دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
سوسک
روی بالكن ایستادهام. نسیم گرم نیمروزی، پیراهنم را به تنم میچسباند. احساس خنكی میكنم. چمنهای سبز پای ساختمان درخشنده شدهاند و بخار سبز آنها همراه با گرما مانند رشتهای به دور هم میپیچند و بوی گرمازدهٔ علفها را با خود تا طبقه چهارم میآورد. سكون لغزندهای در هوا موج میزند. صدای گنجشكی از میان درختها میآید و صدای گنجشك دیگر و صدای دستهای گنجشک درهم میآمیزند و بعد سكوت میشود.
روی لبه بالكن مینشینم و به دور دستها نگاه میكنم. نگاهام از روی شیروانیهای نورانی میگذرد و به كوههای پوشیده از درختهای سبز انبوه اطراف میافتد. مدتی به سبزی بخارآلود درختهای دوردست خیره میمانم. دلم میخواهد نگاهام در جنگل گم شود، اما جنگل انعطافناپذیر است و نگاه من همچنان از دور به آن خیره میماند.
چند مگس بیحال در بالكن پرواز میكنند. هوا دم دارد. یاد سیبزمینیهایی میافتم كه گذاشته بودم بپزند. با بیحوصلگی به آشپزخانه میروم. هوای خانه خنك است. اجاق را خاموش میكنم و به قابلمهٔ سیبزمینیهای پخته نگاه میكنم. بخار گرم آنها، حرارتی ناخواسته در رگهایم به جریان میاندازد. یكی از آنها را بر میدارم. پوست داغش دستهایم را میسوزاند. این دست و آن دست میكنم و در فاصلهٔ این جابهجاییها كمی از پوستش را میكنم و گاز میزنم، تا جایی كه گرمایش را در معده و رگهایم احساس میكنم كه بر تنم عرق مینشاند.
به حمام میروم و شیر آب سرد را باز میكنم. وان پر میشود و حبابهای درشت روی هم میغلتند، و موج میزنند تا انتهای وان. آب از كنارهها به آرامی بالا میآید. لباسهایم را درمیآورم و تن گرمازدهام را به آب سرد میسپارم. قلبم از تضاد دما لحظهای میگیرد، نفس بلندی میكشم و میگذارم خنكی آب از منافذ پوستم بگذرد و به قلبم برسد. صدای قطرههای آبی كه در وان میچكد ضرب آهنگ پایانناپذیر عقربههای ساعت را تداعی میكند.
شیر آب را میبندم. در سكوت مطلقی كه حاكم است نگاهام به انگشتهای صورتی پاهایم خیره میماند. پایم را از آب بیرون میآورم و روی لبهٔ وان میگذارم و پای دیگرم را به آن تكیه میدهم. آب از روی آنها میسرد و به وان برمیگردد. نور اندكی از پنجره روی كاشیهای سفید میریزد و بعد مانند حبابهای كوچك روی كف حمام پخش میشود. نگاهام دور حمام را میكاود. در گوشهای موجی از زندگی به چشمم میخورد. روی آرنجهایم نیمخیز میشوم تا بهتر ببینم. دستهای از مورچهها به دنبال سوسك لنگی میدوند. سوسك كشانكشان خود را روی زمین پیش میكشد، سرعتش كم است و مورچهها كه عقب مانده بودند به آن میرسند. سرعتش را زیاد میكند و یكی از پاهایش را كه له شده است همراه بدنش روی زمین میكشاند. تعداد مورچهها بیشتر میشود. من شاهد درماندگی سوسك هستم. دلم برایش میسوزد، میتوانم بلند شوم و بیاندازمش توی راهاب. بدنم را شل میكنم و به درون آب فرو میروم تا جایی كه سرم نیز به درون آب میرود و موهایم روی آب شناور میماند.
سهیلا صفری
منبع : دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
خلیج فارس ایران مجلس شورای اسلامی آمریکا مجلس دولت شورای نگهبان حجاب بودجه دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران مجلس یازدهم
شهرداری تهران تهران هواشناسی فضای مجازی قتل سیل شورای شهر شورای شهر تهران پلیس وزارت بهداشت سازمان هواشناسی پایتخت
ایران خودرو قیمت دلار خودرو قیمت خودرو دلار بازار خودرو مالیات بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن تورم
تلویزیون سریال رسانه تئاتر سینمای ایران موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی سریال پایتخت سینما کتاب
سازمان سنجش شورای عالی انقلاب فرهنگی انتخاب رشته
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه حماس روسیه عربستان نوار غزه اوکراین ترکیه طوفان الاقصی
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی تراکتور لیگ برتر جام حذفی آلومینیوم اراک باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی اپل همراه اول ایلان ماسک امارات گوگل تبلیغات آیفون ایرانسل فناوری سامسونگ ناسا
مواد غذایی خواب دیابت سلامت روان بارداری مالاریا دندانپزشکی