دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

تأملی بر آرا و اندیشه های فرانسیس بیکن


تأملی بر آرا و اندیشه های فرانسیس بیکن
فرانسیس بیكن (Francis Bacon) ۱۶۲۶ ـ ۱۵۶۱ را به عنوان پیامبر علم جدید و بنیانگذار «فلسفه علم» می شناسند. وی از پدیدآورندگان و پیشروان «تجدید حیات فرهنگی» اروپا به شمار می رود. بیكن سعی كرد در برابر منطق متعارف زمانش ـ یعنی منطق ارسطویی و مشایی ـ منطق جدیدی را ارائه كند و بدین منظور كتاب «ارغنون نو» را نگاشت. وی اندیشه های بیهوده عصرش را شناخت و با قدرت و جرأت به نقد آنها پرداخت. این فیلسوف برجسته انگلیسی خلاف جریان زمانه اش حركت كرد و با پشت كردن به نظامهای علمی و فلسفی رایج عصر خود، توانست در دنیای علم و فلسفه انقلابی به پا كند. اما با وجود همه این تلاشها، فلسفه او، آن وسعت، جامعیت و نظم شایسته و بایسته را نداشت تا در تاریخ فلسفه، فلسفه ای تحت عنوان «فلسفه بیكن» شكل گیرد، ولی به طور غیر مستقیم اندیشه هایی را متحول كرد كه آنها چرخهای جهان را به حركت درآوردند. بدین ترتیب می توان مدعی شد كه او مسیر اندیشه بشر را عوض كرد و افكار عالمان و اندیشمندان بعد از خود را در جریان جدیدی هدایت كرد. «جان درایدن»، شاعر و منتقد انگلیسی، درباره بیكن نوشت: «جهان تنها علم كنونی اش را مدیون بیكن نیست، بلكه آینده اش را نیز مدیون اوست.» بیكن علاوه بر اینكه در حوزه فلسفه و اندیشه یكی از متفكران برجسته و پیشرو محسوب می شود، در حوزه ادبی نیز میان ادیبان جایگاهی خاص دارد تا آنجا كه برخی او را با شكسپیر هم پایه دانسته اند و حتی شكسپیر را متأثر از وی و برخی از نمایشنامه های شكسپیر را به او نسبت می دهند و معتقدند كه به قلم بیكن نگاشته شده است. ویل دورانت در كتاب «تاریخ فلسفه» اش در تأیید مقام ادبی بیكن می نویسد: «زبانش در نثر همان اندازه بی مانند بود كه زبان شكسپیر در شعر.» و برخی از منتقدین حتی او را بنیانگذار ادبیات فلسفی به زبان انگلیسی دانسته اند و در اثبات ادعای خود به آثاری از وی چون «مجموعه مقالات، پیشرفت دانش، آتلانتیس نو و تاریخ هانری هفتم» استناد می كنند.
□□□
فرانسیس بیكن، این فیلسوف برجسته انگلیسی، با به نقد كشیدن فلسفه و منطق حاكم زمانش سعی كرد تا بشر عصر خود را از خواب قرون وسطایی بیدار سازد و سایه سنگین فلسفه كهن را از سر او بردارد. وی تمام نظامهای فلسفی، اعم از فلسفه كهن و معاصر خود را بی حاصل انگاشت و سعی كرد آن را از حالت خمود و جمود رها سازد و این تجدید فلسفی خود را «احیای كبیر» نامید. غایت او در این راه اصلاح تمام علوم و معارف بشری بود و امید داشت كه با اجرای این طرح، فلسفه ارسطو را كنار زند. از نظر وی فلسفه ارسطو، كه اندیشه مسلط زمانه اش بود، دردی از بشر دوا نمی كند و تنها در امر منازعات و مجادلات قوی و مؤثر ظاهر می شود كه هیچ حاصلی برای بشر و زندگی او ندارد.
بیكن علاوه بر فلسفه ارسطو، كار همه پیشینیان و معاصرانش را نیز به زیر سؤال برد و سعی كرد در برابر فلسفه پیشین روش و منطق جدیدی را عرضه كند كه مبتنی بر «علوم طبیعی» باشد كه از آن در شناخت بشر از طبیعت و كسب قدرت برای تصرف طبیعت یاری گیرد.
طرح بیكن كه مطابق با اصول و طبقه بندی جدیدی از علوم ریخته شده بود، شامل شش بخش بود:
۱) باید از مبادی علوم سخن گفت و طبقه بندی كاملی از علوم ارائه كرد. او بر این اساس دو كتاب «پیشرفت دانش» و «منزلت دانش» را نگاشت كه این دو اثر محتوی بخش اول طرح او هستند.
۲) باید روش تحقیق جدید و اصول و قواعد فن جدید «تفسیر طبیعت» را شناخت. به باور بیكن، این روش باعث می شود تا بشر از «خرد» خود هرچه بهتر و كاملتر برای شناخت جهان پیرامونش بهره گیرد و در نتیجه بر مصائب و ابهامات طبیعت فائق آید. بیكن این روش را «منطق جدید» نامید و بر اساس آن كتاب «ارغنون جدید» را نوشت و مدعی شد كه در برابر ارغنون ارسطو، منطق جدیدی را ارائه كرده است و عقیده داشت كه این اثر محتوی روش و منطق جدید او و حاوی پیامش برای بشریت و عامل تأثیر وی بر اخلاقش است.
