سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


گم گشته‌ام کجا؟ ندیده‌ای مرا؟


گم گشته‌ام کجا؟ ندیده‌ای مرا؟
«ما مستقل زاده نمی شویم، بلکه مستقل رشد می کنیم».
«استقلال» چیزی است که همه انسان ها به محض رسیدن به بلوغ جسمی و فکری به دنبال آن می گردند. نوزاد انسان از بدو تولد کاملاً وابسته است. قدرت و اراده انجام هیچ کاری را ندارد. این والدین کودک هستند که سعی در برطرف کردن نیازهای او دارند.به محض وارد شدن به جامعه، انگیزه او چند برابر می شود. مدام به دنبال راهی می گردد تا بتواند توانایی ها و قابلیت های خود را به اطرافیان نشان دهد و خودش را به عنوان فردی «مستقل» معرفی کند.
لئو تولستوی نویسنده شهیر روسی در داستانی بسیار ساده و کوتاه استقلال انسان را به عنوان امری مهم قلمداد می کند. داستان درباره بلدرچینی است که با جوجه های خود در مزرعه ای لانه دارد. صاحب مزرعه تصمیم می گیرد محصول زمینش را درو کند. روز اول از همسایه ها کمک می خواهد، اما کسی به کمک او نمی آید. بلدرچین فرزندانش را مطمئن می کند که نگران نباشند. کشاورز روز دوم از دوستانش کمک می طلبد، باز هم درخواست او بی پاسخ می ماند. روز سوم، خودش داس را برمی دارد و تصمیم می گیرد زمین را درو کند. این بار بلدرچین مطمئن می شود که زمین درو خواهد شد. به جوجه های خود می گوید؛ «حالا موقع رفتن است. وقتی آدم ها به کسی وابسته نباشند و خودشان دست به کار شوند، حتماً کار انجام می شود،»
حکایت ما آدم ها، حکایت همین صاحب مزرعه است. همیشه منتظریم «دستی از غیب برون آید و کاری بکند،» اگر در پی راهی برای مستقل بودن باشیم، می توانیم «خویشتن حقیقی خود» را کشف کنیم. البته این به معنای نقض وجود وابستگی انسان به برخی موارد نیست زیرا انسان فطرتاً نیازمند آفریده شده و از بدو تولد به بسیاری عوامل طبیعی وابستگی دارد. وابسته به هوایی که تنفس می کند، غذایی که می خورد، محیطی که خود و اطرافیانش در آن زندگی می کنند و از همه مهمتر نیازهای روانی.
اما تامین همه این نیازها و دیگر وابستگی های انسان تا حد زیادی به خود او برمی گردد. چنانچه هر شخصی بتواند استعدادها و قابلیت های خود را کشف کند، ناخودآگاه حس مسوولیت پذیری او بیشتر می شود. با پذیرفتن مسوولیت، هویت جدیدی پیدا می کند. از این لحظه می تواند تصمیم گیری کند و با استفاده از قدرت تفکر و توانمندی خود آن را به مرحله اجرا درآورد. مطمئن باشید تا زمانی که آدمی به انرژی و نیرویی که خداوند به او هدیه داده ایمان نداشته باشد، قادر به انجام هیچ کاری نخواهد بود، حتی تامین نیازهای عادی و روزمره خود. حتماً تا به حال برای شما هم پیش آمده که در کوچه و خیابان با افرادی روبه رو شده باشید که یکی از اعضای بدن خود را از دست داده یا اینکه حالت جسمانی طبیعی نداشته باشند. صادقانه بگویید اولین چیزی که از ذهنتان می گذرد چیست؟ «خدایا، تو را شکر،» و بعد احساس خجالت و شرمندگی...
می بینید که این انسان های شریف مثل دیگر آدم های سالم در اجتماع حضور پیدا می کنند و چه بسا بسیاری از آنها از مردم عادی موفق تر و خوشبخت تر هستند.
این افراد به داده ها و نداده های خداوند راضی هستند و سعی می کنند مسوولیت تمام کارها را خودشان به عهده بگیرند. در نتیجه به طور مستقل قادر به انجام بسیاری از امور روزمره خود خواهند بود. پس هیچ تفاوتی از این بابت میان انسان ها نیست. کافی است به «درون واقعی» و «وجود حقیقی» خود ایمان بیاورید و آن قدر احساس وابستگی به کمک و حمایت دیگران در هر کاری نداشته باشید. چنانچه به این باور برسید، خیلی سریع می بینید که چقدر وجودتان برای خود و جامعه مفید و مثبت خواهد بود. در نتیجه سعی کنید از این پس تمام راهکارهایی را که قبلاً ارائه داده اید، تکرار کنید. تداوم کارهای سازنده مسلماً باعث رشد فکری و پیشروی امورتان خواهد بود. عدم استقلال در زندگی، روند تحرک و پیشرفت شما را مختل می کند، چرا که همیشه به دنبال حمایت و کمک دیگران خواهید بود.
منتظر هستید که شخص دیگری در فرصت مناسب به یاری شما بشتابد، غافل از اینکه همان فرد، قطعاً کارهای خود را بر کارهای شما ترجیح می دهد، با خود صادق باشید و سعی کنید خودتان را در جایگاه دیگران قرار دهید. چند درصد از شما ممکن است کار مهم خود را رها کرده و به دنبال حل مشکلات بقیه باشید؟ هر چقدر هم که آدم دلسوز و باوجدانی باشید، انجام امور روزمره و مهم تان در اولویت قرار خواهند گرفت. خودتان را سرزنش نکنید. این یک امر کاملاً طبیعی و روند معمول زندگی است. همین افرادی که از روی مهربانی و دلسوزی بارها به شما کمک کرده اند، ممکن است روزی در شرایطی قرار بگیرند که امکان انجام این کار برای آنها میسر نباشد. پس در اینجا شما بازنده خواهید شد و این همان هویت سرگردانی است که مدام در پی مکانی امن می گردد. هیچ گاه موقعیت ثابت و یکنواختی ندارد.
همیشه در تلاطم و انتظار است، چرا که مسوولیت خود را نمی شناسد. اما به محض اینکه خودش را به عنوان یک انسان مسوول شناخت، انجام امور زندگی اش را طبقه بندی کرده و سعی می کند روی آنها متمرکز شود. همین تمرکز کردن از آشفتگی و سرگردانی ذهن او می کاهد و مطمئن باشید بعد از کسب آرامش و حس استقلال ، دیگر هرگز حاضر به از دست دادن آن نخواهد شد. همین امر است که او را به طور غیرارادی، در مسیر تداوم انجام امور شخصی و پیشرفت در زندگی قرار می دهد. بعد از مدت زمانی، ناخودآگاه به دنبال یافتن رفتارها و باورهای اشتباه گذشته خود می رود. مطمئناً خیلی زود این قدرت و توانایی را در خود می بیند که بتواند راهی برای تغییر و هدایت آنها به روشی صحیح و سازنده پیدا کند.
غزل غازیانی
تیتر برگرفته از آخرین اشعار حسین پناهی است.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید