جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


به خانه رسیده ام قبل از دوباره باران


به خانه رسیده ام قبل از دوباره باران
«لیوان آب تو دست نخورده مانده بود.
از فرط پائیز
به سویت آمدم زیر باران
سنگی بین ما بود
به خانه رسیدم قبل از دوباره باران.
یاد گرفته ام
شیر آبی نشان گور توست
و من هر روز نزدیکتر می شوم.»
همیشه می شود میان کتابهای جدید، شاعران با استعدادی را یافت که اگر کشفی دارند شبیه کشف های دیگران نیست شبیه خودشان است و البته این بدان معنا نیست که توانسته اند به بیان مستقل دست یابند یا به طورکلی متمایز شوند از دیگران اما می تواند آغازی باشد بر این روند یعنی سایه ها را می توان دید که اشارات اند به آنچه که در پیش است اگر ابری نیاید و سایه ها را محو نکنند. در این سالها، ابرهای بسیاری آمده اند از سمت روزمرگی و پوشانده اند آفتاب استعدادهایی را که روزگاری تصور می شد شاعران بزرگی شوند و نشدند. کار منتقد در این میان، بدگمانی نیست البته با گمان نیکو بودن است که این شاعر، چنین خواهد شد و چنان؛ چرا که قادر است ضربان جهان، نبض جهان را در مچ های کلمات دریابد و ریتم شعر را با آن هماهنگ کند. «زانو به زانوی پنجره» از فرزانه شهفر، یکی از این آثار است که توسط یکی از شاعران ممتاز سی ساله اخیر به دستم رسید با این توضیح که «ممکن است در خوانش نخست، یک مقدار توی ذوق بزند به دلیل «انتزاعی» که در کار می آورد اما در خوانش های بعدی، روابط دالی و مدلولی در آن «انتزاع» مشخص می شود و ابرها کنار می روند و «شهود»، خودش را به رخ می کشد» خب! خوانش نخست کار، چنین تأثیری بر من نداشت آن روابط علت و معلولی را پیدا کردم و «شهود» هم به گمانم قابل توجه بود و بی شباهت با آثار دیگران؛ که یک شرط اساسی در کار نخست است.
[که به گمانم کار نخست شاعر باشد چرا که جایی دیگر، برنخورده ام به کتابی دیگر از او که یا من مقصرم یا همین است و لاغیر!]
«دندان ها
خفته اند روی هم
و جز خاطره ای از آفتاب برنا
قهوه خانه پیر
و نگاه تلخ چای
که می نشیند در دهان شیرین قند
چیزی از میانشان نمی گذرد.
در صف ایستادگانی مرده
که هر یک
پیاده رویی جداگانه می خواهند.»
البته نباید زیاد مصر بود بر آن تضادها و طباق هایی که در هر شعر شهفر می توان به آنها توجه کرد یا نکرد؛ اینها، کمی از آن انتزاع کم می کنند اما به هر حال انتزاع، انتزاع است و من، کمتر، دلبسته اش. به گمانم هر جا که با روشنی و عینیت مواجهیم در این شعرها، آن شهود، مشخص تر است؛ گیراتر است؛ مؤثرتر است و البته دورتر، از «موفقیت ها یا شکست های نسلی» که شاعر، محصور در آن، می خواهد به رویکردی دیگر برسد.
دو
«از میان خواب های خسته ام
یکی را بیدار کنی
قصه ای کنار پنجره روشن می شود
کلاغ و باد و کلاه.‎/‎/
کلاغ می پرد
کلاه بر سر من می نشیند
و باد ناله را به قصه بعد می رساند.»
طبیعتاً این نوع روشنی برای من منتقد، جذاب تر است تامثلاً قدم زدن شاعر در تاریکی ناکجایی که خود نداند کجاست و من ندانم کجاست و کس نداند کجاست! با این همه شاعر نباید از یاد ببرد که این نوع متصل کردن عناصر روایت در شعر، ادامه همان روند «مضمون سازی» در شعر کهن است که لزوماً بد هم نیست خوب است اما نمی شود به عنوان شگردی مستمر، ادامه اش داد که مثلاً «کلاغ» را از «کهن الگو»یی در افسانه ها بگیری و باد و کلاه را اضافه کنی و بعد هم با این ترفند، یک ارتباط استعاری، میان سطور ایجاد کنی؛ نه!اصلاً نمی شود حتی سه یا چهار بار آن را تکرار کرد و موفق بود. چرا چون این «مضمون سازی» خلاف «مضمون سازی کهن» فارغ است از نشانه های فرامتنی یا لااقل اتصالش به این نشانه ها، آنقدرها مستحکم نیست تا از «فضای چند نسلی» این مضمون ها هوا بگیرد و بتواند چون شاعران کلاسیک، سالها، زیر امواج مضمون سازی، زنده بماند. به گمانم شاعر اگر بخواهد این روند را پی بگیرد باید وارد مسیر دیگری شود و آن اتصالات فرامتنی را- گیرم با رویکردی جدید- مستحکم تر کند. این «استحکام» می تواند تضمین کننده آینده شعری اش باشد.
سه
«.‎/‎/ در این عبور بی امان
هر لحظه نامی دارم که نمی دانم
پس چگونه می دانم
که سگ ها حرف می زنند با من
من پارس می کنم با سگ ها
و گربه ها بی جهت می گریزند یا نه
چگونه می دانم
که واژه ها در کوچه ای دراز راه می روند
تا یک شب
از عاقبت کوچه به دریا بریزند
کاسه کاسه دریا بخشکد
و ماهیگیران خسته
سبد سبد ماهی بر دارند از ته دریا
زنده یا مرده.‎/.»
ترجیح می دهم که یک شاعر را با سطور فوق یا مثل آن معرفی کنم به دیگران. خب! پسند است دیگر! اساساً چندان «پیچیده پسند» نیستم نه این که از پیچیدگی در معنا بدم بیاید، از پیچیدگی تحمیلی از سوی شاعر- و نه شعر- به مخاطب بدم می آید از این که سطح نخستین شعر، مبهم باشد و نتوانی از آن سر در بیاوری و هی سعی کنی و سعی کنی و آخرش پشت این در بسته هیچ چیزی نباشد مگر بهانه یک کودک پنهان در پس ذهن شاعر، که غلط املایی دارد برای ورود به حوزه شعر، بدم می آید. خوشبختانه فرزانه شهفر، غلط های املایی اش کم است. برای کتاب اولش که خوب است. هیچ کس با کتاب اولش نمره بیست نمی گیرد [آن معدودی هم که گرفتند، بعدها اکثراً متوقف شدند] نمره شهفر، قابل قبول است برای این که بگویی «این کتاب درآمده تازگی ها؛ بعضی کارهایش به دل می نشیند.» باور کنید اگر می شد در مورد ۸۰ درصد کتاب های تازه منتشر شده، فقط همین دو جمله را به زبان آورده الآن، «بحران مخاطب» نداشتیم و انبوهی از کتاب هایی که سال هاست در کتابفروشی ها، چشم به راه مشتری اند، تا ابد چشم به راه نمی ماندند!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران