یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

زمان گرگ - TEMPS DU LOUP


زمان گرگ - TEMPS DU LOUP
سال تولید : ۲۰۰۳
کشور تولیدکننده : فرانسه، اتریش و آلمان
محصول : مارگارت منه‌ژوز و فایت هایدوشکا
کارگردان : میشائیل هانکه
فیلمنامه‌نویس : میشائیل هانکه
فیلمبردار : یورگن یورگس
هنرپیشگان : ایزابل هوپر، بئاتریس دال، پاتریس شرو، رونا هارتنر، موریس بنیشو، اولیویه گورمه، حکیم طالب، لوکاس بیسکم، دانیل دووال، آنایس دموستیر و برژیت روآن
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۳ دقیقه


یک خانوادهٔ چهارنفرهٔ شهرنشین، از شهر به خانهٔ ییلاقی‌شان می‌روند و در آن‌جا با خانواد‌ه‌ای مزاحم و متجاوز روبه‌رو می‌شوند. وقتی ̎ژرژ̎ (دووال)، صاحب‌خانه، سعی می‌کند مردکی را که به زور خانه‌اش را به تملک خود درآورده و حالا تفنگی را به طرفش نشانه رفته آرام کند، مرد با گلوله‌ای مرگبار پاسخش را می‌دهد. به همسرش، ̎آن̎ (هوپر) و پسر جوانش، ̎بن̎ (بیسکم) و دختر نوجوانش، ̎اوا̎ (دموستیر) اجازه داده می‌شود از خانه خارج شوند ولی تمامی آن‌چه آنان در آن سرزمین برهوت و سرمازده در اختیار دارند فقط یک دوچرخه، یک فندک و بسته‌ای سیگار و مقداری جواهرات و یک پالتو و طوطی خانگی‌شان است. خیلی زود آشکار می‌شود که یک فاجعهٔ جهانی محیط زیستی اتفاق افتاده است. وقتی همسایه‌ها حاضر به کمک به مادر خانواده نمی‌شوند، ̎آن̎ دست بچه‌هایش را می‌گیرد و به دل مناطق روستائی فرانسه می‌زند تا غذا، آب و پناهگاه و قدری محبت گیر بیاورد. آن‌چه به چنگ می‌آورد، نوجوانی بی‌تمدن (حکیم طالب) است که می‌خواهد قطار بگیرد و به مکانی خیالی بگریزد و همو است که آنان را به توقفگاه متروکهٔ قطارها هدایت می‌کند. این خانواده در آن‌جا در کنار تعدادی بازماندهٔ دیگر که با امکاناتی حداقلی روزگار می‌گذرانند، می‌مانند و خود پسرک، در انتظار قطاری که هرگز در آن‌جا توقف نمی‌کند در بیشه‌ها به دنبال غذائی، چیزی می‌گردد. جمع بازمانده‌ها را سارقی بی‌رحم به نام ̎کوسلوفسکی̎ (گورمه) مستبدانه اداره می‌کند؛ مردی که در برابر سوءاستفاده‌ای که از افراد می‌کند، غذا و آبی را که از اهالی دهکده گرفته، در اختیار آنان می‌گذارد.
● بالاخره هانکه هم باید پایان دنیایش را می‌ساخت و راضی نمی‌ماند به این‌که در فیلم‌های دیگرش پایان دنیاهائی کوچک و بزرگ را ساخته و پرداخته است. این فیلم تکان‌دهنده زرق و برقی ندارد. و همه پیز را مقتصدانه اما با قدرت منتقل می‌کند. یک فصل شبانه در همان اوایل فیلم که مادر و بچه‌ها از هم جدا می‌افتند سبک کار او را نشان می‌دهد: همه‌جا تاریک است، هیچ‌ چیز دیده نمی‌شود، صدا می‌ماند و آتش‌هائی که گاه در دوردست لکه‌ای از روشنی ایجاد می‌کنند. هانکه با مصالح حداقل، از نظر روائی و فنی، دنیائی درهم ریخته و بی‌امیدی بنا می‌کند و فیلم با وجود خاستگاه علمی/ خیالی‌اش، واقع‌گرا (یا واقع‌نما)ترین شکلی را که تنازع بقا برای یک جامعهٔ امروز متمدن می‌تواند پیدا کند عرضه می‌کند. هوپر که قبلاً در معلم پیانو (۲۰۰۱) درخشان‌ترین حضور یک بازیگر در فیلم‌های هانکه را ثبت کرده بود، این‌جا مادری است که با چشم‌های برافروخته و شوری مرعوب‌کننده سعی می‌کند به ما بقبولاند حفظ و بقای خانواده مهم‌ترین کار در این سرزمین ویران است. اما فیلم آرام آرام از او فاصله می‌گیرد و سعی می‌کند در این جامعهٔ بلازده و میان دیگر آدم‌ها و به ویژه بچه‌ها، دنبال پاسخی برای این پرسش بگردد که آیا امکان بقای انسانیت نیز وجود دارد؟ (پرسشی که فیلم‌های اخیر هانکه به شکل‌های مختلف مطرح کرده‌اند.) پاسخ یک فصل درخشان شبانهٔ دیگر در پایان است که مردی پسربچهٔ آمادهٔ مرگ را از برابر آتش عقب می‌کشد، شجاعتش را تحسین می‌کند و برای دلداری‌اش می‌گوید: ̎شاید فردا مرده‌ها زنده شوند.̎


همچنین مشاهده کنید