پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


ادبیـّّـات و نقّاشی دو برادر همزاد و همراه


ادبیـّّـات و نقّاشی دو برادر همزاد و همراه
بسم الله الرّحمن الرّحیــم
«شکر و سپاس و منّت و عزّت خـدای را
پـــرودگار خـلـق و خــداونـد کـبریـــــا
دادار غــیـــب دان و نـگـهـدار آسـمــــان
رزّاق بـــنـده پـــرور و خـلاّق رهـنمــا
اقرار می کـنـد دو جـهان بـر یــگانـگـش
یــکتا و پشت عالمیــان بر درش دو تــا
گاهی به صنع ماشطه برروی خوب روز
گـــلگـونهٔ شـفـق کـند و سـرمهٔ دجــی
اَنـشَـأتـَنـا بـِلُطـفِـک یــا صـانـع الـوجود
فَـاغفِرلَنـا بـِفَضلِـک یــا سـامع الـدعـــا
در کـمتریــن صنع تو مدهوش مانده ایــم
ما خود كجا و وصـف خداونـد آن کجا؟
فـرخنده طالعی کـه کـنی یـــاد او به خـیــر
بــرگـشته دولتی که فرامش کند تــو را
چـنـدیـــن هـزار سـکّـهٔ پـیـــغـمـبـری زده
اول بـه نـام آدم و آخِـر بـــه مــصطفی
الـهامش از جـلیــل و پیــامـش ز جـبرئـیـل
رایــش نه ازطبیــعت ونطقش نه از هـوی
ای بـرتـریــن مـقـام مـلائک بــر آسـمـان
بـا مـنصـب تـو زیـــرتـریــــن پایــهٔ علا
شـعر آورم بـه حـضرت عالیــت زیـــنـهار
بـا وحــی آسمان چد زند سحر مفتری»۱[۱]
ادبیـّـات و نقّاشی هر دو از ظریــف تریــن و زیــباتریــن آفریــده های ذهن بشرند، هر دو با هم آفریــده شده اند و رشد کرده اند و به کمال رسیــده اند و هر دو یــار و یــاور یــکدیــگر بوده اند.
پیشینیان ادب را به معنی فرهنگ و دانش ۲- هنر، ۳- حسن معاشرت، ۴- آزرم، تأدیب و تنبیه آورده اند و از نظر علمی آن را دانشی دانسته اند که شامل:
«لغت، صرف، نحو، بیان، بدیع، عروض، قافیه، قوانین خط، قوانین قراءت، اشتقاق،
قرض الشّعر، انشا و تاریخ باشد. امروزه دانش مذکور را ادبیات گویند»۲ [۲]
و آنچه از آن در اذهان عامهٔ مردم متبادر می شود، بیشتر نظم و نثر است زیرا دیگر دانش هایی که برشمردیم برای نیکو کردن این دو پدیده هنری است .
و از نظم و نثر، به نظم اهمیت بیشتری داده می شود تا نثر: ولی اصحاب شوق و ارباب ذوق ، نظمی را می پسندند که علاوه بر موزون بودن و مقفّی بودن ، مخیل و دارای شور و احساس باشد :
شعردانی چیست ؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت
صنعت وسجع وقوافی هست نظم ونیست شعر
ای بسا ناظم کـه نظمش نیست اِلاّ حـرف مـفت
شعـر آن بـاشد کـه خیـزد از دل و جوشد زلب
بــاز در دل هـا نشینـد هـر کجـا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او درعمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نـگفت[۳]
و گفته اند:« شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد». [۴] این شور و احساس و خیال شاعرانه را در آثار نقاشان چیره دست نیز می توانیم به خوبی درک کنیم :
اگر محتشم درباره شهادت سیدالشّهدا علیه السلام با دلی غمناک و شور شاعرانه و احساس دینی و لبریز از عاطفهٔ انسانی می سراید :
«نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان بــه آسمــان زغبــار زمـین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبـی رسانـد گـرد از مـدینه بـر فلک هفتمین رسید ...»[۵]
استاد فرشچیان در تابلوی عصر عاشورا با کشیدن دو نخل تشنه و پژمرده با تنه های زرد و خمیده، در سمت چپ تابلوی خویش و پشت سر زنان داغدیده، گویی خمیده شدن قامت تمام هستی را به نمایش گذاشته است و با رنگ خاکیِ زمینه ، غبار غم را به وضوح نشان می دهد و گویی با محتشم همسرایی می کند که :«طوفان به آسمان زغبار زمین رسید »
و نیز اسب تیرخورده و بدون سوار که قطره اشکی در گوشهٔ چشم دارد نه تنها گریه چهارزن و سه کودک پوشیده روی اطراف آن را برای ما مسجل می کند که همه جهان را بر شهادت امامشان می گریاند و ناله های حضرت زینب (س) را به گوش جان ما
می رساند که روی به قبرستان بقیع کرده است و به مادرش حضرت فاطمه زهرا (س)
می گوید :
«کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را کـه شفیـعان محـشرند در ورطــهٔ عـقـوبـتِ اهــلِ جـفـا ببـین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان وانـدر جـهان، مصیبت ما برملا ببین»[۶]
نقّاش، پیکر بی جان حضرت سیدالشّهدا را در تصویر نیاورده است ولی دو کبوتر سفید پر و بال شکسته و تیرخورده را بر روی زینی که از اسب بر زمین افتاده نشان می دهد که حکایت از پرواز روح پاک اوست به سوی پروردگارش .
