شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


برادران آشوب، برادران آنارشی


برادران آشوب، برادران آنارشی
«آدم ها برای اینکه حماقت ذاتی شان را پنهان کنند، خودشان را جدی نشان می دهند. من آدم هایی را که جدی نیستند جدی تر می گیرم.» ایتالو کالوینو- بارون درخت نشین
«نقشه؟ جدی قیافه من به آدمی می خوره که نقشه یی داشته باشه؟ نقشه مال برنامه ریزها است. برنامه ریزها سعی می کنند دنیاهای کوچک خودشان را کنترل کنند و من فقط می خواهم بهشان نشان بدهم که چقدر نقشه هاشان مزخرف است.» (ژوکر- شوالیه تاریکی)
«... و اصلاً هیچ چیز به اندازه فهم و درک اینکه ما نه موجوداتی یکدست و یکپارچه، دارای سرشتی پاک و هویتی معین و صاحب یقین های روشن و تزلزل ناپذیر بلکه پدیده هایی پیچیده، چندبعدی و سرشار از تناقض، ترس، تردید و دلهره هستیم، سد راه ایدئولوژی های جزم گرا و فاشیستی نیست. هنر آنهاغرومن پولانسکی و رولان توپورف یافتن پاسخ های روشن و نامتناقض یا راه حل های کلی برای خروج از تضادهای زندگی مدرن نیست، آنها می دانند هر پاسخ و راه حلی که به آن قطعیت داده شود و بدتر از آن، صورت اجتماعی به خود بگیرد، به طور اجتناب ناپذیری صاحب تشکیلات می شود، جنبه های سیاسی و اقتصادی پیدا می کند و در درازمدت به شکل هولناک تر تمام آن چیزهایی بدل می شود که از ابتدا برای رفع شان به وجود آمده بود.»(کوروش سلیم زاده- بخشی از مقدمه مترجم بر رمان مستاجر نوشته رولان توپور)
هر کس دنیایش را با قانون و قاعده خودش پیش تعریف می کند، پیش می برد، به بقیه ویزا می دهند و بعد قضاوت می کنند. ویزای بعضی ها تمدید می شود و بقیه به گناهی آلوده در این جهان خودساخته دیپورت می شوند. جوئل و ایتان بدجور به قوانین دنیایشان پایبندند و کوچک ترین تخطی را تاب نمی آورند. اما گناه کبیره دنیای برادران کوئن چیست؟ « جدی گرفتن». زندگی آدم های این دنیا خیلی ساده است. یک سری آدم ولنگار که فقط توی پوسته روزمره خودشان چپیده اند و ایزوله زندگی کردن با حداقل را تجربه می کنند و تا وقتی چیزی را جدی نگرفتند و فکر برنامه ریزی به سرشان نزده حق دارند با حماقت و بی خیالی خود خوش باشند و جنین وار دور از هیاهوی این دنیا روزها را سپری کنند. اما یک لغزش کوچک، فقط و فقط یک لغزش کار را خراب می کند و روند رو به زوال شروع می شود. هیچ بخششی هم در کار نیست. برد پیت «بعد از خواندن سوزانده شود» نمونه یی عالی از این کاراکترهای رقت انگیز است که استریوتایپ برادران کوئن را در قالب نمایشی استادانه از بازیگر نه چندان استاد هالیوود پدید می آورد. « بچه امریکایی کلاسیک» بهترین لقب ممکن برای کاراکتر برد پیت است. پسربچه لوس نسل ام تی وی و « ام اند ام» و مک دونالد که فقط به فکر سلامتی فیزیکی اش است که خدایی نکرده یک وقت سرما نخورد و اوف شود، وارد بازی می شود که شاید برای اولین بار در زندگی اش پهنه یی جدید برایش رقم می زند و او را از قالب شلوارک و تی شرت توی کت و شلوار رسمی می کند.
پسربچه امریکایی حتی برای بازی این نقش جدید به شکلی احمقانه صدایش را هم جدی می کند تا ثابت کند حالا آدمی جدی شده است و بعد نتیجه اش را می بینیم. یک مشت از جان مالکوویچ کافی است تا نقاب برد پیت از سرش بپرد و آرایشش پایین بریزد و دوباره خودش شود. اما بازگشتی در کار نیست؛ نه بخششی نه فرصتی دوباره. دیوان عدالت برادران کوئن هیچ رحمی ندارد و حکم نهایی اخراج از این دنیا است. لحظه کشته شدن برد پیت با آن لبخند احمقانه و بلاهت آمیز، پایانی است بر استحاله یی زورکی که می خواهد بگوید « ببینید من خیلی آدم جدی هستم و خیلی حالیمه.»
