دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


تفکر تئولوژیک در عصر حاضر


تفکر تئولوژیک در عصر حاضر
به نظرم برای ما آدمهایی که می خواهیم هم مدرن زندگی کنیم و هم به کلی معنویت را از زندگیمان دور نسازیم ، و به عبارتی دیگر مذهبی های حقیقت گراتری باشیم ، شناخت آسیب های آن الزامی است ، و تفکر تئولوژیک یکی از این آسیبها می باشد.
● بررسی تفکر تئولوژیک ( الهیاتی ) در عصر حاضر
اجازه بدهید در ابتدای صحبت کمی از درباره اهمیت بحث مطرح شده سخن بگوییم. شما اگر به تاریخ چند صد ساله اخیر این مملکت مراجعه کنید ، و تاریخ اندیشه و اندیشه ورزی را در فلسفه ، کلام و ... بررسی کنید ، بخوبی متوجه می شوید که در میان مردم ما و در تاریخ اندیشه مان ، هیچگاه نظام های فکری با پیش فرضهای سیستماتیک متفاوت ، گوناگون و حتی متضاد ، آنطور که بطور مثال میان اصحاب کلیسا و روشنفکران در چند صد ساله اخیر در اروپا مطرح بوده ، وجود نداشته است.
به نظر می رسد که در تاریخ اندیشه ما ، قاعده چنین بوده که رقبای فکری همواره با پیش فرضهای مشخص ، مشترک و پذیرفته شده ای با یکدیگر به بحث و جدل می نشسته اند ، و همیشه بحثهاشان از « بعد از » پذیرش پیش فرضها آغاز می شده است و در بنیاد اندیشه شان آنچنان شکاف بزرگ و عمیقی مشاهده نمی شود و اگر رویکردی بوده که در اساسی ترین پیش فرضها نیز به مخالفت بر می خواسته هرگز امکان رشد و خودنمایی نمی یافته است.
اگر علت این عدم وجود برخورد آراء و تمایز افکار را ناشی از وضعیت اجتماعی و سیاسی حاکم دانسته و بگوییم حاکمان اجازه اندیشه ورزی را به روشنگران و روشنفکران و متفکران این مملکت نمی داده اند ، در واقع به طور سطحی این آسیب تاریخی و جامعه شناختی مان را بررسی کرده ایم و هرگز نتوانسته ایم به لایه های زیرین تر این مسئله راه یابیم.
حال در این جلسه سعی داریم به یکی از علل عمیق تر این مسئله بپردازیم و آنهم مسئله وجود و نهادینه شدن « تفکر تئولوژیک » در حیات فکری این مملکت ( و دیگر مملکت ها ) می باشد.
پس چهارچوب اصلی بحثمان را اینگونه پی می ریزیم که
▪ اولا : مراد از تفکر تئولوژیک چیست ؟
▪ ثانیآ: این که : شآن و جایگاه آن در اندیشه معاصر چگونه است ؟
پیش از این که بحث را شروع کنیم به عنوان یک تذکر بگوییم که هدف ما از نقد تفکر تئولوژیک ، نقد دین و دینداری نیست ، چرا که اگر دین را « نسبت انسان با امر قدسی » بنامیم ، تفکر تئولوژیک به کلی از آن دور می باشد.
آغاز بحث : وقتی به سنت ادیان عبری ( ادیان ابراهیمی ) نگاه می کنیم متوجه می شویم که همواره پس از شکوفایی و بروز مذهبی تازه در میان مردم ، مثل یهودیت ، مسیحیت یا اسلام ، پس از مدتی که از استقرار آن مذهب می گذشته گروهی از مومنین متعصب به آن مذهب بر می خواسته اند تا با شبهه کنندگان و مخالفان آن به مقابله برخیزند. بهمین لحاظ نظام های کلامی گسترده ای را پی می ریخته اند که بوسیله آن به شبهات پاسخ گویند و از همین جا بوده که کم کم تفکر تئولوژیک در میان آنها ( خواه هر کدام از این مذاهب بزرگ ) شکل می گرفته است. که ویژگی های آنرا در ذیل ذکر می کنیم :
۱) این تفکر ، پیش از هر چیز یک تفکر « جدلی » است که بیش از آنکه دغدغه « فهم حقیقت » را داشته باشد ، دغدغه دفاع از « باورهای تاریخی اش » را دارد.