بدون اینکه صحنه جنگ و رشادت و دلیری سرور شهیدان را نشان دهد. با به تصویر کشیدن تیردان خالی و غلاف بدون شمشیر که بر روپوش (غاشیه) اسب آویزان است ، به ما می گوید :
سرور و سالار شهیدان حسین بن علی (ع) تا رمق در بدن و شمشیر در دست و تیر در ترکش داشته است به جنگ با ستمگران ادامه داده است تا شهید شده است ...
بلی شاعران و نقّاشانِ هم سو ، یک مفهوم را القا می کنند و در القای مفهوم با هم مشارکت دارند ولی ابزار کارشان یکی نیست . ابزار کار شاعر، واژه است و ابزار کار نقّاش، رنگ و خط. بنابراین همان اندازه که شاعر برای انتقال مفاهیم ذهنی خود نیاز به برگزیدن واژه ها دارد، نقّاش هم نیاز به برگزیدن رنگها دارد و به کار بردن خطها .
همراهی ادبیات و نقّاشی امروزی نیست ، با یک نگاه به اطراف خود می توانیم دریابیم که از کهن ترین زمان ها تا کنون دوشادوش همدیگر در حرکت بوده اند . در تخت جمشید هم خطوط میخی دیده می شود و هم نقش کسانی که برای شاه پیشکش می آورند ... این موضوع در تمام دوران تاریخ پیش از اسلام در خور تأمل و تعمق است . این همراهی از آغاز رواج نظم و نثر فارسی دری «در سده های پس از استقرار اسلام در ایران مشهود است؛ چنان که در یک قطعهٔ منسوب به فردوسی آمده است که :
«در ایـوان هــا نـقـش بـیـژن هـنـوز
بــه زنــدان افـراسیـاب انـدر اسـت »[۷]
«ادبیات فارسی و هنر ایرانی پیوند و همخوانی ذاتی داشته اند زیرا هنرور و سخنورِ ایرانیِ مسلمان ـ هردو ـ بر اساس بینشی یگانه و ذهنیتی مشابه دست به آفرینش می زده اند .
آنان در خلال زیبایی های این جهان ، به عالم ملکوتی نظر داشته اند . بیشتر هدفشان دست یافتن به صور مثالی و درک حقایق ازلی بوده است . در هنر آنان قلمرو زیبایی با جهان معنی قرین بوده است .
بی شک شناخت رشته های مختلف پیوند بین شعر و نقاشی قدیم به پژوهشی گسترده تر ـ از آنچه تا کنون کار شده است ـ نیازمند است ... صور خیال در شعر فارسی و نقّاشی ایران بر هم منطبق اند .
نظیر همان توصیف های نابی را که سخنوران از عناصر طبیعت ، اشیاء و انسان ارائه
می دهند ، در کار نقّاشان هم می توان بازیافت . شاعر، شب را به لاژورد ، خورشید را به سپر زرین، روز را به یاقوت زرد، رخ را به ماه، قد را به سرو، لب را به غنچه، [زلف را به شب و سنبل و بنفشه و کمند ] تشبیه می کند؛ نقاش نیز می کوشد معادل تجسمی این زبان استعاری را بیابد و به کار برد . بدین ترتیب ، نقّاشان به تدریج فهرستی از تصویرهای قراردادی بر پایه مضامین ادبیات حماسی و غِنایی گرد می آورند. و نسل های بعد چنین تصویرهایی را همچون سنتی پایدار نگه می دارند و تنها به مرور ایام اندک تغییراتی در آنها ایجاد می کنند . نقّاشان حتی در تبیین اصول فنّیِ کارشان تحت تأثیر ادبیات هستند »[۸]
آنها به جای واج آرایی و همخوانی واژه ها ، از هماهنگی رنگ ها و همخوانی آنها استفاده می کنند .
در تاریخ ادبیات ایران ، همیشه ادیبانی موفّق بوده اند که در آثار خود هم به ظرف و هم به مظروف توجه داشته اند . تنها انتخاب واژه های زیبا و بیان نیکو و آرایه های ادبی و صورت زیبایی نثر و نظمِ نویسندگان و سرایندگان ، باعث جاودانگی آثارشان نشده است بلکه درونمایه زیبایی که در اندیشهٔ فرانمودن جهان آرمانی بشر و آمال والای انسانی او بوده است ، به جاودانگی آن کمک کرده است، ظرف زیبای خالی کسی را سیراب نمی کند ، بلکه فرد تشنه به آب نیاز دارد ، در درجهٔ اول آب باید زلال و گوارا باشد پس از آن است که زیبایی ظرف ، به گوارایی آن خواهد افزود . شعر باید بیان اهل درد باشد ، دردهای دینی، سیاسی، اجتماعی، عرفانی، اخلاقی، دردهای مشترک بشر، دردهای او در تمام دوران و روزگاران .از این رو شاعرانی موفّق تر بوده اند که توانسته اند ژرفترین آنها را بیابند و بازگو کنند . و نقّاشانی هم که توانسته اند به سراغ شعر چنین شاعرانی و یا نثر نویسندگانی دردمند بروند، توفیق بیشتری حاصل کرده اند .
یکی دیگر از این نگارگران چیره دست و خوشبخت ، سلطان محمد تبریزی یا عراقی است که از چند جهت مشمول الطاف الهی قرار گرفته است ، داشتن استعداد خدادادی و ذوق و شوق نگارگری، داشتن استادان خوب و یاران هنرمند و زیستن در زمانی مناسب، زمانی که پادشاه زمانش یعنی شاه اسماعیل صفوی دستور مصوَّر کردن شاهنامه را برای اهدا به فرزند خردسالش ـ شاه طهماسب ـ می دهد . و این شاید بهترین رویکرد بخت به او بوده است. زیرا نهال هنرش را در یکی از بهترین بوستان های ادب فارسی کاشته است در جایی مناسب که هر روز تناورتر و پرثمرتر از روز پیش جلوه می کند. زیرا شاهنامه، جنگ خوبی ها با بدی هاست ، نمایش کیفر اعمال و شکست غرور و خودبینی هاست و پیروزی نیروهای ایزدی بر اهریمنی .
گرچه همهٔ صحنه های شاهنامه زیباست ولی گزینش صحنه های گیراتر از آن، از سوی این نقّاش چیره دست نشانه ای از حسن سلیقه و نشان دهندهٔ درون ستم ستیز اوست . او به سراغ ضحاک «مظهر ستمگری» و فریدون «مظهر انسانیت» می رود تا شکست ستم را در برابر دادگری جاودانه تر سازد .
هر اثر حماسی به مانند نهر خروشانی است که از گذرگاه های تنگ و فراز و نشیب های تند و پیچ های گوناگون می گذرد تا خود را به دریای ژرف و آرام بخش هدف برساند .
نقّاش خود را ملزم به نشان دادن تمام مسیر راه نمی داند و اگر هم بخواهد چنین کاری بکند، نمی تواند بلکه او مترصّد ثبت لحظه های حساس و هیجان انگیز است . در اندیشهٔ تثبیت امواج مهیب و گاه نشان دادن آرامش پس از طوفان ها، برجسته کردن دقایق ظریف و به یاد ماندنی .
از این رو می بینیم سلطان محمد از داستان پرهیجان شکست جمشید به دست ضحاک ، و ستمگری های ضحاک، تصویر قتل پدر ضحاک، عبور فریدون از روی دجله، کشتن گاوبرمایه و قیام کاوهٔ آهنگر و زاده شدن و پرورش یافتن فریدون و شکست ضحاک از کاوهٔ آهنگر و پیروزی فریدون بر ضحاک و به تخت نشستن و فرمانروایی او، به کشیدن چند تصویر اکتفا کرده است ، که از آن جمله است : ۱ ـ تصویر قتل پدر ضحاک ۲ ـ عبور فریدون از روی دجله ۳ ـ کشته شدن گاو برمایه به دست ضحاک و ...
به نظر بنده کار نقّاش را باید تلمیحی بر داستان های حماسی گرفت ، منتها تلمیحی گسترده تر و برجسته تر از تلمیح های شاعرانه و با افزونیهایی در حدِ گسترهٔ صفحهٔ نقّاشی .
