یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

تا سرا پرده احساس توان گیرم


تا سرا پرده احساس توان گیرم
نمی دانم راه خویش روم یا آنکه دل به آنکه راه می گوید سپارم. نمی دانم از آنچه فیض می دانم کام گیرم یا آنچه فیض شمارنش...
اینقدر به دنیا تنیده شوم که دیده نشوم یا آنکه آنقدر از آن فاصله گیرم که چشمی در نیابدم. اما گام به کجا نهم. چشم به چه بدوزم و دل را ز چه مملو نمایم که تلالو، محبت و موهبت تو در آن نباشد؟
خوشا بشر که بر دلش عشق نشیند. خوشا دل که عشق به آن عظمتش در آن توان گیرد.
تا سراغ چشم آید، زلالی یا که دریا سازد. به پا که آید، سست گردد. جان نیز که چو عشق آید ستانده شود. اما نگین دل که مهربان دوستی چو عشق گیرد و به آن بر قید تپش ماند و چون دل کامروا شود مرده جان گیرد، قدم قوت و آسان گیرد و چشم به اندرونش جهان گیرد و آدمی توان گیرد.
باری تعالی عشق به دل کن تا تو دریابم و نگاهدار نفس خویش باشیم که بیم باشد که خود را نیز رحم نکند!

جلال فیروزی.ساوه
منبع : روزنامه کیهان