شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


دختر سامری


دختر سامری
● نقدی بر فیلم دختر فداکار سامری Samaria/Samaritan Girl به کارگردانی کیم کی دوک
▪ نویسنده و کارگردان: کیم کی دوک
▪ مدیر فیلمبرداری: سان سانگ جی، سانگ جی سئون
▪ تدوین: کیم کی دوک.
▪ موسیقی:پارک جی، جی وونگ پارک
▪ طراح صحنه: کیم کی دوک
▪ بازیگران: یئو ریوم هان(جی یئونگ)، جی مین کواک(یئو جین)، ائول لی(یئونگ کی)، اوه یانگ(موسیقیدان). ٩٥ دقیقه
▪ محصول ٢٠٠٤ کره جنوبی.
▪ برنده خرس نقره ای از جشنواره فیلم برلین
یئوجین و جی یئونگ دو دختر نوجوان که با هم دوست هستند، آرزوی سفر به اروپا را در سر می پرورانند. آن دو برای جمع کردن پول و رسیدن به هدف خود به شکلی حساب شده شروع به خودفروشی می کنند.
یئوجین از طریق اینترنت مشتریان میان سال و مسن را یافته و با آنها قرار و مدار می گذارد و جی یئونگ با آنها می خوابد. تا این که یک روز جی یئونگ برای فرار از چنگ پلیس خود را از پنجره ای به پایین پرتاب کرده و به شکل مرگباری زخمی می شود.
در بیمارستان از یئوجین می خواهد تا یکی از مشتریان او را که عاشق اش شده، نزد او بیاورد. یئوجین نزد مشتری می رود و او را در ازای همخوابگی راضی به رفتن نزد جی یئونگ می کند. ولی جی یئونگ قبل از رسیدن آنها می میرد و یئوجین تصمیم می گیرد تا حرفه او را دنبال کند. او شروع به تماس گرفتن با مشتریان دوستش می کند و پس از همخوابگی با آنها پولی را که قبلاً پرداخت کرده بودند، به آنان بازمی گرداند. اما پدر یئوجین که کارآگاه پلیس و همواره در تعقیب فواحش خردسال است، به شغل دخترش پی می برد و شروع به انتقام گرفتن از مشتریان او می کند.
● گذران زندگی یا تراژدی نسل ما
عیسی برای رفتن به جلیل، لازم بود از سامره بگذرد. سر راه، به چاه یعقوب رسید. خسته از رنج سفر و تشنه از گرمای آفتاب، کنار چاه نشست.
در همین وقت، یکی از زنان سامری سر چاه آمد تا آب بکشد. عیسی از وی آب خواست.زن تعجب کرد که یک یهودی از او آب طلب می کند. زیرا یهودیان با تنفری که از سامریان داشتند با آنان سخن نمی گفتند و زن این را به عیسی گوشزد کرد.
عیسی یه او گفت:" اگر می دانستی که خدا چه هدیه ارزنده ای می خواهد به تو بدهد و اگر می دانستی من کیستم، آن گاه از من آب زندگانی طلب می کردی".
زن گفت" خواهش می کنم قدری از این آب به من بدهید".
عیسی گفت :"برو و شوهرت را بیاور".
زن پاسخ داد:" شوهر ندارم".
عیسی فرمود:" راست گفتی. تا به حال با پنج مرد بوده ای و آن که اکنون با او زندگی می کنی ، شوهر تو نیست".
زن از او پرسید:" چرا شما یهودی ها اصرار دارید که فقط اورشلیم را محل پرستش خدا بدانید؟"
عیسی جواب داد:" زمانی می رسد که دیگر برای پرستش پدر، نه به اورشلیم و نه به جایی دیگر روی نخواهیم آورد. مهم نیست که ما خدا را کجا می پرستیم، مهم این است که چگونه او را پرستش می کنیم."
● خلاصه شده از انجیل یوحنا
کیم کی دوک نام آشنایی برای ایرانیان نیست، جدا از این که وی از میانه دهه ١٩٩٠ شروع به فیلمسازی کرده و در واقع کارگردانی تازه کار محسوب می شود، بازتاب های منفی آثار او به علت وجود صحنه هایی مملو از خشونت گرافیکی و سکس؛ دلایل عمده ای است که آثار او را در ایران غیر قابل نمایش می کند. اما نکته همین جاست که آیا آن چه او در فیلم هایش تصویر می کند ، بر انگیزاننده است یا خیر؟ و مقصود او از نشان دادن چنین صحنه هایی چیست ؟ و این که چرا با وجود چنین عکس العمل های منفی، فیلم های او هم اکنون به عنوان بهترین نمایندگان سینمای کره جنوبی در بسیاری جشنواره های بین المللی حضور دارند و خود وی یکی از فیلمسازانی است که منتقدان به آینده او امید بسته اند؟
برای کسانی که فیلمی از او به خصوص در دوره دوم فیلمسازی اش ، که با بهار، تابستان، پاییز، زمستان ... و بهار آغاز می شود ، دیده اند کیم کی دوک فیلمسازی است که نوعی به خصوص از اخلاقیات انسانی را تبلیغ می کند. اخلاقیاتی که به سرشت انسان بهای زیادی می دهد. دو فیلم آخر او،خانه خالی و سامری، که در یک سال و با فاصله زمانی اندکی ساخته شده اند، تا این لحظه کامل ترین مانیفست های او درباره این دیدگاه شخصی هستند.
از چنین دیدگاهی خانه خالی فیلمی درباره راه های ایجاد ارتباط و درک متقابل بدون نیاز به کلام و دختر فداکار یا سامری حکایتی از ایثار و رستگاری است. از سوی دیگر سامری حکایتی ثقیل درباره بلوغ ، روسپیان خردسال در شرق دور و راه های رسیدن به جان مایه هستی یا عشق است.
کیم کی دوک برای روایت سامری سه کاراکتر اصلی انتخاب و فیلم را نیز به سه قسمت تقسیم کرده است. قسمت اول واسومیترا نام دارد و کارگردان خیلی زود معنای این نام و چرایی انتخابش را به شکلی واضح به نمایش می گذارد.
جی یئونگ که تن فروشی را برگزیده، نام واسومیترا را بر خود می گذارد، نام یک روسپی مقدس در اساطیر بودایی که هر مردی با وی همخوابگی کند تبدیل به یک راهب بودایی مومن می شود. این فعل تمثیلی از اهدای هدف به زندگی مرد هاست و از دیدگاهی دیگر چشاندن لذت های دنیوی و شناساندن دنیای مادی به آنها تا دست به انتخاب بزنند.
کم کم جی یئونگ به این نتیجه می رسد که هدف او فقط کسب پول برای تحقق بخشیدن به رویای خود نیست، بلکه شادی بخشیدن به دیگر انسان هاست و در واقع به این باور می رسد که نسخه تناسخ یافته واسومیترا روسپی بزگوار/الهه عشق است. کافی است او را با آنا کارینا در گذران زندگی گودار مقایسه کنید تا به مناعت طبع اش ایمان بیاورید، هر چند هر دو نفر هدفی مشابه و آرمانی همسان برای خود قائل هستند.
قسمت دوم سامری نام دارد و درباره یئو جین است . این بخش بر خلاف قسمت پیشین که نام خود را از اساطیر بودایی وام گرفته بود ، نام و تم خود را از داستان هایی مسیحی گرفته است. این انتخاب که به شکلی شایسته سایه خود را بر سر تمامی فیلم انداخته ، و نام فیلم نیز از همین بخش گرفته شده، نشان از دوپاره بودن کره جنوبی میان دو دین عمده دارد (پدر یئوجین کاتولیک است) و این که اساطیر این دو مذهب و باورهای آن به وحدتی عجیب در این منطقه جغرافیایی رسیده اند.
کیم کی دوک در فیلم فراوان به باورها و اساطیر این دو مذهب عمده ارجاع می دهد. امروزه در فرهنگ اروپایی کلمه سامری برابر با فداکار و خیرخواه است و کی دوک نیز به شکلی دقیق روی این معنی متمرکز شده است.
در این بخش یئو جین که از پا اندازی برای دوستش دچار عذاب روحی است، برای ارضای خاطر او ابتدا از بکارت خود ، هنگام راضی کردن یکی از مشتریان وی برای آمدن به بیمارستان، گذشت می کند و سپس خود از روی میل تبدیل به واسومیترا می شود. نگاهی به قصه سامری که در ابتدای مطلب آورده شده و انجیل برنابا که صراحتاً از سامری به عنوان روسپی نام می برد یا نقش مریم مجدلیه در زندگی عیسی مسیح ، می تواند به درک این مفاهیم کمک کند.
این که چرا او پول مشتریان سابق دوستش را پس می دهد و همزمان هم واسومیترا و هم سامری/فداکار می شود و شاید در قسمت سوم در بلوغ فکری پدرش نیز نقش سامری را بازی می کند. کسی که دوسنش را برای عشق اش به یکی از مشتریانش سرزنش کرده و بی رحم بودن دنیای کسب و کار را به وی گوشزد کرده بود، اینک برای رهایی و رستگاری خود و دیگران، در نقطه ای بس مهم به تلفیقی قابل توجه از باورهای بودایی و مسیحی(اختصاصاً کاتولیک) تن می سپارد.
قسمت سوم سوناتا نام دارد و بر خلاف دو قسمت پیشین سرنخ زیادی برای ارتباط با قصه خود به تماشاگر نمی دهد. اما برای کسانی که با موسیقی کلاسیک آشنا هستند ، نشانه هایی اندک وجود دارد. در بخش اول و سوم یکی از Gymnopedia های اریک ساتی، آهنگساز فرانسوی شنیده می شود که ملودی آشنایی است. در بخش اول پدر برای بیدار کردن دخترش گوشی دیسک من وی را روی گوشش گذاشته و این قطعه را پخش می کند و در قسمت سوم این بار در رویای دخترک برای خواباندن وی آن را پخش می کند. این دو صحنه نقشی کلیدی به این قطعه موسیقی می دهد.
کلمه Gymnopedia از ترکیب Gymnos (برهنه) و Paidion (کودک) ساخته شده و به قطعات موسیقیایی گفته می شود که ۶۵۰ سال قبل از میلاد مسیح اسپارتی ها هنگام هنرنمایی کودکان و نوجوانان ورزشکار یا رقص برهنه آنان می نواختند. این قطعه به وضعیت کلی دو دختر فیلم ، رابطه میان پدر و دختر و فحشای گسترده نوجوانان در کره اشاره ای واضح و مستقیم دارد.
کیم کی دوک در یکی از مصاحبه هایش درباره روابط جنسی بین زن و مرد گفته بود که حتی اگر پولی در ازای رابطه جنسی میان یک زن و مرد رد و بدل نشود، باز آن را فحشاء می داند، اما به این موضوع هم یقین دارد که کشش جنسی میان دو جنس مخالف است که هم چون خیر و شر (یین و یانگ) به زندگی معنا و جهت می دهد. آن چه موتور محرکه فیلم دختر فداکار است، همین کشش و جذابیت موجود میان شخصیت هاست، چه در میان دو دختر و چه در میان یئوجین و پدرش.
سامری قصه سفر روحی یئوجین است که در لحظاتی برای جهت دادن به آن با جی یئونگ و پدرش همراه می شود، اما در پایان فارغ از آن چه که این دو نفر برایش رقم زده اند،(در صحنه بازگشت از سر مزار مادر)زمانی که تلخ ترین حقیقت- تنهایی - را در وجود پدرش می یابد، هنگامی که برای اولین بار با قرار گرفتن پشت فرمان اتومبیل در میان گل ها به شکلی استعاری، خود سکان هدایت زندگی اش را در دست می گیرد؛ به معنای حیات پی می برد و این تازه آغاز راه است. او آب (مایه زندگی) است که به خاک معنا(گل) می دهد، اما خود باید با تنهایی اش سر کند.
دختر فداکار به انحطاط اخلاقی جامعه را از دیدگاهی تازه مورد بررسی قرار می دهد، هر چند از دیدگاه دراماتیک نتیجه این بررسی اندکی اغراق آمیز است. در طول قصه شاهد کارهای بسیار نادرست شخصیت ها از دیدگاه مذهب (جنایت، روسپیگری و خودکشی) هستیم، ولی موضوع فداکاری آن چنان ظریف در لابلای این حوادث تنیده و پرداخت شده ، که تماشاگر در پایان شخصیت ها را در انجام چنین رفتاری محقّ ارزیابی می کند. از نظر کیم کی دوک جنایت پدر، خوابیدن دختر برای دادن درس زندگی به مردها ویا تن فروشی در برابر دریافت پول صرفاً راه هایی برای یافتن معنا و مفهوم زندگی است.
البته جی یئونگ نیز با وجود انتخاب خودفروشی، با دیگر جوانان معاصر خود فرق دارد، او حتی زمانی که از پنجره هتل خود را به بیرون پرتاب می کند، خنده بر لب دارد و یا زمانی که دوستش را آزرده می کند، بلافاصله از وی عذرخواهی می کند. آن چه نگاه او را به زندگی شکل می دهد، نگاه جبرگرایانه برگرفته شده از دین نیست، بلکه عشق است.
او توسط یئوجین برای این که عاشق یکی از مشتریانش شده، سرزنش می شود، چون وی معتقد است که واسومیترا با وجود معرفت بخشیدن به دیگران خود هرگز عشق را نشناخته بود. واسومیترا هرگز نام مشتریانش را نمی پرسید، چون می دانست که آشنایی(شناخت) مقدمه فهمیدن/ تفکر است و فهمیده شدن؛ و این اشارتی واضح از سوی کارگردان است به این که عشق از نظر او وجود احساسی جسمانی نیست، بلکه جذّابیتی است که از زیبایی متولد می شود و زیبایی واقعی همیشه با تفکر همراه است.
دنیا در طول دو دهه گذشته شاهد زایش و بالیدن نسلی بوده که زندگی سراسر اضطرابی را زیسته اند و برای رهایی از آن و دستیابی به موقعیتی والاتر- آرامش و امنیت در پناه قدرت و پول – دست به هر کاری زده اند.
دختر فداکار درام که نه؛ تراژدی این نسل است و می خواهد جهتی به زندگی آنها بدهد. کیم کی دوک برای نیل به مقصود دست به سوی کتاب های دینی خاک گرفته در طبقات کتابخانه ها می کند و در روایتی امروزین به قصه ها و اساطیر آنها رنگی تازه و حتی معنایی دیگرگون و دنیوی می بخشد. او این کار را با هدف آشنایی نسل بی احساس و تفکر امروز با هزینه ای که برای آشنایی با خود و زندگی می پردازند - شاید استثمار جنسی- ، انجام می دهد. او به جان کلام هگل دست یافته است که می گوید فلسفه تاریخ زمانی شکل می گیرد که از فرو رفتن در طبیعت رها شود. بیایید با او همراه شویم.● مصاحبه با کیم کی دوک
▪ زبان سرچشمه سوء تفاهم است
● در یکی از مصاحبه های تان گفته بودید " که هر وقت چیزی را نمی فهمم برای درک آن یک فیلم درباره اش می سازم " ، آیا همین دلیل باعث شده تا کارگردانی را انتخاب کنید؟ چطوری تصمیم گرفتید که فیلمساز بشوید؟
▪ من به فیلمسازی به عنوان درک معنای زندگی و دوران آموزش نگاه می کنم. هر چقدر فیلم بیشتری بسازم، عمق سرشت انسان ها و شکوه آن را بیشتر می فهمم. خیلی کنجکاو و نگران فیلم های آینده هستم که چه چیز به من خواهند گفت. تصور می کنم معانی شان عوض شود، قطعاً یکسان نخواهند ماند، چون هر چه زمان بگذرد من هم عوض می شوم.
● در فرانسه هنرهای زیبا خوانده اید و در جنوب فرانسه مدتی به نقاشی خیابانی اشتغال داشته اید، به نظر شما آموزش نقاشی در کارگردانی شما چه تاثیری داشته است؟
▪ هنر نقاشی را نباید فقط به شکل رنگ آمیزی دید. بعضی آدم ها به هنر نقاشی به چشم بازتاب دو بعدی جهان اطراف شان نگاه می کنند. اما برای من هر فکری برای خود جا و موجودیت پیدا می کند. در نقاشی انسان ، انعکاس سرشت خودش را در شکلی دیگرمی بیند. برای من نقاشی مالیدن رنگ روی کاغذ سفید نیست. بلکه رنگ آمیزی آن چیزی است که در زندگی واقعی جریان دارد. به همین علت نقاشی به تاثیر خودش در فیلم های من ادامه خواهد داد.
● تاثیر نقاشی در فیلم های جزیره و بهار، تابستان،پائیز، زمستان...و بهار یا خانه خالی مشخص است. در مقابل فیلم هایی مثل دختر فداکار و آدم بد قرار دارند که اثری از این پیشینه در آنها دیده نمی شود و بیشتر از مکان ها یا فضا سازی روی شخصیت ها متمرکز شده اید. شما خودتان به چنین تقسیم بندی در کارنامه تان اعتقاد دارید؟
▪ بله. بعضی فیلم هایم زیادی به مکان و بعضی از آن ها زیادی به شخصیت ها احتیاج دارند. با این حال فکر نمی کنم تقسیم بندی ساده ای باشد. کلاً فیلم هایم را برای به حقیقت در آوردن احساس های آنی ام می سازم. با این وجود می توانم بگویم که فیلم هایم را به سه دسته تقسیم می کنم: اول فیلم هایی که محور آن ها شخصیت است و پر از نماهای نزدیک مثلاً آدم بد، دومی فیلم هایی که به آدم ها به عنوان بخشی از طبیعت می پردازد و پر از پلان سکانس است مانند بهار، تابستان ... و آخرین دسته فیلم هایی که برای نشان دادن انسان درون طبیعت و با نماهای عمومی گرفته ام ، به عنوان نمونه می توانم از نشانی ناشناس اشاره کنم.
● در بهار، تابستان،پائیز، زمستان...و بهار شما را هنگام نقاشی دیدیم. هنوز به نقاشی ادامه می دهید؟
▪ نه. فیلمسازی آن قدر وقتم را می گیرد که زمانی برای نقاشی کردن پیدا نمی کنم. به همین علت با کشیدن نقاشی هایی که داخل فیلم هایم از آن ها استفاده می کنم برای رفع این نیاز کوشش می کنم. البته می توانم بگویم که قاب فیلم هایم را مثل تابلوی نقاشی طراحی می کنم و مطمئنا اگر روزی برسد که نتوانم فیلم بسازم، دوباره شروع به نقاشی می کنم.
● فیلم های تان را به شکل نیمه انتزاعی ارزیابی می کنید. می شود توضیح بدهید برای شما دقیقاً این صفت به چه معنی است؟ این مشخصه را می توان برای همه فیلم های تان به کار برد؟
▪ معنی آن به شکل کامل ترکیب حقیقت و خیال است. فکر نمی کنم همه فیلم هایم با این فرمول تطابق داشته باشد. نمی توانم هیچ یک از فیلم هایم را صد در صد نیمه انتزاعی عنوان کنم. بگذارید مثالی بزنم، در میان فیلم هایم آدرس ناشناس و گارد ساحلی کمتر انتزاعی و جزیره و خانه خالی بسیار انتزاعی هستند..
● در گارد ساحلی سرگذشت یک نگهبان را در منطقه مرزی کره شمالی و جنوبی روایت می کنید. فیلم شما درباره توهم تعادل قدرت در هر دو طرف مرز است که انسانیت را نابود می کند. فیلم به خاطر ساختار قوی و موضوع مدرن اش در جشنواره کارلو ویواری جایزه فیپرشی را گرفت، نظرتان درباره دوپاره شدن کره چیست؟
▪ آمریکا نقش مهمی در دو نیمه شدن شبه جزیره کره داشته و از این رو وجود صلح میان دو کره، که می تواند آن را به کشوری تبدیل کنند که باعث هراس آمریکا می شود. توجه آمریکا به کره باعث فشار آوردن به مرزهای تخیل آدمی می شود. فکر می کنم هنوز حالتی بحرانی در کره حاکم است.
● از جشنواره ونیز که در آن با فیلم جزیره تماشاگران را حیرت زده کردید زمان زیادی نگذشته، به نظر می آید که در فیلم های آخرتان بیش از موضوع خشونت به آرامش درونی توجه نشان داده اید؟
▪ بله. از بهار، تابستان، پاییز، زمستان...و بهار به این طرف تغییر کرده ام، دیگر خشم گذشته ام ناپدیدی شده و در حال حاضر بیشتر برای درک انسان ها و جامعه تلاش می کنم. نمی دانم این وضعیت روحی چقدر دوام خواهد آورد، ولی این طور تصور می کنم که یک دوره فیلم هایی با مضمون آرامش درونی خواهم ساخت و مغزم را با فکر کردن درباره احساس میان درک صحیح و غلط خسته خواهم کرد.
● شما یک دوره خودتان را به عنوان سازنده فیلم های چریکی ، فیلم هایی با بودجه بسیار کم و روزهای اندک فیلمبرداری، معرفی کردید. در فیلم های این دوره روی اختلافات طبقاتی و اقتصادی متمرکز شدید. فکر می کنید این تم ها با روش فیلمسازی تان ارتباطی دارد؟
▪ از دوره کودکی شروع به کار کردم و عموماً زندگی ام را با پول کم اداره کرده ام.بهتر است بگویم که همیشه به صرفه جویی اهمیت می دادم. پدرم همواره می گفت که انسان ها در طول عمرشان باید به کار کردن ادامه بدهند و صرفه جویی را هم فراموش نکنند. به توصیه های او عمل کردم و در نهایت تبدیل به روش زندگی ام شد. به همین دلیل در مدت کم و بودجه اندک کار کردن برای من مشکل نیست. در کشورم هم عموماً با قرار داشتن در جریان اصلی فیلمسازی و یا خارج از آن بودن مورد قضاوت قرار می گیرم. دوست ندارم فیلم هایم فقط از این جهت مورد ارزیابی قرار بگیرند.
