پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دین و ‌سیاست‌


دین و ‌سیاست‌
آیا سیاست‌ جزء برنامهٔ‌ اسلام‌ است‌ و آیا جامعهٔ‌ مسلمان‌ باید حكومت‌ خود را بر اساس‌ تعلیمات‌ اسلام‌ برپا كند؟
نخست‌ برای‌ توضیح‌ سئوال‌ باید مراد از سه‌ عنوان‌ «اسلام»، «سیاست» و «دخالت‌ اسلام‌ در سیاست» روشن‌ شود:
اسلام‌ عبارت‌ است‌ از آنچه‌ از جانب‌ خداوند توسط‌ نبی‌ اكرم(ص) برای‌ هدایت‌ بشر فرستاده‌ شده‌ است‌ و برای‌ شناخت‌ آن‌ باید به‌ قرآن، سنت‌ و عقل‌ مراجعه‌ كرد و قرآن‌ كه‌ اعجازش‌ سند رسالت‌ و آیاتش‌ بی‌كم‌ و كاست، وحی‌ الهی‌ است، مهمترین‌ مرجع‌ برای‌ شناخت‌ اسلام‌ است.
«سنت» به‌ معنای‌ گفتار و رفتار رسول‌ الله، به‌ حكم‌ آیات‌ قرآن‌ متن‌ اسلام‌ محسوب‌ می‌شود: «وَ‌ اَنَزَلنا اِلیكَ‌ الذٍّكرَ‌ لِتُبَیٍّنَ‌ لَلناسِ‌ ما نُزٍّلَ‌ اِلَیهم»، «و این‌ قرآن‌ را به‌ سوی‌ تو فرود آوردیم‌ تا برای‌ مردم‌ آن‌ چه‌ را به‌ سوی‌ ایشان‌ نازل‌ شده‌ است‌ توضیح‌ دهی»، «ما آتاكُم‌ الرَّسولُ‌ فَخُذوه‌ وَ‌ ما نَهاكُم‌ عَنه‌ فَانتَهُوا»، «آنچه‌ را فرستاده‌ [ او ] به‌ شما داد. آن‌ را بگیرد و از آن‌ چه‌ شما را بازداشت، باز ایستید». «لَقَد كانَ‌ لَكُم‌ فی‌ رَسولِ‌اللهِ‌ اُسوَهٌٔ‌ حَسَنَهٌٔ» ، «قطعاً‌ برای‌ شما در [ اقتدار ] رسول‌ خدا سرمشقی‌ نیكوست».
«سنت‌ ائمه‌ اطهار» علیهم‌السلام‌ نیز به‌ حكم‌ سنت‌ متواتر نبوی‌ در حدیث‌ ثقلین‌ و مانند آن، نزد شیعیان، متن‌ دین‌ به‌ شمار می‌آید.
«عقل» با اثبات‌ وجود خدا، لزوم‌ ارسال‌ رُسل‌ و عصمت‌ آنان، نه‌ تنها پشتوانه‌ اعتقاد به‌ دین‌ است‌ بلكه‌ احكام‌ قطعی‌ آن‌ به‌ عنوان‌ یكی‌ از منابع‌ شناخت‌ اسلام‌ محسوب‌ می‌شود.
«سیاست» گرچه‌ دارای‌ معانی‌ متعددی‌ است‌ اما آنچه‌ در اینجا مورد بحث‌ است، سیاست‌ به‌ معنای‌ حكومت‌ و ادارهٔ‌ امور جامعه‌ است.
و مراد از «دخالت‌ اسلام‌ در سیاست»، این‌ است‌ كه‌ حوزهٔ‌ فعالیتهای‌ حكومتی، از قبیل‌ نحوهٔ‌ تشكیل‌ حكومت، اختیار تقنین‌ و تصمیم‌گیریهای‌ حكومتی، چگونگی‌ مشاركت‌ مردم‌ در ادارهٔ‌ جامعه، اختصاص‌ اموال‌ حكومتی‌ و ارتباط‌ با دول‌ و ملل‌ بیگانه‌ و مسائلی‌ از این‌ دست‌ كه‌ از آن، به‌ «حقوق‌ اساسی» نیز تعبیر می‌شود، جزء تعالیم‌ اسلام‌ است، به‌ این‌ معنا كه‌ از یك‌ سو همهٔ‌ این‌ مسائل‌ در اسلام‌ بیان‌ شده‌ و رأی‌ اسلام‌ در كنار آرای‌ دیگر مكاتب، روشن‌ و یا از منابع‌ آن، قابل‌ دستیابی‌ است، و از سوی‌ دیگر هر فعالیتی‌ در این‌ حوزه‌ در جامعهٔ‌ اسلامی‌ می‌بایست‌ مطابق‌ با رأی‌ اسلام‌ باشد و در غیر این‌ صورت‌ نامشروع‌ خواهد بود.
با این‌ بیان، مراد از «عدم‌ دخالت‌ اسلام‌ در سیاست»، این‌ خواهد بود كه‌ تصمیم‌گیری‌ در این‌ حوزه‌ از فعالیت‌ انسان، به‌ خود او واگذار شده‌ تا دربارهٔ‌ این‌ مسائل، تصمیم‌گیری‌ و عمل‌ نماید و دین، در این‌ مقوله، نظر یا حكم‌ خاصی‌ ندارد.
در این‌ صورت، اگر سیاستگزاران‌ در جامعه‌ای‌ كه‌ اكثریت‌ آنها را متدینین‌ تشكیل‌ می‌دهد، در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین‌ در عملكردها، متأثر از دین‌ و باورها و ارزشهای‌ پذیرفته‌ شدهٔ‌ دینی‌ نباشند، این‌ مقدار از دخالت‌ دین‌ در سیاست، كه‌ مناسب‌ منظر جامعه‌شناس‌ است، مورد نظر این‌ مقاله‌ نیست.
با این‌ توضیح‌ به‌ سئوال‌ بازمی‌گردیم: آیا اسلام، تنها برای‌ هدایت‌ بشر به‌ سوی‌ ‌‌سعادت‌ اخروی‌ آمده‌ است‌ و تنظیم‌ امور جامعه‌ و سیاست‌ را به‌ عهدهٔ‌ مردم‌ گذاشته‌ تا آن‌ را به‌ هر نحو كه‌ می‌خواهند، اداره‌ كنند، یا این‌ كه‌ حكومت‌ و سیاست‌ نیز در دستور رسالت‌ و برنامهٔ‌ اسلام‌ قرار دارد و می‌توان‌ قوانین‌ آن‌ را از منابع‌ اسلام‌ به‌ دست‌ آورد؟
اگر حكومت‌ و سیاست‌ را خارج‌ از حوزهٔ‌ اسلام‌ دانستیم، نخواهیم‌ توانست‌ حكومتی‌ را به‌ اسلام‌ نسبت‌ دهیم‌ و آن‌ را حكومت‌ اسلامی‌ بنامیم‌ گرچه‌ آن‌ حكومت، در جامعه‌ مسلمین‌ و توسط‌ آنان‌ اداره‌ شود.
حكومت‌ و سیاست‌ اسلامی، آن‌ است‌ كه‌ از متن‌ اسلام‌ به‌ دست‌ آمده‌ باشد.
نخست‌ به‌ طور اجمال، دو نظریه‌ را در این‌ باره‌ ذكر می‌كنیم:
۱) هدف‌گیری‌ دین‌ به‌ سوی‌ آخرت‌ و تأمین‌ سعادت‌ اخروی‌ است‌ و دنیا به‌ آن‌ میزانی‌ كه‌ به‌ كار سعادت‌ اخروی‌ می‌آید یا در كار آن‌ مزاحمت‌ می‌كند مورد نظر دین‌ است. این‌ سخن‌ به‌ این‌ حد، در خصوص‌ مسأله‌ «حكومت»، مجمل‌ است. آیا دخالت‌ در امر حكومت‌ و قانونگذاری‌ توسط‌ دین، از اموری‌ است‌ كه‌ مددكار سعادت‌ اخروی‌ است‌ یا خیر؟
در مواردی، ظاهر عبارات‌ كسانی، این‌ است‌ كه‌ اسلام‌ از امور دنیا، تنها به‌ تعیین‌ حلال‌ و حرام‌ آنچه‌ به‌ سامان‌ و ادارهٔ‌ جامعه‌ مربوط‌ است، می‌پردازد اما خود، طرحی‌ برای‌ آن‌ ارائه‌ نمی‌كند لذا اسلام، طرحی‌ برای‌ حكومت‌ و ادارهٔ‌ جامعه‌ ندارد.
۲) حكومت‌ و ادارهٔ‌ جامعه، از مهمترین‌ اموری‌ است‌ كه‌ اسلام، از آن‌ سخن‌ گفته‌ است. تعالیم‌ و فرامین‌ اسلام‌ در باب‌ حكومت، شامل‌ كلیاتی‌ است‌ كه‌ اولاً: می‌تواند در تمام‌ زمانها و مكانها و در هر سطح‌ از تكامل‌ علم‌ و تكنولوژی، جامعه‌ را اداره‌ كند. از جمله‌ اسلام، اختیار قانون‌گذاری‌ موقت‌ و موردی‌ و نیز اختیار اجرای‌ آن‌ را در قالب‌ خاصی‌ به‌ حكومت‌ داده‌ است. همچنین‌ روش‌ و ملاكات‌ كلی‌ این‌ قانون‌گذاری‌ و اجرا را بیان‌ كرده‌ است.
۳) تخطی‌ از آن‌ اصول، «مشروعیت» حكومت‌ را زیر سؤ‌ال‌ می‌برد و در نتیجه، تمامی‌ قوانین‌ و تصرفات‌ حكومت، از درجهٔ‌ اعتبار ساقط‌ می‌شود.
آری‌ «اصلاح‌ و سامان‌ امور جامعه»، مقدمه‌ای‌ برای‌ هدف‌ برتر اسلام، یعنی‌ خداشناسی‌ و خداپرستی‌ است‌ امااین‌ بدان‌معنا نیست‌ كه‌آن‌ را مغفول‌گذارده‌ است.
● ‌برداشت‌ عمومی‌ مسلمانان‌ از سیاست‌ در اسلام‌
درك‌ عمومی‌ و مأنوس‌ مسلمانان‌ از اسلام، كه‌ از آن‌ به‌ «ارتكاز متشرعه» تعبیر می‌شود، از ابتدای‌ ظهور اسلام‌ تاكنون‌ چنین‌ بوده‌ كه‌ گسترهٔ‌ تعالیم‌ و فرامین، اسلام‌ تمامی‌ ابعاد زندگی‌ انسان‌ و به‌ ویژه‌ حكومت‌ و سیاست‌ را فراگرفته‌ است، منشأ این‌ برداشت‌ عمومی‌ را می‌توان‌ در دو امر واقعی‌ و عینی‌ (نه‌ پیشداوری‌ ذهنی‌ و انتظار بیهوده‌ از دین) جستجو كرد:
۱) تشكیل‌ حكومت‌ توسط‌ پیامبر اسلام:
گرچه‌ تبلیغ‌ اسلام‌ از آغاز بعثت، علاوه‌ بر جنبهٔ‌ عبادی‌ و ایجابی، رنگ‌ سیاسی‌ نیز در بُعد عدم‌ پذیرش‌ حكومت‌ كفر داشت‌ اما شكوفایی‌ سیاست‌ اسلام‌ با شكل‌گیری‌ حكومت‌ اسلامی، به‌ اوج‌ خود رسید. پیامبراكرم(ص)، قبل‌ از هجرت، زمینهٔ‌ تشكیل‌ حكومت‌ را فراهم‌ كرده‌ و مسلمانان‌ در میان‌ خود شاهد تشكیل‌ اولین‌ حكومت‌ اسلامی‌ توسط‌ شخص‌ پیامبر بودند.
۲) موضعگیری‌ اسلام‌ در تمامی‌ صحنه‌های‌ سیاست‌ و حكومت:
تبیین‌ دایرهٔ‌ اموال‌ حكومتی‌ و بیت‌المال‌ در قرآن‌ و سنت، وجوب‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر در اصلاح‌ جامعه‌ و جلوگیری‌ از مفاسد آن، داوری‌ اسلام‌ در مجلس‌ قضا از زبان‌ پیامبر «اِنَّما اقضی‌ بَینَكُم‌ بِالبَیٍّناتِ‌ وَ‌ الایمان»، قانونگذاری‌ اسلام‌ در مجازات‌ متخلفین‌ و ایجاد ضمانتهائی‌ بیرونی‌ جهت‌ اجرای‌ قوانین‌ (عدم‌ اكتفأ به‌ ضمانتهای‌ اخلاقی)، لمس‌ احكام‌ اسلام‌ در خانه‌ و مدرسه‌ و بازار، نزول‌ آیات‌ قرآن‌ در چگونگی‌ و حیطهٔ‌ ارتباط‌ با ملل‌ و دول‌ بیگانه‌ و بسیاری‌ دیگر از احكام‌ اجتماعی، جای‌ شكی‌ برای‌ هیچ‌ مسلمانی‌ باقی‌ نمی‌گذارد كه‌ اسلام‌ دربارهٔ‌ سیاست‌ و حكومت‌ و ادارهٔ‌ جامعه، دارای‌ برنامه‌ است.
برخی‌ از منكرین‌ «سیاست» در اسلام، خود به‌ این‌ ارتكاز معترفند:
علی‌ عبدالرازق، از معاصران‌ اهل‌ سنت‌ و مد‌عی‌ «جدایی‌ دین‌ از سیاست»، در بخش‌ رسالت‌ و حكومت‌ از كتاب‌ «الاسلام‌ و اصول‌ الحكم» می‌نویسد:
«شاید بتوان‌ این‌ اندیشه‌ را كه‌ حكومت‌ رسول‌ اكرم‌ - صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ - جزء برنامهٔ‌ رسالت‌ آن‌ حضرت‌ بوده‌ است‌ (و در نتیجه‌ اسلام، دارای‌ برنامهٔ‌ حكومت‌ است) سازگار با سلیقهٔ‌ عمومی‌ مسلمانان‌ و آنچه‌ از احوال‌ ایشان‌ به‌ ذهن‌ می‌رسد، دانست‌ و آرای‌ جمهور علمأ مسلمین‌ را نیز همین‌ دانست.»
در جای‌ دیگر می‌نویسد:
«مسلمانان‌ این‌ اندیشه‌ را با رضایت‌ می‌پذیرند.»
این‌ ارتكاز عمومی‌ كه‌ برخاسته‌ از متن‌ كتاب‌ و سنت‌ است‌ و انتظار «دخالت‌ دین‌ در حكومت»، فضای‌ ذهنی‌ مخاطبان‌ وحی‌ و سنت‌ را در روزگار صدر اسلام‌ برای‌ ما ترسیم‌ می‌كند.این‌ فضای‌ ذهنی، ما را در رجوع‌ به‌ متون‌ دینی‌ یاری‌ می‌نماید زیرا اگر برداشت‌ امروز ما از یك‌ آیه‌ یا روایت، ناشی‌ از پیش‌ فرض‌ «عدم‌ دخالت‌ دین‌ در سیاست» باشد، به‌ گونه‌ای‌ كه‌ بدون‌ این‌ پیش‌ فرض، چنین‌ برداشتی‌ از ظاهر آیه‌ یا روایت‌ صحیح‌ نمی‌بود، آن‌ برداشت‌ حجیت‌ نخواهد داشت، مگر آن‌ كه‌ «عدم‌ دخالت‌ دین‌ در سیاست» به‌ صورت‌ قطعی، ثابت‌ و مبرهن‌ گردد كه‌ در این‌ صورت‌ فضای‌ ذهنی‌ مذكور تخطئه‌ شده‌ است.
● ‌محور اصلی‌ سیاست‌ اسلام، امامت‌ و رهبری‌
مردم‌ در امور زندگی‌ خود دارای‌ سیره‌ و روشی‌ هستند كه‌ شرع‌ اسلام‌ با بسیاری‌ از آنها موافقت، و با برخی، مخالفت‌ كرده‌است. گاه‌ روش‌ آنان‌ را به‌ كلی‌ انكار كرده، مانند ربای‌ قرضی، و گاه‌ در اجزأ و شرایط‌ آن‌ تغییراتی‌ داده‌ است، مانند ازدواج‌ وارث.
در باب‌ «حكومت» نیز مردم‌ از دیرباز روشهایی‌ اعمال‌ می‌كرده‌اند اما اسلام، حكومت‌ خاصی‌ را تشریع‌ و تجویز نموده‌ است‌ یعنی‌ اجزأ و شرایط‌ آن‌ را تغییر داده‌ و محتوای‌ خاصی‌ به‌ آن‌ بخشیده‌ است.
مهمترین‌ اصل‌ از حقوق‌ اساسی‌ حكومت‌ اسلامی، یعنی‌ «مشروعیت»، مستند به‌ وحی‌ است‌ و در قالب‌ اعطأ اختیارات‌ در تصمیم‌گیریهای‌ حكومتی‌ به‌ پیامبر و ولی‌ امر و لزوم‌ اطاعت‌ از فرامین‌ او وارد شده‌ است. «اَطیعُوا اللهَ‌ وَ‌ اَطیعُوا الرَّسولَ‌ وَ‌ اُولی‌الا‌ َمر مِنكُم».
مراد از اطاعت‌ رسول‌ و اولی‌ الامر، به‌ قرینهٔ‌ تكرار «اَطیعُوا» و مهمتر از آن، به‌ قرینهٔ‌ سیاق‌ آیه، اطاعت‌ در امر حكومت‌ و قضا است، نبی‌اكرم(ص) پس‌ از بعثت، دارای‌ دو منزلت‌ بود. یكی‌ منزلت‌ «بیان‌ دین» برای‌ مردم‌ «وَ‌ اَنزَلنا اِلیكَ‌ الذٍّكرَ‌ لِتُبَیٍّنَ‌ لِلناس‌ ما نُزٍّلَ‌ اِلَیهِم» و دیگری‌ حكومت‌ و قضا «لِتَحكُمَ‌ بَینَ‌الناسِ‌ بِما اَراكَ‌ الله». «ما این‌ كتاب‌ را به‌ حق‌ بر تو نازل‌ كردیم، تا میان‌ مردم‌ به‌ [ موجب‌ ] آنچه‌ خدا به‌ تو آموخته‌ داوری‌ كنی».در این‌ كه‌ حكومت‌ نبی‌اكرم(ص)، حكومتی‌ اسلامی‌ - به‌ معنای‌ مذكور در ابتدای‌ مقاله‌ - و نشأت‌ گرفته‌ از وحی‌ و بخشی‌ از وظیفهٔ‌ دینی‌ آن‌ حضرت‌ بوده، اختلافی‌ میان‌ فرق‌ اسلامی‌ وجود نداشته‌ است. از فرمان‌ هجرت‌ گرفته‌ تا اذن‌ جهاد و طریق‌ قتال‌ و تقسیم‌ غنائم‌ و اموال‌ حكومتی‌ و رفع‌ خصومات‌ و حتی‌ طریق‌ تصمیم‌گیری‌ در مسائل‌ حكومتی، همه‌ و همه‌ از طریق‌ وحی‌ بوده‌ است‌ و به‌ مقتضای‌ اتصال‌ وحی، مسلمانان‌ همواره‌ منتظر بودند تا در مسائل‌ مربوط‌ به‌ حكومت، احكامی‌ از جانب‌ خدا نازل‌ شود و یا آن‌ حضرت‌ خود، بر اساس‌ احكام‌الاهی، تصمیم‌گیری‌ فرماید.
این‌ كه‌ «امر حكومت، به‌ دست‌ خداست»، حتی‌ قبل‌ از هجرت‌ و تشكیل‌ حكومت، توسط‌ نبی‌اكرم(ص)، بیان‌ شده‌ بود، آنجا كه‌ حضرت‌ در موسم‌ حج‌ در پاسخ‌ به‌ رئیس‌ قبیله‌ بنی‌عامر كه‌ پیشنهاد كرد «با تو بیعت‌ می‌كنیم‌ به‌ شرط‌ این‌ كه‌ پس‌ از تو حكومت‌ با ما باشد» فرمود: «امر خلافت‌ به‌ دست‌ خداست‌ و آن‌ را به‌ هر كس‌ بخواهد می‌سپارد».
اختلاف‌ شیعه‌ و سنی‌ نیز در مسأله‌ خلافت‌ پس‌ از نبی‌اكرم(ص) (نه‌ امامت‌ كه‌ معنایی‌ وسیع‌تر از خلافت‌ دارد) بیشتر در طریق‌ انتخاب‌ حاكم‌ است. در غیر این‌ صورت‌ او‌لاً: هر دو گروه، نظریهٔ‌ خود را مستند به‌ وحی‌ و سنت‌ می‌دانند، ثانیاً: در طریق‌ ادارهٔ‌ جامعه‌ به‌ قرآن‌ و سیرهٔ‌ نبوی‌ تمسك‌ می‌كنند.
آیاتی‌ كه‌ دربارهٔ‌ واقعهٔ‌ غدیر نازل‌ شده‌ است‌ به‌ روشنی‌ بر این‌ نكته‌ تصریح‌ دارد كه‌ مسألهٔ‌ خلافت، جزء دین‌ است. «یا اَیُّهاالرَّسولُ‌ بَلٍّغ‌ ما اُنزِلَ‌ اِلیكَ‌ مِن‌ رَبٍّكَ‌ وَ‌ اِن‌ لَمَتَفعَل‌ فَما بَلَّغتَ‌ رِسالَتَه.» «ای‌ پیامبر، آنچه‌ از جانب‌ پروردگارت‌ به‌ سوی‌ تو نازل‌ شده، ابلاغ‌ كن، و اگر نكنی‌ پیامش‌ را نرسانده‌ای».
آنچه‌ پیامبر در این‌ آیه‌ مأمور به‌ ابلاغ‌ آن‌ بود، كه‌ اگر ابلاغ‌ نمی‌كرد رسالت‌ را انجام‌ نداده‌ بود، مسألهٔ‌ امامت‌ و خلافت‌ است. در آیهٔ‌ دیگری‌ كه‌ در این‌ باره‌ نازل‌ شده‌ می‌فرماید:
«اَلیَومَ‌ یَئِسَ‌ الَّذینَ‌ كَفَروا مِن‌ دینُكم‌ فَ‌لاتَخشَوهُم، وَ‌اخشَونِ‌ الیَومَ‌ اَكمَلتُ‌ لَكُم‌ دینَكُم‌ وَ‌ اَتمَمتُ‌ عَلَیكُم‌ نِعمَتی‌ وَ‌ رَضیتُ‌ لَكُم‌ الا‌ ِسلامَ‌ دیناً.» «امروز كسانی‌ كه‌ كافر شده‌اند، از [ كارشكنی‌ در ] دین‌ شما نومید گردیده‌اند پس، از ایشان‌ مترسید و از من‌ بترسید. امروز دین‌ شما را برایتان‌ كامل‌ و نعمت‌ خود را بر شما تمام‌ گردانیدم، و اسلام‌ را برای‌ شما [ به‌ عنوان‌ ] آیینی‌ برگزیدم».
آخرین‌ امید كفار برای‌ نابودی‌ اسلام‌ این‌ بود كه‌ پس‌ از رحلت‌ رهبر دین، شوكت‌ اسلام‌ رو به‌ افول‌ گذارد و امت‌ اسلامی‌ دچار تزلزل‌ و هرج‌ و مرج‌ شده‌ و از دین‌ خود برگردند. ابلاغ‌ «ولایت»، این‌ امید را به‌ یأس‌ مبدل‌ ساخت. از آیات‌ مربوط‌ به‌ واقعهٔ‌ غدیر به‌ دو نكته، كه‌ ارتباط‌ مستقیم‌ با موضوع‌ مقاله‌ دارد، توجه‌ بیشتر می‌كنیم:
۱) در واقعهٔ‌ غدیر، آنچه‌ از طرف‌ رسول‌اكرم(ص) به‌ مردم‌ ابلاغ‌ شد، ولایت‌ علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) بود. كیفیت‌ این‌ ابلاغ‌ در غدیر و نگرانی‌ حضرت‌ از اعلام‌ آن، بگونه‌ای‌ است‌ كه‌ تعبیر «مَن‌ كُنتُ‌ مَولاه‌ فَهذا عَلِیُّ‌ مَولاه» جز با معنای‌ «سرپرستی‌ و ولایت»، سازگاری‌ ندارد. فرازهای‌ نخستین‌ خطبهٔ‌ غدیر، كه‌ حضرت‌ از رحلت‌ خود در آینده‌ نزدیك‌ خبر می‌دهد، گویای‌ پیش‌بینی‌ وضعیت‌ امت‌ پس‌ از رحلت‌ است. عبارت‌ «اَلَستُ‌ اَولی‌ بِكُم‌ مِن‌ اَنفُسِكُم» كه‌ دلالت‌ بر اختیار تصرف‌ در امور مسلمین‌ و حكومت‌ بر آنان‌ را دارد، مفسر عبارت‌ پس‌ از آن، یعنی‌ «من‌ كنت‌ مولاه‌ فهذا علی‌ مولاه» است. همچنین‌ فرازهایی‌ پایانی‌ خطبه‌ كه‌ حضرت‌ برای‌ انجام‌ رسالت‌ و ولایت‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب(ع) تكبیر می‌گوید و مردم‌ را وا می‌دارد تا به‌ علی(ع) تبریك‌ بگویند، و بسیاری‌ از قرائن‌ دیگر كه‌ علامه‌امینی(ره) در كتاب‌ الغدیر جمع‌آوری‌ كرده‌ است، شاهد این‌ ادعاست‌ حضرت‌ امیر، در آن‌ روز بصورت‌ رسمی‌ به‌ جانشینی‌ پیامبر(ص) در امر حكومت، منصوب‌ گردید. ما در اینجا به‌ جنبهٔ‌ تاریخی‌ این‌ نصب‌ و آنچه‌ پس‌ از رحلت‌ حضرت‌ رسول(ص) رخ‌ داد، نظر نداریم‌ كه‌ تأكید بر آن‌ مفید فایده‌ نیست. تنها تأكید می‌كنیم‌ كه‌ پیامبر(ص)، جانشین‌ و خلیفهٔ‌ خود را از طرف‌ خداوند و به‌ امر او به‌ مردم‌ معرفی‌ كرد.
۲) در هر دو آیهٔ‌ مربوط‌ به‌ واقعهٔ‌ غدیر، این‌ نكته‌ تصریح‌ شده‌ كه‌ آنچه‌ در آن‌ روز ابلاغ‌ شد، جزء دین‌ و برنامهٔ‌ رسالت‌ و بلكه‌ مهمترین‌ جزء آن‌ است. در آیهٔ‌ نخست:
۱) یا اَیُّهاالَرَّسولُ‌ بَلٍّغ. خطاب‌ با «رسول» و دستور ابلاغ، نشان‌ می‌دهد كه‌ صحبت‌ از وظیفهٔ‌ «رسالت» است.
۲) ما اُنزِلَ‌ اِلیكَ‌ مِن‌ رَبٍّكَ. موضوع‌ ابلاغ، وحی‌ الهی‌ است.
۳) وَ‌ اِن‌ لَم‌ تَفعَل‌ فَما بَلَّغتَ‌ رِسالَتَه. لسان‌ تهدیدگویای‌ اهمیت‌ موضوع‌ است.
در آیهٔ‌ دوم‌ نیز تعابیر «اَكمَلتُ، اَتمَمتُ‌ وَ‌ رَضیتُ» كه‌ می‌گوید اسلام‌ منهای‌ ولایت، نه‌ كامل‌ و تمام‌ است‌ و نه‌ مورد پسند خدا، بیانگر اهمیت‌ ولایت‌ و حكومت‌ در اسلام‌ است. جای‌ تردید نمی‌ماند كه‌ «حكومت»، جزء دین‌ و برنامهٔ‌ رسالت‌ است.
پس‌ از دوران‌ ائمه‌اطهار(ع)، فقیه‌ واجد شرایط‌ از طرف‌ امام‌ معصوم(ع) و به‌ نیابت‌ از او به‌ ولایت‌ و حكومت‌ نصب‌ شده‌ است، كه‌ روایات‌ متعددی‌ در كتب‌ مربوط‌ بر آن‌ دلالت‌ دارد.
در فقه‌ نیز، تصد‌ی‌ «ولایت» از جانب‌ فقیه، از جمله‌ واجبات‌ كفایی‌ شمرده‌ شده‌ است. یعنی‌ «ولایت‌ فقیه» در اسلام، یك‌ حكم‌ اولی‌ و واجب‌ نفسی‌ است.
دیگر از احكام‌ مهم‌ در حكومت‌ اسلامی‌ و اجزأ مهم‌ حقوق‌ اساسی‌ اسلام، بیان‌ حیطهٔ‌ اختیارات‌ حكومت‌ است. چنانچه‌ گفته‌ شد «ولی‌ امر» به‌ استناد آیهٔ‌ «اَطیعُوا اللهَ‌ وَ‌ اَطیعُوا الرَّسُولَ‌ وَ‌ اوُلِی‌الا‌ َمرِ‌ مِنكُم» دارای‌ اختیار تصمیم‌گیری‌ در مسائل‌ حكومتی‌ و قانونگذاری‌ است.
دایرهٔ‌ قانونگذاری‌ حكومت، شامل‌ هر فعالیتی‌ كه‌ در تشریع‌ اسلامی، مباح‌ شناخته‌ شده‌ و نص‌ خاصی‌ بر وجوب‌ یا حرمت‌ آن‌ وجود ندارد، می‌شود. حاكم‌ می‌تواند این‌ گونه‌ فعالیتها را كه‌ دارای‌ احكام‌ غیرالزامی‌اند، واجب‌ یا ممنوع‌ كند. مثلاً‌ احیای‌ زمین‌ در شرع‌ اسلامی‌ از فعالیتهای‌ مباح‌ است‌ اما حاكم‌ می‌تواند بنابر مصالح‌ زمان‌ و جامعهٔ‌ خود، آن‌ را واجب‌ یا حرام‌ كند و یا محدودیت‌ و شرایطی‌ قرار دهد و اطاعت‌ از احكام‌ او در این‌ امور، به‌ حكم‌ آیهٔ‌ مزبور، واجب‌ خواهد بود.
اما نسبت‌ به‌ اموری‌ كه‌ در اسلام، واجب‌ یا حرام‌ است، چنین‌ اختیاری‌ ندارد، چرا كه‌ اطاعت‌ ولی‌امر نمی‌تواند منافی‌ و متضاد با «اطاعت‌ خدا» باشد. مثلاً‌ «ربا» در اسلام، حرام‌ است‌ و حاكم‌ نمی‌تواند به‌ صرف‌ صلاح‌ دید خود، برای‌ آن‌ حكم‌ ثانوی‌ جعل‌ كند.
آری، در فرض‌ تزاحم‌ دو حكم‌ الزامی، آنجا كه‌ ترجیح‌ یك‌ طرف، بازتاب‌ اجتماعی‌ داشته‌ باشد، حكم‌ به‌ ترجیح‌ یك‌ طرف، باید از ناحیهٔ‌ «ولی‌ امر» صورت‌ گیرد. حكم‌ به‌ ترجیح‌ در تزاحم‌ احكام‌ الزامی، گرچه‌ از اختیارات‌ ولی‌ امر است، اما حكم‌ ثانوی‌ محسوب‌ نمی‌شود. اعطأ این‌ اختیارات‌ به‌ حاكم‌ اسلامی، از عناصر مهم‌ سیاست‌ اسلام‌ است‌ كه‌ باعث‌ گردیده‌ اسلام، دینی‌ جاودان‌ و قابل‌ اجرا در هر زمان‌ و مكانی‌ باشد.
بی‌شك‌ مضمون‌ فرامین‌ حكومتی، حتی‌ در حكومت‌ نبی‌اكرم«ص»، كه‌ بر اساس‌ مصالح‌ موقعیتی‌ و زمان‌ و مكان‌ خاص‌ آن‌ صادر شده‌ است، جزء دین‌ و از قوانین‌ ثابت‌ و لایتغیر آن‌ محسوب‌ نمی‌شود اما اصل‌ جواز صدور آن، و نیز لزوم‌ اطاعت‌ از آن، یك‌ حكم‌ ثابت‌ و جزء دین‌ است. احكام‌ موردی‌ و حكومتی‌ كه‌ توسط‌ نبی‌اكرم(ص) یا امیرالمؤ‌منین(ع) صادر شده‌ است، گرچه‌ جزء دین‌ نیست‌ اما از دو جهت‌ دیگر داخل‌ دین‌ قرار می‌گیرند و منتسب‌ به‌ «دین» می‌شوند:
۱) از آنجا كه‌ این‌ احكام، با مجوز شرعی‌ صادر شده‌ است‌ و شرع‌ نیز اطاعت‌ از آن‌ را واجب‌ كرده‌ است، به‌ صورت‌ غیرمستقیم‌ و با واسطه، «حكم‌ دینی» به‌ شمار می‌آید. بدین‌ معنا كه‌ خداوند نخست‌ اطاعت‌ از «ولی‌ امر» را واجب‌ كرد و وقتی‌ او عملی‌ را لازم‌ یا ممنوع‌ كند، آن‌ حكم، با واسطه‌ به‌ «شرع» منسوب‌ می‌شود. یعنی‌ شخص‌ می‌تواند در اطاعت‌ از احكام‌ «ولی‌ امر»، امتثال‌ امر «شرع» را قصد كند. اما این‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ كه‌ آن‌ دستورالعملها داخل‌ منابع‌ دین‌ (به‌ معنای‌ دین‌ ثابت‌ و جاودانی) قرار گرفته‌اند.
۲) هر گاه‌ از مجموع‌ یا بخشی‌ از احكام‌ حكومتی، ضوابطی‌ كلی‌ استنباط‌ شود كه‌ بتوان‌ با آن‌ ضوابط، علت‌ صدور احكام‌ حكومتی‌ و ملاكهای‌ آن‌ را به‌ دست‌ آورد، آن‌ ضوابط‌ نیز سنت‌ و متن‌ دین‌ خواهد بود و مانند دیگر اجزأ دین‌ لازم‌الاجرا می‌باشد.
منتهی‌ ضوابط، گاه‌ در لسان‌ شارع‌ به‌ صورت‌ مستقیم‌ نیز بیان‌ شده‌ است، آیاتی‌ چون‌ «وَ‌ شاوِرهُم‌ فِی‌الا‌ َمر» «و در كار[ ها ] با آنان‌ مشورت‌ كن» كه‌ بعضی‌ خطب‌ حضرت‌ امیر و نیز قواعد فقهی‌ مستند به‌ كتاب‌ و سنت‌ مانند قاعدهٔ‌ لاضرر و امثال‌ آن‌ و ملاكات‌ باب‌ تزاحم‌ از این‌ قبیل‌ است.
آنچه‌ تاكنون‌ بدان‌ اشاره‌ شد، یعنی‌ تعیین‌ حاكم، حیطهٔ‌ اختیارات‌ حكومت، و ضوابط‌ و شیوه‌های‌ صدور حكم‌ از مهمترین‌ حقوق‌ اساسی‌ حكومت‌ اسلامی‌ است. موضوعات‌ دیگری‌ چون‌ اموال‌ حكومتی، اهداف‌ حكومت، مسئولیت‌ همگانی‌ و نظارت‌ عمومی، حیطهٔ‌ ارتباط‌ حكومت‌ اسلامی‌ با سایر ملل، جهاد، اقلیتهای‌ مذهبی‌ و... دیگر حقوق‌ اساسی‌ حكومت‌ اسلامی‌ را تشكیل‌ می‌دهند كه‌ بررسی‌ آنها مجالی‌ مستقل‌ می‌طلبد.
● ‌علل‌ و شیوه‌های‌ تفكیك‌ اسلام‌ از سیاست:
چنانچه‌ در ابتدای‌ این‌ نوشتار گفته‌ شد، ارتكاز مسلمین‌ و اندیشهٔ‌ غالب‌ در آنان، همواره‌ شمول‌ گستردهٔ‌ تعالیم‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ سیاست‌ و حكومت‌ بوده‌ است، لذا می‌بایست‌ در پی‌ كشف‌ علل‌ انكار احتمالی‌ آن‌ برآمد. از جمله‌ علل‌ پیدایش‌ اندیشهٔ‌ جدایی‌ اسلام‌ و سیاست، تجربهٔ‌ تاریخی‌ ناموفق‌ كلیسا در به‌ دست‌گیری‌ قدرت‌ و سیاست‌ است. مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌ به‌ عنوان‌ یك‌ روشنفكر مسلمان، كه‌ در سیر تحولات‌ فكری‌ خود به‌ «انكار سیاست‌ در دین» رسید، دربارهٔ‌ این‌ تجربه‌ تاریخی‌ می‌نویسد:
«هزار سال‌ ریاست‌ بلامنازع‌ دینی‌ پاپها و حاكمیت‌ قهار كلیسای‌ كاتولیك‌ بر پادشاهان‌ و اشراف‌ و مردم‌ اروپای‌ قرون‌ وسطی، یادگاری‌ جز جهل‌ و تاریكی، ركود و عقب‌ماندگی‌ و احتناق‌ افكار یا انگیزیسیون‌ وحشتناك‌ به‌ جا نگذاشت، ضمن‌ آن‌ كه‌ سرخوردگی‌ و فرار از دین‌ و خدا و بازگشت‌ به‌ فرهنگ‌ یونانی‌ به‌ وجود آورد كه‌ همراه‌ با تجدد ضد مذهبی‌ بود».
او در آثار سوء ادغام‌ اسلام‌ و سیاست‌ می‌گوید:
«وقتی‌ مردم‌ مؤ‌من‌ و مخصوصاً‌ جوانان‌ پر شور و امید، مواجه‌ با ناتوانی‌ و عجز ادیان‌ گردند و ببینند كه‌ متصدیان‌ و مدافعان‌ ناچار می‌شوند كه‌ به‌ اصلاح‌ و التقاط‌ یا عجز و اعتراف‌ بپردازند، نسبت‌ به‌ اعتقادات‌ خود سرد و بدبین‌ می‌گردند».
و هم‌ از این‌ روست‌ كه‌ آبشخور برخی‌ از منكرین‌ سیاست‌ در اسلام، سخنان‌ فلاسفهٔ‌ اروپای‌ پس‌ از رنسانس‌ است، غافل‌ از این‌ كه‌ نه‌ اسلام، مسیحیت‌ است، و نه‌ آنچه‌ در دست‌ كلیسا بود، مسیحیت‌ حقیقی‌ بود و نه‌ آنچه‌ اروپا با شكست‌ دادن‌ آن، به‌ اوج‌ تمدن‌ خود رسید، دین‌ بود.
● ‌جدا انگاری‌ امور دنیا از امور آخرت:
كسانی‌ كه‌ در جدایی‌ دین‌ و دنیا سخن‌ گفته‌اند، استدلال‌ خود را بر آن‌ بنانهاده‌اند كه‌ یك‌ دسته‌ از امور، مربوط‌ به‌ آخرت‌ و ماورأ طبیعت‌ و دستهٔ‌ دیگر مربوط‌ به‌ دنیا می‌باشد و دین‌ تنها در امور دسته‌ اول، مانند پرستش، توكل، دعا، توسل، و حداكثر ازدواج‌ و دفن‌ و عزاداری‌ و مانند آن‌ سخن‌ گفته‌است‌ و امور دیگر مانند خوراك‌ و پوشاك‌ و روابط‌ اجتماعی‌ و حكومت، كه‌ بدون‌ دینداری‌ نیز می‌گذرد، مربوط‌ به‌ دنیاست‌ لذا دین‌ از آنها سخن‌ نگفته‌ است‌ و امر آن‌ را به‌ دست‌ خود انسان‌ سپرده‌ است.
«بر این‌ ر. ویلسون» می‌نویسد:
«جریان‌ كلی‌ جدا انگاری‌ دین‌ و دنیا، به‌ جدایی‌ روزافزون‌ دین‌ از سایر نهادهای‌ اجتماعی‌ می‌انجامد و سرعت‌ و وضوح‌ این‌ جدایی‌ در امور آن‌ نهادهایی‌ كه‌ (همچون‌ حقوق، سیاست، اقتصاد، والنهایه‌ آموزش) پایه‌های‌ اصلی‌ ترتیبات‌ زندگی‌ اجتماعی‌ را تشكیل‌ می‌داده‌اند، بسیار بیشتر، و در مورد آن‌ نهادهایی‌ كه‌ (همچون‌ ازدواج، خانواده‌ و اخلاق‌ شخصی) ریشه‌ در زندگی‌ جماعات‌ محلی‌ داشته‌ بسیار كمتر خواهد بود.»اما واقعیت‌ چیز دیگری‌ است، حیات‌ و سعادت‌ اخروی‌ انسان‌ در گرو چگونه‌ زیستن‌ او در این‌ دنیاست. از دیدگاه‌ اسلام، زندگی‌ اخروی‌ هر فرد توسط‌ خود او و در این‌ دنیا ساخته‌ می‌شود. بدین‌ معنا كه‌ اعتقادات، علایق، نیات‌ و رفتار انسان‌ شكل‌دهندهٔ‌ شخصیت‌ واقعی‌ او در این‌ دنیا و چهرهٔ‌ حشروی‌ در آخرت‌ است.
قرآن، ارتباط‌ تنگاتنگ‌ و ناگسستنی‌ دنیا و آخرت‌ را، گاه‌ در قالب‌ «چهرهٔ‌ انسان‌ در آخرت»، گاه‌ «تجسم‌ اعمال» و گاه‌ در بیان‌ «عینیت‌ پاداش‌ و كیفر اخروی‌ با اعمال‌ دنیا»، بیان‌ فرموده‌ است. هر رفتاری‌ كه‌ از انسان‌ در این‌ دنیا سر زند، در زندگی‌ اخروی‌ او مؤ‌ثر است‌ و سعادت‌ اخروی‌ آدمی‌ در گرو تصمیمات‌ وی‌ در همین‌ دنیاست. از این‌ رو نمی‌توان‌ عملی‌ را یافت‌ كه‌ تنها جنبهٔ‌ دنیوی‌ داشته‌ و در حیات‌ آخرت‌ موثر نباشد، و یا عملی‌ كه‌ تنها جنبهٔ‌ اخروی‌ داشته‌ و در زندگی‌ دنیا بی‌تأثیر باشد. از طرفی‌ واضح‌ است‌ كه‌ رفتار، عادات‌ و فرهنگ‌ زندگی‌ افراد جامعه‌ تا چه‌ حد‌ متأثر از نوع‌ و اهداف‌ حكومت‌ است.
حتی‌ در جوامع‌ امروز كه‌ حكومت، به‌ ظاهر برخاسته‌ از مردم‌ است، همواره‌ طبقه‌ای‌ خاص، وسائل‌ ارتباط‌ جمعی، اطلاعات، ثروت‌ و... را قبضه‌ كرده‌ و برانگیزندهٔ‌ واقعی‌ خواست‌ مردمند!
تأثیر حكومت‌ بر فرهنگ‌ زندگی‌ مردم، حتی‌ بیش‌ از نقش‌ تربیت‌ خانوادگی‌ است‌ تا جایی‌ كه‌ گفته‌اند «اَلناس‌ عَلی‌ دین‌ مُلُوكِهِم»، «مردم‌ به‌ دین‌ و روش‌ حاكمشان‌اند» و «اَلناسُ‌ بِاُمَر‌ائِهِم‌ اَشبَهَ‌ مِنهُم‌ بِاَّبائِهِم»، «مردم‌ به‌ فرمانروایانشان‌ شبیه‌ترند تا به‌ پدرانشان».
قرآن‌ نیز از زبان‌ گمراهان‌ می‌گوید: «رَبَّنا اِنا اَطَعنا سادَتَنا وَ‌ كُبَر‌ائَنا فَاَضَلُّونا السَّبی‌لا». و می‌گویند: «پروردگارا! ما رؤ‌سا و بزرگتران‌ خویش‌ را اطاعت‌ كردیم‌ و ما را از راه‌ به‌ در كردند».
لذا حتی‌ اگر دین، تنها برای‌ هدایت‌ بشر به‌ سعادت‌ اخروی‌ هم‌ بود، باز نمی‌توانست‌ نسبت‌ به‌ دنیای‌ او و بویژه‌ «حكومت»، ساكت‌ باشد چرا كه‌ سعادت‌ اخروی‌ انسان‌ در گرو همهٔ‌ این‌ امور است.
از آیات‌ قرآن، دو هدف‌ برای‌ بعثت‌ انبیأ بدست‌ می‌آید:
یك) معرفی‌ خدا و دعوت‌ به‌ او: «یا ایهاالنبی‌ انا اَرسَلناكَ‌ شاهداً‌ و مُبَشٍّراً‌ و نَذیراً‌ و د‌اعیاً‌ اِلَی‌اللهِ‌ وَ‌ سِر‌اجاً‌ مُنیراً» «ای‌ پیامبر، ما تو را [ به‌ سِمَت‌ ] گواه‌ و بشارت‌گر و هشداردهنده‌ فرستادیم‌ و دعوت‌كننده‌ به‌ سوی‌ خدا به‌ فرمان‌ او، و چراغی‌ تابناك»
دو) برپایی‌ عدل‌ و قسط‌ در جامعه: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبیناتِ‌ وَ‌ اَنزَلنا مَعَهُمُ‌ الكِتابَ‌ وَ‌ المیز‌ان‌ لِیَقُومَ‌ الناسُ‌ بِالقِسطِ» «به‌ راستی‌ [ ما ] پیامبران‌ خود را با دلایل‌ آشكار روانه‌ كردیم‌ و با آنها كتاب‌ و ترازو را فرودآوردیم‌ تا مردم‌ به‌ انصاف‌ برخیزند».
همانگونه‌ كه‌ استاد مطهری‌ گفته‌ است، هدف‌ دوم‌ نسبت‌ به‌ هدف‌ اول، مقدمه‌ است‌ اما در عین‌ حال، دارای‌ ارزش‌ ذاتی‌ است. چرا كه‌ هدف‌ دوم، مرتبه‌ای‌ از مراتب‌ هدف‌ نخست‌ است‌ و لذا در تشریع‌ اسلام، مورد غفلت‌ قرار نگرفته‌ است.
‌اختصاص‌ مسائل‌ دین‌ به‌ آنچه‌ از دسترس‌ دانش‌ بشری‌ خارج‌ است:
بازرگان، معتقد است‌ كه‌ شأن‌ خداوند خالق، آن‌ است‌ كه‌ تعلیمات‌ و هدایتش‌ در حوزه‌ای‌ باشد كه‌ انسان‌ ذاتاً‌ و فطرتاً‌ از درك‌ آن‌ عاجز است‌ و به‌ جز از طریق‌ وحی‌ و هدایت‌ الهی‌ راهی‌ به‌ سوی‌ آن‌ ندارد و راه‌ و رسم‌ زندگی‌ و حل‌ مسائل‌ فردی‌ و اجتماعی، و به‌ عبارت‌ دیگر سیاست، در دسترس‌ دانش‌ است‌ یعنی‌ انسان‌ می‌تواند بدون‌ دین، زندگی‌ خود را سیاست‌ كند لذا دین‌ نباید از آن‌ سخن‌ بگوید و اگر هم‌ گفته‌ باشد استطرات‌ و طفیلی‌ است‌ و امر آن‌ به‌ دست‌ انسان‌ و دانش‌ اوست.
این‌ سخن‌ را باید در سه‌ بخش‌ تحلیل‌ كرد:
الف) تاریخچه‌ و علل‌ پیدایش: منشأ این‌ دیدگاه، اندیشه‌های‌ اُمانیستی‌ و نیز سیانتیسم‌ یا علم‌پرستی‌ و برخی‌ از تحلیلهای‌ روان‌ شناختی‌ «دین» است‌ كه‌ آن‌ را ناشی‌ از جهل‌ به‌ واقعیات‌ می‌پندارد.
ب) كبرای‌ قضیه‌ كه‌ از دو جهت‌ محل‌ مناقشه‌ است:
۱) دانسته‌های‌ علوم‌ جدید، نسبت‌ به‌ زمان‌ نزول‌ وحی، بسیار متأخر بوده‌ و همچنین‌ اختلاف‌ آرأ و تحیر در آن‌ علوم‌ بقدری‌ زیاد است‌ كه‌ ایجاب‌ می‌كند كه‌ تعالیم‌ دین، رفتار اجتماعی‌ بشر را شامل‌ شود.
۲) حداكثر حكم‌ عقل‌ در این‌ باره، عدم‌ ضرورت‌ موضعگیری‌ دین‌ در این‌ گونه‌ مسائل‌ است‌ نه‌ لزوم‌ عدم‌ آن. و عقل، گرچه‌ دین‌ را ملزم‌ به‌ بیان‌ این‌ مسائل‌ نداند، اما در صورت‌ وجود بیان‌ دینی، منقاد خواهد بود.
ج) آیا انسان، طریق‌ زندگی‌ در مسیری‌ كه‌ برای‌ آن‌ خلق‌ شده‌ است‌ را مستقلاً‌ و بدون‌ نیاز به‌ راهنمائی‌ می‌شناسد؟! برای‌ پاسخ، از سه‌ منظر به‌ دانش‌ انسان‌ نظری‌ می‌كنیم: دانش‌ انسان‌ در چارچوب‌ ابزار آن، دانش‌ انسان‌ در بستر تاریخ، دانش‌ انسان‌ در قرآن.
۱) هر روز دانشمندان‌ در كشف‌ جهان‌ طبیعت‌ به‌ پیشرفتهای‌ تازه‌ای‌ نائل‌ می‌شوند، زمین‌ را و آنچه‌ در آن‌ است‌ می‌جویند، به‌ آسمانها می‌روند تا از آنچه‌ ندیده‌اند با خبر شوند و جهان‌ را مسخر خود سازند. علوم‌ انسانی‌ به‌ شناخت‌ انسان‌ از پیرامون‌ ‌ ‌خود می‌پردازد، علل‌ شكوفایی‌ و انحطاط‌ تمدنها را كشف‌ می‌كند، تأثیر رفتارهای‌ اقتصادی‌ بر یكدیگر را می‌شناسد و....
اما آیا این‌ دانشها برای‌ انتخاب‌ مسیر زندگی، كافی‌ است؟ برای‌ این‌ كه‌ انسان‌ بتواند خط‌ سیر زندگیش‌ را انتخاب‌ كند و حركت‌ خود را در جهت‌ كمال‌ قرار دهد، باید سود و زیان‌ خود را بشناسد و این‌ نمی‌شود مگر با بینشهای‌ عمیق‌ و كلی‌ دربارهٔ‌ جهان. همواره‌ «ارزشها» تابع‌ «بینشها»ست‌ و تا شناخت‌ انسان‌ از خود و جهان‌ هستی‌ كامل‌ نباشد، قادر به‌ شناخت‌ همهٔ‌ سود و زیان‌ خود نخواهد بود. گرچه‌ پیشرفت‌ علوم، انسان‌ را در شناخت‌ علل‌ و پدیده‌های‌ طبیعی‌ یا رفتارهای‌ اجتماعی‌ به‌ قلل‌ رفیع‌ رسانده، اما توصیهٔ‌ راه‌ صحیح، علاوه‌ بر این، متوقف‌ بر بینش‌ دیگری‌ دربارهٔ‌ ابتدا و انتهای‌ جهان، حیات‌ پس‌ از مرگ، هدف‌ از خلقت‌ و مسائلی‌ از این‌ قبیل‌ است‌ كه‌ دست‌ علوم‌ تجربی‌ اثباتاً‌ و نفیاً‌ از آن‌ كوتاه‌ است. نوع‌ نگرش‌ علم‌ به‌ جهان، كه‌ از آن‌ به‌ «دانش» تعبیر می‌كنیم، انسان‌ را در مسیر شناخت‌ اجزأ و روابط‌ آنها قرار می‌دهد، در حالی‌ كه‌ نوع‌ نگرش‌ فلسفی‌ و بخش‌ اعتقادات‌ دینی‌ به‌ جهان، كه‌ آن‌ را «بینش» می‌نامیم، جهان‌ را به‌ عنوان‌ یك‌ واحد در مسیر ابتدا تا انتها به‌ او می‌نمایاند.
توصیه‌ كنندهٔ‌ راه‌ «صحیح‌ زندگی»، باید از كمال‌ در بینش، ارزش‌ و دانش‌ برخوردار باشد. برای‌ انتخاب‌ «باید و نباید»، نیازمند جهان‌بینی‌ است، تا هدف‌ و كمال‌ را نشان‌ دهد و برای‌ شناخت‌ مصادیق‌ این‌ باید و نبایدها، نیازمند احاطه‌ به‌ روابط‌ افعال‌ و غیایات‌ و نتایج‌ نهایی‌ آن‌ است.
این‌ كه‌ هدف‌ و كمال‌ انسان‌ چیست؟ و خیر و شر او كدام‌ است؟ از یك‌ سو، و ابهام‌ در بسیاری‌ از مصادیق‌ باید و نبایدها، مانند عدالت‌ و ظلم، از سوی‌ دیگر، كار را بر انسان‌ مشكل‌ می‌كند و نیاز به‌ «دین» می‌افتد، گرچه‌ امكان‌ شناخت‌ فطری‌ و عقلی‌ در برخی‌ از این‌ امور، قابل‌ انكار نیست.
۲) همهٔ‌ اینها با قطع‌ نظر از تجربهٔ‌ تاریخی‌ دانش‌ بشر است. تاریخ‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ این‌ علوم‌ همواره‌ ابزار سلطه‌ و استعمار در دست‌ قدرتمندان‌ بوده‌ است. تجربهٔ‌ تاریخی‌ دانش‌ بشر، كوتاه‌ است‌ چرا كه‌ ظلم‌ و ستم، فساد و فحشا، از هم‌ پاشیدگی‌ خانواده، پوچی‌ و افسردگی‌ روزافزون‌ در جهان‌ غرب، كه‌ مهد علم‌ در عصر ماست، خود گویای‌ توانایی‌ بشر در دستیابی‌ به‌ راه‌ صحیح‌ زندگی‌ است.
۳) خداوند، قرآن‌ را با خواندن‌ و قلم‌ آغاز كرد: «اِقرَ‌أ بِاسمِ‌ رَبٍّكَ‌ الَّذی‌ خَلَقَ‌ خَلَقَ‌الا‌ ِنسانَ‌ مِن‌ عَلَقٍ‌ اِقرَ‌أ وَ‌ رَبُّكَ‌الا‌ َكرَم‌ الَّذی‌ عَلَّمَ‌ بِالقَلَم‌ عَلَّمَ‌ الا‌ ِنسانَ‌ مالَم‌یَعلَم.» «بخوان‌ بنام‌ پروردگارت‌ كه‌ انسان‌ را از علق‌ آفرید. بخوان، و پروردگار تو كریم‌ترین‌ [ كریمان‌ ] است. همان‌ كس‌ كه‌ به‌ وسیلهٔ‌ قلم‌ آموخت. آن‌ چه‌ را كه‌ انسان‌ نمی‌دانست‌ [ به‌ تدریج‌ به‌ او ] آموخت».
و انسان‌ را به‌ تفكر و تعقل‌ فراخواند: «لَعَلَّهُم‌ یَتَفَكَّرونَ.» «شاید كه‌ آنان‌ بیندیشند».
و برتری‌ عالمان‌ بر جاهلان‌ را گوشزد نمود:
«قُل‌ هَل‌ یَستوِ‌ی‌ الَّذینَ‌ یَعلَمونَ‌ وَ‌ الَّذینَ‌ لایَعلَمُونَ‌ اِنَّما یَتَذَكَّرُ‌ اولُوا الا‌ َلبابِ.» «بگو: آیا كسانی‌ كه‌ می‌دانند و كسانی‌ كه‌ نمی‌دانند یكسانند؟ تنها خردمندانند كه‌ پند پذیرند».
و در كمال‌ نفس، شناخت‌ فطری‌ خوب‌ و بد را متذكر شد:
«وَ‌ نَفسٍ‌ وَ‌ ما سَویها فَاَلهَمَها فُجورَ‌ها وَ‌ تَقویها.» «سوگند به‌ نفس‌ و آن‌ كس‌ كه‌ آن‌ را درست‌ كرد؛ سپس‌ پلیدكاری‌ و پرهیزكاری‌اش‌ را به‌ آن‌ الهام‌ كرد».
اما خود می‌فرماید: دانشی‌ كه‌ به‌ انسان‌ اعطا شده، دانشی‌ ناچیز است:
«وَ‌ ما اوُتیتُم‌ مِنَ‌العِلِم‌ اِ‌لا‌ ‌ قَلیلاً.» «به‌ شما از دانش‌ جز اندكی‌ داده‌ نشده‌ است».
و نیز می‌فرماید:
«كُتِبَ‌ عَلَیكُم‌ القِتالُ‌ وَ‌ هُوَ‌ كُرهٌ‌ لَكُم‌ وَ‌ عَسی‌ اَن‌ تَكرَ‌هُوا شَیئاً‌ وَ‌ هُوَ‌ خَیرٌ‌ لَكُم‌ وَ‌ عَسی‌ اَن‌ تُحِبُّوا شَیئاً‌ وَ‌ هُوَ‌ شَرُّ‌ لَكُم‌ وَ‌اللهُ‌ یَعلَمُ‌ وَ‌ اَنتُم‌ لاتَعلَموُنَ.» «بر شما كارزار واجب‌ شده‌ است، در حالی‌ كه‌ برای‌ شما ناگوار است. و بسا چیزی‌ را خوش‌ نمی‌دارید و آن‌ برای‌ شما خوب‌ است، و بسا چیزی‌ را دوست‌ می‌دارید و آن‌ برای‌ شما بد است، و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید».
علاوه‌ بر بیان‌ این‌ نقصان، كه‌ می‌توان‌ آن‌ را نقصان‌ اقتضایی‌ در شناخت‌ دانست، به‌ موانع‌ شناخت‌ او نیز چنین‌ اشاره‌ می‌فرماید:
«عَلَّم‌ الا‌ ِنسانُ‌ ما لَم‌ یَعلَم‌ كَ‌لا‌ ‌ اِنَّ‌ الا‌ ِنسانَ‌ لَیَطغی‌ اَن‌ رَ‌آهُ‌ استَغنی.» «آنچه‌ را انسان‌ نمی‌دانست‌ [ به‌ تدریج‌ به‌ او ] آموخت. حقا كه‌ انسان‌ سركشی‌ می‌كند، همین‌ كه‌ خود را بی‌نیاز پندارد».
«انه‌ لحب‌ الخیر لشدید.» «و راستی‌ او شیفتهٔ‌ مال‌ است».
«وَ‌ یَدعُ‌ الانسانُ‌ بِالشَّرٍّ‌ دُ‌عأَهُ‌ بِالخَیرِ‌ وَ‌ كانَ‌ الا‌ ِنسانُ‌ عَجولاً.» «و انسان‌ [ همانگونه‌ كه‌ ] خیر را فرا می‌خواند، [ پیشامد ] بد را می‌خواند و انسان‌ همواره‌ شتابزده‌ است».
«وَ‌ حَجَدُوا بِها وَ‌ استَیقَنَتها اَنفُسهُم‌ ظُلماً‌ وَ‌ عُلُواً.» «و با آنكه‌ دلهایشان‌ بدان‌ یقین‌ داشت، از روی‌ ظلم‌ و تكبر آن‌ را انكار كردند».
«یُنادوُنَهُم‌ اَلَم‌ نَكُن‌ مَعَكُم‌ قالُوا بَلی‌ وَلكِنَّكُم‌ فَتَنتُم‌ اَنفُسَكُم‌ وَ‌ تَرَبَّصتُم‌ وَ‌ارتَبتُم‌ وَ‌ غَرَّتكُم‌ الا‌ َمانیُّ‌ حَتی‌ جأَ‌ امَرُ‌ اللهِ‌ وَ‌ غَرَّكُم‌ بِاللهِ‌ الغرور.» «[ دو رویان‌ ] آنان‌ را ندا در می‌دهند: آیا ما با شما نبودیم؟ می‌گویند: چرا، ولی‌ شما خودتان‌ را در بلا افكندید و امروز و فردا كردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غره‌ كرد تا فرمان‌ خدا آمد و [ شیطان‌ ] مغرور كننده، شما را دربارهٔ‌ خدا بفریفت».
«فَلَما جأَتهُم‌ رُسُلُهم‌ بِالبَیٍّناتِ‌ فَرِحُوا بِما عِندَ‌هُم‌ مِنَ‌العِلمِ‌ وَ‌ حاقَ‌ بِهِم‌ ما كانُوا بِه‌ یَستَهزِءُونَ.» «و چون‌ پیامبرانشان‌ دلایل‌ آشكار برایشان‌ آوردند، به‌ آن‌ چیز [ مختصری‌ ] از دانش‌ كه‌ نزدشان‌ بود خرسند شدند و [ سرانجام‌ ] آنچه‌ به‌ ریشخند می‌گرفتند آنان‌ را فروگرفت».
این‌ آیات‌ به‌ روشنی‌ می‌رساند كه‌ از دیدگاه‌ اسلام، ابزارهای‌ ادراكی‌ انسان‌ به‌ گونه‌ای‌ نیست‌ كه‌ مستقلاً‌ بتواند درراه‌ تكامل‌ خود، در رفتارهای‌ فردی‌ و اجتماعی، همواره‌ مسیر صحیح‌ را از باطل‌ تشخیص‌ دهد.
بازرگان، كه‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ را تأیید كرد، خود پیشتر در كتاب‌ بازیابی‌ ارزشها، در نقد اومانیسم‌ نوشته‌بود:
«آنهایی‌ كه‌ از خدا مهجور و محروم‌ شده‌ بودند، به‌ قول‌ خدا و به‌ خلیفهٔ‌ خدا (انسان) روآوردند، غافل‌ از این‌ كه‌ انسان‌ مختار و گرفتار خود شده‌ بیش‌ از آنچه‌ بنده‌ خدا و تصویری‌ از او باشد پیروی‌ از شیطان‌ و از نفس‌ اماره‌ بالسوء می‌نماید در فطرت‌ انسان‌ اگر، همانطور كه‌ در روانشناسی‌ و جامعه‌شناسی‌ محقق‌ شده‌ است، كششهای‌ طبیعی‌ خدادادی‌ برای‌ زیبایی‌ و كنجكاوی‌ و نیكوكاری‌ وجود داشته‌ خالق‌ هنر و علم‌ و انسانیت‌ و نوعدوستی‌ شده‌ایم‌ شیطنت‌ و طاغوتیت، موجد و فساد و خونریزی‌ هم‌ در سرشتمان‌ جاسازی‌ گشته‌ است.»در این‌ جا دو نكته‌ شایان‌ توجه‌ است:
۱) اصل‌ این‌ اندیشه‌ و طرز پاسخ‌ صغروی‌ ما به‌ آن، از سنخ‌ مسائل‌ كلامی‌ و برون‌ دینی‌ است، در حالی‌ كه‌ نگاه‌ درون‌ دینی‌ به‌ مسائل‌ اسلام، جایی‌ برای‌ بروز این‌ اندیشه‌ باقی‌ نمی‌گذارد و پیش‌ از این‌ نیز گفتیم‌ كه‌ ریشهٔ‌ این‌ سخن‌ در رویارویی‌ با مسیحیت‌ بوده‌ است. وقتی‌ اسلام‌ خود، حقوق‌ اساسی‌ در حكومت‌ را بیان‌ فرموده‌ و وقتی‌ از متن‌ دین‌ اسلام‌ درمی‌یابیم‌ كه‌ نبی‌اكرم‌ - صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ - و ائمه‌ اطهار - علیهم‌السلام‌ - پس‌ از آن‌ حضرت‌ و فقهای‌ جامع‌شان‌ در زمان‌ غیبت‌ برای‌ حكومت‌ منصوب‌ شده‌اند، دیگر چه‌ جای‌ سؤ‌ال‌ است‌ كه‌ آیا اسلام‌ حكومت‌ دارد یا نه؟
بله‌ نگاه‌ اسلام‌ به‌ دنیا، واقع‌ بینانه‌ است‌ و آن‌ را محل‌ امتحان‌ و گذر می‌داند، لذا تمام‌ بیان‌ او در مسائل‌ دنیا و از جمله‌ حكومت، هدفدار و جهت‌دار است‌ اما این‌ هدفداری‌ باعث‌ نمی‌شود آن‌ را منصرف‌ از قصد سامان‌ امور دنیا بدانیم.
۲) این‌ دید واقع‌ بینانه‌ در محدودیت‌ دانش‌ بشر، برای‌ او انتظارات‌ خاصی‌ را از دین‌ خاتم‌ ایجاد كرده‌ است. انتظار برنامه‌ای‌ برای‌ سامان‌ دنیا و از جمله‌ طرح‌ حكومت، كه‌ بتواند سعادت‌ او را در دنیا و آخرت‌ تأمین‌ كند. این‌ انتظارات‌ گرچه‌ به‌ عنوان‌ ارتكازات‌ عقلایی، در فهم‌ متون‌ دینی‌ بی‌تأثیر نیست‌ اما نمی‌تواند قلمرویی‌ را كه‌ در دین‌ نیست، به‌ آن‌ تحمیل‌ كند چرا كه‌ متن، خود سخن‌ می‌گوید و انتظارات‌ پیشین‌ را تعدیل‌ و یا تبدیل‌ و اصلاح‌ می‌كند.
● ‌حذف‌ «سنت» از شمار منابع‌ دین‌
آنان‌ كه‌ تنظیم‌ روابط‌ اجتماعی‌ و سامان‌ امور دنیا را خارج‌ از برنامهٔ‌ اسلامی‌ می‌دانند، خود مواجه‌ با انبوهی‌ از سنت‌ نبوی‌ و ائمه‌ اطهار در این‌ باره‌ دیده‌اند و بنابراین، حذف‌ این‌ بخش‌ از سنت‌ از اعداد منابع‌ دین، راهی‌ است‌ آنان‌ پیموده‌اند. مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌ در مقالهٔ‌ «آخرت‌ و خدا هدف‌ بعثت‌ انبیا» می‌گوید:
«حضرت‌ رسول‌ و امامان‌ و بزرگان‌ دین‌ مانند هر انسان‌ و بندگان‌ مؤ‌من‌ و برجستگان‌ امت، علاوه‌ بر وظایف‌ رسالت‌ و امامت، معلم‌ و مصلح‌ و مؤ‌ظف‌ به‌ خدمت‌ و اعمال‌ صالح‌ بودند و می‌بایستی‌ به‌ مصداق‌ (ولكم‌ فی‌ رسول‌الله‌ اسوهٔ‌ حسنه) الگو و نمونه‌ باشند. بنابراین‌ در كنار وظایف‌ نبوت‌ و سوق‌دادن‌ به‌ خدا و آخرت، هر جا كه‌ عهده‌دار كاری‌ برای‌ زندگی‌ شخصی‌ یا عمومی‌ شده‌اند به‌ اصلاح‌ و آموزش‌ مردم‌ و به‌ دعوت‌ به‌ خیر یا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر نیز پرداخته‌ به‌ عنوان‌ انسان‌ مسلمان‌ و خداپرست‌ با ایمان‌ مبادرت‌ به‌ خدمت‌ و تربیت‌ همنوعان‌ می‌كرده‌اند تعلیماتی‌ كه‌ این‌ نظرها داده‌اند در عین‌ ارزنده‌ و ممتاز بودن‌ جزء دین‌ و شریعت‌ حساب‌ نمی‌شود و مشمول‌ «اِن‌ هُوَ‌ اِ‌لا‌ وَحیٌ‌ یُوحی» نمی‌گردد.»
محمد سلیمان‌الاسقر، در كتاب‌ «افعال‌ الرسول» می‌گوید: «افعال‌ دنیوی‌ رسول‌اكرم(ص) به‌ هفت‌ دسته‌ تقسیم‌ می‌شود: طبابت، زراعت، صناعت، تجارت، مكاسب‌ دیگر، تدابیر و ادارهٔ‌ جامعه. لزوم‌ متابعت‌ و تأسی‌ در آنچه‌ از آن‌ حضرت‌ در این‌ زمینه‌ها به‌ ما رسیده، متوقف‌ است‌ بر این‌ كه‌ اعتقادات‌ حضرت‌ در این‌ امور مطابق‌ واقع‌ باشد و به‌ عبارت‌ دیگر حضرت‌ در این‌ امور نیز معصوم‌ باشد». او خود در انكار این‌ مبنا به‌ دو دلیل‌ تمسك‌ می‌كند:
۱) آیه‌ «قُل‌ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ‌ مِثلُكم‌ یُوحی‌ اِلَی» «بگو: من‌ هم‌ مثل‌ شما بشری‌ هستم‌ [ ولی‌ ] به‌ من‌ وحی‌ می‌شود».
۲) روایت‌ عایشه: رسول‌ اكرم(ص) صداهایی‌ شنید و از آن‌ پرسید، گفتند نخل‌ را لقاح‌ می‌دهند حضرت‌ فرمود اگر رهایش‌ كنند خودش‌ اصلاح‌ می‌شود و آنان‌ لقاح‌ را ترك‌ كردند آن‌ سال‌ نخل‌ بارور نشد، این‌ خبر را به‌ حضرت‌ رساندند ایشان‌ فرمود:
«اِذ‌ا كانَ‌ شَیئاً‌ مِن‌ اَمرِ‌ دُنیاكُم‌ فَشَأنكُم‌ بِه‌ وَ‌ اِذ‌ا كانَ‌ شَیئَاً‌ مِن‌ اَمِر دینكُم‌ فَاِلَیَّ»، «اگر كاری‌ دربارهٔ‌ دنیایتان‌ است‌ خودتان‌ به‌ آن‌ رسیدگی‌ كنید و اگر كاری‌ دربارهٔ‌ دینتان‌ است‌ به‌ من‌ رجوع‌ كنید.»
