جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


داستان عجیب و واقعی


داستان عجیب و واقعی
در سال ۱۹۶۵ در یک ظهر تابستان پرستاران یک بیمارستان در ایالت آلوها Aloha آمریکا شاهد هجوم ناگهانی نظامیان به آن بیمارستان بودند . کل بیمارستان و همه بخشها در عرض فقط ۵ دقیقه پر شد از سربازان تا دندان مسلح . برای رفتن به هر اتاقی نیاز به اجازه فرمانده بود .
فرمانده سربازان سرهنگ چالز مورتی به سربازان دستور اکید داده بود که هیچ شخصی حق ورود و یا خروج از بیمارستان را ندارد . حدود ۲۰ دقیقه بعد پس از بحث هایی که میان فرمانده و مدیر بیمارستان آقای دکتر سوهانگ انجام شد طی یک تماس بیسیم فرمانده دستور آمدن آمبولانس را صادر نمود.
در کمال حیرت یک آمبولانس نظامی طی تدابیر شدید امنیتی ظاهر میشود و دو برانکارد از آنها خارج یشود و مستقیم وارد اتاق جراحی میشود.
تعجب پرستاران از این بود که حتی حمل برانکارد را خود سربازان انجام دادند و تا ۵ دقیقه هم در اتاق ماندند- اجسادی مانند جسد بچه (۱۲ تا ۱۵ ساله) روی برانکارداها بود البته خود اجساد دیده نمیشد زیرا درون یک کیسه بودند.
پس از ۵ دقیقه ۴ پزشک جراح به اتاق وارد میشوند و ۲.۳۰ دقیقه درون آن میمانند . در این مدت تدابیر شدید امنیتی بر بیمارستان حاکم است . حتی اجازه تماس هیچ یک از افراد به خارج از بیمارستان داده نمیشود.
پس از خروج پزشکان از اتاق عمل همه شاهد قیافه های درهم و متعجب و وحشت زده آنها میشوند اما کسی را یارای سخن گفتن نیست . پس از ۵ دقیقه دوباره همان برانکاردها به آمبولانس نظامی برگشت داده میشود و پس از ۲۰ کل بیمارستان تخلیه میشود .
اما وضع عجیبی بر بیمارستان حاکم است آن ۴ پزشک بشدت زیر سوال همکاران قرار دارند . زنگهای بیمارستان به صدا در آمده و بلافاصله موجی از خبرنگاران و روزنامه نگاران به شهر و بیمارستان سرازیر میشود.
پزشکان هیچ کدام حاضر به پاسخ گویی نیستند اما در برار فشار بیش از حد همکاران نخستین حرفها ظاهر میشود.
جوانتیرن پزشک یعنی دکتر استوارت از موجوداتی حرف میزند که بشکل آدم هستند اما با صورتی کشیده و کله ای بمراتب بزرگتر از حد معمول .
آنها رو بافت های بدن این موجودات آزمایشهایی انجام داده اند که ترکیب آن را بسیار شبیه بدن انسان دیدند.
گوشت و پوست درست مانند انسان فقط بجای استخوان چیزی مانند غضروف قرار دارد.
شکل ضاهر مانند انسان دو پا و دو دست اما با تمایز های اساسی - پاهایی کشیده و لاغر مانند - دستانی دراز - گلویی بدون هنجره و چشمانی درشت تقریبا ۴/۱ صورت را اشغال کرده.
اما دیگر هیچ چیزی بروز نمیکند . پزشکان میگویند به آنها اکید دستور داده شده که حق هیچ گونه اظهار نظری را ندارند.(اما بلاخره خبر درز میکند)
از آن روز به این طرف خیلی حرفا زده شده اما یک حرف بسیار جدی و مستند است .
درست شب قبل از حادثه یک اتفاق عجیب مردم را به بیرون از خانه هایشان میکشد.
در افق دور دست حدود ساعت ۵ بعدازظهر در آسمان انفجاری مهیب رخ میدهد ، انفجاری که صدای آن در منطقه بوضوح شنیده میشود - نیروی هوایی آمریکا آن را سقوط یکی از هواپیماهای خود اعلام میکند . اما مردم از نور بسیار شدید تر خبر میدهند چیزی مانند انفجار اتمی در آسمان.
پس از این ماجرا تحقیقات گسترده ای توسط افراد و روزنامه نگاران انجام گرفت که طی آن یکی از روزنامه نگاران مجله ورلد ساینس به نام بیل کاراگ به حقایقی پی برد که با طرح گوشه هایی از آن اقدام به افشاگری نمود.
این روزنامه نگار که برادرش در نیروی هوای امریکا کار میکرد از طریق او از این قضیه آگاه شد که درست روز انفجار رادارهای نیروی هوایی علایمی را نمایش دادند که در آن شیی نسبتا بزرگ در محدوده فضایی هاوایی درحال پرواز میباشد پس از اعلام و اخطارهای مکرر به این نتیجه میرسند که این شی خارج از برنامه های عادی پرواز در آن مکان قرار دارد لذا بلافاصله سازمان جاسوسی آمریکا و دفتر ریاست جمهوری از این امر آگاه میشوند . بلافاصل جنگنده های(۲ جنگنده) نیروی هوایی برای شناسایی شی اقدام به پرواز میکنند .
در پرواز های انجام شده در صورتی که رادار ها همه وجود شیی را نشان میدادند ولی هیچ چیز دیده نمیشد اما خلبانان اظهار میدارند توده ابری بزرگ و سفید درست در منطقه نمایش داده شده در رادار ظاهر شده است و بصورتی مرموز حرکت مینماید. یکی از خلبانان به نام جاناتان هوک در اقدامی به سوی ابر حرکت میکند و بقیه داستان را از زبان خلبان جنگنده دیگر شنیدنیست:
جاناتان باهام تماس گرفت و گفت من میخوام برم ببینم این چیه ، بهش گفتم برای اینکار لازمه ارتفاعت رو خیلی تغییر بدی بهتره قبلش نظرت رو به فرماندهی بگی و اونم با برج تماس گرفت و کسب اجازه کرد. بعد از چند ثانیه بهش گفتن بره و داخل ابره بشه چرا که فرماندهان و سازمان سیا فکر میکردند یکی از هواپیمای جاسوسی و مدرن روسی هست که با استتار خودش درحال جاسوسی هست .بلافاصله جاناتان به سمت ابر میره شاید چیزی حدود ۵۰۰ متری ابر که میرسه ناگهان یه چیزی مثل رعد و برق میزنه و به هواپیمای جاناتان اصابت میکنه . هواپیمای جاناتان در یک لحظه بصورت کامل نابود میشه و من هم خبر رو به مرکز میدم که دستور بازگشت سریع رو بهم میدن. دیگه نفهمیم چی شد .
بیل به دنبال بقیه ماجرا بود تا اینکه بعد از گذشت یکسال یک شب کسی بهش زنگ میزنه و بهش میگه حاضر هست اسناد و مدارکی راجب اون روز ارایه بده و جلوی یک کافه قرار برای ساعت ۱۰ شب گذاشته میشه.
ساعت ۱۰ شب درست جلوی کافه فقط بیل رفته بوده و چیزی حدود یک ربع صبر میکنه تا اینکه از طریق گارسون کافه بهش خبر میدن تلفن باهاش کار داره . پشت تلفن همون شخص به اون میگه سراغ سطل آشغال بره و توی سطل کیفی هست میتونه برش داره و سریع هم از محل دور بشه.
مدارک داخل کیف از حقیقتی پرده برمیداشت که هرگز براش قابل تصور نبود. بله نیروی هوایی آمریکا پس از انفجار هواپیمای جاناتان اقدام به اعلام وضعیت جنگی میکنه و سه موشک رو به سمت ابر نشانه گیری میکنه و شلیک میکنه که یکی از موشکها با شی برخورد میکنه و اون انفجار بزرگ (همونی که مردم دیدند) رخ میده . بلافاصله نیروی دریایی به محل اعزام میشه تا باقی مانده شی رو جمع آوری کنه و به پایگا بیاره تا بررسی کنن اما با کمال تعجب فقط یه جعبه حدود ۳ متری یافت میکنن که توش دو تا آدم نما قرار داشته که مرده بودند .
اما این خبرنگار شجاع درست فردای اون روز بصورت مرموزی کشته شد(ماشینش ته دره پیدا شد در صورتی که الکل خونش بالا بوده) ولی این خبرنگار با زیرکی تونسته بود قسمتی از اطلاعات بدست آورده رو قبل از مرگش به آدرس پستی نامزدش بفرسته که اونها بعدا توسط ایشون منتشر میشه.
منبع : گیگاپارس