سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

پرسشی همچنان بی جواب


پرسشی همچنان بی جواب
می پرسد «از چیه؟»... و در انتظار جواب چشم در چشم من خیره می ماند. دچار نوعی «آتروفی» (کوچکی) مخچه شده است که باعث عدم تعادل پیش رونده یی شده. مدتی طول کشیده دریابم علت بیماری در مخچه است و هنوز هم باید روی این موضوع کار کرد تا مطمئن تر شد. علت ضایعات مخچه بسیار پیچیده و مبهم است. یعنی اینکه اولاً طبقه بندی این بیماری ها در حال حاضر بسیار پیچیده است. ثانیاً همین طبقه بندی پیچیده آنقدر ناقص است که هر چند سال یک بار به شدت تغییر می کند، یعنی بسیاری از انواع هنوز قابل طبقه بندی نیستند. ثالثاً علت العلل بسیاری از آنها که طبقه بندی شده اند هم هنوز روشن نیست. رابعاً در شرایط کشور ما امکانات آزمایشگاهی برای همین طبقه بندی هم وجود ندارد.
حالا تصور بفرمایید که کسی چشم در چشم شما دوخته باشد و در انتظار یک جواب «یک کلمه یی» بسوزد و شما هم که اصلاً تمایل ندارید در ردیف اطبای بی سواد و بداخلاق و بی حوصله یی که او در ذهن خود آماده دارد، قرار بگیرید تمام تلاش خود را به کار برده اید تا این چهار مطلب را به ساده ترین زبان ممکن توضیح بدهید ولی باز سوال همان است «چرا من؟» و انتظاری که برآورده نمی شود اینکه «از چیه؟»
حالا دیگر چاره یی نمی ماند جز اینکه بپرسید «از چیه؟»، کدام یک از بیماری های دیگر روشن شده که حالا من باید از «از چیه» این بیماری را در دوکلمه توضیح بدهم؟ آیا علت قند (دیابت) روشن شده؟ قند از کم شدن انسولین است، کم شدن انسولین از کم کاری لوزالمعده است، کم کاری لوزالمعده از چیست؟ از نوعی اختلال ژنتیک. اختلال ژنتیک از چیست؟ خدا می داند. همه سوالات درباره همه بیماری ها-البته به استثنای تصادفات و ضربات- نهایتاً به همین جا می رسند یعنی همیشه آخرین سوال، یعنی دقیقاً همان «از چیه؟» اصلی مورد انتظار، همچنان بی جواب است. این فقط محدود به طب هم نیست. تا همین چند قرن پیش بشر تصور می کرد علت افتادن سیب از درخت را می داند اما در واقع نمی دانست، در مورد طب هم همین گونه است. علت (منظور «از چیه» نهایی) فشارخون، علت قند، علت آپاندیسیت را نمی پرسیم چون لزومی به پرسیدن نمی بینیم. اما «از چیه» یک بیماری غریب را که تا به حال موردی از آن را سراغ نداشته ایم به کنجکاوی و با تلاش می پرسیم؛ انتظار قانع شدن هم داریم.
اما به راستی چرا ما در برابر سوالات پیچیده به دنبال جواب های آسان هستیم و چرا در برابر چنین پدیده هایی به جواب های آسان و یک کلمه یی قانع می شویم؟ چرا «نمی دانم» آگاهانه و صادقانه را نه می پسندیم و نه به قدر کفایت به کار می بریم؟ چرا تصوری که از علت مشکلات داریم به این یا آن مقصر خاتمه می یابد؟ چرا حداقل نمی پرسیم «از چی»ها است؟
بی تردید دانش فی نفسه مستلزم نوعی طبقه بندی است و طبقه بندی مستلزم نوعی ساده کردن. اما این ساده انگاری همواره باید به شیوه یی دانسته و با چشم باز صورت بگیرد تا از درک پیچیدگی ها درنمانیم.
به نظر می رسد بسیاری از توجیهات بیماری ها که در بین مردم و پزشکان جریان دارد و مرتباً در دوری با فرکانس بالا تشدید می شود ریشه در همین نیاز و تقاضا برای جواب های یک کلمه یی، جواب هایی که بیماران می توانند درک کنند، داشته باشد. وگرنه به چه دلیل باید «سردی» و «گرمی» دوران جالینوس همچنان به حیات خود ادامه دهد در حالی که در هیچ یک از کتاب های رفرانس داخلی هیچ اشاره یی به آنها نشده است؟، چرا باید همه بیماری ها از مشکلات گوارشی تا اختلالات مفصلی و ضعف های عضلانی به عامل گنگ و ناشناخته یی چون «اعصاب» ارجاع داده شوند؟ چرا باید عوامل مقصر در خارج از بدن محبوب تر از عوامل موثر داخلی باشند؟ چرا ساده تر این است که بپذیریم چیزی از خارج به بدن ما هجوم آورده و ما را بیمار کرده تا اینکه بپذیریم استعدادی مرموز در بدن ما، ما را مستعد فلان بیماری کرده؟ شاید به این دلیل که عامل مهاجم می تواند آخرین «از چیه؟» به شمار رود و سوال دیگری به دنبال نخواهد داشت اما عامل درونی یا استعداد داخلی باز هم سوالات دیگری پدید می آورد که خب چرا ما این استعداد را داریم؟ بیهوده نیست که تشخیص سینوزیت بسیار محبوب تر از تشخیص میگرن است. ما سینوزیت را بهتر می پذیریم چرا که تصور اینکه میکروب به حفره هایی در جلوی پیشانی هجوم آورده باشد آسان تر است تا تصور عاملی ناشناخته در وجود ما که باعث نوعی سردرد می شود. نه تنها درک سینوزیت راحت تر است امکان خلاصی از آن هم بیشتر است. بالاخره آنتی بیوتیکی، شست وشویی و خلاص. اما «میگرن» معلوم نیست از کجا آمده، رفتنش که بماند.
بیهوده نیست که هر ماه هزاران رادیوگرافی سینوس از مبتلایان به میگرن گرفته می شود و این بیماران سالانه چند تن آنتی بیوتیک بیهوده مصرف می کنند،
اگر «از چیه؟» این قدر ساده انگارانه پرسیده نشود، اگر حداقل بخشی از پیچیدگی موضوع در طرح سوال لحاظ شود، آن وقت شاید پاسخ ها هم به غایت ساده انگارانه چون استرس و سردی و گرمی نباشند. شاید «نمی دانم»های آگاهانه بیشتری بشنویم که بسیار مفیدتر از این توجیهات خواهند بود، بعد شاید این سخت گیری را به سایر وجوه زندگی خانوادگی و اجتماعی خود نیز تعمیم دهیم.
دکتر بابک زمانی
منبع : روزنامه اعتماد