یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

حلاوت انتظار


حلاوت انتظار
شعبان که نزدیک می‌شود انگار دل‌ها هم به نحوی شعبانی می‌شوند. کوچه‌ها آذین می‌شود، خیمه‌های جشن و سرور سرپا می‌ایستند، قل‌قل دیگ‌های آش نذری به راه می‌افتد و... اما آنچه در شعبان بیش از همه نمود دارد، التهاب انتظار است که یک باره از در و دیوار دل‌ها به بیرون سر می‌کشد .از همان روزهای آغازین ماه انگار غیبت مهدی فاطمه(عج) بیشتر از همیشه به چشم می‌آید یا شاید قرابت میلاد امام عصر، مردمان را یکباره به خویش می‌آورد و جان‌ها را اندک زمانی از حصار روزمرگی‌ها بیرون می‌‌کشد تا قدری هم به عقده‌ دیرینه خویش بیندیشند، عقده گرانبار غیبت ولی زمان. انتظار واژه آشنایی است که هر بار بر زبان جاری می‌شود، احساسی تلخ و شیرین را به ذائقه آدمی می‌‌چشاند. دو احساس متضاد، یکی تلخ و گزنده و دیگری شیرین و پرجاذبه، تلخی انتظار احساس غریبی نیست. قلب خاکی، سالیان دراز است که با این احساس دست و پنجه نرم می‌کند. احساس حزین چشم به راه دوختن، فاصله‌ها را شمردن، با تیک تاک ثانیه‌ها یکی شدن، در امتداد زمان به انتظار لحظه موعود نشستن،‌با رسیدن هر قاصدک از خود بی‌خود شدن، ناله سردادن، گونه‌های خشک و پوسیده را با باران بغض‌های ورم کرده میهمان کردن، بی‌تاب شدن، خون دل خوردن، از زندگی گسیختن و شیدایی در گوشه دیوار،‌زانو بغل گرفتن. نمی‌دانم شاید دیروز زنگ انشا وقتی معلم روی تخته سیاه نوشت موضوع: از انتظار چه می‌فهمید؟ شاید تلخی همین احساس بود که قلم مرا واداشت تا سطر اول دفتر، بزرگ بنویسد من و انتظار، برای همیشه از هم بیگانه‌ایم.
دلم گواهی می‌دهد بالاخره لحظه‌ای خواهد رسید، پرتویی خواهد افشاند و در دنیای تیره اغفال آتشی خواهد زد و غوغایی عظیم بپا خواهد شد. و در پرتو فنای تو، هستی روح تازه‌ای خواهد گرفت. مژده‌ ای بهاران عدل که دوران مرده تاریخ به سر رسید. باز آی ای خورشید فسرده حقیقت و دیگر بار بر خاک، سایه بگستران و ای مهتاب، رخ بپوشان که مه تابان، رخ عیان نموده است. ناله‌های پرسوزمن بوی امید دارد. چه می‌گویم با تو ای انتظار، منتظر را بگو که بیاید. بگو دستان سرد زمین تاب و توان خویش را گم کرده‌اند، لب ناله‌های شبانه ترک خورده و چشم بر سیاهی راه سپید گشته است، بگو که سهم ما از زیستن سالیانی سرشار از انتظار بوده است و اینک در آخرین جرعه‌های صبر، وصال تو را می‌طلبیم. اما حقیقت امر انتظار همه‌اش گزنده و جانفرسا نیست، انتظار اگرچه از دوردست‌ها به پاره یخ فسرده‌ای می‌ماند که جنبش و جوشش در آن برای همیشه رنگ باخته است، از درون برای آنان که تن خاکیشان بوی انتظار گرفته، همه چیز متفاوت است. انتظار برای دستانی که آن را از نزدیک لمس می‌کنند، تنی از جنس خورشید دارد، همان قدر گرم و پرتشعشع وهمان‌قدر زیبا و چشم‌ربا، هنگامی که از دور به نگاه‌های فرسوده پیرمرد منتظر می‌نگری، در دل خویش یقین می‌کنی که از بس چشم‌انتظار چکاوک قاصد نشسته، آرام آرام سوی چشمانش به تاریکی گرویده است، اما زمانی که خود مسافر شهر انتظار می‌شوی چشمانت شهادت می‌دهند که این درخشش پرتلالو خورشید انتظار است که چشم‌ها را مسحورخویش ساخته است و آرام آرام برق آنها را می‌رباید برای فولاد شدن، از آتش کوره گریزی نیست و این است فلسفه انتظار. اما آتش کوره اگرچه بر مرد آهنگر، شراره‌های سوزان است،‌بر تن فولاد نوازش‌های گرمی است که در جان او اکسیر می‌کند و به او والایی می‌بخشد.
برای اوج گرفتن باید منتظر بود، بال و پر ارمغانی است که برای دست یازیدن به آن باید چشمانی منتظر داشت. هرکه مستانه‌تر جام انتظار را سرکشد، معبود بال و پر دور پروازتری به او ارزانی می‌دارد. انتظار در کرانه بلند خویش مردانی آبدیده می‌سازد، دل‌هایی شیدا، لبانی گره خورده به ذکر و دستانی همه باز، روزگاران به بخشش و شباهنگام به درخواست بخشایش و این است شیرینی انتظار. باید غرقه شد. شیرینی انتظار در غرق شدن است، دل بدان سپردن باید تنهای خاکی را رایحه انتظار بخشید. تا ظاهرت مطهر نباشد، نمی‌توانی ظاهر قرآن‌را لمس نمایی، تا درچشمه انتظار غبار تن فرو نریزی، هرگز نمی‌توانی ژرفای انتظار قرآن ناطق (قائم آل محمد) را در وجود خویش احساس نمایی. رضا تبیانیان- سمنان
منبع : روزنامه رسالت