یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

چپ از خود چه می‌خواهد


چپ از خود چه می‌خواهد
آیا کسی علتِ واقعی اختلاف‌ها در درونِ یک جریان سیاسی به نام «چپ» را می‌داند؟
برای مثال اگر واژه‌ی «چپ» را به‌ویژه درانحصار کمونیست‌ها و تمامِ طیف‌های گوناگونِ آن بدانیم که معتقد هستند تمامِ انسان‌هایی که خواهانِ محو استثمار انسان از انسانند و اعتقاد دارند که این تضادِ طبقاتی است که جامعه‌ی بشری را در آشفتگی و بحرانِ مداوم نگه داشته وباور دارند که چنین جوامعی باید جای خود را به جوامعی دهند که در آن بردگی نیروهای کار نباشد، که دریافته‌اند انسان قادر است تا در مناسباتی شورایی و آگاهانه برخوردار از آزادی، عدالت، رفاه و پیشرفت و سعادت شود بدونِ این که هم‌چون امروز در سایه‌ی وحشت و بی‌گانگیِ مطلق نسبت به خود و جامعه زندگی کند...
سؤال این‌جاست که چرا این جریانِ چپ که در تحلیلِ نهایی، همگی آنان اهداف مشترکی دارند تا بدان‌جا به ضدیت در مقابلِ هم می‌ایستند که گویی آن‌ها هستند که خواهانِ استمرار وضع موجود بوده و با تمامِ وجود می‌خواهند که هم‌چنان «سرمایه» آقایی و سالاری کند!!.
واقعیت چنین است که در هر نقطه‌ای از دنیا، کم و بیش، چنین اوضاعی را می‌توان مشاهده نمود و جالب این‌جاست که چنین اوضاعی را می‌توان بیش‌تر در کشورهای عقب‌مانده و یا عقب نگه‌داشته شده شاهد بود. البته این‌که صفتِ مشخصه‌ی کشورهای مانده از قافله، به‌خصوص در خاورمیانه، خود می‌تواند دلیلی باشد براین‌که ما جماعتِ چپ‌ها نیز می‌توانیم مجموعه‌ی علت‌یابی ستیز با یک‌دیگر را در همین عقب‌ماندگی تاریخیِ چنین کشورهایی جستجو کنیم و با این استدلال خود را قانع سازیم که همین است که هست! پس سخن در این‌باره را درز بگیریم و دنبال کارمان برویم که آن کار... باز، عمده‌اش آن باشد که به‌هم بتازیم و با این تاخت و تازها باور کنیم که داریم در راستای آرمان‌هایمان گام برمی‌داریم!
تا این‌جای کار باز هم اشکالی ندارد. اشکال از آن‌جا شروع می‌شود که متأسفانه این جریانِ چپ که بزرگی و قدمت و خیرخواهی‌اش برای بشریت انکار ناپذیر است، امروز، خود هیچ شیوه‌ای برای رسیدنِ به اهداف ندارد و اکثراً در انتظار بروز نمودی است تا در برابر آن پدیده‌ی مفروض واکنش نشان بدهد.
این چپ عادت کرده است که گذشته‌ی خود را به هم‌راه گذشتگانش بکوبد و یا هریک از جناح‌های این چپ، دوست دارد الگوی ویژه‌ی خودش را به عرش ببرد و آن الگو را در برابر جناح دیگر به‌رخ بکشد تا مبادا دیگری بُتِ او را بشکند.
برای عده‌ای مارکس آبکی می‌شود. لنین ره به‌خطارفته به تصویر می‌آید. استالین قبل از تولد دیکتاتور و خون‌آشام بوده است. تروتسکی هم‌چنان خائن می‌ماند. مائو و انقلاب فرهنگی‌اش منفور می‌شود و... به‌عکس!
سؤال: این حرف‌ها به چه درد خورده و تا کنون از آن‌ها چه‌ چیزهای به‌درد خوری درآمده است؟ آیا واقعاً باید همیشه و همیشه در گردابِ گذشته غوطه‌ور باشیم و اسمش را تحلیل از گذشته بنامیم و آن را به‌این خاطر انجام دهیم که مثلاً در آینده مرتکبِ اشتباه نشویم؟ بسیار خب! بگذار کارِ ما چپ‌ها برای همیشه، همین، تحلیل «گذشته» باشد تا همیشه با آن مشغول باشیم و همیشه در همین دایره‌ی بسته بمانیم و خوشحال باشیم که می‌دانیم کجای کار در گذشته عیب داشت و کجای کار عیب نداشت. بله، کاری که امروز چپ انجام می‌دهد: توقف در حرکت است چرا که عملاً برنامه و راه و شیوه‌ای مشخص ندارد و متاسفانه فقط و فقط آموخته است که در درونِ خود، خود را ضایع کند و بکوبد و از هستی‌ِ سیاسی ساقط کند.
واقعاً به خودمان نگاه کنیم! این‌همه آدم‌ها، گروه‌ها که هر کدام تاریخی را با خود یدک می‌کشند... چه‌کاره هستند؟ چرا مرتباً به هم پشتِ پا می‌زنند؟ هدف چیست؟ همه، خواهانِ چه هستند؟
اشتباه نشود! سخن آن نیست که لب فرو بندیم، انتقاد نکنیم، خود را اصلاح نسازیم، عیوبِ هم را نادیده انگاریم، گذشتِ ساده‌لوحانه داشته باشیم و از ترسِ تفرقه سکوت کنیم و در باره‌ی مسایل گوناگون که با آن مواجه هستیم و با آن مواجه می‌شویم اظهار نظر نکنیم... تا امر وحدت و یک‌پارچگی خدشه نبیند! ابداً منظور چنین نیست. سخن و درد این است که بر ضرورت کارمان آگاه باشیم و نقد کنیم تا چیزی عاید گردد نه آن‌که چیزی از بین برود. انتقاد کنیم تا راه را بهتر ببینیم نه آن‌که راه را مسدود سازیم تا هرچشم‌اندازی را تیره و تار ببینیم!، تا...
سخن این است که اهداف را قربانی لحظه‌ها نکنیم و به‌یکباره زمین و زمان را برای ابراز اگوئیسم‌های خود به‌هم ندوزیم و فریاد برنیاوریم که «من و فقط منم که عاشقِ پرولتاریا هستم و تشنه‌ی محو جامعه‌ی طبقاتی، عدالتِ فراگیر اجتماعی، دموکراسی برای همه‌ی انسان‌ها، آزادی، صلح و همه‌ی آن چیزهایی هستم که بشریت را می‌تواند به عنوان انسان معنا سازند.
ما، انسان‌هایی هستیم که در اصول و ریشه، با یک‌دیگر آن‌چنان پیوندهایی داریم که در هیچ جریانِ اجتماعی دیگری نمی‌توان آن پیوندها را سراغ گرفت چرا که مبنای همبستگی و پیوند ما با هم نه براساس منافعِ فردی، مقام‌خواهی، قدرت‌طلبی، ثروت‌اندوزی، باندبازی برای فریبِ دیگران به منظورِ بهره‌وری برای خود و بسیار عمل و رفتارهای منفی‌ای که دیگر جریان‌ها دارند اما «چپ» ندارد و نمی‌تواند داشته باشد چرا که در آن صورت «چپ» نخواهد بود.
سخن همین است! یعنی ما باید که بتوانیم خود را به مثابه‌ی نمایندگانِ طبقه‌ی خود به درستی معرفی کنیم و به‌روشنی و به‌تکرار «چپ» را تعریف نماییم. بدیهی است که در این کارِ خودشناسی، هر آن‌چه باید معلوم شود مشخص می‌گردد که برآیندش تصفیه از ناپاکی‌ها خواهد بود که به قولِ لنین: «انشعاب درون حزبی به‌طور اجتناب‌ناپذیر به‌طرف از هم‌گسیختگی بین کارگران و روستاییان هدایت می‌گردد و به فروپاشی شوروی و بازگشت کاپیتالیسم منجر می‌شود. اما در نتیجه‌ی تصفیه و پاکسازیِ درون حزبی، ترکیب و ساختار حزب بهبود می‌یابد و اتحاد حزبی نیرومند می‌گردد.»(۱)
روشن گفته شود: برای آن که بتوان خود را معرفی کرد لازم است دو مورد لحاظ گردد. اول این‌که «این خود، کی هست و چه شرایطی دارد، چه توانی دارد و در چه مکانی به‌سر می‌برد» و دوم آن که «انتظار خود را بر اساسِ درک و شناختی که از خود و مجموعه‌ی مناسباتی که با آن سروکار داشته است در نظر بگیرد تا هرگز دچار هیجان، توقعِ بی‌جا از خود و دیگران، عصبانیت، شوق و ذوق‌های لحظه‌ای و بیهوده... نگردد و از همه مهم‌تر بتواند به‌هنگام شکست و پیروزی از زمین و زمان طلب‌کار و یا زیاد بدهکار نشود».
و اما «این خود، کی هست» یعنی این که «چپ»، چپ آفریده نشده تا در خدمتِ بشریت باشد! چپ در خدمتِ بشریت است چون درک کرده است که لذت از زندگی و درک و معنای واقعی آن چیزی جز «بشر» بودن نیست. پس اگر «چپ» باور دارد که «بشر» است، بنابراین او گریزی ندارد که بشر دوست باشد، یعنی این که در واقع خودش را دوست داشته باشد. در این صورت است که هر «چپ» می‌داند که نسبت سهم او در بشر دوستی‌اش است که معین می‌کند که او چقدر «انسان» است.
خلاصه گفته شود: آیا ضروری و لازم است که چپ‌ها خودشان را در درونِ هم لگدمال کنند و به‌هم اجازه ندهند که هر کس داوطلبانه و به اندازه‌ی ظرفیت و فهمی که از دو مورد فوق به‌دست آورده است «چپ» باشد؟
شاید گفته شود: رسالت چنین حکم می‌کند که «من» باید کاذب بودنِ تو را در «چپ» بودنت برملا سازم تا دیگران فریبت را نخورند.
با این حرف مخالفتی نیست، مشروط به این‌که «من» نباشد!. تردید نباید کرد که «من» به تنهایی «همه» نیست. یعنی این که «من» و یا فقط چند نفر نباید تصور کنند که همه‌ی حقیقت و واقعیت را می‌دانند و حکم‌های نهایی را برای دیگران صادر کنند.
...و بالاخره، اکنون و باز هم لازم است که امروز فریاد برآوریم؛ لنین اشتباه کرده است! افکار مارکس ره به‌خطا رفته بود. جوانی‌اش چنین بود و پیری‌اش چنان! استالین خیلی جنایت کرد و خیانت کرد و چه‌ها کرد... در تمام عمرمان بگوییم حزب توده و رهبران آن چنین و چنان کردند. فدایی‌ها و دیگران در خواب و خیال بودند و رویاهایشان چنین کرد و چنان کرد... و دایماً شلاق‌هایمان را به دور سرِ خود بچرخانیم و مرتباً همه و همه کس را نشانه رویم و... آخر هم با سری بلند به خود ببالیم که ما مارکسیست هستیم، لنینیست هستیم، مائوئیسم هستیم، کمونیست و سوسیالیست هستیم و مبارز هستیم و بالاخره هرچه دلمان می‌خواهد هستیم!. آیا واقعاً چیزی هستیم؟
که چه؟ همه‌ی این‌ها به چه درد خورده و به چه درد می‌خورد؟ واقعاً تا کی باید گذشته، را موردِ نقد بی‌رحمانه قرار داد؟ تا کی باید ناآگاهانه در جهت آنان که عاشقانِ استثمار انسان از انسان هستند حرکت نمود و با آنان دم‌ساز شد که همیشه التقات‌سازی کرده‌اند و توانسته‌اند ما را فریب دهند و به‌جان هم بیاندازند.
هر فرد و یا گروهی محدود و تنها، به‌خودش چه حق می‌دهد که تمامی ارزش‌های گذشته‌ی تاریخی را به‌لجن بکشد و تمامی دستاوردهای انسان‌هایی را که تمامی ارزش‌های خود را در «بشر» بودن یافتند نادیده انگارد بدونِ آن که چیزی جایگزین سازد. «من» می‌تواند بگوید: من هستم. اما حق ندارد که بخواهد همگی«او» باشند. تردید نباید کرد که چنان «من»هایی قبل از همه به خود آسیب می‌رسانند و نقش مثبتی هم برای دیگران که مدعی دوست‌داشتنشان هستند ایفا نخواهند کرد.
بهترین کار این است که به‌جای کوبیدن و لجن‌مال کردنِ «منِ» دیگر، حرفِ حسابِ خودمان را بزنیم تا باشد که با گفتن و شنیدنِ همه‌ی آن حرف‌های حساب، قدرتِ انتخابِ آزادانه و واقعی برای آنانی که ما دوستشان داریم فراهم آید و کاری شود که آنان با تأسف نظاره‌گر دعواهای بی‌حاصلِ ما جماعتِ بگوییم «چپ» نباشند.
هادی پاکزاد

(۱) نوشته‌ی پشت جلدِ کتاب «گذری کوتاه بر زندگی لنین» از انتشارات پروگرس است که برگردانِ آن را «نشر مهر» چاپ کرده است.
* خلاصه شده‌ی چپ از خود چه می‌خواهد؟ که در «اخبار روز» ۲۰ مرداد ۱٣٨۵ درج شده است
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید