یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

تفاوت فلسفی کور و بینا


تفاوت فلسفی کور و بینا
● تأملی بر چیستی و اعتبار ادراکات حسی
ادراک حسی (perception) یکی از مهم ترین ورودی های ذهنی است؛ دیدن، شنیدن، لمس کردن و مانند آن. بحث های فلسفی بسیاری درباره ادراک حسی وجود دارد؛ مجموعه این بحث ها را می توان به دو دسته کلی تقسیم کرد: مسائل معرفت شناختی و مسائل متافیزیکی (مربوط به فلسفه ذهن). مهم ترین مسأله معرفت شناختی درباره ادراک حسی این است که آیا ادراک حسی به ما معرفتی درباره جهان خارج می دهد؟ آیا می توانیم به باوری که از طریق ادراک حسی به دست می آوریم اعتماد کنیم؟ این مسأله از زمان دکارت (با طرح «شک دستوری» و تردید در جهان خارج) اهمیت بسیاری یافت و فیلسوفان تحلیلی در اوائل قرن بیستم به این مسأله از زاویه دیگری نگریستند: آیا ادراک حسی «داده های حسی» مستحکمی در اختیار ما می گذارد؟ ویلفرید سلرز نظریه داده های حسی را به چالش کشید و زمینه را برای پیدایش نظریات دیگر فراهم کرد. اما مسائل متافیزیکی مربوط به ادراک حسی به این پرسش می پردازند که ادراک حسی چیست؟ آیا تنها یک محتوای ذهنی است؟ چه رابطه ای با سایر حالات و جنبه های ذهنی مثل آگاهی، احساس، مفاهیم، باور و غیره دارد؟ قطعاً پاسخ به این پرسش ها تأثیر زیادی بر مسائل معرفت شناختی دارد، به همین جهت می توان گفت مباحث فلسفه ذهن به لحاظ تحقیقی بر مسائل معرفت شناختی ادراک حسی تقدم دارند.
● رابطه ادراک حسی با آگاهی، احساس و مفاهیم
تبیین ساده ادراک حسی (که ارسطو هم در کتاب «درباره نفس» به آن اشاره می کند) این است که ادراک حسی متضمن تحریک اندام های حسی به وسیله محرک هایی است که به نوبه خود، در اثر فرایندهای فیزیکی پدید آمده اند؛ همچنین فرایندهایی که پس از تحریک حسی در اندام واره به وجود می آیند ویژگی زیست شناختی دارند. این تبیین یک مؤلفه مهم ادراک حسی را از قلم می اندازد: «آگاهی». قابل تصور نیست که یک موجود فاقد آگاهی از ادراک حسی برخوردار باشد؛ البته این سخن به این معنا نیست که همه موارد ادراک حسی باید آگاهانه باشند زیرا ادراکات حسی ناآگاه هم وجود دارد مانند پدیده «کوربینی» (blindsight)؛ بیمار در این مورد با این که بینایی ضعیفی دارد، توانایی تشخیص منبع نورها را دارد و در نتیجه می تواند رنگ ها را به درستی شناسایی کند اما خودش تصور می کند که این کار را از روی حدس انجام می دهد؛ پس بیمار در این مورد منبع نور را ادراک می کند هرچند از این ادراک، آگاه نیست.
● اما رابطه ادراک حسی با احساس و حکم
از دیرباز، ادراک حسی از یک سو به احساس (کیفیات پدیداری و ذهنی ای مانند درد) و از سوی دیگر به حکم تشبیه می شده است. تشبیه آن به احساس به این خاطر بود که ادراک حسی به خاطر تأثر از محرک جنبه انفعالی دارد و در نتیجه شبیه احساس است و تشبیه آن به حکم از این جهت بود که ادراک حسی نه تنها به اشیا بلکه به گزاره ها هم تعلق می گیرد، به عنوان مثال: «دیدم که خورشید طلوع می کند». «دیدن این که» نشان می دهد که ادراک حسی می تواند گزاره ای هم باشد. اما از زمان تامس رید (در قرن هجدهم)، این تصور به هم ریخت: ادراک حسی با احساس همراه است اما خودش احساس نیست، همان طور که با حکم همراه است اما خودش گزاره ای نیست.
