پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

برگشتن یا برنگشتن، مساله این است!


برگشتن یا برنگشتن، مساله این است!
« اگر کار بر مرادِِ من بودی و قلم بر مراد خود بر کاغذ نهادمی، جز تعزیت نامه‌ها ننوشتمی، اما تو صاحب مصیبت نیستی و مرا از آن غیرت آید که هرکسی در احوال مصیبت زدگان نگاه کند از راه تماشا، مصیبت زده‌ای بایستی تا اندوه خود با او بگفتمی... »
شکوی الغریب. عین القضات
می گویند این جمله را عین القضات همدانی زمانی نوشته که از او خواسته اند در مورد آنچه بر او رفته قلم بزند. حالی این ذکر احوال من نویسنده است که گفته اند بنویس و من جز ذکر مصیبت ندانم.
با بعضی دوستان که صحبت می کردم وقتی اسم "فرار مغزها" را می شنیدند من را به یاد جملات کلیشه ای انداختند که در داخل برای توصیف این پدیده استفاده می شود: "مغزهای ایرانی را دزدیدند"، "اینقدر قدر نخبه هایمان را ندانستیم که رفتند جایی که آنها را درک کنند"، "جوانهای ایرانی در ناسا و هاروارد و استنفورد می درخشند ولی ما قدرشان را نمی دانیم". بعد یک مقدار نتیجه گیری تاریخی-اجتماعی که ما ایرانی جماعت، کلاً قدر ناشناسیم و یک مقداری هم راهکارهای شیک دفتر کشف و استحصال نخبگان و ... ولی هیچکس نیست بگوید: مشکل رفتن نیست. بر نگشتن است.
شاید درد را بهتر با پوست و استخوان درک کنی وقتی می بینی فردی که میتوانست و می تواند منشا تحولی علمی در ایران باشد به کار در یک شرکت ساده بسنده می کند ولی حاضر نمی شود به ایران برگردد. جوان ۲۰ ساله به اینجا می آید با ۲ تا چمدان ۳۲ کیلویی لباس و ۱ چمدان ۱ تنی امید و آرزو. لباس ها کم کم کهنه می شوند و آرزوها فراموش. حالا شده یک آدم ۳۰ ساله و ابتدای درک این موضوع که به خاطر نان شب باید بدوی. محافظه کارتر هم شده. وقتی از ایران می آمد دل کندن برایش آسانتر بود ولی بهترین سالهای عمرش را اینجا خرج کرده. تب علم کاذب در ایران او را به این سو سوق داده بود که هرطور می تواند به مدارج علمی بالاتر برسد. تصویر درخشان تحصیل در بهترین دانشگاه ها هم اینقدر جذاب هست که بتواند از ایران دل بکند و بیاید. ولی حالا چه؟ برگردد به جایی که آنچه از آن می شنود فقط اخبار سیاسی است و خبر فقر و بدبختی. رفتن از ایران در اوج امید و فارغ بالی از مسائل زندگی و حالا محافظه کارتر شده ای و رها کردن آنچه در این چند سال در اینجا ساخته ای و برگشتن به جایی که خبر های خوب از آن نمی رسد آسان نیست . قضیه شاید پیچیده تر از این باشد ولی این ساده ترین تصویریست که می توانم ارائه دهم.
شاید دست بر قضا من جایی آمده ام که از اتفاق، کعبه آمال دانشجوهای مهندسی است: استنفورد. موجوداتی عجیب در اطرافت حرکت می کنند، هر کدام با تاریخچه ای بلند از افتخارات در پشت سر. گاهی فراموش می کنی که از بین ۵-۶ نفر رتبه اول کنکور که می تواند هنوز دانشجو باشد ۴ نفر در حال حاضر در استنفوردند. اگر در بین دوستان ایرانی ات کسی هست که نه رتبه زیر ۱۰ کنکور است و نه در المپیادها رتبه داشته حتم بدان که از دانشگاه شریف با معدل بالا فارغ التحصیل شده است. خلاصه اینکه در استنفورد در قلب Bay area و در جوار Silicon Valley میشنوی که:
- من اگه برگردم ایران نمی تونم Academic position بگیرم. کار مهندسی توی ایران هم که معنی نداره. یعنی اصلا کاری نمی شود. برگردم که چی؟
- معلومه که میخوام برگردم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم. توی ایران هم دیگه کسی را نمیشناسم. سه سال پیش که رفتم شریف دیدم دیگه هیچ کس را نمی شناسم.
- بابا من دانشجوی برق هستم و اینجا دارم کار ژنتیک می کنم. برم ایران بگم من چیکاره ام؟ جای کار برای من نیست اونجا.
- من فقط مشکلم خونه است. با پول استادی که نمیشه خونه خرید. یه چند سال اینجا کار کنم بعد میرم ایران.
.....
اینها را می بینی و می بینی که آن قدر زیر ساخت های پژوهشی کشورت ضعیف است که حتی نمی تواند امکانات اولیه زندگی و کار علمی را در اختیار این افراد قرار دهد. آنچه من می بینم اشتیاق خدمت به کشور است در آدمها و فقر کشورمان. آماری ندارم که علاقه ایرانی ها را به وطن نشان دهم به جز اینکه پرواز های به ایران همیشه پر است و دیروز دوست چینی من می گفت در ۱۵ سال اخیر تنها یک بار به کشورش رفته. تنها چیزی که باید درست شود فقر مالی سیستم پژوهشی ماست. دوستی می گفت ایرانیها را باید با تحریک احساس آورد و با یک زندگی قابل قبول نگه داشت. شاید قبل از این اینقدر به اصرار دکتر رضا منصوری بر حرفش ایمان نداشتم ولی حالا مطمئنم فقط یک راه داریم: درصد بودجه پژوهشی باید بالا برود. باید این درک پیدا شود که جذب این نیروی انسانی زبده به داخل کشور می تواند همه چیز را متحول کند. تنها چیزی که شاید دکتر منصوری محاسبه نکرده باشد اینست که سیستم پژوهشی ایران یک نیروی انسانی خبره را می تواند به درون خود بکشد که امید ریاضی آن قادر است تمام جمع و ضربهایی که به ۱۴۲۷ منتهی می شد را به هم بریزد.
بهراد نوعدوست دکتر بهراد نوعدوست فارغ التحصیل رشته پزشکی از دانشگاه علوم پزشکی اصفهان است. او در سال ۱۳۸۰ وارد دوره PhD در رشته عصب شناسی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی شد و در حال حاضر بعنوان محقق فوق دکترا در دانشگاه استنفورد مشغول به کار است.
پی نوشت:
دکتر رضا منصوری کتابی دارد با عنوان "ایران ۱۴۲۷" که اولین بار در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات طرح نو به چاپ رسید. وی در این کتاب که نوشتاریست در باب عزم ملی برای توسعه ی علمی و فرهنگی، سال ۱۴۲۷ (حدود ۵۰ سال پس از نگارش کتاب) را به عنوان زمان هدف برای شکوفایی و توسعه علمی و فرهنگی ایران معرفی می کند و به چالش ها و مشکلات ایران در زمینه توسعه علم می پردازد.
منبع : نشریه قاف