پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


اسم شب


اسم شب
بخشی از یک پادگان نظامی، سحرگاه، صدای خروس و پارس سگ از دور به گوش می‌رسد.
سربازی با لباس نامرتب در حالی که سر و وضع آشفته‌ای دارد و در ضمن بقچه‌ای را در بغل می‌فشارد با شتاب به صحنه می‌آید.
اطراف را نگاه می‌کند و قصد خروج از سمتی دیگر دارد که صدای سوتی بلند و کشدار او را بر جای میخکوب می‌کند.
سرباز، لحظاتی به اطراف نگاه می‌کند.
صدایی نیست.
سرباز، روی زمین می‌خوابد و سعی می‌کند با سینه‌خیز از صحنه خارج شود.
صدای نخراشیدة کسی از نزدیکی به گوش می‌رسد ...
صدا: کجا؟
سرباز: ترسیده/ هیچ جا! ح‌َ ... حموم!
/ به راه می‌افتد./
صدا: گفتم ایست!
/ صدای کشیدن گلن‌گدن شنیده می‌شود.
سرباز،‌ بلافاصله می‌ایستد و دستهایش را بالا ‌می‌برد.
صدا: کی هستی؟
سرباز: من ... من ... آشنا!
صدا: آشنا؟! من آشنا ماشنا حالی‌م نیست. اسم شب.
سرباز: اسم شب؟/ فکر می‌کند./ چیز... همین!
صدا: من چیز و همین حالی‌م نیست. اسم شب.
سرباز: آخه نمی‌تونم بگم!
صدا: نمی‌تونی یا نمی‌دونی؟
سرباز: می‌دونم ولی نمی‌تونم بگم.
صدا: منم نمی‌تونم بذارم بری.
سرباز: ولی من باید برم... داره دیرم می‌شه./ قصد حرکت دارد./
صدا: ایست! وگرنه مغزت رو داغون می‌‌کنم!
سرباز: ای بابا عجب گیری افتادیم.
صدا: اسم شب.
سرباز: چرا گوش به حرف نمی‌دی؟ بابا نمی‌تونم بگم. آخه چیز شدم، حالی‌ت می‌شه؟
صدا: من، چیز میز حالی‌م نیست. اسم شب.
سرباز: غیر از اسم شب، هر چی دیگه بخوای بهت می‌گم، خوبه؟
صدا: فقط اسم شب.
سرباز: خیلی خب باشه؛‌ بذار برم و برگردم...
صدا: من، برم و برگردم حالی‌م نیست. اسم شب.
سرباز: مثل اینکه حرف حساب حالی‌ات نمی‌شه؟ بابا من یه عذر شرعی دارم باید برم.
صدا: من، شرعی مرعی حالی‌م نیست. اسم شب.
سرباز: اسم شب و کوفت! آخه شب کجا بود؟ الان دیگه صبحه، نگاه کن آسمون رو./ آسمان را نگاه می‌کند./ ای وای، الان آفتاب می‌زنه و نمازم .../ یک‌باره تصمیم به رفتن می‌گیرد./
صدا: ایست! دستهات رو بذار روی سرت و بشین زمین وگرنه ... من هیچی حالی‌م نیست!
سرباز: وای خدا، این دیگه کیه!؟
صدا: اسم شب.
سرباز: اصلاً من اسم شب رو نمی‌دونم، خوب شد؟
صدا: چی شد؟ تو که گفتی می‌دونم. کلک زدی هان؟ جرمت دو تا شد.
سرباز: یعنی چی؟
صدا: ‌اول اینکه اسم شب رو نمی‌دونی، دوم هم اینکه به دروغ گفتی می‌دونم.
سرباز: من دروغ نگفتم، می‌دونم. ولی ... یادم رفته.
صدا: من یادم مادم حالی‌م نیست ...
سرباز: بابا من خنگم خب، خلم، فراموش‌کارم. اسم شب، یادم رفته. حالا بذار برم.
صدا: جرمت شد سه تا.
سرباز: ای بابا!
صدا: اول اینکه اسم شب رو نمی‌دونی، دوم اینکه به دروغ گفتی می‌دونم، سوم اینکه خ‍ُلی!
سرباز: عجیبه‌ها، خ‍ُل بودن که دیگه جرم نیست.
صدا: ولی فراموش کردن اسم شب، جرمه!
سرباز: من اسم شب رو می‌دونم، دروغ نمی‌گم، فراموش هم نکردم. تو بذار برم و برگردم، پونصد دفعه اسم شب رو برات می‌گم؛ با صدای بلند. طوری می‌گم که همه پادگان بشنون. خوبه؟
صدا: اسم شب رو که بلند نمی‌گن دیوونه! اینم یه جرم دیگه. حالا شد چهار تا.
سرباز: ای بابا، تو همین طور واسه ما جرم می‌تراشی‌ها! من که هنوز چیزی نگفتم.
صدا: خیلی خب این یکی رو می‌‌بخشم، همون سه تا.
سرباز: مگه به قول تو سه تا جرم ندارم؟ قبول. هفتای دیگه هم از طرف من بهش اضافه کن بشه ده تا، فقط ده دقیقه بذار برم و برگردم، نوکرتم.
صدا: من نوکر موکر حالی‌م نیست ...
سرباز: من مخلصتم، داره دیر می‌شه، بذار برم.
صدا: تو حتماً یه کلکی تو کارته!
سرباز: کلک کدومه؟
صدا: پس واسه چی این قدر اصرار داری که بری؟
سرباز: بابا من فقط می‌خوام برم تا حمام و بیام. همین.
صدا: حمام؟!
سرباز: آره دیگه، همون ساختمون سفیده، زودی هم می‌آم.
صدا: ساختمون سفیده؟
سرباز: ای بابا، حمام رو نمی‌دونی کجاست؟
صدا: من حمام ممام حالی‌م نیست. دستهات رو بگیر بالا ببینم!
سرباز: واسه چی؟
صدا: غلط نکنم خیال خرابکاری داری!
سرباز: خرابکاری کدومه؟ من فقط می‌خوام برم تا اون ساختمون سفیده.
صدا: ولی اونجا که مقر فرماندهی‍ّه!
سرباز: فرماندهی که ساختمون بغلی‌شه.
صدا: من بغلی مغلی حالی‌م نیست. دستهات رو بگیر بالا، ‌یال‍ّا!
سرباز: باز می‌گه دستهات رو بگیر بالا.
صدا: یال‍ّا، حالا جرمت شده یازده تا!
سرباز: واسه چی یازده تا؟
صدا: ده‌تاش رو که خودت قبول کردی، یکی هم اقدام به خرابکاری، می‌شه یازده تا.
سرباز: کدوم خرابکاری؟
صدا: انفجار مقر فرماندهی!
سرباز: انفجار چیه؟ من اونجا فقط یه کار کوچیک دارم.
صدا: من کوچیک موچیک حالی‌م نیست. دستها بالا!
سرباز: بالا رو نگاه کن. ببین آفتاب داره می‌زنه! من اگه تا چند دقیقه دیگه خودم رو نرسونم اونجا ...
صدا: لابد بمب ساعتی منفجر می‌شه، آره؟
سرباز: بمب ساعتی چه صیغه‌ای‌یه؟
صدا: همه چیز برام روشن شد. حالا جرمت شد پونزده تا!
سرباز: پونزده تا؟!
صدا: به اون یازده تا اضافه کن، استفاده از بمب، اون هم بمب دستی، اون هم توی منطقه نظامی، اون هم توی ساختمون فرماندهی. جمعاً می‌شه پونزده تا.
سرباز: هیچی دیگه بمب‌گذار هم شدیم.
صدا: دستها بالا!
سرباز: / دستهایش را بالا می‌برد/ بفرما!
صدا: توی او بقچه چی قایم کردی؟
سرباز: هیچی، وسایل حمام. گفتم که می‌خوام ...
صدا: عجب رویی داری تو! بمب رو گذاشتی تو بقچه حمام، به خیالت من نمی‌فهمم؟
سرباز: باز می‌گه بمب. بابا من فقط می‌خوام برم یه دوش بگیرم و بیام.
صدا: تو گفتی من هم باور کردم!
سرباز: خب اگه حرفم رو قبول نداری دنبالم بیا ببین می‌رم حمام یا نه.
صدا: خب شاید بخوای حمام رو هم منفجر کنی!
سرباز: / عصبانی/ آره من می‌خوام حمام رو منفجر کنم! اونجا که سهله، می‌خوام همه پادگان رو ببرم هوا. اول از همه هم نوبت توست. اگه نذاری برم، یه نارنجک حرومت می‌کنم!
/ بقچه‌اش را بر می‌دارد و راه می‌افتد که برود. صدای کشیدن گلن‌گدن شنیده می‌شود./
صدا: ایست! وگرنه من یک گلوله حرومت می‌کنم!
/ سرباز، سر جایش می‌ماند./
حالا اون بقچه رو بذارش زمین. آروم.
سرباز:/ درحالی که بقچه را می‌گذارد/ آخه ...
صدا: حرف نزن! حالا بشین و بدون اینکه دست از پا خطا کنی اون بقچه رو باز کن!
سرباز: آخه واسه چی؟
صدا: من آخه ماخه حالی‌م نیست. بازش کن.
سرباز: ولی توی این بقچه ...
صدا: من بقچه مقچه حالی‌م نیست. کسی که بمب دست می‌گیره باید بدونه چطوری اون رو خنثی کنه.
سرباز: تو اجازه بده،‌ من خودم می‌دونم چطوری خنثاش کنم.
/ بقچه را بر می‌دارد که برود./
صدا: ایست! اگه تکون بخوری جرمت می‌شه بیست تا ... بذارش زمین.
سرباز: / در حالی‌که بقچه را می‌گذارد./ بابا نمازم قضا شد، تو چرا حرف حالی‌ات نیست؟
صدا: حرف نباشه! بازش کن ... زود باش.
/ سرباز، با اکراه، مشغول باز کردن بقچه می‌شود./
صدا: آروم. احتیاط کن!
سرباز: / عصبی/ من هر چی می‌گم که حالی‌ت نمی‌‌شه.
صدا: آروم! ممکنه منفجر بشه!
سرباز: خب بذار بشه.
صدا: بهت می‌گم آروم باش!
سرباز: می‌خوام نباشم. اصلاً بذار هر اتفاقی که می‌خواد بیفته!
/گره بقچه باز می‌شود./
صدا: مواظب باش!
سرباز: خودت مواظب باش، بگیر که اومد!
/ لباسی را از بقچه بیرون می‌آورد و به سمتی پرتاب می‌کند و هم‌زمان صدای انفجار در می‌آورد.
این عمل، برای محتویات دیگر بقچه، شورت، پیراهن، حوله و ... تکرار می‌شود./
سرباز: همه‌اش منفجر شد،‌ دیدی؟ حالا برای این خرابکاریها، هر چند تا جرم که می‌خوای اضافه کن.
صدا: اضافه می‌کنم. پس چی؟ فریب دادن نگهبان، ایجاد رعب و هراس، بر هم زدن نظم پادگان، ایجاد ...
/ سرباز، بی‌توجه دست بر خاک می‌زند و مشغول تیمم می‌شود.
صدا: این هم یه جرم دیگه، معلوم نیست لای خاکها داری دنبال چی می‌گردی؟
سرباز: می‌خوام نماز بخونم. لابد این هم جرمه؟
صدا: نماز؟
سرباز: یه دقیقه دیگه آفتاب می‌زنه، نگاه کن.
/ به آسمان اشاره می‌کند و به تیمم ادامه می‌دهد./
صدا: پس یعنی داری تیمم می‌کنی؟
سرباز: آره خب، جناب‌عالی که نگذاشتین برم غسل کنم.
صدا: غسل کنی؟ این وقت صبح؟
سرباز: من به آب احتیاج داشتم. می‌فهمی؟
صدا: یعنی چه! این هم یک کلک دیگه است؟
سرباز: تو عجب آدم خنگی هستی‌ها. بابا من شیطونی شدم. می‌فهمی یا باز هم حالی‌ت نیست؟
صدا: شیطونی؟!
سرباز: لابد نمی‌دونی خواب شیطونی یعنی چی؟
/ سکوت/
صدا: منظورت اینه که ... آهان، خب چرا این رو از اول نگفتی؟
سرباز: گفتم شاید این هم جرم باشه!
/ می‌‌خواهد قامت ببندد./
صدا: نه دیگه، حالا فقط یه جرم داری اون هم نگفتن اسم شبه.
سرباز: وقتی آدم شیطونی می‌شه، بعضی چیزها رو نباید بگه. نمی‌دونستی؟
صدا: می‌خوای بگی اسم شب رو می‌دونستی و نگفتی؟
سرباز: من بهت راستش رو گفتم. حالا بذار نمازم رو بخونم.
/ قامت می‌بندد./
صدا: اگه راست می‌گی اسم شب چی بود؟
سرباز:/ بدون توجه/ الله‌ اکبر ...
سیدحسین فدایی
منبع : سورۀ مهر