● رابطه ادراک حسی با مفاهیم:
بسیاری از فیلسوفان مفهوم را در ادراک حسی دخیل نمی دانند؛ ممکن است من شیء عجیب و ناشناسی را «ببینم» یا ادراک کنم بدون این که هیچ مفهومی از آن داشته باشم و بتوانم آن را طبقه بندی کنم.
● رهیافت های مختلف درباره ادراک حسی
در اینجا چهار نظریه عمده را درباره ادراک حسی به اختصار مرور می کنیم: نظریه داده های حسی (sense-data)، نظریه قیدی (adverbial)، التفات گرایی (interntionalism)، انفصال گرایی (disjunctivism).
الف) نظریه داده های حسی: بر اساس این نظریه، هنگام تجربه حسی، چیزی وجود دارد که شخص از آن مطلع و آگاه است. آنچه شخص از آن آگاه است متعلق تجربه است. متعلق تجربه چیزی است که به حواس داده می شود؛ به همین خاطر است که این دیدگاه را «داده های حسی» نامیده اند. بیشتر طرفداران این نظریه می کوشند تا با استناد به موارد «توهم» و «خطای حسی»، نشان دهند که «متعلق تجربه» یک شیء فیزیکی نیست. مور که از طرفداران اولیه این نظریه (در اوائل قرن بیستم) است متعلق تجربه را مستقل از ذهن و در عین حال، غیرفیزیکی می داند. بنابراین، به نظر بیشتر طرفداران این دیدگاه، ادراک حسی نوعی رابطه با یک متعلق غیرفیزیکی است. اعتراض های فراوانی به این نظریه وارد شد؛ شاید مهم ترین اشکال از منظر فیلسوفان معاصر این باشد که این نظریه با این واقعیت که جهان واقعی کاملاً فیزیکی است، منافات دارد.
نظریه داده های حسی مستلزم فرض های دیگری درباره حالات ذهنی است: بی واسطه بودن ادراک کیفیات حسی، شفافیت و خطاناپذیر بودن؛ کیفیات حسی بی واسطه و مستقیم اند به این معنا که خود آنها را به واسطه هیچ چیز دیگری درک نمی کنیم هرچند اشیای خارجی را به واسطه آنها درک می کنیم. به عبارت دیگر، کیفیات حسی از طریق استنتاج درک نمی شوند. شفافیت کیفیات حسی به این معنا است که برای فاعل شناسایی واضح اند؛ خطاناپذیری هم به این معنا است که امکان ندارد فاعل شناسا درباره کیفیات حسی خودش خطا کند. این ویژگی بر «اصل پدیداری» مبتنی است: هر گاه به نظر شخص برسد که کیفیت حسی خاصی دارد، واقعاً آن کیفیت را دارد؛ برای مثال، وقتی به نظر می رسد که درد دارم، واقعاً درد دارم. اما این مفروضات هم مانند خود نظریه داده های حسی به چالش کشیده شدند.
ب) نظریه قیدی: این نظریه (همانند داده های حسی) «اصل پدیداری» را می پذیرد. بر اساس اصل پدیداری، هرگاه به نظر برسد که یک کیفیت حسی در شخص تحقق یافته، این کیفیت در واقع تحقق یافته است؛ یعنی در امور پدیداری، واقعیت همان چیزی است که به نظر می رسد. بنابراین، اگر به نظر من می رسد که کیفیت حسی رنگ قرمز را تجربه می کنم، واقعاً این کیفیت را تجربه می کنم. اما این دیدگاه بر خلاف نظریه داده های حسی، معتقد است که کیفیت حسی در خود تجربه محقق شده است نه در متعلق تجربه. بنابراین، وقتی شیء قرمز رنگی را می بینم، متعلق تجربه حسی من قرمز نیست بلکه خود تجربه ام قرمز است. این کیفیت را در زبان به صورت «قید» برای فعلی که بر ادراک حسی دلالت می کند بیان می کنیم مانند «این سیب را قرمز می بینم».
ج) التفات گرایی: این دیدگاه ادراک حسی را نوعی از حالت التفاتی یا بازنمود ذهنی می داند (به همین خاطر به آن «بازنمودگرایی» هم می گویند). یک حالت التفاتی حالتی است که «درباره» چیزی است یا چیزی را بازنمایی می کند. اگر ادراک حسی نوعی بازنمود باشد، خطای حسی یا توهم تنها خطای در بازنمود هستند (زیرا ممکن است چیزی را بازنمایی کنیم که در واقع وجود ندارد) پس نمی توان از طریق آنها به نفع «داده های حسی» استدلال کرد. این دیدگاه از اشاره های آنسکمب و نظرات آرمسترانگ و پیچر بسط یافت و همچنان نظریه پرطرفداری است؛ این دیدگاه امروزه به «کیفیات ذهنی» هم تعمیم یافته است: کیفیات ذهنی به وسیله «محتوای» تجربه تعین می یابند نه به وسیله ویژگی های پدیداری.
د) انفصال گرایی: بر اساس این دیدگاه، متعلقات «ادراک حسی واقعی» مستقل از ذهن اند اما توهم و خطای حسی حالات ذهنی کاملاً متفاوتی با ادراک حسی اند. بر اساس این دیدگاه، نوع مشترکی میان ادراک حسی از یک سو، و توهم و خطا از سوی دیگر وجود ندارد؛ بلکه جهت اشتراک این دو یک امر انفصالی است یعنی ترکیبی از دو نوع بنیادی است: «یا ادراک حسی واقعی از درخت یا توهم درخت» نه این که هر دو از سنخ واحد تجربه پدیداری باشند. هینتون، مک داول، اسنودان و مارتین نخستین کسانی بودند که این دیدگاه را بسط دادند. انفصال گرایی لزوماً امر فیزیکی مشترک میان ادراک حسی واقعی و توهم را انکار نمی کند.
● ادراک حسی و علوم شناختی
تعبیر «شناختی» (cognitive) گاهی فقط در مورد حالات التفاتی از قبیل باور و میل به کار می رود و گاهی شامل حالات مربوط به ادراک حسی هم می شود. جری فودر، فیلسوف برجسته ذهن در حال حاضر، فرایندهای ذهنی را به ۲ دسته «بسته» (دستگاه های ورودی) و «غیربسته» (دستگاه های مرکزی) تقسیم می کند. دستگاه های مرکزی یا غیربسته داده های متنوعی را از ورودی های گوناگون جست وجو و از آنها استفاده می کنند مانند باور که از داده های حسی، استنتاجی و غیره استفاده می کند (این دستگاه ها را «دامنه گستر» هم می گویند) اما دستگاه های بسته و «دامنه محدود» تنها از ورودی خاصی استفاده می کنند مانند انواع ادراک حسی. به نظر فودر، دستگاه های مرکزی مانند باور قابل بررسی علمی نیستند زیرا استفاده آنها از داده های گوناگون منتهی به چیزی می شود که کواین «کل گرایی» می نامید (حالات التفاتی شبکه به هم پیوسته ای را تشکیل می دهند و همین امر زیربنای عقلانیت شخص است) و کل گرایی مانع بررسی علمی است. بنابراین، به نظر فودر، «علم شناختی» (به معنای بررسی علمی حالات التفاتی) ناممکن است بلکه تنها می توان «علم حسی» (perceptual science) داشت (یعنی بررسی علمی ادراکات حسی.)
● درباره رابرت استالنیکر
استالنیکر استاد فلسفه دانشگاه ام.آی.تی است. کارهای فلسفی او دامنه وسیعی را از معناشناسی، عمل گرایی، منطق فلسفی، معرفت شناسی و فلسفه ذهن در بر می گیرد. استالنیکر در کنار کریپکی، لوئیس و پلانتینگا از زمره فیلسوفان تأثیرگذار درباره معناشناسی جهان های ممکن، از جمله معناشناسی سیاق و شرطیات خلاف واقع، بوده است. او دکترا را از دانشگاه پرینستُن به راهنمایی استوارت همپشیر گرفت اما بیشتر تحت تأثیر کارل همپل، در دانشگاه پرینستن، بود. تاکنون ۳کتاب و حدود ۶۰مقاله از او منتشر شده است.
یاسر پوراسماعیل
منبع : روزنامه ایران