یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


دلایل پیدا و پنهان


دلایل پیدا و پنهان
● «عرض حالی به عموم، نه مدعی العموم» در حاشیه سریال «شهریار»
آن روزها كه ایده نگارش و ساخت مجموعه ای به نام «شهریار آخرین سلطان عشق» درباره «طبیب» شاعر نوازنده چیره دست و عارف كهنسال ایرانی «محمدحسین شهریار» در ذهن سیاستگزاران رسانه ملی نضج می گرفت، كمتر كسی از ایشان گمان می كرد روزی برسد كه كارگردان آن اثر در روزهای پایانی كه دیگر از دست هیچ كس كاری ساخته نیست اعلام كند «امیدوار است فیلمش آذری زبان ها را صاحب حس خاصی بكند.»
این اعتراف كارگردان سریال شهریار كه پیشاپیش «تصور می كند متخصصان شعر و شاعری به فیلم ایرادهایی بگیرند و از زاویه خاص خود شخصیت ها را مطالعه كنند» در صورتی كه معنای جمله را فهمیده باشم ترجمه پنهان این حقیقت تاسف بار است كه ادیبان، شاعران و به احتمال قوی دست اندركاران ادبیات و تاریخ ادبیات نیز نبایستی منتظر تماشای اثری درخور توجه درباره «ترك پارسی گوی» معاصر بمانند و نهایتا با توجه به شواهد و قراین و شنیده ها می توان اینگونه نتیجه گرفت كه: «این بار هم نشد و یك پروژه ملی به رغم هیابانگ نخستین از جمله اعلام ساخت اثری بزرگ به نام «شهریار» در كنفرانس سران كشورهای اسلامی توسط رئیس وقت سازمان و صرف میلیون ها تومان پول پا در مسیر متوسط و دون متوسط گذاشت و به آخر رسید.»
همه ما می دانیم كه آقای كمال تبریزی می تواند و باید بتواند به مدد تجربیات گذشته اش داستانی را در سیزده یا بیست و شش قسمت درباره نوجوان تبریزی روایت كند كه در چهارده سالگی به سودای طبابت به تهران پس از كودتا آمد. عاشق شد.
در تبعید به نیشابور، دچار انقلابی عظیم در روح و روان گشته، در میانسالی اوج گرفت و خانه اش مسقط الراس شعرا و ادیبان و هنرمندان و دانشمندان بزرگ ایرانی از هدایت و نیما تا صبا و سایه و هشترودی و... بود و سرانجامش شكستن بت های پنج گانه موسیقی و شعر و... و قدم گذاشتن به جاده عرفان و نهایت مرگ در غربتی عجیب... كه آن زندگی چنین مرگی را شایسته بود و تمام.
آقای تبریزی می تواند و باید می توانست لااقل به خاطر شهریار كه قسمت اعظم عمر و جوانی اش را در تهران سپری كرد و پیش از آمدنش به تهران فارسی را به شیرینی، تركی و عربی و فرانسه حرف می زده، در رهگذر روایت قصه شهریار نه تنها آذری زبان ها كه فارس ها را هم صاحب آن حس خاص مورد نظر بكند.
این حداقل انتظار از یك پروژه ملی آن هم درباره یك شاعر است كه اهل قلم، اعم از شاعر و ادیب و متخصصین ادبیات را به طور نسبی راضی نگه دارد.
شهریار در اوج قحطی ارتباط رسانه ای و در كوران «توطئه سكوتی» كه درباره اش به اجرا گذاشته بودند به گفته خودش به مدد «بی سیم نسیم» توانسته بود با آثار درخشانی چون نبرد «استالینگراد»، «نامه به اینشتین»، «ملاقات استاد»، «حیدر بابایه سلام»، «حالا چرا» و «علی ای همای رحمت» تا اندازه های یك شاعر ملی و جهانی خود را بالا كشیده و معروف خاص و عام كند، همان طور كه توانسته بود یك «كتل خاكی» گمنام را به شهرت «اورست» برساند و حالا پس از آن همه سال این اوج كج سلیقگی و ناتوانی است كه اثری درباره چنین مردی قابل عرضه به مخاطبان او در سراسر سرزمین های تركی و فارسی اعم از افغان و تاجیك و پاكستانی و هندی و تركیه و آذربایجان این سو و آن سوی درس همه مخاطبان اشعار شهریار در اقصای عالم نبوده و در حد یك سریال متوسط ایرانی تنزل رتبه یافته و تنها قادر به ایجاد «حس خاصی در آذری زبان ها» بشود.
دست اندركاران رسانه ملی پیش از ساختن هر پروژه بزرگ دیگری نخست باید دلایل تنزل این آرزوها و چشم اندازها را به مدد تحقیق و پژوهش بدون اغماض بفهمند. دلایل پیدا و پنهان، پشت پرده و روشن، تنگ نظری ها، رفیق بازی ها و دادوستدها عامل عدم حصول به مقصودند.
هم ما، هم آنها و هم تمام مردمی كه خواسته و ناخواسته هرماهه در قبض مصرفی خود مبالغی به رسانه ملی می دهند بایستی بدانند چرا سرمایه هایشان به تعبیر رویاهایشان مدد نمی كند. دیدن فیلم ها و سریال های بزرگ درباره مردان بزرگ ایرانی آرزوی مردم ایران است.
نگارنده ضمن آنكه متواضعانه می پذیرم متهم به پیش داوری عجولانه و احتمالا غیرمنصفانه درباره اثری هستیم كه هنوز به تماشا گذاشته نشده است، می كوشم اكنون كه كار به اتمام رسیده با تشریح بخشی از ناملایماتی كه در طول همكاری با این پروژه عذاب آور متحمل شده ام ذهن خواننده محترم و برخی دوستان و حقیقت جویان اهل پیگیری و پرسش را كه اغلب از نتیجه فیلمنامه شهریار می پرسند روشن نموده و تنها یك دلیل كوچك از مجموعه دلایل این سقوط را واكاوی كنم و در پایان پاسخی هم به اظهارات آقای كمال تبریزی در شرق سوم مرداد ارائه نمایم. من به عنوان نخستین نویسنده فیلمنامه «شهریار» زمانی این كار سخت را آغاز كردم كه كمی پیشتر آقای محرم زینال زاده با چند صفحه نوشته قصد داشت مسئولین محترم سیمافیلم را مجاب كند در یك فیلم نوددقیقه ای، «حیدربابا» منظومه جذاب، بی بدیل و جاودانه مرحوم شهریار را به فیلم تبدیل كنند.
مسئولین سیمافیلم به تبع سیاستگزاران اصلی رسانه ملی كه گویا از مدت ها قبل خیال ساختن اثری بزرگ درباره این شاعر ارجمند را در مغز خود می پختند فرصت را مغتنم شمرده و پیشنهاد نگارش «مجموعه ای كامل» درباره «شهریار» را با ایشان درمیان گذاشته و از آنجا كه او دو فیلم سینمایی «مرد ناتمام» و «ساز و ستاره» را در كارنامه داشت و از بخت مساعدش مسئول فرهنگی سیمافیلم در آن زمان به شدت مجذوب این دو اثر بود همزمان وعده كارگردانی مجموعه را نیز با پیشنهاد نگارش به ایشان عرضه كردند.
زینال زاده نگارش فیلمنامه را به من سپرد و خودش به سودای ساختن شهریار كفش آهنی پوشیده و برای پژوهش و تحقیق درباره زندگی شاعر كه در آن برهه جز در مقدمه دیوانش آن هم در حد دو صفحه هیچ مطلب چشمگیر دیگری وجود نداشت چه راه ها كه نرفت چه سفرها كه نكرد و چه سفره ها كه نگسترد صدها ساعت مصاحبه و فیلم و نوار، ده ها نشست و برخاست پس از اقناع ده ها زن و مرد شریف از وارثان و واصلان شهریار مرحوم، گوشه ناچیز و كوچكی از زحمات طاقت فرسا و عمرسوز «او» و «من» و برخی دوستان همراه برای دستیابی به افسانه عمر شهریار كهنسال بود. زندگی ای كه در هیچ دفتر و كتابی حتی كلمه ای درباره آن موجود نبود كه صدالبته آن مرحوم برای این ابهام و درپردگی عمر پركشاكش سخت اهتمام كرده بود.
راهنمایی مرد موثر و محترمی از معاشران سال های آخر عمر شهریار ما را به دریای دیوان شهریار رهنمون شد با اشارات و نشانه هایی دقیق كه ما را در ادامه راه به توفیق نسبی رساند. شدیم غواص آن دریا، دریای پرتلاطم.
هفته ها و ماه ها جست وجو به دنبال یافتن خط سیر زندگی مردی هشتاد و چندساله در دیوانی بزرگ كه از «علم الادیان» و «علم الابدان» شعر و غزل دارد تا «بوق قطار» و «پوستین قاضی نیشابوری» كه زیر بغلش پاره است، از پری روزگاران شیرخوارگی تا عشق شورانگیز پریوشی جوان كه در اثر آن به نیشابور پرتاب می شود، نیشابور پردرد و ادبار و فلاكت و غرقه در وبا و حصبه و جذام و كوفت كه خواب از چشم طبیب شاعر می پراند و می شود مجله زفانی شاعر، ترك عشق معشوق می كند و عشق مردم را كه وادی دوم عشق اوست پیش پایش می گذارد و همانجا «علی ای همای رحمت» را می سراید و می شود شاعر مردم و در این میان چه بسیار حقایق تلخ و شیرین مكشوف می گشت و چه رازهای نگفتنی برملا...
در طول این كوشش شبانه روزی و خستگی ناپذیر، راهنمایان و مشاوران سیما فیلم هر یك حرف و نظری داشتند، خط به خط فیلمنامه را یكی از نظر می گذراند و یكی دیگر عرفان شهریار را حلاجی می كرد. یكی به سیاست های روز می پرداخت و یكی دغدغه های دینی و ملی اش را با ما در میان می گذاشت. كسی نگران غلبه پان تركی بود و دیگری سودای فتح قلوب مردمان بلاد افغان و تاجیك و تركیه و آذربایجان آنسوی ارس و حتی فراتر سرزمین های عربی داشت... تا اینكه از شدت هیجان ناشی از مطالعه دستاورد ما، پیشنهاد افزایش فیلمنامه تا چهل قسمت را در میان گذاشتند، دو سال عمر كمی نیست. فیلمنامه به پایان رسید.
به به زهازه، مرحبا، آفرین كسی ده، پانزده صفحه احساس اش را نوشت و نویسنده را «اهل ذكر» خواند و آمادگی اش را برای «جاروكشی» به رسم افتخار در سریال ضمیمه برگه نظرخواهی كرد، دیگری كه مرد مهم و مطلعی هم هست این تلاش را «سترگ» دانست و پیشنهاداتی برای چاپ در سروش داد و كسی از روسای وقت در كپی شناسنامه اش برخی ملاحظات را یادآور شد...وقتی كار نوشتن به پایان می رسد، نوبت تولید است و تولید به همراه خود بوی پول و طعم فراموش نشدنی ثروت می آورد. زینال زاده كه سرازپا نشناخته منتظر شروع كار بود، بازیگرانش را لیست كرده و با برخی شان مذاكرات اولیه هم كرده بود. مكان های فیلمبرداری را معلوم كرده و سراسیمه آغاز بود. بردند و آ وردند و او در طول این همه وقت حتی یك بار از هیچ كس چیزی جز آنچه فكرش را می كرد نشنید. حتی یك بار تردید هم نكردند و گوشه ای از آنچه می خواستند عملی كنند با او در میان نگذاشتند.
چند نفر از مردان شریفی كه همزمان با زینال زاده در طبقات دیگر ساختمان با آنها در حال مذاكره بوده اند حاضرند شهادت بدهند كه چه ها شنیده اند و آنها در پاسخ به آن پیشنهاد داد، چه گفته اند
پس از چند ماه روزی زینال زاده گفت گزینه بعدی شان آقای كمال تبریزی است گفتم تردید نكن ایشان هم نمی پذیرد.
من نه آقای كمال تبریزی را می شناختم و نه هنوز می شناسم فیلم هایشان را كما بیش دیده ام و براساس فیلم هایشان به زینال گفتم: تردید نكن، نمی توانند متقاعدش كنند.
ولی شد آنچه حتی خیالش هم نشدنی بود. من نمی دانم چطور شد چرا شد و چگونه شد و اصولا از طرح این تاریخچه مقصودی دیگر دارم كه منحصر به بررسی دلایل پذیرش آقای تبریزی نیست. كه البته این انتخاب و پذیرش از سوی ایشان بسیار بحث انگیز و محل مناقشه بود، هست و خواهد بود.
آنچه از این پس به طور مختصر به آن می پردازم به طور خلاصه برخوردی است كه در درجه اول با فیلمنامه و پس از آن با فیلمنامه نویس اتفاق افتاده است. اتفاقی كه پس از ماجرای كارگردانی درباره فیلمنامه به وقوع پیوست، چیزی است كه تا ابد آن را فراموش نخواهم كرد. اینكه چرا فیلمنامه فراهم آمده از آن همه زحمت و حرارت یكسره نادیده انگاشته شد، موضوعی است كه به گمان من تجزیه و تحلیل آن سطح و نوع مناسبات موجود در سازمان ها و تاسیسات فرهنگی ما را مشخص و معلوم می كند و همزمان ادعاهای مردان موثر در فرهنگ و هنر این سرزمین را با چالشی جدی مواجه می سازد. شرح ماجرا را بشنوید، بامن هم عقیده خواهید شد.
همزمان با سپردن پروژه شهریار به آقای كمال تبریزی اعلام نگارش فیلمنامه ای دیگر با عنوان «شهریار» به دست «آقای مهدی سجاد ه چی» خبری بودكه من نخست آن را باور نكردم. طی تماسی با نویسنده محترم مطمئن شدم كه خبر صحت دارد و حالا فیلمنامه من فدای خواسته ای مبهم شده و به عنوان فیلمنامه ای كه «خواسته دست اندركاران را تامین نمی كند» و البته بدون اعلام رسمی فیلمنامه و فیلمنامه نویس یكجا كنار گذاشته شده اند.
اینكه فیلمنامه ای آن گونه كه شرح آن رفت با پژوهش و تحقیق فراوان و تایید مشاوران متعدد با نام و بی نام سیما فیلم و نیز داوری عده ای از كارشناسان و شهریارشناسان نتوانسته نظر مسئولین و دست اندركاران و احتمالا كارگردان محترم را جلب كند تا آنجا كه آن را كنار گذاشته اند، خود به خود این پرسش را پیش می آورد كه نویسنده جدید باید چگونه و طی چه مدت و با صرف چه مقدار انرژی و توان، موفق به جلب نظر دست اندركاران بشود.
و آیا اصولا این كار چقدر ضروری و شدنی است زمانی كه چنین پرسشی را با نویسنده جدید آقای سجاده چی مطرح كردیم پاسخی شنیدم كه چون «تعبیرخواب پای خواب رفته» برایم سخت و دشوار آمده و متحیر شدم. ایشان گفتند كه من فیلمنامه را «نوشته ام و هم اكنون مشغول بازنویسی آن هستم» حقیقتا حیرت كردم مگر چند وقت است چه زمان دست به كار شده اید سه چهار ماه طی سه چهار ماه كه نمی شود این قدر پیش رفته باشید، آخر چطور ممكن است می دانستم ممكن نیست. در این مدت كم حتی یك بار هم نمی شود «دیوان شهریار» را واكاوی كنید و از دل آن داستان زندگی صاحبش را بیرون بكشید. رفتم به وادی شك و تردید... اینها چطور توانسته اند آن همه كار را در این مدت كوتاه انجام بدهند
گفتم آقا جسارتا پخته خواری كه نكرده اید نكند از آن همه رنج و عذاب ما برای خودتان گنج درست كرده باشید.
نكند فیلمنامه مرا دستمایه فیلمنامه دیگری كرده اید، نكند...
پاسخ این بود، «من نوشته شما را حتی ورق هم نزده ام چه رسد به آنكه خوانده باشم.»
نمی دانم این چه مایه فخر و مباهات بود كه هم نویسنده و هم كارگردان محترم به دفعات بر این نكته پافشاری داشتند «كه ما فیلمنامه شهریار را نخوانده ایم». آقای زینال زاده نقل می كند در جلسه چاره جویی در سیمافیلم در حضور تهیه كننده و دیگران از آقای تبریزی پرسیدم فیلمنامه نادری را خوانده اید گفتند، نخیر گفتم خب بخوانید، چرا نمی خوانید اگر خواندید و خوشتان نیامد من همه حرف های خودم را پس می گیرم... از خودم می پرسم: آیا حقیقتا نخوانده بودند یا خوانده بودند و انكار می كردند و اساسا چرا مگر من چه نوشته بودم كه نخوانده مردود بود و آیا آنها می توانستند مسیر رفته شده توسط ما را دوباره و در چنین زمان كوتاهی بروند محال است.
نویسنده محترم آقای مهدی سجاده چی برای اثبات ادعای خود مبنی بر اینكه هیچ استفاده ای از فیلمنامه نخستین نكرده، چند قسمت اولیه فیلمنامه خودشان را برای من ارسال كرده و اتفاقا من آن را به دقت خواندم و بی هیچ پرده پوشی و ظاهرسازی ای تاسف خودم را به مسئولین سیمافیلم ابراز كردم. حتی به یكی دونفر از آقایان مشاورین كه حالا مدیرانی بودند زنگ زده و قضیه را گفتم، از آنها هم كاری ساخته نبود، هیچ كس نتوانست یا نخواست حتی برای یك لحظه به همه فرمان یك درنگ كوتاه بدهد و بپرسد دارید چه می كنید و چون كسی چیزی نگفت و نپرسید، فیلمنامه ساخته شد و هم اكنون تصاویر ضبط شده در استودیو در حال تدوین است و فیلم به زودی پخش خواهد شد. «بدا» به حال ما كه شكست خوردیم و خوشا به حال آنها كه موفق شدند
اكنون كه كار به پایان رسیده اخباری گفته و شنیده می شود كه حرف و حدیث های تازه ای است كارگردان محترم شهریار در مصاحبه ای تحت عنوان «تبریزی نگران شهریار» در شرق شماره ۸۱۷ تاریخ سه مرداد نكته ظریفی درباره فیلمنامه گفته اند كه گمان می كنم ماجرای طویل المدت ما و سیمافیلم را وارد فاز جدیدی كرد.
ایشان در پاسخ به پرسشی درباره فیلمنامه این طور گفته اند:
«فیلمنامه در ابتدا و در مرحله نگارش دچار اشكالات عدیده ای بود كه هنگام مطالعه حیرت كردم. ولی پس از كار فراوان و ایجاد تغییرات بنیادین در آن، فیلمنامه برای ساخت مورد استفاده قرار گرفت.»
متاسفانه من نفهمیدم مقصود ایشان از «فیلمنامه» كدام نوشته است اگر فیلمنامه جایگزین را می گویند كه آقای «سجاده چی» نوشتند و ایشان حیرت كردند و بعد بازنویسی و دچار تغییرات بنیادین گشت كه خب طبیعی است پیشتر هم عرض كردم در چنان فرصت كم، همت به كاری بعید گماشتن از خردمندی به دور بود. اما من بر این گمانم كه مقصود آقای تبریزی این فیلمنامه نیست چون نمی شود در مرحله نگارش قصه ای باشی و بعد موقع خواندنش دچار حیرت بشوی
و اما اگر مقصود آقای تبریزی از «فیلمنامه» نوشته نخستین و به قلم من است كه آرزو می كنم این طور نباشد آن وقت ماجرای جدیدی كه پیشتر عرض كردم درست شده است كه هرگز مباد زیرا:
اولا: ایشان در مرحله نگارش فیلمنامه سال ها پیش حتی خیال ساختن این سریال را هم در سر نداشتند این مرحله سال ها پیش بوده است.
دوما: ایشان و نویسنده محترم به دفعات حتی در مقابل اصرار بر خواندن فیلمنامه استنكاف ورزیده و با پافشاری غیرقابل دركی از خواندن آن سرباز زدند.
سوما: اگر ایشان فیلمنامه را خوانده و به هر دلیلی اعلام و ابراز آن را به مصلحت ندانسته اند، اصولا نه «حق» نه «اجازه» و نه «صلاحیت» ایجاد تغییرات اعم از سطحی و بنیادین «در فیلمنامه دیگری» را داشته اند.
آقایان «نامبرده شٲن و منزلتی اجل از چنین احتمالی دارند اما از آنجا كه من در طول این پروژه به دفعات شاهد و ناظر انواع «جور» و «جفاهایی» غیرقابل توجیه بوده ام جسارتا با فرض چنین و چنان احتمالاتی درباره فیلمنامه مجبور به اعلام نظر شده ام و اصولا پس از مدتی كه پیگیری هایم هیچ ثمری نداشت همه چیز را چون خاطره ای تلخ در گوشه ذهن و قلبم بایگانی كردم. ولی حرف های آقای تبریزی و متعاقب آن پرسش و پیگیری برخی دوستان و یاران و اهل خانه كه «این دیگر چه حرف هایی است» وادارم كرد به نوشتن این عرض حال
در پایان برای نخستین بار در زندگی امیدوارم من اشتباه كرده باشم و آقایان همان طور كه پیشتر مدعی شده اند حتی سطری و كلمه ای و بهره ای از «فیلمنامه نخوانده كنار گذاشته شده من» در فیلمی به نام شهریار كه به زودی پخش خواهد شد استفاده نكرده باشند.
به خاك با سر ناخن نوشته اند ما را
نویسنده نخستین فیلمنامه شهریار
علیرضا نادری
منبع : روزنامه شرق