ردپای این هجو زندگی مدرن و برنامه ریزهایی که می خواهند به قول ژوکر دنیاهای کوچک شان را کنترل کنند در همه فیلم های این برادران نابغه به روشنی دیده می شود. شاعر بزرگ و دائم الخمر بارتون فینک، پدرخوانده مافیایی که مساله اخلاق و فلسفه اش را دنبال و خودش را برای کشتن آدم های دیگر با اسپینوزا توجیه می کند، رقبای عشقی «بلاد سیمپل» که سعی دارند با صحنه سازی و طرح های پیچیده معشوق شان را از اتهام به قتل برهانند همه و همه نمونه هایی از این آدم ها هستند که یک لحظه از حداقل گرایی خود عدول و سعی می کنند «برنامه» بریزند. دنیای برادران کوئن دنیایی به نهایت آنارشیستیک است که خصومتی بنیادین با عقل بورژوازی و فرمولیزه کردن اتفاقات زندگی دارد. این رویکرد به واقع گونه هجو آمیز یکی از ایده های اساسی مکتب فرانکفورت است که می گوید؛ «وقتی فکر کردن شروع می شود، زوال هم آغاز می شود.»
هاروی دنت در فصل پایانی شوالیه تاریکی می گوید؛ ما همه می خواستیم انسان هایی نجیب باشیم در دنیایی که هیچ نجابتی ندارد. در دنیای بی رحم ما تنها ملاک درست قضاوت، شانس است. شانس را نمی شود خرید و هیچ تفاوتی برای هیچ دو آدمی ندارد. «نقطه مقابل همین شانس برنامه ریزی های دقیق برنامه ریزان است که دوست دارند از ساده ترین اتفاق یک فرمول کلی بسازند و فلسفه یی جعلی برای زندگی شان دربیاورند که بعد همه خطا ها و گناه هایشان را بر اساس همین فرمول توجیه و تصحیح کنند. این چیزی است که خشم کوئن ها را با خود دارد و موضع گیری شدیدی از سویشان به همراه دارد. تمام شخصیت های فیلم « بعد از خواندن سوزانده شود» طرحی محکم و نفوذناپذیر در ذهن دارند. یکی دنبال وکیل می رود تا از همسرش جدا شود. یکی بدون اینکه به همسرش بگوید، می خواهد از او جدا شود و دست آخر می فهمد همسرش مدت ها پیش چیزی شبیه یک کارآگاه خصوصی را اجیر کرده تا از او گاف بگیرد و بهانه یی دست همان وکیلی بدهد که در داستان موازی در شمایل مشاوری فمینیست درآمده است. جرج کلونی هم چیزی از برد پیت کم ندارد. برنامه دقیقاً ورزش و دویدنش نمادی کامل از همین زندگی های نفوذناپذیر و غیرقابل تغییر است که نهایتاً بدل به توهمی بزرگ می شود؛ توهم تحت تعقیب بودن از سوی «سی آی ای» و « اف بی آی». ریشه این توهم هم روابط گسترده کلونی با زنانی است که از طریق سایتی «مچ میکر» در آن فرو رفته است. این توهم را زنی می آفریند که اعتماد به نفس فیزیکی اش را از دست داده و وقتی به گزینه های زندگی آینده اش فکر و نگاه می کند، مدام می گوید؛ «بازنده، یک بازنده دیگر.» چیزی که زن دنبالش است، دقیقاً همانی است که باید باشد. یک حماقت کلاسیک با بسته بندی شیک که حماقت خودش را تسکین دهد. انگار در این دنیا همه آدم ها دنبال زوجی می گردند که در ظاهر قوی باشد و حکم براند و در باطن حماقتش، حماقت خودشان را تایید کند. این رازی است که البته هرگز نباید فاش شود، که اگر فاش شود همه آن جهان دروغین به یکباره تکه پاره می شود و چیزی نمی ماند که به خاطرش زندگی کرد و حتی برایش مرد.
همه این اتفاقات می افتد و جوئل و اتان پشت دوربین نشسته اند و می خندند. اصلاً چرا وقتی اسکار بهشان می دهند، شق و رق نمی آیند و از بقیه تشکر نمی کنند و اشک در چشمان شان جمع نمی شود. اگر این کار را بکنند ناقض تمام ایده ها و افکارشان است که سال ها سینمای جهان را با آن تسخیر کرده اند. برادران کوئن پیامی پایانی برایمان دارند که گفتنی نیست و دیدنی است؛ «ما را هم جدی نگیرید، ما هم یه سری دلقک هستیم مثل بقیه آدم ها.» فرار از جدی بودن و جدی گرفته شدن همه آن چیزی است که برادران آشوب و بی نظم و ضدنظم کوئن به دنبالش هستند و حتی حاضر نیستند یک بار سیگاری برگ گوشه لب بگذارند و با ژستی روشنفکرانه بگویند؛ «ما قصد داشتیم...» هیچ قصدی در کار نیست. « بی قصدی» نهایت آرمان این دو نابغه است. آنارشی محض و آشوبی خودخواسته که از خود به دیگری و از دیگری به دیگران منتقل می شود. هر چیز در این جهان جدی گرفته شود و فرمولیزه شود، بوی تعفن و نابودی به خود می گیرد و حتی شیرینی لحظه اول، لحظه ناب شانس را هم در هم می کوبد و محو می کند. شاید بهترین راه برای رسیدن به هدفی بزرگ، یا کوچک، تنها فکر «نکردن» به آن ابژه میل باشد. یک قدم در راه منطق فتح آخرین قدم لذت ناب زندگی است و دیگر بازگشتی نیست. تمام.
آرش حقیقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید