شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نا کجاآبادی به نام اتوپیا


نا کجاآبادی به نام اتوپیا
دوران تاریخی چگونه از هم متمایز می شوند؟ این یك پرسش كلیدی است و شاید علت این كه تاكنون این پرسش به صورت جدی برای ما مطرح نشده، این باشد كه ذهنیت ما را انبانی از پاسخ های مبتنی بر مشهودات و مقبولات رایج فراگرفته است و شاید در آغاز، پاسخ آنچنان بدیهی به نظر برسد كه دلیلی برای پاسخ دوباره به آن نبینیم. مانند این كه گوناگونی دوران تاریخی را به سبب علم و عقل، تطور ابزار، نوع تعریف از انسان و طبیعت و... دانسته اند و ما نیز از سر تسامح یا كم خردی پذیرفته ایم، حال آنكه نمی دانیم این پاسخ ها مربوط به دورانی است كه ما در آن زندگی می كنیم و این، خود، یكی از ادوار تاریخی به شمار می رود. پس هرگز نمی تواند ملاك حقیقی برای تمام دوره های تاریخی باشد.
انسان عهدی می بندد و با حقیقت حق نسبتی می یابد و این نزدیكی و دوری او نسبت به حقیقت است كه تمام شئون زندگی او را معنایی تازه می بخشد. بدین ترتیب، تاریخ جدیدی آغاز می شود. علم و عقل، فلسفه، تاریخ، تمدن، فرهنگ و تمام تعاریف بشر از مفاهیم اساسی، فرع بر نسبت جدیدی است كه بشر با حقیقت یافته است. «گشت های تاریخ چیزی جز شكستن عهد سابق و بستن عهد تازه نیست، ولی در دوره جدید، بشر خود را در آینه حق می بیند و با خود عهد می بندد و با این عهد، خانه عقلش ویران می شود و زمامش به دست وهم می افتد. این وهم باید بشر را مالك الرقاب عالم سازد و بهشتی را كه ادیان وعده داده اند، در زمین محقق كند.»
(رضا داوری اردكانی، اتوپی و عصر تجدد، تهران، ساقی، ،۱۳۷۹ چ،۱ ص ۷)
بنابراین، این دوره را باید دوره اتوپی، یعنی بهشت وهمی زمینی خواند. در دوره جدید، انسان خود را دایرمدار حقیقت یافت و شئون زندگی خویش را بر مدار دریافت سوبژ كتیو (خود محوریت ذهنی) از عالم و آدم پایه ریزی كرد. سوبژ كتیویته كه در واقع اساس تمدن غرب است، به زبان ساده، همان وهمی است كه مذكور افتاد.
این كه تقدیر تاریخی اقوام و ملل و سرگذشت و سنتهای حاكم بر آنها در هر دوره بسته به میثاقی است كه با حقیقت حق می بندند، آشكارا در آموزه های دینی ما آمده است: «ان اللَّه لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم...؛ همانا خداوند وضع جامعه ای را تغییر نمی دهد تا خود وضع شان را تغییر دهند.»(رعد:۱۱) شهیدآیت اللَّه سید محمدباقر صدر در توضیح این آیه می فرماید:
محتوای درونی و روانی و فكری انسان، زیربنا و وضع اجتماعی، روبنا را تشكیل می دهند و این روبنا جز به تبع تغییر در پایه و دگرگونی در زیربنا، تغییر و دگرگونی نخواهد پذیرفت... پس آنچه درون آدمی است، سازنده هدف هاست كه از طریق درهم آمیختن اندیشه ای خاص و اراده و قصدی معین به هدف ها عینیت و تجسم می بخشد. با این حساب، اگر گفته شود كه محتوای درونی انسان، اساس حركت تاریخ است و شكل روبنایی جامعه با تمام شرایط و اوضاع و احوالی كه دارد، از قبیل: نوع روابط، رژیمها، سازمانها، افكار و آرا، و دیگر مسائل مربوط به روبنای اجتماعی، در حقیقت بستگی كامل بدین زیربنا و پایه اصلی دارد كه با تغییر پایه، روبنا هم تغییر می كند و در صورت بقا و حفظ زیربنا، روبنا نیز ثابت و باقی خواهد ماند، سخن صحیح و درستی گفته شده است.
(سید محمدباقر صدر، سنتهای تاریخ و فلسفه اجتماعی در مكتب قرآن، حسین منوچهری، مركز فرهنگی رجا، ص ۹۹)
و این «یغیروا ما بانفسهم»، همان عهد جمعی بشر است كه گفته شد و شناخت تمدن غرب و حوالت تاریخی بشر مدرن، بسته به شناختی است كه از این پیمان به دست می آید.