مثل علم کلام که دغدغه اصلی اش پرداختن به شبهات است و آنها هر پرسشی درباره دین را به منزله یک « شبهه » در نظر می گرفته اند. همانطور که می دانید بین پرسش و شبهه تفاوت است. پرسش برای فهمیدن چیزی که نمی دانیم ، مطرح می شود اما شبهه با منظور خاصی صورت می گیرد ، پشت آن غرضی نهفته است ، این که گویی شبهه آفرین با این عمل خود می خواهد نقطه ضعف پیدا کند و در ایمان امت دینی سستی و خللی وارد نماید. (( تفکر تئولوژیک همواره نسبت به این پرسشهای دینی بدبین بوده است )).
۲) تفکر تئولوژیک به تاریخی بودن باورهای خود آگاه نیست. او متوجه نیست که اندیشه او در یک جغرافیای خاص ، و در یک برهه تاریخی خاصی شکل گرفته اند ، و این عدم آگاهی باعث می شود آنها گمان کنند که باورهایشان همواره حقایقی ازلی و ابدی هستند.
۳) ویژگی دیگر این تفکر ، « دوری بودن » آن است. به این معنا که همواره استدلال هایشان برای اثبات حقانیت بر باورها ، مبتنی بر پاره ای مفروضات از پیش پذیرفته شده است. که اگر شما آن پیش فرضها را بپذیرید ممکن است بتوانید به استدلال هایشان هم تن بدهید و اگر این مفروضات از پیش تعیین شده را نپذیرفتید استدلال ها دیگر بی اهمیت می شوند.
این پیش فرض گرایی درباره تمامی نظامهای فکری صادق است. (( مثلا در لیبرالیسم پذیرفته شده که انسان خردمند است و می تواند تنها با خرد خود و تجربیات زندگی اش به فهم درستی از واقعیت زندگی اش برسد ، این پیش فرض اندیشه لیبرال است ، این پیش فرضها را بدون استدلال باید پذیرفت )).
اما مسئله اینجاست که این پیش فرض گرایی در نظامهای تئولوژیک دچار « دور » می شود. بدین معنی که در این سیستم فکری ، بخشهای مختلف بطور متقابل یکدیگر را پشتیبانی می کنند و اثبات بخش ( الف ) مستلزم پذیرش بخش ( ب ) در درون سیستم ، و اثبات بخش ( ب ) باز قبلا مستلزم پذیرش بخش ( الف ) در درون این سیستم می باشد. مثلا پذیرش مقدس بودن کتاب آسمانی نیاز دارد که ابتدا به نبوت ایمان بیاوریم ، ولی باز برای ایمان آوردن به نبوت نیاز داریم که کتاب آسمانی را مقدس بدانیم !
۴) همانطور که اشاره شد تفکر تئولوژیک بعنوان یک « سیستم » مطرح می شود که در آن همه اجزاء در رابطه هماهنگ و متناسبی با یکدیگر قرار دارند. اصولا نگرش سیستماتیک به جهان واقعی در تمامی نظامهای فکری دیگر نیز وجود دارد اما در تفکر تئولوژیک این تناسب و هماهنگی به قیمت حذف تمامی موارد تناقض آمیز بدست می آید.
مسئله اینجاست که در تفکر غیرتئولوژیک تناقض ها در رابطه دیالکتیکی با سیستم ، « سنتزی » را باعث می گردند که در آن چیز تازه ای بدست می آید اما در نظام های تئولوژیک تناقض های فکری بکلی نادیده گرفته می شوند.
تفکر غیر تئولوژیک نسبت به مواد نقض وجدان بیداری دارد و به دقت سعی می کند که آنها را بررسی کرده و منطقی برای آن بیابد. در واقع در این نوع تفکر همیشه نسبت به آن قسمت از واقعیت که خارج از سیستم فکری قرار می گیرند نگرانی وجود دارد. و اصلا ویژگی متفکر اصیل نیز همین است که به موارد نقض توجه داشته و دلنگران آن بوده و همواره به آنچه « هست » می پردازد و خود را به کلی تابع « وجود و هستی » می کند.
اما در مقابل متفکر اصیل ، انسان تئولوگ واقعیت بیرونی و حقیقت را با ساخت ذهنی خودش و باورهای تاریخی اش تطبیق می دهد.
دقیقا مثل همان راهزنی که سر گردنه را گرفته بود و تختی هم آنجا گذاشته بود که هر انسانی که از آنجا رد می شد ، می گرفتش و روی تخت درازش می کرد و دستور می داد اگر قدش از تخت بلندتر است اضافاتش را ببرند و اگر از اندازه تخت کوتاه تر است آنقدر بکشندش که به اندازه طول تخت شود. تنها آدمهایی آنجا شانس زنده ماندن داشتند که قدشان دقیقا منطبق با تخت مذکور بود !
در تفکر تئولوژیک نیز یک چنین تختی وجود دارد ، آنها همیشه واقعیت را به قامت اندیشه خود در می آورند و این تقلیل همواره به این ختم می شود که واقعیت جان می بازد و روحش را از دست می دهد.
۵) ویژگی دیگر تفکر تئولوژیک ، اسطوره ای بودن آن است که همه این اسطوره ها برخاسته از ذهن ایشان می باشد. آنها همواره دوست دارند که نیروهایی فراطبیعی و فراانسانی را در نظر آورند که زندگی و سرنوشت همه انسانها را تحت سیطره خود دارد. (( مثل این که مثلا خاک کربلا فلان تاثیر را دارد و از اینجور حرفها ... )).
۶) در تفکر تئولوژیک مرز میان اسطوره و تاریخ فرو می ریزد. این که واقعا چه چیزی روی داده است و چه چیزی باید روی داده باشد !
تئولوگ همواره گزارش تاریخی اش را از نظام ایمانی اش می گیرد ولی وانمود می کند که این تاریخ است که مبین نظام اعتقادی اش می باشد. که این به « تاریخ سازی تئولوژیک » معروف است و یا « دروغ گویی مقدس ». البته منظور من از دروغ هرگز جنبه اخلاقی ندارد و نوعی شارلاتانیسم نیست. بلکه تئولوگ با خودش فکر می کند چون نظام فکری اش حقیقت محض است ، پس تاریخ نمی تواند متضاد با آن باشد ، پس حتما تاریخ اینچنین روی داده است. ( تئولوگ می اندیشد که مسیح پس از مصلوب شدن دوباره زنده شده است ، یعنی تاریخ در ذهن تئولوگ نمی تواند غیر این باشد ).
۷) تفکر تئولوژیک ، بر خلاف آنچه ظاهرا مقدس به نظر می رسد نوعی تفکر « خودبنیاد » است. که بیشتر از تعهد بر فهم حقیقت به دفاع از سیستم باورهای خود تعهد دارد در حالی که اندیشه غیر تئولوژیک یا اتنولوژیک متعهد به نفس هستی و خود حقیقت هستند. نکته این جاست که معرفت ذاتا هیچ گاه تابع امیال و خواسته های فرد نمی توانند باشند ، معرفت همیشه تابع چیزی است ، آنچه قرار است شناخته شود ، او خود را بر ذهن انسان تحمیل می کند. و این در حالی است که تفکر تئولوژیک ساخت ذهنی و ایده آلهای خود را به واقعیت تحمیل می کند و از این نظر خودبنیاد است.
۸) در تفکر تئولوژیک ب همه چیز مثل علم ، منطق ، عقل ، تجربه ، تاریخ و ... برخورد ابزاری و دوگانه می شود. تئولوگ از علم تا آنجا دفاع می کند که به یاری اثبات باورهای خودش بیاید مثل اثبات وجود نظم در این عالم یا خدا . اما آنجا که علم پاره از باورهای او را زیر سوال می برد آنگاه دیگر فریاد بر می آورد که : علم قطعیت ندارد ، نتایجش احتمالی است ، اعتمادی به علم نیست و از اینجور حرفها ... در مورد عقل هم همینطور ، تا زمانی که براهین عقلی باورهای او را تایید می کنند ، از آن استفاده می کند اما همین که عقل بشری بر برخی از باورهای او خط قرمز کشید آنوقت دیگر : پای استدلالیان چوبین بود ...
این نوعی مواجه دوگانه با منابع معرفتی است.
۹) تفکر تئولوژیک با گنوسیسیسم نیز ارتباط دارد. گنوسیسیسم معتقد به حوزه های تاریکی و رازآلودی هستند که هیچکس را توان رسیدن به آن جا نیست. اما در تئولوژی حدود تفکر رازورزانه مشخص نیست و همین رازآلود بودن برخی از حوزه ها ، ابزاری برای کوبیدن عقل می شود. مثلا اگر در تئولوژی مسیحی بگوییم چگونه خدا هم یکی است و هم سه تا ، می گویند تو نمی فهمی ! عقلت قد نمی دهد و غیره ... باید ایمان بیاوری تا بفهمی ! و در تئولوژی مسئله اینجاست که همیشه تنها یک عده مخصوص و افراد خاص هستند که به این حوزه های مرموز ارتباط دارند و برای بقیه تعیین و تکلیف می کنند. گنوسیسیسم یعنی این که برای هیچکس قابل دسترس نیست ، نه این که برای یک عده هست و برای عده ای دیگر خیر !!!
۱۰) تفکر تئولوژیک به لوازم و نتایج روش شناختی اش آگاه نیست. به طور خلاصه اینکه او اهل انصاف نیست. روش همیشه حکم شمشیر دو لبه را دارد. با هر ضربه ای که به رقیب می زنید ضربه ای هم به خودتان وارد می شود. بطور مثال اگر در جریان یک دعوا فحش بدهید ، به طرف مقابل تان این اجازه را داده اید که او هم به شما فحش بدهد ، و اگر محترمانه برخورد کنید ، دعوا را طوری پیش می برید که طرف مقابل هم مجبور است محترمانه با شما برخورد کند. روش های شما نوعی بازی تان را تعیین می کند.
نظامهای تئولوژیک همواره به خودشان اجاهز می دهند که از روشهای خاصی برای اثبات حرفهایشان استفاده کنند اما اگر طرف مقابل نیز از همین روشها استفاده کند آنگاه او را و روشش را محکوم می کنند. مثلا تئولوگ برای اثبات حرفش از تاریخ شاهد می آورد اما اگر طرف مقابل هم از همان تاریخ مورد نقضی را بیاورد می گوید ، خیر ، این نقل قول متواتر نیست ، مستندات تاریخی تان محکم نیست و از اینجور حرفها ... این برخوردی دوگانه و ریاکارانه است.
۱۱) تئولوژیست ها حتی با منابع معرفتی خودشان هم دو گانه برخورد می کنند : تا آنجایی که آیات و روایات مقدس و مورد اعتقاد خودشان ، باورهای از پیش تعیین شده و تاریخی شان را اثبات می کنند ، آنها را می پذیرند اما همین که به آیه یا حدیثی می رسند که مورد نقضی بر باورهاشان می باشد ، در صحت آن شک می کنند (( یا حرفهایی می زنند مثل این که آن دوره اینطوری بوده و حالا اینطوری است و ... )).
۱۲) تئولوگ ها همواره به لحاظ خودبنیاد بودن اندیشه شان ، و عدم تعهد به حقیقت ، معنا را در زندگی شان از دست می دهند و به نوعی نیهیلیسم دچار می گردند. ما دو گونه نیهیلیسم داریم : یکی نیهیلیسم سکولار که معتقد است هیچگونه حقیقت استعلایی و امر مقدسی وجود ندارد. دومی نیهیلیسم تئولوژیک که به ظاهر پر از حقیقت و امر قدسی است اما در باطن به باورهای خودش ایمان دارد و از حقیقت دور است.
ماهیت گزاره های تئولوژیک همواره این است : I want … ( من می خواهم ! )
من می خواهم باور کنم که نور محمدی از ازل بوده و تا ابد نیز خواهد بود ! یا فلان شخصیت مذهبی بزرگترین چهره روی زمین است !
۱۳) در نظام فکری تئولوژیک همواره نوعی ثنویت وجود دارد. و آن هم تمایز بین چیزهای مقدس و نامقدس است. در اینجا ما با تاریخ مقدس و تاریخ غیر مقدس ، با جغرافیای مقدس و جغرافیای نامقدس (( و شاید هم نژاد مقدس و نامقدس ، مثل همین سیدهای خودمان )) و اینجور چیزها طرفیم . مثلا در این تفکر سنت ابراهیمی همواره مقدس است و دیگر سنت های دینی مثل هندو و یا چینی همگی نامقدس اند و راهی به حقیقت ندارند.
۱۴) در تفکر تئولوژیک ما همواره با نوعی ادبیات و زبان خاص نیز مواجه ایم. مثلا براحتی نمی شود نام پیامبر اسلام را « محمد » خالی گفت ، باید حتما بگویی « محمد ( ص ) ». هر چند که ادبیات فرقه ای و محدود بوده و هرگز عام و جهانی نیست.
در پایان باید گفت که باز هم تکرار می کنیم ، نقد تفکر تئولوژیک بهیچ وجه نقد دین و خداشناسی نیست.
حال چنین به نظر می رسد که برای انسان این عصر تنها دو امکان وجود دارد : یا باید الگوی سکولاریسم غربی را بپذیرد و یا باید به تفکر تئولوژیک پناه ببرد.
و حال می پرسیم آیا واقعا راه دیگری غیر از این دو نمی تواند وجود داشته باشد ؟ آیا نمی توانیم از یک نحوه تفکری که نه سکولار و نه تئولوژیک باشد سخن بگوییم ؟ به گمان من این امکان جدی است و تفکر آینده بشریت از این سنخ می باشد.
http://social-me.blogfa.com/
علیرضا عزیزی