دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

سگ را با خودم می‌برم!!؟


سگ را با خودم می‌برم!!؟
شیوانا استاد معرفت در کاروانی با عده‌ای همسفر بود. یکی از همسفران او پسر جوان تنومند و قوی هیکلی بود که با پدر و مادر پیرش سفر می‌کرد و حرمت آن‌ها را نگاه نمی‌داشت و دائم با صدای بلند با آن‌ها صحبت می‌کرد. هیچ‌کس هم به خاطر هیکل و بی‌ادبی جوان جرٲت نصیحت او را نداشت.
در طول سفر آب ذخیره کاروان تمام شد و همه در سایه درختی متوقف شدند تا فکری برای تشنگی و تٲمین آب کاروان کنند. شیوانا که طاقتش بیشتر بود و مهارت مسیریابی داشت، تصمیم گرفت پای پیاده به آن‌سوی تپه برود و چشمه‌ای بیابد. به همین خاطر سگی از سگ‌های نگهبان کاروان را انتخاب کرد تا با خود ببرد و در مسیر تنها نباشد.
یکی از کاروانیان گفت: ”ای استاد معرفت. پیشنهاد می‌کنم این جوان تنومند را با خود ببرید تا در صورت بروز خطر بتواند به شما کمک کند!“ شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”این جوان نسبت به کسانی که او را به دنیا آورده‌اند و بزرگ کرده‌اند این‌قدر ناسپاس و بی‌ادب است! او چگونه می‌تواند هنگام حادثه به من که با او غریبه‌ام کمک کند!!؟ من ترجیح می‌دهم سگ را با خودم ببرم!!؟“
شیوانا این را گفت و به همراه سگ به سمت تپه به راه افتاد. غروب همان‌روز شیوانا موفق شد چشمه آبی پیدا کند و عده‌ای از روستائیان محلی را با مشک‌های پر از آب نزد کاروان تشنه و در راه مانده بیاورد.
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید