شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بگو که عاشقم، بگو!


بگو که عاشقم، بگو!
۱) خلاقیت هنری انگار کیفیتی بالقوه است که به فرض وجودش، همیشه و همه‌جا اتفاق نمی‌افتد. یعنی برای بروز آن باید بستری فراهم شود و ملزوماتی. و باز، گویا باید این خلاقیت به مسیری مختص و مناسب خودش بیفتد و به نوعی کانالیزه شود تا جواب بدهد. درک لزوم چنین مسیری و یافتن و راهی شدن در آن، یقینا نیازمند اشراف هنرمند بر توانایی‌ و خلاقیت اوست. یعنی اگر این اشراف وجود نداشته باشد و به مسیر نادرستی بیفتد، به نابودی تدریجی او منجر خواهد شد. این است که شاید اگر مرحوم «گلشیری» به شعر‌سرودن‌ ادامه می‌داد، یا «نیما» تا آخر عمر، رباعی می‌سرود، امروز کمتر کسی نام آنها را به یاد می‌آورد.
۲) تورق که می‌کردم گزینه اشعار «محمد‌علی بهمنی» را، متوجه شدم که او با هوشمندی توانسته خلاقیت‌اش را در مناسب‌ترین مسیر ممکن هدایت کند. او به سادگی ممکن بود بدل شود به یک شاعر نیمایی خیلی خیلی معمولی. قضیه اصلا این نیست که بخواهم بگویم شعرهای نیمایی او ضعیف هستند و به دل نمی‌نشینند. اتفاقا در همان شعرها هم شما ردی از یک نگاه کاشف، ساده و خوش‌ذوق را می‌بینید که به شدت می‌کوشد صمیمی باشد. اما محصول این نگاه در اشعار نیمایی، یک محصول ژنریک و بی‌کاراکتر است. اشعاری که نهایتا می‌توان گفت بسیار آبرومند و سالم هستند، اما چیزی را به شعر امروز و دیروز ایران- حتی در همان قالب نیمایی هم- اضافه نمی‌کنند. یعنی شعرهایی هستند،که بود و نبودشان چندان به حال تاریخ شعر معاصر توفیری نخواهد داشت.
۳) «بهمنی» اما آن‌قدر هوشمند بود که فریب فیگور متداول شعری ایام جوانی‌اش را نخورد، و در زمانی که شاید مدرنیست بودن، شعار غالب تمام نحله‌های الیت جامعه بود و کم و بیش همه می‌کوشیدند از هر چه‌که رنگ و بوی سنت و کهنگی بدهد احتراز کنند و از این شیوه خود را با جهان مدرن هماهنگ نشان دهند، پیه تهمت واپس‌گرایی را به تن مالید و رفت سراغ ابرقالب کلاسیک شعر فارسی، یعنی غزل. با این تصمیم خطیر، بهمنی خود را از سطح عادی و معمول شعر امروز جدا کرد و به جمع شاعران «مولف» پیوست. این مهم نیست که پیش از او، یا همزمان با او چه کسانی تجربه‌هایی کم و بیش مشابه در غزل داشتند، یا او از چه کسانی تاثیر گرفت و بر چه کسانی تاثیر گذاشت. اهمیت «بهمنی» در این است که با پیگیری و خلاقیت و قدرت ریسک و تجربه‌ بسیار زیاد، یکی از بهترین انواع غزل معاصر را عرضه کرد و شعرهایش هم نگاه منتقدان را به سمت خود جلب کرد و هم در دل مردم جا باز کرد و زمزمه شد.
۴) رمز موفقیت او شاید در این است که غزل را هرگز از تغزل تهی نکرده است. اما کوشیده تا این تغزل با رویکردی نوین و باورپذیر و امروزی عرضه شود. در واقع او از سویی به سنت دیرپای این قالب کلاسیک پایبند مانده و از دیگر سوی، بازه‌های منعطف آن را کشف کرده و برای خود مجال نوآوری در آن بازه‌ها را فراهم ساخته است. در این راه او توانست آموزه‌هایی چند از شعر نیمایی را نیز در غزلش جلوه‌گر سازد و تمام امکانات شعر-افزاری‌اش را به کار گیرد. و این امری است که خود نیز بدان معترف است:
جسمم غزل است اما،روحم همه «نیما»یی ا‌ست
در آینه تلفیق، این چهره تماشایی‌ است
تن،خو به قفس دارد، جان زاده پرواز است
آن ماهی تنگ- آب و این ماهی دریایی ا‌ست
۵) «محمد‌علی بهمنی» در کنار یکی، دو غزل‌سرای دیگر(که مسلما یکی از آنها زنده‌یاد «حسین منزوی» است) از معدود شاعرانی است که موفق شده‌است در عین میانه‌رو بودن، از محافظه‌کاری پرهیز کند. یعنی درست است که او مثل خیلی از غزل‌سراهای امروزی تیشه به ریشه‌های این قالب نزده و سعی نکرده در چارچوب کلی ساخت آن تغییری اساسی و بنیادین به وجود بیاورد و از این حیث در نظر همان شاعرانِ تیشه‌به ‌دست چندان «آوانگارد» جلوه نمی‌کند و شاعری میانه‌رو محسوب می‌شود؛ اما از دیگر سوی توانست در همان چارچوب سنتی، نگاهی را تجربه کند که تا پیش از او اگر در غزل ما بی‌همتا نباشد، یقینا کم‌همتاست. تغزل صمیمی و لحن متعارف‌اش، و از همه مهم‌تر خوانش نوین او از ارائه‌های بدیع، شعر او را خواندنی کرده است:
من زنده بودم اما، انگار مرده بودم/ از بس که روزها را با شب شمرده بودم/ ده‌سال دور و تنها، تنها به جرم اینکه:/ او سرسپرده می‌خواست، من دل سپرده بودم
در همین دو بیت فوق‌الذکر تمام آنچه در وصف غزل «بهمنی» برشمردم هویداست. یعنی معلوم است که با غزلی طرف هستیم که اندوه و عشقی باور‌پذیر در آن موج می‌زند و این حس با ساده‌ترین زبان ممکن و کلیشه‌ای‌ترین ارائه‌ها(تضاد، مراعات‌النظیر، تناسب و...)، اما به نو‌ترین و بهترین نحو ممکن بیان شده است. این همان نقطه‌ اعتدالی است که اکثر غزل‌سرایان فراموش می‌کنند و لاجرم از این سو یا آن سوی بام فرو‌می‌افتند و فراموش می‌شوند....

علی مسعودی نیا
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید