یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
گردو
حوصله ام سررفته بود. از بیکاری کلافه بودم تا این که پدربزرگ از روستا برایمان چند کیسه گردو فرستاد.
با دیدن گردوها فکری مثل شهاب از سرم عبور کرد. دیده بودم که بعضی ها گردو می فروشند.
یک سطل را تا نیمه آب کردم و آمدم روی صندلی جلوی خانه مان نشستم.
تازه شروع به کار کرده بودم که بچه های محله سر رسیدند.
وقتی چشمم به چشمشان افتاد به هر کدام یک گردو دادم.
با سطل و جیب خالی به خانه برگشتم. در دلم خوشحال بودم چون دست هایم برای شادی دل سفید بچه ها، سیاه شده بودند.
منبع : روزنامه کیهان
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
دولت سیستان و بلوچستان جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی امام خمینی سیدابراهیم رئیسی
آتش سوزی تهران وزارت بهداشت قتل شهرداری تهران پلیس سیل کنکور هواشناسی فضای مجازی زنان پایتخت
خودرو دلار هوش مصنوعی قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا ارز مسکن تورم
تلویزیون سریال مهران مدیری سینمای ایران سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
غزه اسرائیل جنگ غزه رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی سپاهان آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول
تبلیغات ناسا اپل سامسونگ فناوری نخبگان بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل