یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


فرصت سوزی چهار انگشتی


فرصت سوزی چهار انگشتی
اگر می خواهید فیلم ! ببینید، اگر احساس کردید وقتتان چندان ارزش ندارد و می توانید یکی دو ساعتی از آن را بسوزانید، اگر از دیدن فیلم تکراری لذت می برید، اگر دیدن دوباره بدترین فیلمی که تا به حال دیده اید برایتان جالب است به شما پیشنهاد اکید می کنیم که چند هزار تومانی را حرام کنید و فیلم "چهارانگشتی" را ببینید.
باعث تأسف است که سینمای ایران رو به افول گذاشته، هر چند صعود چندانی هم در سال های اخیر نداشته است. آنقدر وضعیت سینمای ایران وخیم شده است که من به عنوان یک مخاطب عام احساس م‍س‍ئولیت کردم در این باره مطلبی بنویسم تا شاید اعتراضی کرده باشم. تأسف بارتر از این ها اینکه سینماگران و نویسندگان ما قوه تخیل خود را از دست داده اند و چندی است که به کپی کردن روی آورده اند.
سینمای ما همان سیر نزولی را می پیماید که فیلم های سطح پایین سینمای هندوستان (بالیوود) از سال ها قبل دچار آن شده بود. بالیوود نه تنها در اسم خودش، بلکه در محتوا و سناریوی فیلم های خود کپی کننده خوبی برای هالیوود است. سؤالی که در اینجا مطرح می شود اینکه شما به عنوان مخاطب دوست دارید فیلم هالیوودی را ببینید یا کپی ابدا برابر اصل بالیوودی یا جدیدا ایرانی آن را؟
فیلم "چهار انگشتی" که سال ۱۳۸۵ به سفارش دومین جشنواره فیلم پلیس ساخته شد و جایزه بهترین کارگردانی را از آن خود کرد، پس از "سنگ کاغذ قیچی" هشتمین فیلم بلند سعید سهیلی است. قصه فیلم با دو روایت به صورت همزمان آغاز می شود. دو جریان مستقل که در عین استقلال، برخوردهایی با هم دارند و در نهایت کاملا با هم پیوند می خورند. این دو جریان همان قصه خیر و شر است که شاید قدمت آن به ابتدای خلقت و تقابل هابیل و قابیل برمی گردد و بارها و بارها با نگاه های مختلف به آن پرداخته شده است.
جالب این است که در قصه ها و فیلم هایی که تا کنون دیده ایم بسیار باید دقت می کردیم که تشخیص بدهیم کدام شخصیت و کاراکتر منفی و شر یا مثبت و خیر است. در واقع در بسیاری از آثار هنری خیر و شر بودن کاراکترها در لایه های زیرین و در ابهامات و تعلیقات موجود نهفته است و لذت تشخیص و شناخت کاراکترها ما را به دیدن یا خواندن ادامه اثر وامی دارد. در صورتی که چهار انگشتی در همان ابتدای قصه فیلم، موضوع اصلی را به طرزی ناشیانه لو می دهد و هیچ ورق پنهانی و آس برنده ای برای مخاطب ندارد. قصه این فیلم از ابتدا تا انتها به نوعی شعور مخاطب را زیر سؤال می برد و علاوه بر ارزش گذاری بر روی شخصیت های موجود در آن، در مقایسه میان خیر و شر اغراق می کند. در طول مشاهده این فیلم، مخاطب احساس کودکی را دارد که مادرش در تشخیص خوب و بد دست او را می گیرد. در این فیلم آدم خوب ها چهره هایی مهربان و لطیف دارند، قرآن می خوانند، به مادیات اهمیت نمی دهند، شهید می شوند و آدم بدها چهره های کریه و فریبنده دارند، معتاد می شوند، قاچاق می فروشند، اکس تولید می کنند.
همیشه تشابه ها اتفاقی نیست. زمان چندانی از اسکار گرفتن مارتین اسکورسیزی به خاطر کارگردانی فیلم "برجا مانده" (Departed) نمی گذرد. کل پیام این فیلم در یکی از جملات سناریوی این فیلم خلاصه می شود. فرانک کاستلو (جک نیکلسون) که سرکرده تبهکاران است، خطاب به بیلی کوستیگان (لئوناردو دیکاپریو) می گوید‌: «وقتی تو سن تو بودم به من می‌گفتند بزرگ که شدی یا پلیس می‌شی یا جانی. من می‌گم وقتی یه تفنگ پر شده جلوی صورتته چه فرقی می‌کنه که کدوم یکی باشی» ! در فیلم چهارانگشتی بارها یک شعار مطرح می شود. بهرام رادان که با اسم فؤاد در دو نقش متفاوت بازی می کند و سکانس اول و انتهایی فیلم با تقابل این دو نقش رقم می خورد، دوبار این جمله را تکرار می کند: «کوچک که بودم آرزو داشتم یا رئیس پلیس شوم یا رئیس دزدها». درست است که تم و موضوع اصلی داستان "چهار انگشتی"، همان تقابل همیشگی خیر و شر است، اما آنچه برای بیان این واقعیت در پیش گرفته شده است (یعنی انتخاب شخصیت دزد و جانی در برابر پلیس و فضای گانگستری موجود در فیلم که کوچکترین همخونی با فضای جامعه ما ندارد!) دقیقا کپی برداری از فیلمی همچون آخرین شاهکار اسکورسیزی است. شاید بتوان گفت کل جذابیت این فیلم در همین قسمت خلاصه می شود.
باز هم سری به فیلم هالیوودی "برجا مانده" می زنیم. این فیلم با قوت تمام ایده اصلی خود را به مخاطب القا می کند. این فیلم فراتر از فیلم‌هایی که تا کنون به وفور ساخته شده اند، به کمک آنچه تقارن آینه‌ها در برابر هم نامیده می‌شود، بی‌درنگ مسأله‌ای اجتماعی و سیاسی را مطرح می‌سازد. این فیلم، با عوض کردن هویت‌ها، نشان دادن فساد در کار و خاطرنشان کردن شیوه یکسانی که پلیس و تبهکاران به کار می‌بندند، صرفا به نقش انسان‌های ساده و فریب خورده نمی‌پردازد. در این فیلم به چند پیآمد ناگوار این امر نیز اشاره می‌کند: پراگماتیسم ماکیاولی – یعنی هدف وسیله را توجیه می کند!-، نسبی بودن اخلاق و همچنین چندین برابر شدن خشونت. در "برجا مانده"، بیننده پس از پایان فیلم هیچ تفاوتی میان پلیس و تبهکار حس نمی کند. حتی شخصیت آنها هم شبیه است. چه پلیس و چه تبهکار، در هنگام حرف زدن از کلمات رکیک و زننده استفاده می کنند. در فیلم "چهار انگشتی" نیز در اینجا یک شخصیت واحد، به نام فؤاد که در یک خانواده بزرگ شده است و با دوستان خاصی رفت و آمد می کند وجود دارد که به حکایت خود این فیلم، تنها یک دقیقه، یا یک ایستگاه باعث می شود که سرنوشت او از این رو به اون رو گردد. باز هم اینجا یک کپی از فیلم "برجا مانده" را می بینیم.
بقیه ایده ها و اندیشه هایی که این فیلم منتقل می کند، همگی می لنگند. در قسمت ابتدایی فیلم دوبار خداحافظی فؤاد (بهرام رادان) از پدر و مادرش که در شهرستان زندگی می کنند نشان داده می شود. مادرش به او می گوید: «الهی دست به خاک بزنی طلا بشه» و پدرش می گوید: «الهی عاقبت به خیر بشی». فؤادی که رئیس پلیس می شود به دعای پدرش آمین می گوید و فؤادی که رئیس دزدهاست برای دعای مادرش آمین می گوید. فؤاد رئیس پلیس در هنگام تماس با مادرش می گوید که دعایت مستجاب شده و یک دختر زیبا با یک قصر نصیب او شده است. اما ف‍ؤاد رئیس پلیس عقیده دارد که دعای پدرش در حق او مستجاب شده است. یک معادله مزخرف و سطحی! جمله دعایی و زیبای «الهی دست به خاک بزنی طلا بشه» با یک تفسیر و برداشت کاملا ظاهربینانه رسما از معنای عالی خودش پایین کشیده شده است و دقیقا متضاد و پارادوکس «عاقبت به خیری» دانسته شده است !!!
فیلمنامه نویس و کارگردان این فیلم آنقدر ناشیانه عمل کرده است که نتوانسته خود را از فضای فیلمی که از آن کپی کرده است دور نگاه دارد. سکانس اول و انتهایی فیلم قطار، بیابان، مار، موش و آفتاب پرست را نشان می دهد. شاید اگر کارگردان کمی هوشمندانه عمل نکرده بود، چند درخت کاکتوس هم به عنوان دکور خود اضافه می کرد ! احتمالا این دو فؤاد فیلم های گانگستری زیاد دیده اند چون مثل دو تا کابوی شرافتمند به هم پیشنهاد دوئل می دهند. چهره فؤادی که رئیس دزدها می شود، هیچ تناسبی با فضای جامعه ما ندارد و بیشتر شبیه ناخدا اسماچ در کارتون "جزیره ناشناخته" است. شاید اگر کل شهر را بگردید هم نتوانید چنین چهره و طرز پوششی را پیدا کنید، در حالی که خود کارگردان در سکانس های پایانی مثل سکانس مترو قصد القای این مفهوم را دارد که قهرمانان این قصه همان آدم های معمولی هستند که هر روز از کنارشان عبور می کنیم!
در این اثر، ملیت فیلم زیر سؤال رفته است و احساس مضحکی به مخاطب می گوید نکند این فیلم در جایی غیر از ایران و مثلا در تگزاس فیلمبرداری شده باشد! نکند این همان فیلم "خوب، بد، زشت" است که شخصیت "زشت" آن حذف شده و خود مخاطب باید آن را برای خودش بسازد. نکند این خیانت ها و زیرآب زدن های رو و علنی و نچسب واقعا برای کارگردان جذاب بوده است (البته اگر منتقدی درنیاید و بگوید "چهار انگشتی" فراملیتی و فراتخیلی است). در جای جای این فیلم اثراتی از خودباختگی فرهنگی به چشم می خورد. به طور خلاصه باید گفت این فیلم بدترین میکسی از تمام فیلم هایی است که تا کنون دیده ایم. درست است که در سالهای اخیر، منتقدین بارها گفته اند و تأکید کرده اند که سینماگران حال حاضر سطح سلیقه و توقع مردم را پایین آورده اند، اما دیگر نه به این شدت و اندازه ‌! صرف بازی چند ستاره در یک اثر نشان قوت آن نیست. به نظر می رسد که ستارگان نیز باید در انتخاب های خود دقت بیشتری داشته باشند و مسؤولین سینمای ما هم به نوبه خود اجازه اکران هر فیلمی را ندهند.
زهره فرمانی
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید