جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سه رئیس جمهور سه گفتار و سه گفتمان


سه رئیس جمهور سه گفتار و سه گفتمان
در انتخابات به طور معمول احزاب و تشکل های سیاسی که به قدرت می رسند با خود یک مجموعه برنامه، یک استراتژی، یابه تعبیری نوعی گفتمان را به همراه می آورند. در نخستین دهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در دو دوره نخست وزیری مهندس میرحسین موسوی دست روی یک گفتمان غالب نمی توان گذاشت. شرایط به هم ریخته بعد از انقلاب، منازعات داخلی و بالاخره جنگ هشت ساله با عراق مانع از آن شد که هشت سال میرحسین موسوی را بتوان با یک گفتمان ویژه عجین دانست.
اما با پایان یافتن جنگ عراق شرایط کشور تغییر یافت. آنچه این تغییر را از قوه به فعل در آورد ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی بود. هاشمی با خود گفتمان سازندگی را وارد فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور کرد. بسیاری معتقدند ورود به سازندگی اجتناب ناپذیر بود. در نتیجه هشت سال جنگ با عراق بسیاری از تاسیسات صنعتی، عمومی، تجاری، خدماتی و غیره کشور آسیب دیده بود. ایران طی هشت سال جنگ نه تنها نتوانسته بود خشتی را روی خشت دیگر نهد، بلکه بسیاری از خشت هایی هم که قبل از جنگ نهاده شده بود در نتیجه جنگ یا تخریب شده یا صدمه دیده بودند. بنابراین رفتن به سمت استراتژی یا گفتمان سازندگی بدیهی و اجتناب ناپذیر بود. به تعبیر دیگر هر کس دیگری هم که جای آقای هاشمی بود به سمت و سوی همان برنامه می رفت. اما واقعیت آن است که این همه حقیقت پیرامون گفتمان سازندگی نبود. اعتقاد هاشمی به سازندگی صرفاً از این منظر نشات نمی گرفت که چون در دوران جنگ بسیاری از تاسیسات کشور تخریب شده حالا باید به سمت سازندگی رفت. خیر، هاشمی در حقیقت اعتقادی بنیادی به سازندگی داشت. به این معنا که اصولاً حتی جنگی هم در کشور اتفاق نیفتاده بود، باز هم به سمت گفتمان سازندگی می رفت. او معتقد بود ایران را باید به یک قدرت بزرگ صنعتی مدرن تبدیل کند. آنچه در افق دید هاشمی قرار داشت یا دارد به مراتب از ترکیه یا مالزی حتی کره جنوبی هم فراتر می رفت.
این کشورها نه نفت دارند و نه گاز. در حالی که هاشمی معتقد بود وجود نفت و گاز در ایران سبب می شود ایران به مراتب از ترکیه، مالزی یا کره جنوبی هم پیشرفته تر شود؛ یا باید شود. چشم انداز او برای ایران نیز بیشتر نزدیک می شد به آلمان، ژاپن یا فرانسه. مارتین لوترکینگ رهبر پرآوازه جنبش اجتماعی سیاهپوستان در دهه ۱۹۶۰ میلادی در امریکا نطق معروفی داشت که در آن می گفت برخی ها بعضی چیزهای زیبا می بینند و آن را آرزو می کنند و می گویند «چرا نه؟» اما من خیلی چیزها را در رویا می بینم و می گویم «چرا نه؟». هاشمی رفسنجانی هم آلمان، بلژیک، فرانسه و سوئد را می دید و می گفت؛ چرا ایران نه؟ رویای او برای ایران کشوری صنعتی، مدرن و توسعه یافته بود. اگر امروز هم او این فرصت را دوباره پیدا کند باز هم تلاش خواهد کرد ایران را بدل به آلمان با ژاپن در چارچوب اسلام و پارادایم اسلامی کند. او نه تنها به فقر مباهات نمی کرد، او نه تنها ایجاد ثروت را در یک جامعه اسلامی ننگ و عار نمی دانست، بلکه ثروتمند بودن و ثروتمند شدن را ارزش می دانست و به مفاهیمی همچون «تروریست های اقتصادی»، «مافیای اقتصادی»، «ستون پنجم دشمن» و غیره می خندید. او نه تنها با بغض و کینه به انسان هایی که از طریق کار و تولید ثروتمند شده بودند نمی نگریست بله ابایی از تحسین و تمجید آنان نداشت.
چنین بود که گفتمان سازندگی بدل شد به گفتمان مسلط در ایران پس از جنگ.
اما رویکرد هاشمی مخالفان زیادی در ساختار قدرت و در دیگر عرصه های اجتماعی داشت. در کشوری که به فقر و استضعاف مباهات می شد و در مقابل به کار و تولید و ایجاد ثروت نگاه منفی وجود داشت، در جامعه یی که به کارآفرینان، مدیران، کارخانه داران، تولیدکنندگان، تجار و ملاکین با بغض و کینه نگریسته می شد و در مقابل فقرا و تهیدستان را روی سر حلواحلوا می کردند، گفتمان هاشمی از هرسو با تعارض مواجه شد. اشکال دیگر آن بود که هاشمی به مفاهیم سیاسی و اجتماعی بسیار بی تفاوت بود. او ذاتاً مخالفتی با آزادی مطبوعات، جامعه مدنی، حقوق بشر و امثالهم نداشت اما اولویت را به ساخت فرودگاه، کشیدن راه آهن، تاسیس دانشگاه، به راه انداختن واحدهای تولیدی و ساختن سر می داد. حاضر بود ساعت ها با مدیران و تکنوکرات ها بر سر پیشرفت پروژه های کلان سازندگی به بحث و گفت وگو بنشیند، اما اگر قرار می شد لختی هم با ارباب قلم و جراید، روشنفکران و هنرمندان، نویسندگان و ادبا بگذراند، ترجیح می داد به نمایندگی از طرف خودش عطاءالله مهاجرانی را بفرستد.
به تعبیری می توان گفت گفتمان دوم خرداد، گفتمان جامعه مدنی و گفتمان اصلاحات، واکنشی در مقابل گفتمان سازندگی هاشمی بود. هم محافظه کاران، هم روشنفکران، هم چپ، هم دانشگاهیان، هم روزنامه نگاران، هم فعالان سیاسی، هم دانشجویان و تشکل های دانشجویی و هم بسیاری از هم سلکان خود هاشمی از آن همه اصرار و تکرار وی بر سازندگی دلگیر شده بودند. به علاوه تلاش های هاشمی برای تبدیل اقتصاد دولتی ایران به اقتصادی آزاد و پویا همچون کشورهای پیشرفته و توسعه یافته خشم بسیاری را برانگیخته بود. چه به لحاظ صدمه دیدن منافع اقتصادی شان، چه به لحاظ مورد تهدید قرار گرفتن منافع شان و چه به لحاظ اعتقادات سیاسی و اجتماعی شان بسیاری نگران برنامه اقتصاد آزاد هاشمی شده و علیه آن جبهه گرفته بودند.
همه اینها «رایحه خوش» دوم خرداد را به دنبال آورد. گفتمان سازندگی به کناری گذاشته شد و در حقیقت پرونده آن بایگانی شد و گفتمان جامعه مدنی و توسعه سیاسی شد گفتمان غالب.
از سرنوشت این گفتمان کم و بیش اطلاع داریم. جناح راست که در خواب هم تصور نمی کرد روحانی گمنامی که بسیاری اساساً او را نمی شناختند موفق شود آنچنان بهمنی را در دوم خرداد ۱۳۷۶ به راه اندازد شانس و اهمیت جدی برای خاتمی قائل نبود. مطمئن از اینکه خاتمی شانس زیادی برای غلبه بر ناطق نوری نامزد اصلی ریاست جمهوری ندارد، جناح راست مرتکب اشتباه تاریخی اش شد و گذاشت خاتمی وارد رقابت شود. در ابتدا بسیاری از مردم خاتمی را روحانی دیگری می پنداشتند از مجموعه روحانیت درون حاکمیت. بنابراین چندان عنایت و توجهی به او نمی شد. خود این امر سبب شد جناح راست نسبت به ارزیابی اشتباهش از بخت و اقبال خاتمی مطمئن تر شود اما از یک جاهایی مردم کم کم احساس کردند مثل اینکه این سید متین، خوش سیما و آراسته خیلی هم از آن حاکمیت نیست. آنچه باعث می شد کم کم توجه به خاتمی جدی تر شود لحن ملایم، آشتی جویانه، مسالمت آمیز و مهربانانه او بود. خاتمی نه زبان تهدید داشت نه زبان انتقام، نه مرگ کسی را آرزو می کرد، نه با کسی سر جنگ داشت، نه در پی خونخواهی تاریخی ایرانیان و مسلمین از غرب، استعمار، صهیونیسم و استکبار بود، نه وعده پاک کردن اسرائیل از روی نقشه کره زمین را می داد، نه گرفتار شدن امریکا و اروپا در بحران اخلاقی، فساد سیاسی و تباهی اجتماعی و در نتیجه سقوط قریب الوقوع تمدن غرب را بشارت می داد، نه عقب ماندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و علمی و صنعتی ایران را به دشمنان مرئی و نامرئی نسبت می داد، و نه غرب را مسوول هر خرابی و مشکلی که در گذشته و حال بوده می دانست. به جای صحبت از قهر و خشونت انقلابی، غیظ و غضب اصولگرایانه و ارعاب و تهدید مخالفان، او سخن از عشق، عاطفه، گل، مل، ساقی، دوستی، دیالوگ و همراهی گفت. نه کسی را متهم کرد که سازشکار است و با مخالفان زد و بند دارد، نه به کسی داغ انجمن حجتیه، لیبرال، ملی- مذهبی، مرتجع، واخورده، مرعوب، ستون پنجم، وابسته و... نهاد و نه خود را مطلق حقیقت و حقیقت مطلق پنداشت و دیگران را متقابلاً عاطل و باطل، جاهل، معترض و خطاکار.
خاتمی «فرشته» نبود اما در جامعه یی که اولین و متداول ترین شعار سیاسی اش آرزوی مرگ و نیستی دیگران است، در جامعه یی که خود را سفید، نور، اهورایی، آسمانی، خیر مطلق، لنگر رحمت و کرامت، مظهر عدل، ایمان و تقوا پنداشتن و متقابلاً دیگران را منحرف، خطاکار و در سبیل گمراهی، همین قدر که رئیس جمهوری پیدا شده بود که خود را خیلی بالاتر از دیگران نمی دانست تحولی بنیادی اتفاق افتاده بود.این فقط ایرانیان نبودند که مات و مبهوت رئیس جمهور جدیدشان شده بودند. خارجی ها بخوانید غربی ها هم متحیر «سید» شده بودند.حالا با رئیس جمهوری مواجه شده بودند که صحبت از دیالوگ و گفت وگوی تمدن ها می کرد. بر سردر دستگاه دیپلماسی که دو دهه مرگ بر امریکا، مرگ بر انگلیس، مرگ بر ارتجاع منطقه (اعراب وابسته به امریکا)، مرگ بر شوروی و مرگ بر اسرائیل پرتوافشانی می کرد، حالا واژگان «تنش زدایی» جایگزین شده بود.
امریکایی ها که تنها هنرشان داشتن ارتش جرار است و با فهم نکات ظریف انسانی در عرصه مناسبات سیاسی و بین المللی به نحو حزن انگیزی مشکل دارند، شاخه زیتون در دست خاتمی را در ابتدا ندیدند، یا آن را دیده و باور نکردند. حاصل کار فرقی نمی کرد. آنان زمانی آن شاخه را دریافتند که دیر شده بود. ضعف خاتمی و سردمداران اصلاح طلبش از یک سو به همراه مخالفت جناح راست از سویی دیگر، خاتمی را وادار ساختند شاخه زیتونش را کنار بگذارد.موفقیت یا پیشرفت خاتمی در عرصه داخلی نیز به تدریج با مشکل روبه رو شده و قطار پرنفس اصلاحات و دوم خرداد، زودتر از آنچه تصور می شد، از نفس افتاد. جناح راست که در ابتدا از پیروزی خاتمی و دوم خرداد متحیر و سرگشته شده بود، به سرعت خود را بازیافت و متوجه شد که هنوز قدرت و امکانات زیادی در دست دارد، به تدریج از آن حالت شگفتی و تحیر اولیه خارج شده و با تمام توان در برابر جریان اصلاح طلبی ایستاد. البته که به خطا نرفته ایم اگر تصور کنیم علت ناکامی گفتمان اصلاح طلبی یکسره بازمی گردید به مخالفت و تعارض جناح راست. اصلاح طلبان خود نیز خبط و خطاهای بعضاً فاحشی داشتند؛ نداشتن طرح و برنامه، نداشتن هدف، چپ روی های کودکانه، حرکت روی امواج احساسات و شعار به جای تبیین مسائل و تلاش در جهت اعتلای فرهنگ اصلاحات و اصلاح طلبی، نداشتن تشکل و سازماندهی، وحدت فرماندهی و انسجام در عمل سیاسی. بالاخره می بایستی به اشتباه استراتژیک آنان در حمله و زدن هاشمی رفسنجانی اشاره داشت. شماری از عناصر رادیکال اصلاح طلب بعضاً به انگیزه انتقام گیری از هاشمی، بعضاً به دلیل کسب وجاهت و بعضاً به واسطه هیبت و شکل و شمایل روشنفکر ظاهر شدن، به خود اجازه دادند هاشمی را بزنند. آنچه اصلاح طلبان در شتاب و هجوم شان برای زدن هاشمی تشخیص ندادند آن بود که آنان در بی اعتبار ساختن هاشمی در حقیقت شاخه یی را می بریدند که خود روی آن نشسته بودند. اما فرصت طلبی سیاسی و انگیزه قهرمان شدن مانع از آن شد که رادیکال های اصلاح طلب بتوانند به این نکته ساده پی ببرند.گفتمان سوم که با پیروزی اصولگرایان در انتخابات شوراها در سال ۱۳۸۲، انتخابات مجلس هفتم در ۱۳۸۳ و نهایتاً پیروزی دکتر محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری تیرماه سال ۱۳۸۴ ظاهر شد را در ساده ترین شکلش می توان «گفتمان عدالت اجتماعی» توصیف کرد.
احمدی نژاد خیلی سریع و صریح بقایای باقی مانده از دو گفتمان «سازندگی» و «اصلاح طلبی» را قبل از مستقر شدن در کرسی ریاست جمهوری در سطل زباله زیر میزش انداخت. او نه تنها دو گفتمان قبلی را مثبت، قابل دفاع و دست کم تا حدودی قابل ادامه دادن ندانست بلکه هر دو را انحراف از انقلاب اسلامی و ارزش های انقلاب دانست. اعتقاد او بر آن است که مملکت پس از سازندگی و پیش از توسعه سیاسی یا اصلاحات اقتصادی، به عدالت اجتماعی نیاز دارد. گفتمان عدالت طلبی هنوز در میانه راه است و شاید داوری پیرامون آن چندان برحق نباشد، اما تا بدین جا می توان گفت که نه خبری و اثری از کاهش شکاف طبقاتی در جامعه به چشم می خورد و نه وضع اقشار و لایه های آسیب پذیر جامعه بهبود پیدا کرده. برعکس فاصله طبقاتی بیشتر شده، اغنیا ثروتمندتر و فقرا فقیرتر شده اند، گرانی و تورم پشت اقشار و لایه های کم درآمد جامعه را خم کرده، خط فقر گسترش چشمگیری پیدا کرده و ایرانیان خیلی بیشتری را در خود فرو برده و قس علیهذا. اشکال اساسی گفتمان «عدالت محور» آن است که متولیان آن متوجه نیستند که قبل از توزیع ثروت، باید آن را تولید کرد. جامعه یی که ثروت تولید نکند و فقط خواسته باشد آن را توزیع کند، آنچه در عمل توزیع می شود در حقیقت فقر است همچنان که عملکرد سه ساله اصولگرایان نشان داده است. به رغم آنکه پس از انقلاب برای نخستین بار است که همه قدرت کشور در یک نقطه جمع شده و به رغم آنکه درآمدهای نفتی کشور به ارقام نجومی رسیده ، معذلک هیچ بهبود ملموسی در وضعیت اقشار کم درآمد جامعه به وجود نیامده. از بعد سیاسی هم آنقدرها طول نخواهد کشید که عدالت محوران درخواهند یافت که بدون یک درجه یی از اصلاحات سیاسی و تامین حقوق شهروندان، عدالت و تحقق آن در جامعه صرفاً در حد شعار باقی خواهد ماند.
صادق زیباکلام
منبع : روزنامه اعتماد