هبوط بشر از افق معنوی به مغاك نفس و نفسانیت و بریدگی او از عالم غیب، انسان را به مرحله ای می كشاند كه جز حواس ظاهری و غرایز حیوانی خویش را به رسمیت نشناسد (بگذریم از این كه همین رسمیت علم تجربی صرف نیز در دوره بعد از كانت زیر سؤال رفت و مورد تشكیك قرار گرفت و نهاد ناآرام فكر مشوش بشر جدید را مشوش تر ساخت). حقیقت این است كه بهشت اخروی با حواس و غرایز و به طور كلی با وجوه قشری و اولیه ادراك بشر دریافت نمی شود و این عقل در مرتبه كلی نگری است كه حجاب دنیای متكثر و عالم شهود را خرق می كند و بهشت حقیقی را به چشم می بیند. لازمه این دیدن، ایمان به غیب و عقل هدایت است كه جز به مدد وحی وجود نمی یابد كه فرهنگ غرب با انكار هر دو مورد بیان شده، اعلام موجودیت كرده است. وقتی كار بشر به نفی عقل كلی كشید و عقل جزئی را برگزید، وهم بر او غلبه كرد و داستان تمدن غرب آغاز شد. اگر كسی نسبت این وهم را با آنچه عقل جدید، علم جدید و تكنولوژی خوانده می شود، دریابد، غرب را خوب فهمیده است.
بهشت كه در معرفت دینی، مأمن حقیقی، مقصد متعالی، جایگاه ابدی انسان و آفریده حضرت حق است، در دوران جدید به اتوپیایی تبدیل می شود كه فقط در اوهام بشر تحقق می یابد و این دستاورد همان وسوسه ای است كه انسان را در دوره جدید به جای پروردگار بزرگ می نشاند. این وسوسه به عكس مسائل فكری - فلسفی تمدن غرب كه به نخبگان و فلاسفه مربوط می شود، متعلق به نوع انسان متجدد غربی است. سید مرتضی آوینی در مقاله توسعه یافتگی، اتوپیایی قرن حاضر می نویسد:
تمدن یونان كه تمدن فعلی غرب، بسط و گسترش آن است، با آرمان مدینه فاضله افلاطون آغاز می شود، به همین علت است كه سیر تاریخ و اجتماع نیز همچون افراد بشر محتاج به تصور غایات یا آرمانهایی در فراراه حكمت خویش است. تا آنجا كه در میان عوام مردم نیز كه با فلسفه یونان و مسائل آن آشنایی ندارند، مدینه فاضله به صورت یك تعبیر رایج وجود دارد و هركس در ذهن خویش از آن صورتی ساخته است.
(سیدمرتضی آوینی، توسعه و مبانی تمدن غرب، تهران، ساقی، ،۱۳۷۶ چاپ نخست، ص ۱۹)
همین جا بگویم اگر كسی در پی شناخت رابطه میان مدرنیسم و رسانه های مدرن باشد و بخواهد كه به خطا نرود، باید به دنبال همین مؤلفه های اساسی باشد كه متعلق به عامه انسانهاست؛ زیرا مخاطب رسانه ها، ذهنیت عوام الناس است.
تجلی ذات و بنیانهای تمدن غرب در رسانه های تكنولوژیك، فقط در بعد همه فهم آن تحقق می یابد و از همینجاست كه این نكته مهم فهمیده می شود كه برای شناخت رسانه های تكنولوژیك، نمی توان از دستاوردهای آن آغاز كرد، بلكه باید با نگاهی خودآگاهانه و كلی نگر، از ریشه ها آغاز كرد تا دچار پیچیدگیهای عوام فریبانه فرآورده های رسانه ای نشویم. شهید آوینی در ادامه می نویسد:
برای شیعیان، معنای مدینه فاضله با حكومت جهانی عدل حضرت مهدی(عج) انطباق دارد و این آرمان با مدینه فاضله افلاطونی، زمین تا آسمان متفاوت است. (همان، ص ۱۹)
به نظر می رسد شهید آوینی و بسیاری از اندیشمندان دنیای اسلام، انطباق اتوپیا با حكومت جهانی حضرت مهدی(عج) را شاید از سر مسامحه بیان كرده اند و این هم به دلیل نكته ظریفی است كه از آن غفلت شده است و آن این كه اتوپیا در غرب، تحقق بهشت اخروی را در همین دنیا می جوید. به عبارت بهتر، اتوپیا، جنت عدن بشر متجدد می شود و اگر این را با اعتقاد اسلامی بسنجیم، باید بگوییم اتوپیایی اسلام در این دنیا تحقق ناپذیر است و ای كاش اتوپیا را «مدینه فاضله» ترجمه نمی كردند كه اشتباه از همین ترجمه نادرست ناشی می شود. ترجمه بهتر همان «ناكجاآباد» است؛ زیرا هم ماهیت اتوپیایی غرب را می شناساند و هم با مفاهیم صحیح اسلامی تداخل پیدا نمی كند. مرتضی آوینی در این باره می نویسد:
اتوپیای افلاطونی، غایت حاكمیت انسان - به تعبیر غربی آن - بر كره زمین است. حال آنكه حكومت جهانی عدل برای مسلمانان، آرمانی است كه در حاكمیت احكام خدا بر اجتماع بشر معنا پیدا می كند. همین دو آرمان با ایده آل تاریخی است كه یكی به تمدن غرب و سیطره شیطانی آن در تمتع هرچه بیشتر از نعمت ها و لذایذ دنیایی می انجامد و دیگری به انقلاب اسلامی ایران و برپایی حكومت جهانی اسلام.
(توسعه و مبانی تمدن غرب، ص ۱۹)
همین اندیشه اتوپیایی (بهشت زمینی) است كه مرزهای تاریخی فرهنگ غرب را از رنسانس تا عهد افلاطون تغییر می دهد. البته بشر غربی از دوران رنسانس بود كه به صورت جدی به فكر خلود در زمین و ساختن آرمان شهر افتاد، ولی رؤیای بهشت بشر - ساخت این دنیایی - از زمان سیاست و جمهوری افلاطون، بشر را به خود مبتلا ساخته بود. اشاره بی شمار سینما و تلویزیون غرب به دوره یونان باستان و گلادیاتورها و روزگار رم آنچنانی (كه برای ذهن خود ساخته اند)، نشان از قدرت كشش درونی این رؤیا دارد. در یكی از آخرین ساخته های غرب كه چند جایزه اسكار نیز گرفت (گلادیاتور) همه چیز به این عنوان پیش می رود كه حكومت سزاری، جای خود را به جمهوری بدهد و مجلس سنا امور را به دست گیرد و فكر افلاطون عملی شود. در صحنه ای كه در آن چندین بار مجسمه افلاطون را می بینیم، از زبان یك شخصیت مثبت فیلم تأكیدهایی درباره جمهوری می شنویم و همچنین شخصیت منفی فیلم، انسانی ضد جمهوری معرفی می شود.
داریوش شایگان در كتاب آسیا در برابر غرب می گوید:
حكومت عقل اقلیدسی، تحقق یافتن سه وسوسه ای است كه عیسی مسیح برای حفظ آزادی انسان رد كرد؛ یعنی: تبدیل سنگ به نان، اعجاز اجتماعی، مدینه فاضله این جهانی. برای حفظ آزادی فرد بود كه مسیح این سه وسوسه را رد كرد؛ چرا كه نمی خواست خوراك روحانی (نان آسمانی) مبدل به نان زمینی شود. معجزه، جای حق انتخاب را بگیرد و مدینه زمینی جایگزین مدینه الهی شود؛ عقل اقلیدسی به عكس، خواهان تحقق بخشیدن این سه وسوسه است؛ زیرا به محض این كه این سه وسوسه تحقق یافت، سوسیالیزمی كه همراه با بی ایمانی است، مستقر می شود و آزادی راستین از انسان سلب می شود.
(داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، تهران، امیركبیر، چ،۱ صص ۳۶ و ۳۷)
شایگان هم ظهور اندیشه اتوپیایی را همراه یك هبوط همگانی در بشر می دیده است و در جایی دیگر، در ترسیم ویژگیهای اتوپیایی كمونیستی می نویسد: «... غرض، تحقق یافتن جامعه ای است كه در آن نه مسئولیتی هست، نه دردی، نه هوشیاری و حق انتخابی...».
(همان، ص ۳۷)در دوره جدید (پس از رنسانس) واقعه ای رخ داد كه اتوپیایی بودن این دوران را معنای جدی تری بخشید و آن این كه بشر غربی، بالاخره پس از قرن ها جدال درونی و بیرونی میان آسمان و زمین (آفاق معنوی و اثیر خاكی) خواهش های مادی و رؤیای جاوید كردن زمین را برگزید و اتوپیهایی كه در این دوره نگاشته شد، در این باره معنایی تازه و جدی یافت.
«اتوپیا» تامس مور، «آتلانتیس جدید» فرانسیس بیكن، «شهر خورشید» كامپانلا و... نمونه هایی هستند كه جهت گیری روح زمانه خود را بازمی شناسانند. در این پژوهش، درصدد بررسی تك تك آنها نیستیم، ولی بسیار كوتاه، ویژگیهای مشترك اتوپیها را بیان می كنیم:
(این اوصاف با اندكی تلخیص و تصرف و اضافه برگرفته از این كتاب است: (رضا داوری اردكانی، «فارابی» مؤسس فلسفه اسلامی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ،۳ صص ۲۷ و ۲۸)
۱) در اتوپی، خدا، غایب است و دین جایگاهی ندارد...؛ زیرا در حقیقت دین، به عجز و فقر ذاتی معتقد بود و اتوپی كه عهده دار بركنار داشتن بشر از هرگونه احساس عجز و ترس است، با حقیقت دین بیگانه می ماند و بر آن حجاب غفلت می كشد.
۲) از اهل مدینه اتوپی، تفكر و اختیار سلب می شود تا بار گناه سرپیچی را هیچ گاه بر دوش خود احساس نكنند. پس سرپیچی از نظام اتوپی مجاز نیست؛ اهالی، منحل در مدینه اند و فرصت خلوت ندارند.
۳) موقعیت ویژه جغرافیایی اتوپیها، فضای خیالی و بریدگی را تداعی می كند یا جزیره محاط در دریاها و اقیانوس های آرام و ساكت است و مردم آن از بیم موج و گرداب های هراسناك در شب تاریك بی خبرند یا اگر جزیره نیست، آنچنان از بقیه سرزمین ها جداست كه اهل آن تماسی با خارج ندارند. در «آتلانتیس جدید» فرانسیس بیكن، فقط اهل علم كه حكام مدینه اند و در مركز شهر در جایی به نام «خانه سلیمان» منزل دارند، می توانند برای پژوهشهای علمی از جزیره خارج شوند.
۴) اتوپی از نظر زمان دورافتاده است و در رؤیای بی تاریخی به سرمی برد تا از رنج خودآگاهی تاریخی نیز در امان باشد.
۵) طرح معماری اتوپی ها شبیه به هم است و نظام معماری مناسب اتوپی به گونه ای است كه براساس آن، تعلق فرد نسبت به مدینه آنچنان مستحكم باشد كه درباره مسائل آن چون و چرا نكند و امتیاز موجب تنبه و تفكر نگردد و انحلال كامل حاصل شود.
غرب، تا وقتی به صورت فرهنگ و تفكر بود، پارادوكس های ذاتی خویش را آشكار نمی ساخت و خود را آنچنان مطلق نشان می داد كه اندیشه ها و فرهنگ های دیگر را به انفعال می كشاند، ولی از همان نخستین سالهای انقلاب صنعتی كه آغاز تبلور غرب به شكل تمدنی است، تعارض ها و تضادها آغاز شد. باید گفت نوع بشر پس از شكل گیری ساختارهای تمدنی و عواقب آن میان آنچه در ذهن خود به عنوان آرمانشهر پرورانده بودند و آنچه به صورت واقعیت محقق شده بود، تضاد جدی دید و رفته رفته در دوره ماركس، اتوپی مفهومی منفی به خود گرفت.
در دوره اخیر نیز به ضد اتوپی هایی همچون «دنیای قشنگ نو» آلدوكس هاكسلی و «۱۹۸۴» جورج اورول انجامید كه چهرهای مخوف از آینده را به نمایش گذاردند. نیهیلیسم، پست مدرنیسم، تعارض های سیاسی و اجتماعی و... همه از نتایج این تضاد و شكافند؛ شكافی كه روز به روز و لحظه به لحظه خود را بیشتر و بهتر می نمایاند.
اعتماد عمومی، سنگ بنای یك تمدن است و این اعتماد در اثر خوشبینی نسبت به غایت آن تمدن كه به صورت اتوپی ظهور می كند، به وجود می آید و وقتی این خوشبینی جای خود را به ترس و اضطراب عمومی داد، تمدن فرومی پاشد. تمدنهای پیشین همینگونه به وجود آمده و همینگونه از میان رفته اند.
