پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تمثّل راهِ ارتباطی با واقعیتی دیگر


تمثّل راهِ ارتباطی با واقعیتی دیگر
از واژگانی كه مفهوم آن با همگی سادگی معنایی اش، پیچیده و دشوار می نماید، واژه تمثّل است. در روایات، این واژه بسیار به كار رفته است ولی در قرآن كریم تنها در یك مورد در داستان مریم استعمال شده است. خداوند درباره دیدار حضرت مریم با مردی كامل كه «روح» و «فرشته» ای بوده است، می فرماید:«فَأَرْسَلْنَآ إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا;(مریم/ ۱۷) پس ما «روح» خود را نزد او فرستادیم كه به صورت انسانی كامل و مستوی بر او نمایان گشت».
این كه این موجود متمثل، فرشته بود، آیات دیگر سوره است كه مرد خودش را برای مریم معرفی می كند. این آیات بهترین شاهد بر این مطلب نیز است كه فرشته در همان حالی كه به صورت بشر تمثل یافته بود، باز فرشته بود، نه این كه بشر شده باشد و به صورت انسان دگرگون گشته باشد. چنان چه به كارگیری لفظ «بشر» نشان می دهد كه تنها كالبد بشری یافته است نه آن كه انسان شده باشد از این رو بر جنبه ی بشری آن تأكید شده است نه جنبه ی انسانی كه نشان دهنده ماهیت شیء است. پس فرشته ای به صورت بشر بود و مریم او را به صورت بشر دید.
بنابراین، معنای تمثّل جبرئیل برای مریم به صورت بشر، این است كه در حس و ادراك مریم به آن صورت محسوس شد، نه این كه واقعاً هم به آن صورت در آمده باشد، بلكه در خارج از ادراك وی صورتی غیر صورت بشر داشت.
این معنایی كه برای تمثل بیان شد، با معنای لغوی واژه منطبق است; چون هنگامی كه می گوییم: «تمثّل شی لشیء فی صورهٔ كذا» معنایش این است كه چیزی برای چیر دیگری به صورت فلان صورت در آمده است; یعنی او آن را به صورت فلان چیز تصور كرده است، نه آن كه واقعاً هم به آن صورت در آمده و چیز دیگری شده باشد. پس تمثّل ملك به صورت بشر، ظهور او برای بیننده به صورت بشر است، نه اینكه چیزی به صورت چیز دیگری ظاهر شود و تمثل یابد.
تمثل در حقیقت عبارت از یك دگرگونی واقعی نیست كه شخص متمثل ذات و حقیقت نخست خودش را از دست بدهد و به ذات دیگری تبدیل گردد; بلكه معنای تمثل حفظ ذات و حقیقت و ظهورش بر خلاف آن ذات است.
آیه نیز با كمك سیاقی كه دارد ظاهر در این است كه جبرئیل با تمثل خودش از حقیقت فرشتگی بیرون نیامده و بشر نشده بلكه در ادراك مریم(س) به صورت بشر ظاهر گردید، نه این كه در خودش و یا بیرون چنین دگرگونی صورت گرفته باشد; چنان چه در نزول فرشتگان بزرگوار بر حضرت ابراهیم(ع) و بشارت دادن وی به ولادت اسحاق(ع) و نیز نزولشان بر حضرت لوط(ع) و ظهورشان به شكل جوانان زیبا و بشر، و نیز ظهور ابلیس در جنگ بدر به صورت سراقهٔ بن مالك، با آن كه سراقه آن روز در مكه بود چنان چه در آیه ۴۸ سوره انفال بدان اشاره دارد و دیگر تمثلاتی كه در روایات بسیار زیاد است، همه از باب ظهور در ادراك بیننده است نه دگرگونی و تحقق خارجی آن.
در داستان تمثل ابلیس در «دارالندوه» كه مشركان برای كشتن پیامبر خدا(ص) مشورت می كردند ابلیس به صورت پیرمردی سالخورده پیدا و متمثل شد و پیشنهاد جدید و تازه ای داد و همه پذیرفتند; نیز مانند تمثلش در روز عقبه به صورت منبّه بن حجاج و تمثلش برای حضرت یحیی(ع) به صورت عجیب و غریب نیز تمثل دنیا برای حضرت امیرمؤمنان(ع) به صورت زنی زیبا و فریبا و تمثل مال و فرزندان و عمل آدمی در هنگام مرگ و تمثل اعمال آدمی در قبر و در روز قیامت و تمثل هایی كه در خواب دیده می شود مانند تمثل دشمن به صورت سگ یا مار یا عقرب و تمثل همسر به صورت كفش و تمثل ترقی و علوّ مقام به صورت اسب، و تمثل افتخار به صورت تاج همه این ها نیز چنین است.
در بیشتر این موارد شخص متمثّل به طوری است كه اصلاً در نفس خودش و یا در خارج صورتی ندارد تا آن را گذاشته به صورت دیگری در آید.
درباره ی تمثل باید به این نكته توجه داشت كه آن چه در حس انسان می آید عین واقعیت و خارجیت محسوس نیست بلكه صورتی از آن است; و كسی كه بپندارد عین آن حقیقت واقعیت در ذهن می آید قطعاً از معنای بدیهی بودن احكام نیز غافل است; و از این نیز غافل است كه حكم حس بر محسوس خارجی كار فكر و نظر انسان است نه كار خود حس كه ابزار و آلت برای فكر و نظر است.