بازرگان‌ هم‌ برای‌ قضاوت‌ خود در حذف‌ این‌ بخش‌ از گفتار و رفتار دلیل‌ پیامبر و امامان(ع) از سنت‌ و دین، دلیل‌ مستقلی‌ ذكر نكرده‌ و فرضیهٔ‌ جدایی‌ دین‌ از امور دنیا را از ابتدأ مفروض‌ گرفته‌ است.
عمده‌ دلیل‌ او بر جدایی‌ دین‌ از امور دنیا دو امر است:
الف) هدف‌ دین‌ منحصر در خدا و آخرت‌ است؛
ب) دین‌ منحصر است‌ در مسائلی‌ كه‌ دست‌ دانش‌ بشر به‌ آن‌ نمی‌رسد و امور دنیا در دسترس‌ دانش‌ بشر است.
ملاحظه‌ می‌شود كه‌ نحوهٔ‌ قضاوت‌ بازرگان‌ و محمد سلیمان‌الاسقر در این‌ مسأله‌ متفاوت‌ است‌ گرچه‌ هر دو به‌ یك‌ نتیجه‌ رسیده‌اند.
در این‌ مقاله، كه‌ اصل‌ سخن‌ در مبنای‌ جدایی‌ دین‌ از امور دنیا است، به‌ ادلهٔ‌ بازرگان‌ در این‌ مبنا پاسخ‌ گفتیم؛ اما سزاوار است‌ كه‌ پس‌ از ابطال‌ مبنای‌ جدایی‌ دین‌ از امور دنیا و اثبات‌ امكان‌ دخالت‌ دین‌ در امور دنیا و از جمله‌ سیاست، برای‌ قضاوت‌ در مسأله‌ حذف‌ گفتار و رفتار در این‌ امور دنیا از سنت‌ و دین‌ به‌ صورت‌ مستقل‌ و خرد به‌ بررسی‌ بنشینیم.
۱) اموری‌ كه‌ «محمد سلیمان‌الاسقر» به‌ عنوان‌ افعال‌ دنیوی‌ رسول‌اكرم(ص) شمرده‌ است، همگی‌ از یك‌ سنخ‌ و در یك‌ مرتبه‌ نیستند. «حكومت» از آن‌ میان، دارای‌ سه‌ ویژگی‌ است‌ كه‌ هر یك‌ به‌ نوعی‌ آن‌ را داخل‌ دین‌ قرار می‌دهد در حالی‌ كه‌ امور دیگر فاقد این‌ سه‌ ویژگی‌اند:
الف) رسول‌اكرم(ص) و ائمه‌اطهار(ع) از جانب‌ خداوند، متصد‌ی‌ امر زراعت‌ و صنعت‌ نشده‌اند و خود نیز چنین‌ اد‌عائی‌ نكرده‌اند. در حالی‌ كه‌ امر «حكومت» و ادارهٔ‌ جامعه، مسؤ‌لیتی‌ است‌ كه‌ خداوند بر عهدهٔ‌ آنان‌ نهاده‌ و منصب‌ حكومت‌ برای‌ نبی‌اكرم(ص)، منصبی‌ دینی‌ به‌ شمار می‌آید. چنانكه‌ خلافت‌ ائمه‌اطهار(ع) هم‌ منصب‌ دینی‌ و ابلاغ‌ آن‌ توسط‌ رسول‌اكرم(ص) از وظایف‌ رسالت‌ بوده‌ است‌ و شاهد ما قرآن‌ و روایات‌ است.
ب) اهمیت‌ حكومت‌ در سرنوشت‌ دنیوی‌ و اخروی‌ انسان، نسبت‌ به‌ دیگر امور دنیوی، قابل‌ مقایسه‌ نیست‌ زیرا كه‌ «حكومت» در جهت‌دهی‌ شئون‌ مختلف‌ زندگی‌ فردی‌ و اجتماعی، بشدت‌ مؤ‌ثر است. لذا لزوم‌ تشریع‌ و دخالت‌ دین‌ در امر حكومت، بیش‌ از دیگر امور است.
بازرگان‌ پیش‌از تحویل‌فكری‌ خود، در جزوهٔ‌ «مرز بین‌ دین‌وسیاست»،در پاسخ‌كسانی‌ كه‌ سیاست‌ را مانند طبابت‌ امری‌ تخصصی‌ دانسته‌ كه‌ باید به‌ اهلش‌ واگذار شود می‌گوید:
«این‌ دسته، دانسته‌ یا ندانسته‌ اشتباه‌ می‌نمایند، قیاس‌ مع‌الفارق‌ می‌كنند. میان‌ طبابت‌ و سیاست‌ خیلی‌ فرق‌ است، عمل‌ طبیب‌ هر قدر ضروری‌ و اساسی‌ باشد، یك‌ عمل‌ جزئی‌ موقت‌ برای‌ دورانهای‌ كوتاهی‌ از زندگی‌ فرداست‌ و چندان‌ وسیلهٔ‌ سوء استفادهٔ‌ شدید نیست... از طرف‌ دیگر نظارت‌ و كنترل‌ آن‌ آسان‌ است‌ و سلب‌ آزادی‌ از شخص‌ نمی‌شود در حالی‌ كه‌ سیاستمدار و شخص‌ حاكم‌ مقدرات‌ و سرنوشت‌ یك‌ ملت‌ را در دست‌ می‌گیرد. مردم‌ را در جهت‌ مطلوب‌ خود به‌ كار و حركت‌ وامی‌دارد. غفلت‌ در این‌ امر عواقب‌ زیان‌بخش‌ عمومی‌ و كلی‌ دارد....»
ج) امور دنیوی‌ را می‌توان‌ به‌ دو بخش‌ تقسیم‌ كرد:
۱) آنچه‌ از سنخ‌ ارتباط‌ انسان‌ با طبیعت‌ است.
۲) آنچه‌ از سنخ‌ ارتباط‌ انسان‌ با انسانهای‌ دیگر در این‌ امور است.
بخش‌ اول‌ مانند فن‌ و دانش‌ زراعت‌ و طبابت‌ و صنعت‌ و ... است‌ كه‌ اولاً‌ با پیشرفت‌ علوم‌ متحول‌ می‌شود؛ و ثانیاً‌ پیامبراكرم(ص) مردم‌ را به‌ طلب‌ علم‌ و دانش‌ در آن‌ ترغیب‌ نموده‌ است.
بخش‌ دوم‌ خود بر دو قسم‌ است:
الف) ثابت:
كه‌ شامل‌ حقوق‌ زراعت‌ و طبابت‌ و صنعت‌ و ... و حقوق‌ ثابت‌ (اساسی) حكومت‌ می‌شود، كه‌ به‌ دلیل‌ ثبات‌ و مطابقت‌ با اهداف‌ دین، جزو دین‌ است.
ب) متغیر:
و مراد از آن، احكام‌ حكومتی‌ در این‌ امور است‌ كه‌ به‌ دلیل‌ عدم‌ ثبات، مضمون‌ آن، جزء دین‌ نیست‌ اما دارای‌ جنبه‌های‌ ثابتی‌ است‌ كه‌ از آن‌ جهت، جزء دین‌ قرار می‌گیرد.
«شهید صدر» در كتاب‌ گرانقدر اقتصادنا، دربارهٔ‌ حیطهٔ‌ قانونگذاری‌ اسلام‌ سخنی‌ دارد كه‌ بی‌ارتباط‌ به‌ تفاوت‌ مذكور نیست:
«انسان‌ در حیات‌ اقتصادی‌ خود، با دو امر در ارتباط‌ است، نخست‌ ارتباط‌ با طبیعت‌ یا ثروتهایی‌ كه‌ در قالب‌ «ابزار تولید» تجسم‌ می‌یابد، و دیگری‌ ارتباط‌ با انسانهای‌ دیگر، كه‌ در «حقوق» منعكس‌ می‌شود. اسلام‌ میان‌ این‌ دو نوع‌ ارتباط‌ تفاوت‌ گذاشته‌ است. ارتباط‌ انسان‌ با طبیعت، در طول‌ زمان‌ به‌ تبع‌ مشكلات‌ جدید و راههایی‌ كه‌ انسان‌ در حل‌ آن‌ می‌یابد تكامل‌ پیدا می‌كند و پیوسته‌ سیطرهٔ‌ او را بر طبیعت‌ افزایش‌ می‌دهد. اما ارتباط‌ او با انسانهای‌ دیگر متحول‌ نمی‌شود چرا كه‌ این‌ ارتباط‌ برای‌ حل‌ مشكلات‌ ثابتی‌ به‌ وجود آمده‌ است. مثلاً‌ هر جامعه‌ای‌ كه‌ در خلال‌ ارتباطش‌ با طبیعت، بر ثروتی‌ دست‌ یافت، با مشكل‌ توزیع‌ آن‌ و تخصیص‌ حقوق‌ افراد و جامعه‌ در آن‌ مواجه‌ خواهد شد. چه‌ تولید در سطح‌ نیروی‌ بخار و برق‌ صورت‌ گیرد چه‌ در سطح‌ آسیاب‌ دستی. قوانین‌ اسلام‌ دربارهٔ‌ ارتباط‌ نوع‌ دوم‌ است‌ و لذا ثابت‌ و جاودان‌ است‌ و می‌تواند روابط‌ انسانها را در هر زمانی‌ تنظیم‌ نماید. اما گاه، پیشرفت‌ رابطهٔ‌ اول‌ بر اجتماعی‌ تأثیر می‌گذارد، لذا اسلام‌ به‌ حاكم‌ اسلامی‌ این‌ اختیار را داده‌ است‌ كه‌ در دایرهٔ‌ فعالیتهای‌ مباح‌ قوانینی‌ را جعل‌ كند تا این‌ تأثیرات‌ را در راستای‌ اهداف‌ حكومت‌ اسلامی‌ قرار دهد.»
نتیجه‌ آن‌ كه‌ مسائل‌ «ثابت» مربوط‌ به‌ حكومت، كه‌ از سنت‌ به‌ ما رسیده‌است‌ چه‌ در حقوق‌ اساسی‌ آن‌ و چه‌ در شیوه‌ها و ملاكهای‌ صدور آن‌ جزء دین‌ محسوب‌ می‌شود.
۲) گذشته‌ از روایات‌ متواتری‌ كه‌ دربارهٔ‌ «علم‌الامام» در منابع‌ روایی‌ شیعه‌ وجود دارد، در خصوص‌ مسأله‌ سیاست‌ و ادارهٔ‌ جامعه، روایاتی‌ وجود دارد كه‌ عصمت‌ رسول‌اكرم(ص) و ائمه‌اطهار(ع) را در آن‌ ثابت‌ می‌كند. مرحوم‌ كلینی‌ بخشی‌ از این‌ روایات‌ را در باب‌ تفویض‌ گردآورده‌ است:
عن‌ فضیل‌بن‌ یسار قال: سمعت‌ اباعبدالله(ع) یقول‌ لبعض‌ اصحاب‌ قیس‌الماصر: ان‌الله‌ عزوجل‌ ادب‌ نبیه‌ فاحسن‌ ادبه‌ فلما اكمل‌ له‌ الادب‌ قال: «اِنَّكَ‌ لَعَلی‌ خُلُقِ‌ عَظیمٍ»، ثم‌ فوض‌ الیه‌ امرالدین‌ و الامه‌ لیسوس‌ عباده‌ فقال‌ عزوجل: «ما آتاكُم‌ الرَّسولُ‌ فَخُذوُه‌ وَ‌ ما نَهاكُم‌ عَنهُ‌ فَانتَهوا» و ان‌ رسول‌الله(ص) كان‌ مسدداً‌ موفقاً‌ مؤ‌یداً‌ بروح‌ القدس، لایزل‌ و لایحظی‌ فی‌ شیء مما یسوس‌ به‌الخلق‌ متأدب‌ باداب‌الله....
فضیل‌ بن‌ یسار می‌گوید: شنیدم‌ امام‌ صادق(ع) به‌ بعضی‌ از اصحاب‌ قیس‌ ماصر فرمود: همانا خداوند عزوجل‌ پیغمبرش‌ را تربیت‌ كرد پس‌ نیكو تربیت‌ كرد. چون‌ تربیت‌ او را تكمیل‌ نمود گفت: «تو بر خلق‌ و خوی‌ عظیمی‌ استواری» سپس‌ امر دین‌ و امامت‌ را به‌ او واگذار فرمود تا سیاست‌ بندگانش‌ را به‌ عهده‌ گیرد سپس‌ فرمود:
«آنچه‌ رسول‌ برای‌ شما آورده‌ بگیرید و از آنچه‌ شما را نهی‌ كرده‌ بازایستید» همانا رسول‌ خدا استوار و موفق‌ و مؤ‌ید به‌ روح‌القدس‌ بود، نسبت‌ به‌ سیاست‌ و تدبیر خلق‌ هیچگونه‌ لغزش‌ و خطایی‌ نداشت. به‌ آداب‌ خدا تربیت‌ شد....
در روایت‌ دیگری‌ از همین‌ باب‌ از امام‌ صادق(ع) می‌گوید: «آنچه‌ را خدا به‌ رسولش‌ واگذار نموده‌ به‌ ما واگذار كرد.»
۳) چنانچه‌ گذشت، اصول‌ كلی‌ سیاست‌ و حكومت‌ در اسلام، از قرآن‌ و سنت‌ مفسر، (گفتار و رفتاری‌ كه‌ ناظر به‌ آیات‌ قرآن‌ است)، استفاده‌ می‌شود لذا حذف‌ این‌ بخش‌ از سنت‌ هم‌ سود چندانی‌ به‌ منادیان‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ نمی‌بخشد.
حجهٔ‌الاسلام‌ والمسلمین‌ علی‌اكبریان‌
‌پی‌نوشت‌ها:
۱. مراد گفتار غیر از قرآن‌ و رفتار غیر از افعال‌ شخصی‌ و خصوصی‌ است. رجوع‌ كنید به: الشاطبی‌ ابی‌اسحق، الموفقات‌ فی‌ اصول‌ الشریعه، دارالمعرفه، بیروت، الجزءالرابع، ص‌ ۳، دربارهٔ‌ قید افعال‌ شخصی‌ در همین‌ نوشتار سخن‌ خواهیم‌ گفت.
۲. نحل/ ۴۴.
۳. ترجمهٔ‌ آیات، مطابق‌ با ترجمهٔ‌ استاد محمد مهدی‌ فولادوند است.
۴. حشر/۷.
۵. احزاب/ ۲۱.
۶. جعفر لنگرودی، ترمینولوژی، ص‌ ۳۷۱، شمارهٔ‌ ۲۹۸۱.
۷. گفته‌ می‌شود «اقتضای‌ جامعه‌ دینی‌ این‌ است‌ كه‌ حكومت‌ نیز دینی‌ باشد ولو برنامهٔ‌ حكومت‌ را از دین‌ نگیرد» اما این‌ مقدار از مناسبت‌ تنها برای‌ اسناد عرفی‌ حكومت‌ به‌ دین‌ كافی‌ است‌ و در بحثهای‌ جامعه‌ شناختی‌ مفید است، نه‌ برای‌ اسناد حقیقی‌ و بحثهای‌ كلامی‌ و فقهی، حداكثر دینی‌ بودن‌ حكومت‌ بنابراین‌ نظریه‌ عبارت‌ است‌ از این‌ كه‌ حكومت‌ سر مخالفت‌ با آیینهای‌ دینی‌ و الگوهای‌ جاافتادهٔ‌ دینی‌ را نداشته‌ باشد و به‌ آن‌ احترام‌ بگذارد و همچنین‌ دست‌ رهبران‌ دینی‌ را در اشاعهٔ‌ تقوای‌ دینی‌ بازبگذارد.
۸. ر.ك: عبدالكریم‌ سروش، ایدئولوژی‌ و دین‌ دنیوی، كیان‌ شمارهٔ‌ ۳۱. و نیز: مهدی‌ بازرگان، جزوهٔ‌ خدا و آخرت‌ هدف‌ بعثت‌ انبیأ.
۹. مستدرك‌ الوسائل، ج‌ ۱۷، ص‌ ۳۶۲، ج‌ ۱.
۱۰. علی‌ عبدالرازق، الاسلام‌ و اصول‌ الحكم، ص‌ ۱۴۵، بند ۳.
۱۱. همان، ص‌ ۱۴۹، بند ۱۰.
۱۲. نسأ/ ۵۹.
۱۳. ر.ك: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، دارالكتب‌ الاسلامیه، ج‌ ۴، ص‌ ۴۱۲.
۱۴. نسأ/ ۱۰۵.
۱۵. ابن‌ هشام، السیرهٔ‌النبویه، ج‌ ۲، ص‌ ۴۲۴.
۱۶. شیعه‌ به‌ آیاتی‌ چون‌ «انما ولیكم‌ الله‌ و رسوله‌ والذین‌ امنوا...» و حدیث‌ غدیر و مانند آن‌ و اهل‌ سنت‌ به‌ آیات‌ شوری‌ و حدیث‌ لایجتمع‌ امتی‌ علی‌الخطأ و امثال‌ آن‌ تمسك‌ كرده‌اند.
۱۷. در مجلسی‌ كه‌ برای‌ انتخاب‌ عثمان‌ به‌ خلافت‌ تشكیل‌ شد عبدالرحمن‌ به‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ گفت‌ با تو بیعت‌ می‌كنم‌ به‌ شرطی‌ كه‌ به‌ كتاب‌ و سنت‌ نبوی‌ و سیرهٔ‌ ابوبكر و عمر عمل‌ كنی، او پاسخ‌ داد به‌ كتاب‌ و سنت‌ نبوی‌ عمل‌ می‌كنم‌ ولی‌ عثمان‌ آن‌ شرط‌ را پذیرفت. ر.ك: تاریخ‌ یعقوبی، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۲.
۱۸. مائده/ ۶۷، برای‌ شأن‌ نزول‌ و تفسیر رجوع‌ كنید به‌ المیزان، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲.
۱۹. مائده/ ۳، برای‌ شأن‌ نزول‌ و تفسیر رجوع‌ كنید به‌ المیزان، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۷.
۲۰. ر.ك: وسائل‌الشیعه، شیخ‌ محمدبن‌ الحسن‌ الحرالعاملی، ج‌ ۱۸، باب‌ ۱۱، از ابواب‌ صفات‌ القاضی.
۲۱. علی‌بن‌الحسین‌ الكركی، جامع‌ المقاصد، ج‌ ۴، ص‌ ۴۴.
۲۲. ر.ك: الشهید السیدمحمد باقرالصدر، اقتصادنا، مجمع‌الشهید الصدر العلمی‌ والثقافی، ص‌ ۴۰۱.
۲۳. همان.
۲۴. آل‌عمران‌ / ۱۵۹.
۲۵. مهدی‌ بازرگان، جزوهٔ‌ آخرت‌ و خدا هدف‌ بعثت‌ انبیا، سمینار هفت‌ جلسه‌ای، بهمن‌ماه‌ ۱۳۷۲، ص‌ ۳۷.
۲۶. همان، ص‌ ۳۶.
۲۷. ابن‌ خلدون‌ می‌نویسد «اسلام‌ برخلاف‌ دیگر ادیان، علاوه‌ بر دعوت‌ و تبلیغ، به‌ تنفیذ و اجرای‌ آن‌ نیز پرداخته‌ است.
۲۸. میرچاالیان، فرهنگ‌ و دین، مقاله‌ جدا انگاری‌ دین‌ و دنیا، ترجمه‌ دكتر مرتضی‌ اسعدی، ص‌ ۱۳۵.
۲۹. برای‌ نمونه: طه/ ۱۲۶ - ۱۲۴.
۳۰. برای‌ نمونه: توبه/ ۳۶ - ۳۵ و قلم/ ۴۳ - ۴۲.
۳۱. برای‌ نمونه: زلزله/ ۸ - ۶.
۳۲. این‌ جمله‌ را در روایات‌ نیافتم. ر.ك: علامه‌ مجلسی، بحارالانوار، ج‌ ۱۰۵، ص‌ ۸.
۳۳. بحارالانوار، علامه‌ مجلسی، ج‌ ۷۸، ص‌ ۴۶، روایت‌ ۵۷، باب‌ ۱۶.
۳۴. احزاب‌ / ۶۷.
۳۵. احزاب‌ / ۴۶.
۳۶. حدید / ۲۵.
۳۷. مرتضی‌ مطهری، مقدمه‌ای‌ بر جهان‌بینی‌ اسلامی، دفتر تبلیغات‌ اسلامی، ص‌ ۱۶۳ - ۱۶۰.
۳۸. مهدی‌ بازرگان، جزوهٔ‌ آخرت‌ و خدا هدف‌ بعثت‌ انبیا، ص‌ ۱۱.
۳۹. دربارهٔ‌محدودیت‌علوم‌ر.ك:المیزان، علامهٔ‌طباطبایی،دارالكتب‌الاسلامی، ج۶، ص۲۱۴، ج‌ ۱،ص۲۹۷.
۴۰. ر.ك: محمد تقی‌ مصباح، دروس‌ فلسفهٔ‌ اخلاق، ص‌ ۱۹۵.
۴۱. علق/ ۵ - ۱.
۴۲. اعراف/ ۱۷۶ و نحل/ ۴۴.
۴۳. زمر/ ۹.
۴۴. شمس/ ۸.
۴۵. اسرأ/ ۸۵.
۴۶. بقره/ ۲۱۶.
۴۷. علق/ ۷ - ۵.
۴۸. عادیات/ ۸.
۴۹. اسرأ/ ۱۱.
۵۰. نمل/ ۱۴.
۵۱. حدید/ ۱۴.
۵۲. مؤ‌من/ ۸۳.
۵۳. مهدی‌ بازرگان، بازیابی‌ ارزشها، ج‌ ۳، ص‌ ۱۵۲، بی‌جا، بی‌تا.
۵۴. جزوهٔ‌ «آخرت‌ و خدا هدف‌ بعثت‌ انبیا»، ص‌ ۲۹.
۵۵. محمد سلیمان‌ الاشقر، افعال‌ الرسول‌ و دلالتها علی‌الاحكام‌ الشرعیه، مؤ‌سسهٔ‌ الرساله، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۹.
۵۶. كهف/ ۱۱۰
۵۷. المسند للام‌ احمد بن‌ حنبل، دارالفكر (حروفچین)، ج‌ ۹، ص‌ ۴۳۸، حدیث‌ ۲۴۹۷۴.
۵۸. مرز بین‌ دین‌وسیاست، نقل‌وتكمیل‌ سخنرانی، مهدی‌ بازرگان‌ در دومین‌ كنگرهٔ‌ انجمنهای‌اسلامی‌ایران.
۵۹. خلاصه‌از: الشهیدالسیدمحمدباقرالصدر، اقتصادنا، مجمع‌الشهیدالصدرالعلمی‌والثقانی،ص۷۲۲-۷۴۵.
۶۰. ابی‌جعفر محمدبن‌ یعقوب‌ الكلینی، الاصول‌ من‌الكافی، دارالكتب‌ الاسلامیه، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۶، كتاب‌ الحجه، باب‌ «التفویض‌ الی‌ رسول‌الله(ص) و الی‌الائمه(ع) فی‌ امرالدین»، حدیث‌ ۴.
۶۱. همان، حدیث‌ ۲.
منبع : کتاب نقد