پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

مهمان بی تکلف


مهمان بی تکلف
آورده اند که وقتی مردی را دوستی بود که مصادقت میان ایشان بودی و موافقت عظیم. از اتفاق آن دوست به مهمان دوست خود آمد. بیچاره میزبان در ضیافت انواع تکلف به جای آورد و اضیاف نعمت ها بر خوان نهاد و هر روز از نو دعوتی تازه و تکلفی می کرد. مهمان بعد از سه روز عزم رفتن کرد و چون می رفت گفت: «دریغا که مهمانی ندانستی کرد! اگر وقتی به مهمان من آیی تو را مهمان داری بیاموزم.»
میزبان خجل شد و می اندیشید که در ضیافت او چه تقصیر کرده ام و کدام دقیقه از دقایق مهمانداری فرو گذاشته. مدتی در این اندیشه می بود تا یک بار او را بدان شهر دوست سفری اتفاق افتاد و به خانه او نزول کرد. دوست مقدم او را عزیز داشت و تبجیل واجب دید و حالی ما حضری نان و سرکه پیش آورد. مهمان با خود گفت: شاید که تکلف فردا بود.
روز دیگر طعام سرد پیش او نهاد. مرد متحیر شد و گفت: «چندانی تکلف که من او را کردم مرا در مهمانداری مقصر می خواند و او هیچ دعوتی نمی کند؟» روزی پرده حشمت از میان برداشت و از او سوال کرد و گفت: «مهمانداری دوستان چنین بود؟» گفت: «بلی که تکلف بیگانگان راکنند. چون من به نزدیک تو آمدم می خواستم که یک ماه تو را ببینم و در خدمت تو باشم و چون طریق تکلف مسلوک داشتی دانستم که از وجود من تنگ آمده ای، پس پای افزار سفر راست کردم و از خدمت تو دور شدم و چون تو آمدی من از معهود خویش هیچ زیادت نمی کنم و به وجود تو منتی بر خود می نهم.
اگر یک سال میهمان من باشی مرا از تو هیچ گرانی نخواهد بود. مرد عاقل بود، انصاف بداد و یقین بدانست که تکلف کردن با مهمان از عادت کرام نیست و روی ترش کردن به اضیاف جز سیرت لئیمان نباشد.»

(عوفی، جوامع الحکایات)
منبع : روزنامه مردم‌سالاری