یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

درخشش ابدی ذهن پاک


درخشش ابدی ذهن پاک
● سینمای جهان؛سقوط (کارگردان؛تارسم سینگ)
۱) خواب، نه رویا. خوابیدن با بیداری ارتباطی مرموز دارد و فقط کافی است رمزگان خواب را شناخت تا آن را جزیی از بیداری دانست. گاهی دم صبح وقتی از این پهلو به آن پهلو می شوید، یا دم ظهر که هنوز درست خواب تان نبرده است این بی مرزی بین خواب و بیداری را درک می کنید. شما تصویری را جلوی چشمان تان می بینید، خیلی هم واضح که متعلق به دنیای بیداری نیست و در عین حال بیدارید. تجربه غریبی نیست. خیلی ها برای تفسیر و رمزگشایی این حالت کوشیده اند که البته هنوز هم به رغم توجیهات مکتب «ان ال پی» و بحث از حالت آلفا و گاما برای بررسی منطقه بین خواب و بیداری، تفسیر خواب فروید قابل اتکا ترین کتاب رمزگشا برای نفس خواب است.
۲) خواب، نه رویا. سوررئالیست ها علاقه زیادی به فرم رویاهایشان داشتند و سعی می کردند این علاقه را در سطح همان مصداق هایش نگه دارند و آن را به زیباترین شکل ممکن به آثاری هنری تبدیل کنند. بونوئل و ژان کوکتو با همین فرمول و تعریف رویاهایشان برای یکدیگر به تجربیات نابی چون «سگ آندلسی» و «خون شاعر» رسیدند. در خون شاعر کوکتو یک رویای مخدوش را می بینیم با همه معیارهای لازمش و هیچ سعی برای نشانه گذاری و کد دادن هم در آن نمی شود. ژان کوکتو با اگزجره کردن تصاویر رویایش به فرمی سوررئالیستی-اکسپرسیونیستی می رسد که تاکیدش بر اغراق است. اما سال ها بعد میشل گوندری می آید و یک قدم جلو می گذارد.
۳) «علم خواب» نه «علم رویا». گوندری به خوبی تفاوت خواب و رویا را درک می کند و برای همین اسم فیلمش را «علم خواب» می گذارد نه «علم رویا». استفان (گائل گارسیا برنال) زندگی دوگانه یی بین دو جهان خواب و بیداری دارد که گاهی دیگر مرزی بین شان باقی نمی ماند و باهم یکی می شوند. گوندری بعد از تجربیاتی که در ویدئوکلیپ هایی که برای بیورک ساخت از سر گذراند به مرور از رویا به خواب رسید و برای همین «علم خواب» ملموس تر و زمینی تر از «درخشش ابدی...» از کار درآمد و بعد نوبت تارسم سینگ رسید و فیلم «سقوط». «سقوط» بی شک از منطق خواب پیروی می کند و نمونه یی درخشان از شکستن مرزهای بین عالم خواب و عالم بیداری پدید می آورد. راوی داستان که سعی دارد با سکته انداختن میان روایتش دختربچه را وادار به کمک بکند تا برایش مورفین بیاورد، خود یکی از شخصیت های داستانش است و در واقع نقش اول را دارد. زن فیلم یا همان معشوقه اصلی فیلم هم در شمایلی پرنسس وار وارد داستان می شود تا فیلم فوق العاده تارسم منطق خودش را پیدا کند. بهترین صحنه های فیلم بخش هایی است که خود دختر هندی هم وارد دنیای موازی می شود و دیالوگ های بین این دو دیگر مرزی نمی شناسد و گاه سوال در یک دنیا و جواب در دنیای دیگر ثبت می شود. حرکت تارسم در جریان فیلمنامه اش ورود به نظریه جهان های موازی و البته روانکاوی با استفاده از کشف جاودانه آلبرت هافمن، یعنی «اسید» است.
۴) نظریه جهان های موازی با استفاده از فیزیک کوآنتوم شاید آخرین تلاش انسان برای رسیدن به جاودانگی باشد و یافتن معنا و مفهوم فراتر از منطق روزمره. تریلوژی «نیروهای اهریمنی اش» اثر فیلیپ پولمن عالی ترین نمونه استفاده از این تئوری بود. در مجلد سوم این سه گانه «لایرا بلاکوا» شخصیت اصلی داستان در خواب با دوستش که در سرزمین مردگان است، حرف می زند و همین خواب باعث می شود جرات این را پیدا کند که پا در این سرزمین بگذارد و هزاران روح سرگردان را نجات دهد. شخصیت فیلم تارسم هم به صورت ناخودآگاه و البته با اصرار دخترک هندی خود را در تقابل با جهانی موازی روانکاوی می کند و نهایتاً ذهنش پاک می شود و شوک آخر وارد می شود و فکر خودکشی به پایان می رسد. وقتی آخر فیلم در سالن نمایش فیلم در بیمارستان می بینیم همه شخصیت های فانتزی داستان موازی او هم در سالن هستند و آدم هایی هستند که راوی آنها را می شناسد، آنگاه منطق خواب روشن و روشن تر می شود. شخصیت ها بابت عبور از این جهان به جهان موازی تغییراتی کرده اند و با فضای جدید هماهنگ شده اند. تاکید روی مورفین هم مسلماً در فیلم بی دلیل نیست. مورفین در واقع پایانی است بر امید و ادامه. مورفین عمر را به کوتاه ترین زمان ممکن می رساند و در همان روزهای باقیمانده تصویری جعلی از دنیایی که در آن هستیم، تنها دنیایی که در آن هستیم، ارائه می دهد تا دیگر درد نکشیم و بعد تمام. مورفین طناب عصبی گره خورده را با خیال راحت می برد و قطع می کند و هرگز به باز کردن گره ها کمک نمی کند. خود راوی این را می داند، اما جرات ادامه دادن روانکاوی خود را ندارد و دوست دارد هرچه زودتر دنیای موازی اش را فراموش کند و دیگر خواب نبیند و فقط بخوابد؛ خوابی ابدی. اما تارسم سینگ نظر دیگری داشت.

آرش حقیقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید