یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم«سقف بالای سر»


نگاهی به فیلم«سقف بالای سر»
فیلم کوتاه سقف بالای سر ساخته مهدی بوستانی درباره مردی است که عاشق همسر برادرش(دختر عمویش) است.برادر در زلزله بم مرده، زن پایش شکسته و دخترشان در بیمارستان بستری است.مرد به خانه خواهرش می رود تا همسر سابق برادر را برای ملاقات دخترش به بیمارستان ببرد.
فیلم با نمای داخل اتومبیل (وانت) آغاز می شود. مرد با صدای زنانه ای که از پخش صوت اتومبیل پخش می شود، همراهی می کند. دوربین در نماهای داخل اتومبیل بر تصاویر زن هایی که مرد جلوی اتومبیل چسبانده تاکید می کند. مرد جاده های خاکی را تا خانه خواهرش طی می کند تا همسر سابق برادر را برای ملاقات دخترش به بیمارستان ببرد.
او برای خواهر زاده دوچرخه می آورد و پول در سینی چای خواهر می گذارد. خواهر برای آوردن همسر سابق برادر که در اتاق دیگری آماده می شود از اتاق خارج می شود. مرد به رخت خواب همسر سابق برادر که گوشه اتاق پهن است هوس آلود نگاه می کند و تا جایی که تماشاگر می بیند حتی به سمتش نیم خیز می شود. درست در همین نماست که به نیت خیر خواهانه مرد شک می کنیم!
مرد سعی می کند به بهانه شکستگی پای زن، هنگام سوار شدنش به اتومبیل به او نزدیک شود. زن با جمله«خودم می توانم» پیشنهاد مرد را رد می کند. مرد عصای زن را پشت اتومبیل (وانت) می گذارد و به راه می افتند.
در واقع کشمکش اصلی داستان با حضور این دو داخل اتومبیل آغاز می شود. مرد دقایقی پس از شروع این سفر همچنان حالت خیر خواهانه اش را حفظ می کند. به زن موز تعارف می کند تا به قول خودش تقویت شود. اما دیری نمی پاید که نیت واقعی اش را بیان می کند، از زن می خواهد تا با او ازدوج کند و برای خوب جلوه دادن خواسته اش از زلزله بم صحبت می کند، از اینکه خواست خدا بوده که آن روز صدای زن را از زیر آوار بشنود و نجاتش بدهد و به زن می گوید باید خدا را به خاطر زنده ماندش شکر کند.
زن خوش باورانه از مرد به خاطر همه محبت هایش تشکر می کند و قول می دهد که همه این خوبی ها را از هر راهی به جز ازدواج جبران کند.
مرد در میانه راه به بهانه قضای حاجت از اتومبیل خارج می شود و پشت صخره ای می رود. اما از طرز نگاهش به اطراف پیداست که هدف دیگری دارد. مرد به دنبال پول و طلاهایی آمده که پیچیده در دستمال زیر سنگی پنهان کرده. پول ها و مقداری از طلاها را بر می دارد و بقیه را دوباره همان جا پنهان می کند.
بعد از همین نماهاست که تماشاگر درباره مرد به یقین می رسد و از همین جاست که منتظر رفتار غیر منتظره ای از او هستیم. حالا تماشاگر دیگر حرف های مرد را درباره خوشبخت کردن زن و خواست خدا باور ندارد تا آنجا که مرد اعتراف می کند از بچگی عاشق زن بوده و حالا همچنان با وجود همه اتفاق های افتاده زن را دوست دارد و حاضر است ۷۲ روز باقیمانده عده زن به شوهر سابق را صبر کند و بعد با زن ازدواج کند و حتی تصمیم دارد نامزدی اش را با دختری دیگر بر هم بزند چون از سر اجبار بوده و نمی گذارد زن با هیچ کس دیگری به جز او ازدواج کند.
در این نماها به درستی در نمی یابیم که آیا خواهش ها و تهدیدهای مرد صرفا برای راضی کردن زن برای ازدواج است؟ یا هدف دیگری در سر می پروراند.
زن که در مقابل خواسته های مرد بی طاقت شده،می گوید که اصلا قصد ازدواج ندارد و نمی تواند شوهر سابقش را فراموش کند و می خواهد بقیه زندگیش را در کنار دخترش بگذراند.
و این جاست که جرقه اتفاقی که منتظرش بوده ایم زده می شود. مرد می گوید روزی که برای نجات زن از زیر آوار آمده بوده صدای برادرش(شوهر زن) را هم شنیده ولی به او کمک نکرده تا بمیرد و زن از آن خودش شود و دختر زن هم همان روز اول در بیمارستان مرده است.
مرد در حالیکه فریاد می زند: «حالا کاری باهات می کنم که مجبور بشی با من ازدواج کنی»، از جاده خارج می شود و اتومبیل در تونل سیاه کنار جاده فرو می رود.
سقف بالای سر فیلم ساده ایست با بازی هایی خوب و روان.اما به نظر می رسد فیلم در روایت چندان صادقانه عمل نکرده. شاید احساسات و رفتار مرد با شناختی که فیلمساز از او به ما می دهد طبیعی به نظر برسد، اما رفتار زن ۲۸ روز پس از زلزله مهیب بم، پوشیده در لباسی گلدار و روسری ای آبی معقول به نظر نمی رسد، هر چند که مدام از شوهرش یاد کند!
مرضیه ریاحی
منبع : پایگاه خبری فیلم کوتاه


همچنین مشاهده کنید