دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


درگیر جعبه


درگیر جعبه
فیلم داستان جعبه‌ای است که در روز ولنتاین دست به دست بین چند عاشق می‌گردد تا باعث نمایش شدت عشق دو نفر به هم باشد. این داستان می‌توانست با ایجاد موقعیت‌ها و شخصیت‌پردازی مناسب تبدیل به اثری ماندنی یا حداقل خوب شود اما کارگردان فیلم داستان را طوری پیش می‌برد که بی شباهت به این نیست که جعبه‌ای توی جوی آب افتاده و در گذار از مسیر خود شاهد افراد مختلفی است .
فیلم از همان کلیشه‌های نخ‌نما شده فیلمفارسی حتی به همان شکل کلیشه شده‌اش استفاده می‌کند. نگاه کنید به فصل اول فیلم که در آن تصاویر گلزار و شاکردوست در سیاه روشن مرتب به هم قطع می‌شوند و یکی متفکرانه به آسمان نگاه می‌کند و دیگری غمگین بالش را در آغوش می‌گیرد و در همین احوال موسیقی سوزناک «دوسِت دارم» هم صحنه را همراهی می‌کند.
با اندکی دقت به راحتی می‌توان فهمید که فرم غلط کلیپ‌سازی موسیقی پاپ وطنی با آن اشعار عاشقانه مضحک و ساختارهایی مضحک‌تر چگونه به سینما رسوخ کرده، و اینجا نیز همه چیز را به هجویه‌ای بدل کرده است.
از سویی دیگر، رابطه شاکردوست با گلزاری که کاملا سعی شده به «جود لا» در فیلم‌‌های عاشقانه‌اش شبیه شود (خصوصا فیلم «نزدیکتر» که در آن عکاس نیز هست) کاملا دوگانه و دودست از کار درآمده است؛ لحظه‌ای این دو با هم خودمانی رفتار می‌کنند و لحظه‌ای دیگر کاملا رسمی. صحنه تصادف گلزار با ماشین که کاملا به یک ترور!
شبیه است نیز پایانی است سریع بر تمامی آن چیزی که صاحبان فیلم در تبلیغات‌شان سعی بر بزرگ نمایی آن داشته‌اند، یعنی حضور گلزار و شاکردوست؛ و با گذشت چند دقیقه از تصادف کاملا مشخص می‌شود که شخصیت یا شخصیت‌های اصلی فیلم نه هیچ کدام از بازیگران، که جعبه است. از این به بعد است که شاهد انبوه روابط شل و ول شخصیت‌های پا در هوایی هستیم که به نوبت جعبه را تصاحب می‌کنند و به هم هدیه می‌دهند و در آخر هم معلوم می‌شود که بر حسب اتفاق همه آنها در جایی نزدیک به هم زندگی می‌کرده‌اند.
حال اینکه جعبه چطور چند بار در شهر بالا و پایین می‌شود ولی هر بار که به پایین شهر می‌رود به شکل اتفاقی به نزدیکی همان جایی می‌رود که دفعه قبل رفته بوده، مشخص نیست. به نوعی قصد کارگردان این بوده که شیوه روایتی مبتنی بر روابط انسانها با یکدیگر بدون اینکه بر یکی از آنها تمرکز شود را به کار برد که رابرت آلتمن فقید پیشرو آن بود (و گویا پس از مرگ او همه در دنیا به یاد این شیوه روایتی افتاده‌اند) و البته این کار را به بدترین شکل انجام می‌دهد.
فیلم به جز اینها چیز مهم دیگری ندارد و فقط سعی می‌کند شخصیت‌هایش به یکی از دو دسته فیلمفارسی عاشقانه‌هایی از نوع خوشبینانه «فردین» (مثل فصل گلزار) یا بدبینانه «فرزان دلجو» (مثل فصل حامد بهداد) هر چه بیشتر نزدیک شوند و در نهایت چیزی نمی‌ماند جز چند عاشق نیم بند یا سینه چاک و چند معشوق فریب خورده یا وفادیده و خوشبخت سرهم‌بندی شده، راست‌گو شدن ناگهانی پسر حاجی دروغین و دختر کلفت دروغین، پیرمرد با صفایی که خوب آواز می‌خواند و جوانان را به عشق! توصیه می‌کند، بزن برقص و لحظه‌ای بعد بزن بزن کافه‌ای یا بنا به محذورات قهوه‌خانه‌ای، و چند ترانه که فقط به رقیق شدن حس صحنه‌ها کمک می‌کنند و گویا بیشتر دیالوگهای بازیگران هستند که به شکل موزیکال پخش می شود مثل «خدا چرا دل منو شکستن چرا دستای منو به زندگی بستن». مشکلات تکنیکی ساخت هم که مثل همیشه به چشم می‌خورند؛ تصاویر عنوان بندی فلو و نوشته‌هایش فوکوس هستند؛ در یک نما از فیلم برف می‌آید و در نمای بعد هوا کاملا آفتابی است؛ و الی آخر.
فیلم‌های قاسم جعفری هیچ انگیزشی ایجاد نمی‌کنند؛‌ نه لذت، نه تنفر، حتی به شکل مقطعی. و در پایان هم هیچ اثر ماندگاری در ذهن تماشاگر بجای نمیگذارند و تماشاگر صرفا برای اینکه غصه پول بلیطش را نخورد مدام با خودش تکرار می‌کند که «صحنه خودکشی بهداد خوب بود». شاید حتی در این مورد نگاهی به دست‌اندرکاران فیلم روشن کننده چنین وضعیتی باشد.
تهیه‌کننده و مجری طرح همسر کارگردان است یعنی صدیقه صحت، و فیلمنامه را هم برادر همسر کارگردان نوشته، یعنی مسعود صحت. خب معلوم است دیگر، دور هم خانوادگی کار می‌کنیم، هم فال و هم تماشا، داعیه فرهنگ هم که داریم، چه از این بهتر؟
داوود زادمهر
منبع : لوح


همچنین مشاهده کنید