فردوسی برای نشان دادن سنگدل بودن ضحاک و چیرگی شیطان بر قلب او ، در آغاز توصیف جالبی از پدرِ ضحاک( مرداس) دارد تا با تضادی که در صحنهٔ داستان ایجاد می کند و مرگ مظلومانهٔ مرداس، خوب را، زیباتر و بد را، زشت تر جلوه دهد :
ز تــرس جـهانــدار ، بـا بـاد ســرد
«گرانـمایه هـم شـاه و هم نـیـک مرد
بـه داد و دهش ، بـرتـرین پـایه بـود
کــه مـرداس نـام گـرانمـایــه بــود
زهـر یـک هــزار آمـدنـدی بــه جــای
مــر او را ز دوشـیــدنی چـارپــای
هـمان تــازی اسپـان ، هـمه گوهـری
هـمان گـاو دوشـا، بــه فـرمانبـری
بــه دوشندگــان داده بــد پاک دیــن
بـز و شـیرور میــش بــد همچنـین
بــدیــن خـواسته دست بــردی فــراز
به شیر آن کسی را که بودی نیاز
ولی
کــش از مِـهر بــهـره نبــود ، اندکـی
پسـر بــد مر ایـن پاکدین را یکی
دلــیر و سبـک رو و نـاپاک بود ... »
جـهانجوی را نـــام ضحـّاک بود [۹]
ابلیس از این ناپاکی و تیره دلی او برای القای هدف خود بهره می جوید و به صورت فردی دلسوز و نیکخواه به نزد او می آید و می گوید: می خواهم رازی را با تو در میان بگذارم به شرط آنکه سوگند بخوری که آن را به کسی نگویی و آن را به کار بندی. ضحاک با توجه به سرشت ناپاک خود، فریب چرب زبانی های او را می خورد و برای به دست آوردن تاج و تخت پادشاهی کمر به قتل پدرِ خداترس و بخشندهٔ خود می بندد ولی نمی داند او را چگونه بکشد ؟ از این روی از اهریمن ،«بپرسید :کاین چـاره با من بــگوی؛
چه روی است این را ؟ بهانه مجوی »[۱۰]
و اهریمن،
«بــدو گفت: من چاره سـازم تو را
بـه خورشیــد، بــرفـرازم تــــو را
مـــر آن پادشاه را ، در اندرسرای
یکی بـوستـــان بود ، بـس دلگـشا
گــرانمـایه شـبــگیر بــر خـاسـتی
ز بـهــر نیــایـش ، بـــرآراســتـی ۱
سر و تـن بشستی، نــهفته بــه بـاغ؛
پـرستنـده بــا او ببـــردی چــراغ
بـــرآورد وارونه ابـلـیس ، بــنــد
یکی ژرف چاهش ، به ره بر ، بکند
سـر تـــازیان ، مــهـتر نـامـجـوی
شب آمــد ، ســوی باغ بنهاد روی
به چاه اندر افتاد و بشکست پست
شــد آن نیـکدل مرد یزدان پرست
پس ابلیس وارونه ، آن ژرف چاه
بــه خـاک اندر آگند و بــسپرد راه
به هـر نیـک و بد شـاه آزاد مرد
بــه فرزند بــر ، نازده بــاد ســرد
همی پروریدش به ناز و به رنج
بــدو بــود شــاد و بــدو داد گـنج
چنـان بــدگهر شوخ فرزند اوی
نَـجست از ره شــرم پیوند اوی ...
فــرومـایه ضّحــاک بــیدادگر
بــدین چــاره بــگرفت گاه پدر ...
آنچه را که شاعر سحر آفرین و بی نظیرمان ، با سرودن بیت های بالا به ذهن خواننده و شنونده القا کرده بود، نقّاش چیره دستمان با قلم سحار خود به آنها عینیت بخشیده است . تک تک صورت ها به گونه ای ترسیم شده اند که بیان کننده سیرت ها باشند ۰مرداس ، نگونسار در چاه افتاده است و گویی به صورت طبیعی دست را سپربلا قرار داده است تا حافظ جانش باشد و چنان می نماید که دست او شکسته است . بدن استخوانی و لاغر ، چهره نورانی ، موهای سفیدِ سر و صورت و عمامهٔ سبز که به دور کلاه قرمز با آستر سفید، پیچیده و اکنون به گوشهٔچاه پرت شده است ، همه حکایت از پارسایی و شب زنده داری او دارد .
چهره پرستار نیز چنان شگفت زده و اندوهبار است که بیننده را هم به شگفتی وا می دارد . از بسیاری شگفت زدگی با دست راست به چهره خود نواخته و با دست چپ شمع را بر سر چاه پایین آورده است تا شاید از حال سرور خود آگاه شود . اهریمن زشت خوی با چهره ای منافقانه، قیافه ای حق به جانب به خود گرفته است و نشانهٔ سؤال و تعجب از چهره اش می بارد و گویی از این پیشامد ناگوار ناآگاه است و می خواهد شرح واقعه را از خدمتکار جویا شود .
بانویی که از خواب پریده است و از درون اتاق تاریک با بازکردن یک لنگه در و پناه بردن به پشت لنگه دیگر ـ برای پرهیز از چشم نامحرم ـ به این واقعه می نگرد ، کاملا ًبهت زده است .
و سرانجام چهرهٔ شادمان ضحاک در روشنی کامل نمودار است زیرا او از آغاز شب تا به حال نخوابیده است و در انتظار چنین لحظه ای بوده است .
تمام این صحنه را در باغی خرم و سرسبز با درختانی پر از گل و شکوفه و انبوه و
سر برهم آورده که حکایت از بهشت برین می کند و در جلو کاخ مجلّل و اشرافی قرار گرفته است، به نمایش گذاشته است انتخاب و تلفیق رنگ های مناسب، ظرافت های در و دیوار و زمین و آسمان، همه از مهارتِ حاصل از تجربهٔ چندین سالهٔ نقّاشِ برگزیدهٔ دربار، سخن می گوید . او برای بوستان دلگشایی که فردوسی بیان کرده است همه چیز را در نظر گرفته است، حتّی از جوی آب و مرغابی های آن نیز فراموش نکرده است .
او تاریکی را قبول ندارد . همه چیز را روشن و کامل می بیند . سیاهی، جز در درون چاه و تاریکیِ شب، جز در درون اتاق های طبقه بالا و پایین کاخ در هیچ جای دیگر اجازه ورود نیافته است . اگر درون چاه سیاه است مانع از دیده شدن مرداس نمی شود .
البتّه بر همه این ظرافت ها، هنر کتاب آرایی و خطّاطی را هم باید افزود و به تماشا پرداخت .
بی گمان اگر فردوسی این هنر را مشاهده می کرد به سلطان محمد می گفت : «فردوس برین جایت باد».
نگارنده چون بر این مطلب واقف بود که اغلب آثار این هنرمند چربدست به وسیله دانشمندان و هنرمندان فاضل، توصیف و معرفی شده و به راستی، حق آنان ادا شده است ، ضرورتی برای معرفی مجدد آنها ندید؛ موضوع همراهی و همگامی یکی از آنها را با ادبیات مد نظر قرار داد. امید است در آینده، فرصتی به دست آید که بتواند از این دیدگاه به توصیف دیگر آثارش نائل آید .
ان شاءالله و من الله التّوفیق و علیه التّکلان
۱ . کلیات سعدی، از روی نسخه مرحوم فروغی و سایر نسخ معتبر ، ابوالقاسم حالت ، تهران ، علمی ، ۱۳۴۵، صص ۶۳۵ـ۶۳۶ .
۲ . فرهنگ فارسی ، دکتر محمد معین ، تهران ، امیر کبیر ، چاپ دوم ، ۱۳۵۳ .
۳ . دیوان اشعار شادروان محمد تقی ملک الشعرای بهار ، تهران ، امیرکبیر ، ۱۳۳۶ ، ج ۲ ، ص ۴۰۷ .
۴ . گزیده غزلیات شمس ، جلال الدین محمد بلخی ، به کوشش دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ، تهران ، شرکت سهامی کتاب های جیبی ، چاپ هفتم ، ۱۳۶۷ ، ص ۱۵ .
۵. دیوان مولانا محتشم کاشانی ، به کوشش مهرعلی گرگانی ، تهران ، کتابفروشی محمودی ، ۱۳۴۴ ، ص ۲۸۳ .
۶ . همان مأخذ، ص ۲۸۴ .
۷ . تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر ذبیح الله صفا ، تهران ، ابن سینا ، ۱۳۴۲ ، ج ۱ ، ص ۴۶۳ .
۸ . همگامی نقاشی با ادبیات در ایران ، نوشته م . م اشرفی ، ترجمه رویین پاکباز ، تهران ، انتشارات نگاه ، ۱۳۶۷ ، صص ۱۱ـ ۱۲ .
دکتر سید علی اردلان جوان
منبع : پایگاه خبری هنر ایران