به این معنا كه آنچه حس از خارج می گیرد صورت و عكسی از كیفیات و هیأت های آن است كه تا اندازه ای همانند به خود آن است، نه این كه عین خارجی را حسّ كند و پس از آن كه این صورت گیری تكرار شد با تجربه و نظر می فهمد كه واقعیت و خارجیت آن موجود خارج نیز مطابق با آن صورتی است كه از آن گرفته است.
دلیل بر این معنا هم انواع مغایرت هایی است كه میان حس و محسوس خارجی مشاهده می كنیم و آن ها را به غلط هایی حسی تعبیر می نماییم; مانند كوچك دیدن چیز بزرگی را از دور، و پایین دیدن بالا، و مستقیم را مایل، متحرك را ساكن و مانند آنها; و هم چنین در سایر حواس چنان كه یك انسان را از راه دور كوچك می بینیم ولی پس از چند بار تكرار و تجربه می آموزیم و حكم می كنیم كه این انسان بسیار خرد و كوچك نیز به اندازه است; و خورشید را به اندازه یك ظرف می بینیم یا آن كه دور زمین می چرخد ولی برهان ریاضی حس ما را تخطئه نموده و اثبات می كند كه خورشید چندبرابر بزرگ تر از زمین است و بر خلاف آن چه حس می كنیم دور زمین نمی چرخد بلكه زمین در آن می چرخد.
پس روشن شد كه آن چه در حقیقت محسوس ماست صورتی از موجود خارجی است نه خود موجود خارجی. پس آن چه حس می كنیم در حس ماست ولی محسوس (یعنی آن چه از ما و حس ما بیرون است) حكمی كه به وسیله حس خود درباره آن می كنیم ناشی از حس ما نیست بلكه ناشی از فكر و نظر ماست. بنابراین آن چه درباره حال موجودی خارجی معتقد می شویم ناشی از فكر و نظر ماست نه حس.
از بدیهیات یكی این است كه در خارج از ادراك ما اسبابی است كه در نفوس ما تأثیرگذار است و در نتیجه نفوس ما درك می كند آن چه را درك می كند و این سبب گاهی خارجی است چون اجسامی كه به كیفیات و اشكالش با نفوس ما در ارتباط است خارجی هستند و ما با حس خود صورت هایی از آنها را درك نموده و به كمك فكر و تجربه به پاره ای از خصوصیات آن پی می بریم; و گاهی داخلی است مانند ترس شدید و ناگهانی كه باعث پیدا شدن صورت های هولناك و مهیب بر حسب اوهام و خاطراتی كه آدمی دارد و در ذهنش پیدا می شود.
پس چه بسا می شود كه در همه این احوال انسان در تشخیص و احساس محسوس خارجی به درستی رفته باشد كه بیشتر این گونه است و بساست كه در این تشخیص اشتباه و خطاكار باشد.
پس مغایرت میان حس و محسوس خارجی اجتناب ناپذیر است ولی فی نفسه باعث از میان رفتن اطمینان و وثوق و بطلان اعتماد بر حس نمی شود زیرا مسأله خطا و صواب در تشخیص دایر مدار حس به تنهایی نیست بلكه دایر مدار تجربه و نظر و یا غیر آن است و نظر آن چیزی را می پذیرد كه تجربه تصدیقش كرده باشد.
به هر حال تمثل، عبارت از ظهور چیزی برای انسان به صورتی است كه انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور می سازد، مانند ظهور جبرئیل برای حضرت مریم(س) به صورت بشری كامل و تمام عیار; چون مألوف و معهود آدمی از رسالت همین است كه شخص رسول، رسالت خود را گرفته نزد مرسل الیه بیاید و آن چه را گرفته از راه سخن و تكلم ادا كند و مانند ظهور دنیا برای امیرمؤمنان(ع) به صورت زنی زیبا و فریبا، چون معهود و مألوف دل های بشر همین است كه در مقابل دختری بسیار زیبا بیش از هر چیز دیگری فریفته گردد و چنین صورتی بیش از هر چیز دیگری قلب بشر را تسخیر نموده و بر عقل او غالب می آید.
پس تمثل به این معناست كه موجود فرامادی در حواس بینایی بشر به این صورت محسوس شود و گرنه در واقع آن چیز همان ماهیت خود را دارد نه آن كه چیز دیگری شود. این تأثیرگذاری چنان چه علامه طباطبایی می نویسد: در حس بینایی است.(المیزان، ترجمه، موسوی همدانی، ج ۱۴، ص ۴۶)
نتیجه این سخن سفسطه نیست چون فرق است میان این كه حقیقتی واقعی به صورتی جلوه كند مألوف و معهود باشد و با ادوات ادراك او جور در آید و میان این كه اصلاً صورتی در خارج و حقیقی وجود نداشته باشد و تنها و تنها صورتی ادراكی و ذهنی وجود داشته باشد كه این همان سفسطه است. در علم حصولی ما بیشتر از این توقع نداریم كه صورتی را به ما نشان دهد كه شباهتی با بیرون و واقعیت دارد نه این كه عین آن باشد.
به هر حال تمثّل یك راه ارتباطی میان انسان با واقعیت دیگری است كه در فراماده قرار گرفته است; هر چند این ارتباط بیشتر از سوی فراماده ها ایجاد می شود ولی ظرفیت های فردی انسانی نیز در ایجاد آن نقش بسزایی دارد. (المیزان، ترجمه، موسوی همدانی، ج ۱۴، ص ۴۷)
خلیل منصوری