گیرد که این مسئله را قبلاً در مبحث مربوط به ظرفیت پاداش دهی بررسی کردیم.
● ظرفیت نقض پذیری
در کل این بخش تاکید کردیم که افراد تا وقتی با دیگران گفت و گو می کنند، انتظاراتی از آنها دارند. بسیاری از انتظارات برپایه هنجارهای اجتماعی شخص دیگر است. اما وقتی انتظارات نقض می شود، افراد این نقض را بر مبنای ظرفیتی ارزیابی می کنند که به آن ظرفیت نقض پذیری گویند. ظرفیت نقض پذیری متفاوت از ظرفیت پاداش دهی است. وقتی میزان ارزشمند بودن شخصی را برای خود برآورد می کنیم، در حقیقت به«ظرفیت پاداش دهی» او اشاره داریم. یعنی می خواهیم میزان پاداشی را که او برای ما به همراه آورده برآورد کنیم. ظرفیت نقض پذیری مستلزم درک معنای تخطی صورت گرفته از طریق تفسیر و ارزیابی است(Burgoon and Hale, ۱۹۸۸).
به بیان ساده تر، ارتباط گران می کوشند معنای نهان در پس تخطی صورت گرفته را تفسیر کنند تا تصمیم بگیرند که این تخطی را خواهند پذیرفت یا نه.مثلاً اگر یک استاد از فاصله نزدیکی با شما صبحت کند، شما ممکن است این رفتار او را به عنوان نمود برتری و یا نشانه تهدید تلقی کنید. در اینجا ظرفیت نقض پذیری پایین است و یا ممکن است شما نقض صورت گرفته توسط استاد(رعایت نکردن فاصله مورد انتظار) را عملی خوشایند و مثبت تلقی کنید، مثلاً فکر کنید که این رفتار او، معنی یک رفتار او به معنی یک ارتباط صمیمی تر است. دراین صورت ظرفیت نقض پذیری (انتظارات ) شما بالاست.
با این وجود بورگون و همکارانش هشدار داده اند که نقض همه انتظارات اینگونه واضح و روشن نیست که بتوان آن را به راحتی تفسر کرد. اگر نقض صورت گرفته مبهم و چند پهلو باشد این ظرفیت پاداش دهی است که تعیین می کند نفض صورت گرفته چگونه تفسیر وارزیابی می شود.
● نقد ونتیجه
نظریه «نقض انتظارات» خانم جودی بورگون یکی از معدود نظریه هایی است که به طور خاص بر ارتباط غیرکلامی تمرکز کرده است.مفروضات این نظریه ومفاهیم اساسی آن به وضوح اهمیت پیامهای غیرکلامی و پردازش اطلاعات دراین نوع ارتباط را آشکار می کند. نظریه «نقض انتظارات» دراری نقاط قوتی به شرح زیر است: یکی اینکه چارچوب و محدوده ای مشخص را در بر می گیرد.
این نظریه به طور خاص به ارتباط غیرکلامی نظر دارد، اگرچه که بعداً این نظریه در حوزه ارتباط کلامی هم مورد استفاده قرار گرفته است. دیگر اینکه این نظریه بسیار عملی است. و سرانجام اینکه «نظریه نقض انتظارات» قابل آزمون است. می دانید که قابلیت آزمون پذیری یک نظریه مستلزم آن است که نظریه پرداز مفاهمی مورد نظرش را به روشنی تشریح کرده باشد. در حقیقت، بورگون یکی از معدود نظریه پردازانی است که قبل از اینکه اقدام به نظریه پردازی کند، اصطلاحات و مفاهیم مورد نظرش را به روشنی تعریف کرده است. او با انجام این کار بنیانی واضح و آزمون پذیر برای نظریه خود ایجاد کرده است.
اما برخی از نظریه پردازان بر روش مورد استفاده بورگون خرده گرفته اند. مثلاً گلن اسپارکز و آن گرین(۱۹۹۲) اظهار داشته اند که روش بورگون در اندازه گیری میزان تحریک روش صحیحی نیست. آنها به ویژه یادآور شده اند که بورگون و همکارانش نتوانسته اند شاخص صحیحی برای اندازه گیری تغییرات رفتاری در ارتباط غیرکلامی بسازند و ...«بنابراین ما نمی توانیم هیچ ادعایی درمورد هرگونه شاخص ارتباط غیرکلامی را بپذیریم مگر اینکه اعتبارو روایی(Validity) آن ثابت شود(Sparks and Greene, ۱۹۹۲).
بورگون و لاپی رو(۱۹۹۲) در پاسخ به این انتقاد ادعا کرند که اسپارکز و گرین موضوعات مورد نظر این نظریه را منصفانه منعکس نکرده اند. بعلاوه، بورگون و لاپیرو چنین استدلال کردند که چون تحریک و برانگیختگی مهفومی پیچیده و مبهم است، پس رویکرد آن در تعریف این مفهوم صحیحی بوده است...
ترجمه و تلخیص: محمد حسن خطیبی بایگی
نویسندگان: ریجارد وست؛ لین.اچ. ترنر
منبع : فراجو