● بعد از فیلم دختر فداکار که فیلمی رئالیستی با فیلمنامه ای سنگین بود به سراغ فیلم خانه خالی رفته اید که فیلمی است که خیال و واقعیت را در هم آمیخته و قسمت های سورئال هم دارد. با وجودی که هر دو فیلم با فاصله ای کوتاه ساخته شده اند، این تفاوت های بنیادی را چگونه توضیح می دهید؟
▪ نمی توانم این تغییر را توضیح بدهم. در کره جنوبی منتقدان به شکل طنزآمیزی ادعا می کنند که همه فیلم های من یک شکل هستند. من با این دید به شدت مخالفم. با گذشت سال ها، احساس می کنم بیشتر در خلاء راه رفته ام. درست مثل این که مغزم خالی می شود. خوشبخت نشده ام، اما بدبخت هم نیستم. مثل این که در زندگی هیچ چیز اهمیتی نداشته باشد. هیچ چیز توجهم را جلب نمی کند. تغییر خودم را فقط این طوری می توانم توضیح بدهم.
● در بهار، تابستان، پائیز و زمستان... و بهار از بودیسم بحث می کنید و در دختر فداکار به مسیحیت ارجاع می دهید. موضوع دین در فیلم های تان چگونه تحت تاثیر قرار می گیرد؟
▪ برای من یک دین قطعی وجود ندارد. از نظر من ریاضیات ، علم، علوم سیاسی، اقتصاد و ادیان از حقیقت های یکسانی حرف می زنند و در اطراف واقعیت های یکسانی می چرخند.
● ولی در کشورهای غربی فیلم های تان عموماً از دیدگاه دین مورد تحلیل قرار می گیرند و در این نقطه پای بودیسم و تصوف پیش کشیده می شود. البته همین نقدها و تحلیلها برای تماشاگر غربی چندان قابل فهم نیست. شما خودتان این چنین برخوردهایی را با فیلم های تان چطور ارزیابی می کنید؟
▪ موقع ساختن فیلم به چگونگی درک تماشاگران غربی یا شرقی اهمیت چندانی نمی دهم و بیشتر فکرم را روی تضادهای زندگیم متمرکز می کنم. بعضی وقت ها با عناصر اعتقادی یا صوفی گرانه برخورد می کنم، اما اینها نتیجه آن تضادها یا اضطراب هایی است که در زندگی چشیده ام. انسان ها در صورتی که این موقعیت ها را زندگی کرده باشند، فیلم های مرا دوست خواهند داشت. بعضی از تماشاگران کره ای توانسته اند با فیلم های من از این طریق ارتباط برقرار کنند. برای بعضی ها هم چنین ارتباطی ممکن نیست. تصور می کنم برای درک کامل فیلم هایم ضروری است که تماشاگران زندگی آدمی و سرشت انسان ها را خوب درک کرده باشند.
● در انجیل از قوم سامری- که نامش را به فیلم داده- به عنوان کسانی که برای حفاظت از باورهای شان از تحول سرباز می زند؛ نام برده شده. این موضوع چه ارتباطی با فیلم شما دارد؟
▪ نام فیلم با مفهوم انجیلی آن کاملاً برابر است. اما من معانی بیشتری از آن چه در انجیل هست به آن اضافه کرده ام.
● در دختر فداکار قصه را از دیدگاه سه انسان متفاوت می بینیم. در پایان تماشاگر با هر سه شخصیت نزدیکی احساس کرده و به درک کامل آنها نزدیک کی شود. انتخاب این طرز روایت با این هدف بوده یا علت دیگری هم داشته؟
▪ علت انتخاب این نوع روایت دقیقاً همان چیزی است که شما به آن اشاره کرده اید. چیزی که شما می بینید همخوابگی دختری جوان با افراد مسن در ازای پول است. می خواستم دیدگاه دختر و خانواده اش را همزمان نشان بدهم. می خواستم تماشاگر را هدایت کنم به این فکر که انسان ها همدیگر را درک خواهند کرد.● دختر فداکار به دلیل مضمون اش بسیاری را خشمگین خواهد کرد، می توانم بگویم با این فیلم به مبانی اعتقادی و اخلاقی جامعه حمله کرده اید؟
▪ نمی توانم بگویم که در دختر فداکار به قراردادهای اخلاقی اجتماعی حمله کرده ام، بلکه سوال هایی متفاوت و نگاهی دیگر گون به اجتماع ارائه داده ام. البته گاهی از ارزش ها و معیارهای اخلاقی مورد قبول جامعه دور افتاده ام. احساس و درک خودم را در فیلم ها به زبان می آورم و از دیدگاهی دیگر سعی دارم از انسان ها بپرسم " آیا امکان دارد این اتفاق بیفتد؟". قدرت تخیل انسان ها بی حد و مرز است. من هم هر زمان به فکر چیزهای متفاوتی هستم و سعی می کنم در چارچوب باورهای خودم آن ها را در فیلم هایم رئالیزه کنم.
● اغلب فیلم های شما دیالوگ زیادی ندارند، حتی بعضی وقت ها شخصیت های بدون کلام در آن ها جا می دهید، آیا با فیلم های پر دیالوگ یا دیالوگ محور مخالف هستید یا سینما را رسانه ای می دانید که باید از راه تصویر حرف بزند؟مثلاً در خانه خالی شخصیت های اصلی تا پایان فیلم یک کلمه هم حرف نمی زنند. چرا در فیلم های تان به افراد ساکت نقش می دهید؟
▪ هر چقدر که زندگی کنید، ایمان تان به کلمات همان قدر کم می شود. گفت و گو آسان ترین راه برای تحریف احساسات آدم هاست. برای همین من تصویر کردن رفتار و حرکات انسان ها را ترجیح می دهم. به نظر من بدن انسان بسیاری از حرف ها، افکار و احساساتش را به بیرون منعکس می کند، به همین دلیل چیزی را که کلمات به ما می دهند موهبتی اضافی می دانم. شخصیت هایم ترجیح می دهند صحبت نکنند و اکثرا سکوت کردن شان، از اعتماد نکردن شان به کلمات و یا کافی دانستن آن چیزی ناشی می شود بدن شان بروز می دهد. آنها انسان هایی بدون احساس نیستند. برای من گریه کردن یا قهقهه زدن زیباترین کلمات هستند.
● شما سال ها در فرانسه زندگی کرده اید و زبان رایج را نمی دانستید، اما راهی برای برقراری ارتباط پیدا کردید. آیا همین امر باعث شده تا شخصیت های فیلم های تان نیز بدون نیاز به زبان با همدیگر ارتباط برقرار کنند؟
▪ بله. حق با شماست. در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی مدت زیادی زندگی کرده ام و تفاوت های زبان بدن را بررسی کردم. با این روش توانستم ارتباط برقرار کنم. با این روش تفاوت های فرهنگی میان شرق و غرب را منعکس می کنم. به همین دلیل فیلم هایم تماشاگر غربی را تخت تاثیر قرار می دهد.
● فیلم های زیادی وجود دارند که زمان زیادی صرف مراحل تولید و پس از تولید شان می کنند، ولی شما خانه خالی را در شانزده روز فیلمبرداری و در ده روز تدوین کردید. چطور موفق شدید این قدر سریع کار کنید؟
▪ فکر کنم از دیدگاه کار با دوربین و تکنیک های فیلمبرداری هنوز انتظارات یک آماتور را دارم. تصاویر بدون تروکاژ را دوست دارم. در زمینه تبدیل صحنه ها با استفاده از حرکت دوربین و نور به صورتی افسون کننده هیچ مهارتی ندارم.جدا از بی استعداد بودن در خلق صحنه های پر زرق و برق یا تمرکز روی بازی هنرپیشه ، موضوع دیگری هم هست؛ من از ساده ترین ویژگی های دوربین و میکروفون می توانم استفاده کنم. به خاطر استفاده نکردن از دستگاه های پیچیده زمان زیادی به دست می آورم. بازیگران هم روی ریتم فیلم و شخصیت ها متمرکز می شوند.
جدول زمانی فیلمبرداری را بسته به بودجه محدود فیلم تنظیم می کنم. فقط روی تم های اصلی فیلم متمرکز می شوم. گروه فنی از این کار من چندان خشنود نمی شود و مشکلاتی به وجود می آید، اما با گذشت زمان شروع به درک من می کنند. فیلمبرداری کردن به ترتیب فیلمنامه را دوست دارم. اگر باران ببارد فیلمنامه را عوض می کنم به طوری که در یک روز بارانی اتفاق بیفتد و به فیلمبرداری ادامه می دهم.
● سه فیلم آخر را خودتان تدوین کرده اید، دلیل این کار چیست؟
▪ چون دیگر از سر وکله زدن با گروه تدوین حوصله ام سر رفته بود. گروه تدوین موقع فیلمبرداری حضور ندارد و فیلم را فقط از دیدگاه فنی جمع و جور می کنند. اما من موقع کارگردانی آن نماها را با تمامی احساسم می سازم. پس به این نتیجه رسیدم که اگر تدوین را خودم انجام دهم،می توانم در مجموع یک فیلم احساسی تر و ظریف تر بسازم.
● کسب هم زمان جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره برلین و ونیز بسیار نادر است و حتی شاید اولین بار باشد که چنین اتفاقی می افتد. در سال های اخیر در شکل کلی سینمای کره و در شکل اختصاصی آن فیلم های شما توانسته توجه خیلی ها را به خودش جلب کند. به عنوان جزیی از سینمای کره این واقعه را چطور ارزیابی می کنید؟
▪ دقیقاً نمیدانم جواب شما را چطور بدهم، چون همان طوری که گفتید من هم جزیی از این سینما هستم. قطعاً فردی خارج از این حیطه و بی طرف بهتر از من می تواند این موضوع را حلاجی کند.گرفتن جایزه برای من بسیار باعث خوشحالی است، ولی اگر راستش را بخواهید، گرفتن جایزه در یک سال از دو جشنواره مهم را انتظار نداشتم. فکر می کنم از این به بعد باید فیلم های بهتری بسازم. البته باز هم هدف اصلی من گرفتن جایزه نیست، من موقع ساختن فیلم به ندای قلبی خودم گوش می دهم. این اواخر جشنواره بین المللی پوسان که در کره برگزار می شود باعث شده تا سینمای کشورم مورد توجه دنیا قرار بگیرد. در این جشنواره زمینه ای فراهم شد تا فیلم های کره ای توسط آدم هایی از دیگر کشورها دیده بشود و ما هم با کارگردان های خارجی ارتباط برقرار کنیم. این جشنواره امکاناتی فراهم کرد تا فیلم های من به جشنواره های خارجی هم راه پیدا کند و در نتیجه در بخش مسابقه شرکت کند و جوایزی هم به دست بیاورد. تصور می کنم در سال های آتی فیلم های بیشتری از سینمای کره به جشنواره های بین المللی دعوت بشوند.
● سه فیلم آخر شما در جشنواره های بین المللی جوایز زیادی به دست آورده اند. این موفقیت را چطور توضیح می دهید؟
▪ تصور می کنم تجربیاتم به عنوان یک نقاش، یک ملوان و یک کارگر کارخانه در این زمینه به من کمک بسیاری کرده است.
● بعضی از فیلم های تان در کره جنوبی از طرف زنان و به خصوص فمینیست ها با عکس العمل های منفی روبرو شده، به نظرم دلیل این کار قرار گرفتن زنان فیلم در موقعیت هایی خطیر بوده که خشونت و جنسیت را با هم پیوند داده اید، از طرف دیگر در خانه خالی زن خانه داری وجود دارد که مورد خشونت قرار می گیرد و برای فرار از این موقعیت تلاش می کند؛ در این باره چی فکر می کنید؟
▪ فکر نمی کنم عکس العمل منفی از طرف فمینیست ها دریافت کرده باشم. به نظر من مشکل اساسی در سنجش فیلم های من با معیارهای سنتی سینمای کره قرار دارد و این که زمان کافی برای درک این فیلم ها در اختیارشان گذاشته نشده است. من حتی باور ندارم که در کره فمینیست به مفهوم واقعی آن وجود داشته باشد و به نظر من دلیل بد فهمیده شدن فیلم های من تفاوت های اساسی است که با دیگر محصولات سینمایی کره دارند و در نتیجه با نوع داروی رایج هم خوانی ندارند. در جامعه کره زنان تلخی های بسیاری را متحمل شده اند و فیلم های من روی این موضوع متمرکز شده اند. آرزو می کنم که یک روز با فیلم های من بدون پیشداوری و برخوردهای خصمانه روبرو شده و معنای اصلی آن ها درک کنند.درک علت گرفتن این نقدها برایم سخت است. چون در فیلم های من فقط زن ها نیستند که در قربانی می شوند، مردها هم در موقعیت قربانی قرار دارند.
● خشونت به عنوان یک عنصر مهم در فیلم های تان مرتّباً حضور دارد. در خانه خالی بین زن و شوهر و پلیس و فرد دستگیر شده خشونت دیده می شود. در دختر فداکار هم پدر یا هدف حمایت دست به خشونت می زند. در موقعیت های زیاد و متفاوتی روی موضوع خشونت متمرکز شده اید، نظرتان در این باره چیست؟آیا موقعیت هایی مثل این را که کسی با هدف حمایت دست به خشونت می زند، را می پسندید؟
▪ از خشونت متنفرم. هنگام کودکی و زمانی که ملوان بودم قربانی خشونت پدرم و مافوق هایم شدم. در واقع دنیای پیرامون ما به شکلی باورنکردنی سرشار از خشونت شده، انسان ها به واسطه خشونت با هم ارتباط برقرار می کنند. مردها با مردهای دیگر، گروه ها با گروه های دیگر، پیروان یک دین با پیروان دین دیگر و مردم یک کشور با مردم کشوری دیگر به واسطه خشونت ارتباط برقرار می کنند. من برای نشان دادن تاثر خودم و این که عزادار این وضعیت هستم، فیلم می سازم.
منبع : وب سایت سینمائی هنر هفتم


همچنین مشاهده کنید