۳) باید برای تاریخ طبیعی و تجربی اهمیت قائل شد. بیكن تاریخ طبیعی را «تاریخ پایه» نامید و آن را اساس و بن مایه فلسفه راستین دانست. به این معنا كه به وسیله آن فلسفه موهوم از فلسفه فعال متمایز می شود و مسائل مربوط به طبیعت به مشورت خود طبیعت واگذار می گردد. و براساس این طرح خود آثار بسیاری را تدوین كرد كه از آن جمله می توان به كتابهای «درآمدی بر تاریخ طبیعی و تجربی» ،«الفبای طبیعت»، «تاریخ مرگ و زندگی»، «تاریخ سبك و سنگین» و «تاریخ طبیعی در ده قرن» اشاره كرد.
۴) طرح چهارم بیكن «پلكان خرد» است كه نشان دهنده درجه پیشرفت دانش حقیقی بشر است كه به تدریج از اصول كلی به اصول كلی تر و بنیادی تر پیش می رود.
۵) دربخش پنجم می گوید كه می بایست به «فلسفه جدیدی» دست یافت كه پاسخگوی ابهامات و سؤالات بشر درباره چیستی جهان و طبیعت باشد و كتاب «پیش بینی های پیشگامان فلسفه جدید» را بدین منظور به رشته تحریر درآورد.
۶) ششمین و آخرین بخش از طرح بیكن مبتنی بر این بود كه فلسفه جدید باید توان این را داشته باشد كه «علم پویا» را به بشر عرضه كند.
در مجموع این شش بخش بن مایه های اندیشه و آثار بیكن و درنتیجه بنیان فلسفه و علم پیشنهادی او را می سازند. درواقع این اصول اگر به طور مستقیم در علم و فلسفه جدید و بویژه «فلسفه علم مدرن» تأثیر نداشته اند اما اینها مغزهایی را متحول كرده اند كه آنها چرخهای جهان اندیشه را به حركت درآورده اند و از این جهت بیكن را به عنوان بنیانگذار فلسفه علم جدید می شناسند.
به باور بیكن هر چیزی كه سزاوار «هستی» است، سزاوار «دانستن» است. او هیچ چیز را از مرز علم بیرون نمی گذارد. از نظر او جادوگری، رؤیا، پیشگویی، قرائت افكار و ... همه و همه می توانند سوژه هایی خوب برای تحقیقات علمی باشند با این دید كه شاید از دل آنها حقایق و دانش جدیدی بیرون آید همچنان كه علم شیمی از تتبعات كیمیاگری حاصل شده است.
بدین ترتیب مدینه فاضله وی كه آن را در كتاب «آتلانتیس نو» تصویر كرده است، مدینه حكومت علم و علماست. وی در این اثر خود از «علمی» سخن میگوید كه حدود قلمرو انسان را در طبیعت توسعه می دهد. بیكن علم (البته علمی كه به عمل منتهی می شود) را باعث برتری انسانها بریكدیگر می داند و خیر والای طبیعت انسان را علم و فلسفه و شناخت حقیقت معرفی می كند.
برای بیكن شناخت حقایق و دست یافتن به علم طبیعت هدف نیست بلكه هدف نتیجه عملی آنهاست. چراكه به باور او غایت علم «عمل» است اما باوجود تمام تأكیدی كه بر عمل دارد علم را فایده جو نمی داند و غایت علم را محدود به نتایج عملی آن نمی كند بلكه تأمل درحقیقت را والاتر از منفعت عمل می داند. اما در عین حال علمی را كه خالی از هرنوع فایده عملی باشد، نیز بی ارزش می شمارد. به همین دلیل هم ازشیوه پیشینیان خود همچون فلاسفه مدرسیان، كه به كلی تجربه را كنار گذاشته بودند، انتقاد می كند كه آرا و حكمتشان مملو از تكرار مكررات، سست و بی حاصل است.
در مجموع انتقادات و بت شكنی های او مؤثر واقع شد چراكه موفق شد اذهان را از فلسفه ایستا و عقیم قرون وسطایی منحرف و متوجه اندیشه «فلسفه جدید» سازد.
نوك پیكان انتقادش بیش از همه فلسفه و منطق ارسطو را نشانه گرفته بود. بدین جهت كه معتقد بود ارسطو تجربه را وسیله تأیید اصول و قواعدش قرارداده است و در طبیعیاتش به جای تجربه به استدلالات منطقی پرداخته است. به همین دلیل با صراحت می گوید كه منطق ارسطو چیزی جز استدلالات بی حاصل نبوده كه باعث عقیم شدن فلسفه طبیعی و علم شده است و این انتقاد را تا به آنجا می كشاند كه حتی مدعی می شود مابعدالطبیعه ارسطو آیین مسیح را هم به تباهی كشانده است.
حتی افلاطون نیز از دید انتقادگر او درامان نماند. بیكن از افلاطون خرده می گیرد كه «الهیات» را با «طبیعیات» آمیخته و حدومرز این دو را نگه نداشته است و در نتیجه هردو را به بیراهه كشانده است.
لیدا فخری
منبع : ساغر سکوت


همچنین مشاهده کنید