تمدن مدرن نیز از تمدنهای پیشین مستثنا نیست، ولی تفاوت بسیار مهمی یا به عبارت دیگر، شاخص هایی در تمدن غرب هست كه فروپاشی آن را به تأخیر انداخته و آن چیزی نیست جز جادوی رسانه های مدرن كه تبلور اساسی آن در سینما و تلویزیون است. بی اعتمادی به تمدن غرب، دیرزمانی است كه به وجود آمده، ولی با یاری رسانه های تصویری، تخدیری كه از خوشبینی های گذشته نسبت به آینده وجود داشت و اكنون ندارد، جبران می شود. وانگهی خواهیم دید كه این تخدیر رسانه ای و غفلت بشر از حقیقت و وضع خویش، بسیار شدیدتر از گذشته است. همچنین باید بدانیم كه این تصور سطحی و ساده انگارانه كه مانند تلویزیون را یك وسیله سرگرمی صرف می داند و تصورها و توجیه هایی اینگونه، مورد تشكیك قرار می گیرد.
تلویزیون، برای تمدن غرب، وسیله سرگرمی صرف نیست، بلكه ماندگاری غرب، بسته به حكومت تلویزیون بر اذهان بشر است كه با یاری همین رسانه های تصویری به دست می آید. باید گفت تأمل درباره اندیشه اتوپیایی و نسبت آن با غرب، بی دلیل نیست؛ زیرا ذات و ماهیت تمدن غرب كه با رؤیای بهشت خاكی و بشر ساخته، آمیخته است، در این دوره با آنتن های تلویزیونی، ارتباطی چند بعدی دارد. فروید می گفت: «برخی از انواع رؤیاها، گریز از واقعیت است و اتوپی، گریز از تاریخ و دار ابتلا است.» شاید اگر فروید زنده بود و امپراتوری رسانه ای غرب و تأثیرات آن را می دید، می گفت: اتوپی، گریز از تاریخ و ابتلا و مسئولیت و خودآگاهی بود و اكنون رسانه، همه آن كاركردها را برای بشر غربی دارد. كاركرد رسانه همان كاركرد اتوپی در ذهن انسان است. خود او می گوید:
بشر در تمدن، بی آرام و نامراد است و نارسیسیسم(خلسه و غفلت از حقیقت خود)، او نمی تواند رشد پیدا كند و باید به رؤیایی در بی تاریخی و بی اندیشه از مرگ پناه ببرد.
رسانه و بویژه فیلمها و كارتونها، رؤیای بشر مدرن را می سازد؛ رؤیایی كه او را نه فقط از دنیایی كه در آن زندگی می كند، بلكه از خود جدا می سازد تا با شخصیت هایی كه ارباب رسانه ها می سازند، هم ذات پنداری كند. نسبت رسانه های تكنولوژیك و اندیشه اتوپیایی غرب را در دو محور خلاصه می كنیم: رسانه، اتوپی می سازد و رسانه، كاركرد اتوپیایی دارد.
رسانه، اتوپی می سازد: بشر در ذهن خود، اتوپی بهشت آرمانی و زمینی را پرورانده بود، ولی در دوران كنونی، آنچه نصیبش شد، به دوزخ بیشتر شباهت دارد تا بهشت. این شرایط، پایه های تمدن غرب را به مخاطره می اندازد و حافظان وضع موجود و سرمایه داران را به چالش وامی دارد. بنابراین، اربابان رسانه ها، برای كنترل ذهنیت بشر، بهشت های رؤیایی خلق می كنند. كافی است به تاریخ سینما نظری بیفكنیم تا شمار زیادی از آثار سینمایی را بیابیم كه برای بشر، بهشت می آفرینند. حتی در همین فرآورده های چند سال اخیر هالیوود و رسانه های تلویزیونی غرب هم می توان این شیوه را بررسی كرد. فیلمهایی كه شهرهای بسیار پیشرفته زیر دریا را نمایش می دهد، فیلم سینمایی كارتونی آتلانتیس شهرهایی فضایی و زندگی های بسیار مدرن كرات دیگر، كارتونهایی مانند هركول و فیلمهایی كه آینده را به نمایش می گذارند، همه نمونه هایی از این اندیشه اند.
رسانه، كاركرد اتوپی دارد: اتوپی اگرچه در خارج تحقق پیدا نكرد و نخواهد كرد، ولی در صورت قانع شدن ذهن كه در دوره جدید (پس از رنسانس) اصالت می یابد و خود، مصداق عالم عینی و حقیقت می شود، می توان از اعتراضهای بنیان كن و از خودآگاهی و حقیقت آگاهی و رجوع بشر به مبادی ایمانی و فطرت و در نتیجه از به مخاطره افتادن تمدن دنیا محور غرب، جلوگیری كند.
محمد حسنی
منبع : روزنامه ایران